تصویرگری توسط آتلانتیک؛ منابع: شاتراستاک؛ آلامی.
تصویرگری توسط آتلانتیک؛ منابع: شاتراستاک؛ آلامی.

دانشگاه‌ها شایسته جایگاه ویژه‌ای هستند

زندگی خوب و جامعه خوب نیازمند جستجوی مستمر برای درک و دانش است.

دانشگاه‌های برجسته کشور در نبردی بی‌سابقه با رئیس‌جمهور و دولتی قفل شده‌اند که تصمیم گرفته‌اند میلیاردها دلار از بودجه حیاتی تحقیقات فدرال را برای در دست گرفتن کنترل مؤسساتی که آزادی اندیشه و بیان در میان اساسی‌ترین ارزش‌های آن‌هاست، دریغ کنند.

برای بسیاری، از جمله من، این وضعیت پژواک‌های ترسناکی از کارزار ستایش‌شده توسط MAGA به رهبری رئیس‌جمهور مجارستان، ویکتور اوربان، برای رهایی کشورش از دانشگاه اروپای مرکزی (Central European University) دارد. این دانشگاه به‌طور خاص برای کمک به احیای جامعه مدنی و ارزش‌های آن، از جمله آزادی علمی، در منطقه در گذار از دیکتاتوری به دموکراسی پس از ده‌ها سال کنترل نازی‌ها و سپس کمونیست‌ها تأسیس شده بود. خاموش کردن و تسخیر دانشگاه‌ها و مطبوعات آزاد—هر دو منبع حیاتی دانش ضروری برای خودگردانی دموکراتیک و فراتر از آن—مدت‌هاست در صدر فهرست کارهای رژیم‌های اقتدارگرا قرار دارد.

اما ریشه‌های آموزش عالی آمریکا و نقش اساسی کالج‌ها و دانشگاه‌های ما در صعود کشور به رهبری جهانی عمیق است. در واقع، در مورد دانشگاه هاروارد و چندین مؤسسه هم‌ردیف—مانند دانشگاهی که من قبلاً ریاست آن را بر عهده داشتم، دانشگاه کلمبیا—این ریشه‌ها به قبل از تأسیس جمهوری ما برمی‌گردد. این مؤسسات قرن‌ها کمک شایانی به توسعه کشور کرده‌اند.

به‌ویژه طنزآمیز است که درست در زمانی که شمارش معکوس برای دویست و پنجاهمین سالگرد اعلامیه استقلال، با مراسم یادبود در لکزینگتون و کانکورد، آغاز شد، این نبرد معاصر بر سر آینده دانشگاه‌ها در نزدیکی کمبریج، ماساچوست، به مرحله خطرناک جدیدی وارد شد، جایی که دولت ترامپ فهرستی تکان‌دهنده از خواسته‌ها برای کنترل ایدئولوژیکی و سیاسی بر مسائل اصلی حاکمیت و آزادی علمی هاروارد ارسال کرد.

آن نبرد قبلی برای تأسیس ایالات متحده به عنوان یک جمهوری آزاد و خودگردان، خود محصول روشنگری قرن هجدهم بود، که در آن جستجو برای حقیقت بر اساس هنجارهای عقل، عینیت و آزمایش علمی به عنوان هدف اصلی زندگی و جامعه مطرح شد. بسیاری به تأثیر روشنگری بر بنیان‌گذاران ما اشاره کرده‌اند که به‌طور چشمگیری در متمم اول تجلی یافته است، با کلمات به ظاهر ساده آن: «کنگره هیچ قانونی را وضع نخواهد کرد که... آزادی بیان یا مطبوعات را محدود کند.»

این لحظه‌ای انقلابی در تاریخ بشری بود. جهان سیاسی را دگرگون کرد و اعلام نمود که حاکمیت در دست مردم است، نه حق الهی پادشاهان. به همان اندازه عمیق بود در اعلام اینکه زندگی خوب و جامعه خوب نیازمند جستجوی مستمر برای درک و دانش است—نه ذهنیتی از اطاعت و تسلیم، بلکه ذهنیتی از درگیری فعال با ایده‌های بی‌شمار که از سیستمی با گشودگی حداکثری پدید می‌آیند.

ارتباط میان جامعه خوب و جستجو برای درک، موضوع اصلی شد هنگامی که دیوان عالی سرانجام، بیش از یک قرن پس از تصویب، به تفسیر متمم اول پرداخت. اعتراضات عمومی علیه دخالت آمریکا در جنگ جهانی اول، از جمله علیه سربازگیری اجباری و دخالت ضد بلشویکی در روسیه، منجر به تصویب قانون جاسوسی ۱۹۱۷ فدرال شد که با قانون اغتشاش ۱۹۱۸ اصلاح گردید. در پرونده ابرامز علیه ایالات متحده (Abrams v. United States, 1919)، فعالان طرفدار بلشویک بر اساس این قوانین به دلیل توزیع اعلامیه‌هایی که خواستار اعتصاب عمومی علیه کارخانه‌های مهمات‌سازی ایالات متحده بودند، محکوم شدند. در پرونده دیگری، اوژن وی. دبز (Eugene V. Debs)، نامزد ریاست‌جمهوری حزب سوسیالیست، به دلیل سخنرانی ضد جنگ در تمجید از سربازان فراری (در حالی که به دقت از تشویق دیگران برای پیوستن به آن‌ها خودداری می‌کرد) محکوم و زندانی شد.

در آنچه که به نظر می‌رسید نظر مخالف تأثیرگذار در پرونده ابرامز باشد—یکی از قانع‌کننده‌ترین و قدرتمندترین اظهاراتی که تاکنون درباره معنای آزادی بیان بیان شده است—قاضی الیور وندل هولمز جونیور (Oliver Wendell Holmes Jr.) با توصیف اینکه با توجه به انگیزه‌های طبیعی ما، همسو کردن خودمان با منافع والاترمان در جستجوی حقیقت چقدر دشوار است، آغاز کرد.

درباره انگیزه سانسور نوشت: «پیگرد قانونی برای ابراز عقاید به نظر من کاملاً منطقی است. اگر از پیش‌فرض‌های یا قدرت خود شکی ندارید و از ته دل نتیجه خاصی می‌خواهید، به‌طور طبیعی خواسته‌های خود را در قانون بیان می‌کنید و تمام مخالفت‌ها را از بین می‌برید. اجازه دادن به مخالفت از طریق بیان به نظر می‌رسد نشان‌دهنده آن است که شما فکر می‌کنید آن بیان ناتوان است، مانند زمانی که کسی می‌گوید دایره را مربع کرده، یا اینکه به نتیجه کاملاً اهمیت نمی‌دهید، یا اینکه به قدرت یا پیش‌فرض‌های خود شک دارید.»

از این مشاهده اصلی درباره «منطق» عدم تحمل، هولمز سپس با بیان تکان‌دهنده‌ای از اینکه زندگی خوب چیست و چگونه قانون اساسی این درک را بازتاب می‌دهد، ادامه داد. او توضیح داد که وقتی مردم «متوجه شده‌اند که زمان بسیاری از باورهای جنگنده را برهم زده است، ممکن است حتی بیشتر از بنیادهای رفتار خودشان باور کنند که خیر نهایی مطلوب از طریق تجارت آزاد ایده‌ها بهتر حاصل می‌شود—که بهترین آزمون حقیقت، قدرت اندیشه برای پذیرفته شدن در رقابت بازار است، و اینکه حقیقت تنها مبنایی است که خواسته‌های آن‌ها با اطمینان می‌توانند بر اساس آن اجرا شوند.» شایان تأکید است که هولمز در متمم اول، نه تنها یک محدودیت ساده بر قدرت دولت، بلکه راهی برای ایجاد یک زندگی خوب یافت—به عبارت دیگر، او مسیری را به سوی معنای زندگی که در یک محدودیت قانونی بر قدرت دولت گنجانده شده است، به ما ارائه داد.

در نهایت، گویی برای نشان دادن ذهنی که همواره برای دیدن ماهیت مشروط باورها آماده است، هولمز فروتنانه اظهار داشت: «در هر صورت، این نظریه قانون اساسی ماست. این یک آزمایش است، همانطور که تمام زندگی یک آزمایش است. هر سال، اگر نه هر روز، ما باید نجات خود را بر پیشگویی‌ای بر اساس دانش ناقص شرط‌بندی کنیم. مادامی که آن آزمایش بخشی از سیستم ماست، فکر می‌کنم باید در برابر تلاش‌ها برای جلوگیری از ابراز عقایدی که از آن‌ها متنفر هستیم و معتقدیم مرگ‌بار هستند، ابدالدهر هوشیار باشیم، مگر اینکه به قدری فوری تهدید به مداخله فوری در اهداف قانونی و ضروری قانون کنند که برای نجات کشور یک جلوگیری فوری لازم باشد.» از این اظهارات مختصر، فقه غنی، پیچیده و گسترده متمم اول ما شکل گرفته است.

نظر بنیان‌گذار هولمز درباره معنای متمم اول در دهه‌های بعد به چالش کشیده و اصلاح شده است، به‌ویژه توسط محققانی مانند الکساندر میکلجان (Alexander Meiklejohn) که می‌خواستند ایده آزادی بیان تنها مربوط به فرآیند خودگردانی در یک دموکراسی است و نه به مفهوم گسترده‌تر جستجو برای حقیقت، را جایگزین کنند. اما سیاست، در نهایت، تنها بخشی از زندگی است. بنابراین در حالی که نظریه‌های دیگری نیز درباره متمم اول در طول قرن گذشته پدید آمده‌اند (از جمله نظریه خودم، که ریشه در ایده «تحمل» دارد)، هیچ‌یک هرگز جایگزین نظریه جستجو برای حقیقت نشده است، که تا به امروز ستاره راهنمای متمم اول باقی مانده است.

اگر پیگیری دانش و حقیقت در سند بنیان‌گذار ما و به‌ویژه در متمم اول قانون اساسی ریشه دارد، پس این شبکه گسترده کالج‌ها و دانشگاه‌های آمریکا هستند که ابزار سازمان‌یافته‌ای را که ما این هدف اساسی انسانی را از طریق آن محقق می‌سازیم، نمایندگی می‌کنند. دانشگاه‌ها، و به‌ویژه دانشگاه‌های تحقیقاتی ما، مأموریت کشف، حفظ و انتقال دانش را بر عهده دارند. آن‌ها این وظیفه را با مجموعه‌ای منحصر به فرد از ویژگی‌ها دنبال می‌کنند و تعهدی مادام‌العمر را از برخی از بهترین و درخشان‌ترین افراد هر نسل تضمین می‌کنند. این افراد در یک فضای فیزیکی مشخص—یک پردیس دانشگاهی—تحت هنجارهای فکری فوق‌العاده‌ای کار می‌کنند که نیازمند عمق تخصص در حوزه خود، عزمی متمرکز برای گسترش آن دانش، و مجموعه‌ای از ویژگی‌های شخصیتی ویژه، از جمله گشودگی استثنایی (بعضی می‌گویند غیرعادی) نسبت به ایده‌ها، ارجاع کامل به دیگران در صورت لزوم، توضیحات جامع درباره ایده‌های خود، و آمادگی مستمر برای بازبینی هر نتیجه‌ای که به آن رسیده‌اند، است. من این را «خلق‌وخوی علمی» نامیده‌ام و به انضباط فکری شدید آن، و چگونگی شرط مطلق عضویت در جامعه دانشگاهی بودن آن اشاره کرده‌ام. همچنین مسئله یک فرهنگ ریشه‌دار است که توسط ویژگی‌های مکانی و نهادی خاص و صمیمی یک دانشگاه معمولی تقویت می‌شود. کالج‌ها و دانشگاه‌ها به روش‌های منحصر به فردی برای به حداکثر رساندن ارزش بنیادی انسانی نیاز به دانستن ایجاد شده‌اند. این را فوراً هنگام قدم گذاشتن در یک پردیس دانشگاهی حس می‌کنید.

و به این ترتیب، دیوان عالی در طول زمان اذعان داشته است که این ویژگی‌ها دانشگاه‌ها را شایسته جایگاه ویژه‌ای در فقه متمم اول می‌سازد. در نظریه‌ای مشهور (سویزی علیه نیوهمپشایر، Sweezy v. New Hampshire, 1957)، قضات فلیکس فرانکفورتر (Felix Frankfurter) و جان مارشال هارلن دوم (John Marshall Harlan II) در تصمیمی موافق با محافظت از استادی که سخنرانی‌هایش منجر به تحقیقات گسترده توسط دادستان کل نیوهمپشایر در مورد ارتباطات احتمالی با کمونیسم شد، هم‌نظر بودند. دیوان آزادی علمی را به عنوان یک منفعت اصلی قانونی شناخت و این هشدار را صادر کرد، که آشکارا از تأثیر مخرب مک‌کارتیسم بر زندگی دانشگاهی در آن سال‌ها آگاه بود: «دانش نمی‌تواند در فضای سوءظن و بی‌اعتمادی شکوفا شود. معلمان و دانشجویان باید همواره آزاد باشند برای تحقیق، مطالعه و ارزیابی.»

قاضی فرانکفورتر فراتر رفت و نسبت به «آسیب جدی ناشی از دخالت دولتی در زندگی فکری یک دانشگاه» هشدار داد. با استناد به بیانیه‌ای از دانشمندان ارشد در دو دانشگاه «باز» در آفریقای جنوبی، فرانکفورتر و هارلن اعلام کردند: «کار یک دانشگاه فراهم کردن فضایی است که برای تفکر، آزمایش و خلق بیشترین مساعدت را فراهم آورد. این فضایی است که در آن 'چهار آزادی اساسی' یک دانشگاه غالب است—برای تعیین خود بر اساس مبانی علمی که چه کسی می‌تواند تدریس کند، چه چیزی می‌تواند تدریس شود، چگونه باید تدریس شود و چه کسی می‌تواند برای تحصیل پذیرفته شود.»

ایده اینکه دانشگاه‌ها جایگاه ویژه‌ای دارند، یک دکترین کاملاً توسعه‌یافته نیست. بهترین قیاس با چگونگی تفکر ما درباره نقش مطبوعات در دکترین متمم اول است. بحث طولانی‌مدتی در فقه متمم اول وجود داشته است مبنی بر اینکه آیا مطبوعات باید به عنوان ایفاکننده نقش سیستمی مشخص در نظر گرفته شوند، که با استدلال قابل توجهی از قاضی پاتر استوارت (Potter Stewart) در دهه ۱۹۷۰ درباره چگونگی درک ما از متمم اول آغاز می‌شود. برخی از پرونده‌های بزرگ—مانند نیویورک تایمز علیه سالیوان (The New York Times v. Sullivan, 1964)، یک پرونده تهمت، و نیویورک تایمز علیه ایالات متحده (The New York Times v. United States, 1971)، پرونده اوراق پنتاگون—مسلماً با در نظر گرفتن نگرانی‌های ویژه برای مطبوعات و نقش آن‌ها در بحث عمومی تصمیم‌گیری شده‌اند. با این حال، چندین تصمیم بزرگ دیوان، به‌ویژه برنزبرگ علیه هیز (Branzburg v. Hayes, 1972)، یک ادعای خاص مطبوعات برای امتیاز ویژه علیه شهادت دادن در یک هیئت منصفه بزرگ درباره منابع را رد کردند. چندین تصمیم دیگر حق دسترسی ویژه‌ای را برای مطبوعات به تأسیسات دولتی (در آن پرونده‌ها، زندان‌ها) رد کردند.

این یک بحث بسیار پیچیده است. با این حال، این واقعیت که این یک مسئله جدی در مورد مطبوعات است، از این پیشنهاد حمایت می‌کند که باید به همین ترتیب در مورد دانشگاه‌ها نیز فکر کنیم. درست است که «مطبوعات» به‌طور صریح در متمم اول ذکر شده‌اند و «دانشگاه‌ها» ذکر نشده‌اند، اما دلایل بسیاری وجود دارد که با فقه متمم اول سازگار است تا جایگاه ویژه قابل مقایسه‌ای به دانشگاه‌ها اعطا شود. بالاتر از همه، دانشگاه‌ها مأموریت متمایزی دارند که با دلیل اصلی متمم اول سازگار است: جستجو برای حقیقت.

بنابراین، تز من این است: دانشگاه‌های آمریکا در بستر طبیعت بشری و بنیان‌های دموکراسی قانونی ما ریشه دارند. آن‌ها به همان اندازه که قوای سیاسی دولت یا نهادهای نیمه‌رسمی مانند مطبوعات (که اغلب حتی به عنوان «قوه چهارم» دولت نامیده می‌شوند) برای جامعه ما حیاتی هستند. دانشگاه‌ها، به عنوان مؤسسه، تجسم منطق اساسی متمم اول هستند، که تعهد ملت ما به جستجوی بی‌پایان برای حقیقت را تأیید می‌کند.

به نوعی، دانشگاه‌ها نسخه‌ای از مطبوعات هستند: آن‌ها تحقیقات عمیقی در مورد مسائل عمومی انجام می‌دهند و همواره آماده خدمت به عنوان یک کنترل بر دولت هستند. اما اگر مهلت‌های آن‌ها بسیار طولانی‌تر باشد، دامنه کار و قلمرو آن‌ها در پیگیری حقیقت به هر جایی که دانش در آن وجود دارد یا ممکن است هنوز وجود داشته باشد، می‌رسد. نقش آن‌ها در جامعه تمام طیف اکتشافات بشری را لمس می‌کند، هرگز محدود به آنچه ممکن است در یک لحظه معین خبرساز باشد، نیست. و همانطور که بسیاری در بحث امروز درباره بودجه فدرال اشاره کرده‌اند، نتایج تحقیقات و کشفیات علمی به روش‌های سودمندانه‌تر آشکاری به نفع جامعه بوده است، از جمله درمان بیماری‌ها، شکافتن اتم، و ایجاد فناوری‌هایی که به پویایی اقتصادی ما قدرت بخشیده و کیفیت زندگی ما را ارتقا داده‌اند.

دانشگاه‌ها و رهبران دانشگاهی باید درباره تقویت و توضیح این نقش ویژه خود تعمدی‌تر عمل کنند. چارچوب‌ها وجود دارند—آن‌ها یک نظریه اصلی را ترسیم می‌کنند—اما شکی نیست که فضای داخلی باید پر شود. آنچه نیاز داریم یک یا دو تصمیم از سوی دیوان عالی است که این مسیر را تأیید کند. این همان چیزی است که با ایده مطبوعات داشتن نقش منحصر به فردی در سیستم سیاسی آمریکا اتفاق افتاد. نیویورک تایمز علیه سالیوان و نیویورک تایمز علیه ایالات متحده به این تصور که مطبوعات شایسته توجه ویژه‌ای تحت قانون اساسی هستند، جان بخشیدند. مطبوعات از این لحظه استفاده کردند و پس از آن خود را دارای این هویت تصویر کردند.

من لحظه یا مسئله مناسب را برای دانشگاه‌ها برای طرح دعوای خود نمی‌دانم—اما ممکن است همین حالا باشد. تهدیدات دولت ترامپ برای برداشت مقادیر قابل توجهی بودجه از هاروارد و اعمال حاکمیت بر سراسر دانشگاه، ادعاهای قوی بی‌شماری از نقض‌های قابل توجه قانونی ارائه می‌دهد. در زمان‌های بحران بالا، اغلب می‌توان فرصت‌هایی برای دقیق‌تر مشخص کردن دکترین‌ها و ارزش‌های خود یافت. با طرح دعوای خود علیه دولت، هاروارد از آن فرصت استفاده کرده است.

اینجا یک مثال عینی دیگر برای نشان دادن پتانسیل آنچه من درباره‌اش صحبت می‌کنم، وجود دارد. هنگامی که رئیس کلمبیا بودم، پرسشی مطرح شد که آیا می‌توانیم اوراق اسنودن (Snowden papers)—میلیون‌ها سند رسمی مرتبط با امنیت ملی—را بگیریم و نگه داریم. تحت تصمیم اوراق پنتاگون، معتقد بودم که یک استدلال بسیار قوی وجود دارد که مطبوعات—مثلاً یک روزنامه—در صورت نگه داشتن آن اسناد و سپس مواجه شدن با اقدامات کیفری تحت قانون جاسوسی ۱۹۱۷ محافظت می‌شدند. به نظر من، همین فلسفه باید به دانشگاهی که همان مواد را برای اهداف علمی در اختیار دارد، گسترش یابد. به دلایل مختلف، ما تصمیم گرفتیم که از خرید آن منصرف شویم—اما این می‌توانست یک پرونده جالب باشد که در آن یک سابقه مطلوب ایجاد شود. موارد دیگری ممکن است ظاهر شوند—مثلاً مقاومت دانشگاه در برابر تحویل پرونده‌های استخدام دائم (tenure) به یک کمیته کنگره که درباره اعتراضات و تبعیض ادعایی تحقیق می‌کند. در هر صورت، این فرآیند ممکن است سال‌ها یا حتی دهه‌ها طول بکشد، همانطور که فقه توسعه‌یافته معمولاً همینطور است، اما نکته کلیدی این است که ما باید به این موضوع فکر کنیم و برای آن برنامه‌ریزی کنیم.

دانشگاه‌ها قطعاً مورد هجوم هستند، و به نظر می‌رسد که خطرات افزایش یابند. من ساده‌لوح نیستم. شکی نیست که هنگام مواجهه با یک دولت مصمم و خصمانه، در نهایت پیروزی دشوار است، فارغ از اینکه دادگاه‌ها نهایتاً چه حکمی دهند. حتی با حفاظت‌های محکم، قانونی یا غیر آن، تاکتیک‌های آغاز تحقیقات، طرح دعواها و مسدود کردن یا لغو بودجه می‌تواند زندگی را غیرقابل تحمل و ناپایدار کند. در این شرایط، حفظ حس خود و یکپارچگی بسیار مهم است. استراتژی‌های مماشات هرگز جواب نمی‌دهند. و در مقطعی، وقتی عقلانیت بازگردد، شما به عنوان کسی که در زمان فشار اصول خود را فدا کرده است، دیده خواهید شد، و این پرونده شما را برای همیشه تضعیف خواهد کرد.

دو نکته دیگر قابل توجه است. اول اینکه دریافت بودجه فدرال لزوماً به دولت قدرت قانونی برای سلب آن یا استفاده از آن به عنوان اهرمی برای سلب حقوق قانونی معتبر دیگر از شما نمی‌دهد. به عنوان مثال، دیوان عالی زمانی حکم داد که دولت فدرال نمی‌تواند سیستم پخش عمومی را ایجاد کند و در عین حال پخش‌کنندگان را از «سرمقاله‌نویسی» در مورد مسائل عمومی بحث‌برانگیز منع کند. این حوزه که به آن شرایط غیرقانونی می‌گویند، به‌طور دردناکی پیچیده است، اما نباید تحت متمم اول مجوزی برای دولت وجود داشته باشد تا از بودجه خود به عنوان اهرم برای تحت سلطه درآوردن دانشگاه‌ها استفاده کند. نکته دوم، با نگاه به آینده، این است که در این دوران افزایش اقتدارگرایی—جایی که طرح، باز هم، همیشه این است که ابتدا به سراغ مطبوعات و سپس دانشگاه‌ها بروند—آن دسته از ما که این مؤسسات را رهبری کرده‌ایم، باید اشتباه عدم اتخاذ اقدامات مالی برای بهتر ایزوله کردن آن‌ها از این نوع آسیب‌پذیری را با کنار گذاشتن ذخایر مالی برای مقاومت در برابر طوفان اذعان کنیم. ترس‌های کسانی که دهه‌ها پیش نگران ریسک سیاسی بودجه فدرال بودند، آشکارا در این دولت تأیید شده است.

سرانجام، باید به یک راه‌حل کاری درباره چگونگی تفکر در مورد دیدگاه‌های «سیاسی» در چارچوب مأموریت دانشگاهی برسیم. (من در اینجا درباره مشارکت اعضای هیئت علمی به عنوان شهروند در یک انجمن عمومی صحبت نمی‌کنم، جایی که به‌طور سنتی ما حقوق آن‌ها را به همان اندازه سایر شهروندان محافظت کرده‌ایم.) گرچه ممکن است استدلال شود که یک استاد هرگز نباید موضع سیاسی بگیرد، فکر می‌کنم این هم غیرواقع‌بینانه و هم نامطلوب است. درست مانند مطبوعات حرفه‌ای، نقش طبیعی و در واقع مورد انتظار یک دانشگاه این است که منتقد جامعه باشد، کاستی‌ها را به توجه ما برساند و ما را ترغیب کند که بهتر از آنچه بوده‌ایم، باشیم.

یک روزنامه‌نگار بسیار معروف، نماد این حرفه را به یاد می‌آورم که درباره خود می‌گفت: «هر روز صبح با پرسش «فکر کنم امروز آن عوضی‌ها مشغول چه کاری هستند؟» از خواب بیدار می‌شدم.» دانشگاه‌ها، مانند مطبوعات اما حتی بیشتر از آن، هر جنبه‌ای از وجود را بررسی می‌کنند، از جمله مسائل عدالت، انصاف و ماهیت قضایی حقیقت، شفافیت و پاسخگویی در حوزه عمومی گسترش می‌یابد. این به سادگی موضعی سیاسی نیست، بلکه ماهیت آنچه یک دانشگاه هست و به آن می‌بالد را در بر می‌گیرد.

من می‌دانم که دانشگاه‌ها، در کنار بسیاری دیگر از مؤسسات، توسط بخش قابل توجهی از جامعه مورد سوءظنی فزاینده قرار گرفته‌اند، و دلیل خوبی هم برای آن وجود دارد. در طول زمان، مانند سایر مؤسسات، ما اشتباهاتی مرتکب شده‌ایم. ما در گذشته بیش از حد بسته و نخبه‌گرا بوده‌ایم. ما کند و خودشیفته بوده‌ایم. و از آنجایی که بسیاری از ما به طور گسترده در خارج از پردیس‌های دانشگاهی کار نمی‌کنیم، کاملاً به نیازهای عملی جامعه آشنا نیستیم. اما اصلاحات امکان‌پذیر است، و ما باید سخت تلاش کنیم تا جایگاه ویژه‌ای را که در جامعه آمریکایی شایسته‌اش هستیم، حفظ کنیم. به خاطر آن تلاش ارزشش را دارد.