دموکراسی آمریکا در حال بلعیدن خود است. ما رئیسجمهوری را انتخاب کردهایم که دولتش مصمم است قانون اساسی را تضعیف کند، دادگاهها را از اعتبار بیندازد و حقوق اساسی را لگدمال کند. با اینکه آمریکاییها به سیستم حکومتی خود عمیقاً افتخار میکنند، تجربه اندکی در محافظت از آن در برابر تهدیدات وجودی دارند. کارشناسان از ایالات متحده برای دههها تلاش کردهاند تا دموکراسیها را در سراسر جهان ایجاد و تقویت کنند، اما وقتی نوبت به خوددرمانی میرسد، کابینه دارویی ما خالی است. راهحلهای موجود شامل چالشهای قانونی، چشماندازهای مبهم برای اعتراضات گسترده، و آمادهسازی برای انتخاباتی است که هنوز بسیار دور هستند.
در دهه 1930، در حالی که شاهد بلعیده شدن اروپا توسط فاشیسم بود، نظریهپرداز سیاسی آلمانی، کارل لووناشتاین (Karl Loewenstein)، که در آن زمان در کالج آمهرست ایالات متحده در تبعید به سر میبرد، برای آنچه که او "دموکراسی مبارزهجو" (militant democracy) نامید، فراخوانی روشن صادر کرد. او نه به خشونت، و نه حتی به افراطگرایی، دعوت میکرد. بلکه، استدلال میکرد که تجاوز فاشیستی به دموکراسی نیازمند رویکردهای مصممتر، چابکتر و بیباکانهتر است که از وفاداری خشک و سخت به سازههای لیبرال رها باشند. لووناشتاین با نکوهش "خودخشنودی قانونی و بیحالی خودویرانگر"، استدلال میکرد که یک دموکراسی در حال نبرد برای بقا در برابر موجی فاشیستی، باید موضع جنگی به خود بگیرد و از تمام قدرت خود—در صورت لزوم حتی از ابزارهای غیرلیبرال—برای نجات خویش استفاده کند.
برای آمریکاییهای دغدغهمند مدنی، چشمانداز عدول از اصول لیبرال برای مبارزه با غیرلیبرالیسم خوشایند نیست. مسئله فقط این نیست که ما به روشهای خود خو گرفتهایم، بلکه بیشتر ما هنوز بر این باوریم که راه آمریکایی—نهادها، رویهها و اصول ما—بر هر جایگزین دیگری ترجیح دارد. اما با نادیده گرفتن احکام قانونی، مورد حمله قرار گرفتن قضات، و برچیده شدن مکانیسمهای پاسخگویی، ما احساس ناراحتی فزایندهای داریم.
آنچه که در زیر گمانهزنیها درباره مرزهای اختیارات شاخه قضایی—قدرتهای تحقیر مدنی یا کیفری آن، یا نقش مارشالهای ایالات متحده در اجرای احکام نادیده گرفته شده—نهفته است، آگاهی جمعی است که نهادهای ما برای این وضعیت ساخته نشدهاند. گویی تمام عمرمان بیسبال بازی کردهایم و ناگهان در زمین توسط یک تیم تازهوارد تکل میخوریم. باید از خود بپرسیم که آیا پرتاب بعدی توپ است یا استرایک، بلکه چگونه بازیای را انجام دهیم که به ما تحمیل شده است. تفکر لووناشتاین راهنمایی ارائه میدهد.
مقاله لووناشتاین درست یک سال پیش از آنکه هیتلر سودتنلند را ضمیمه کند و جنگ جهانی دوم را به راه اندازد، منتشر شد. او در آن مقاله ظهور فاشیسم را که از آلمان و ایتالیا نشأت گرفته و در سراسر قاره به اتریش، یونان، پرتغال و فراتر از آن گسترش یافته بود، توصیف میکند. مقاله لووناشتاین درخواستی از دموکراتها بود که پیشافاشیسم (proto-fascism) نیازمند تفکر و عمل متفاوت است؛ هشداری که شاید امروز به اندازه آن زمان بهجا باشد. آنچه که لووناشتاین به نظر نمیرسید در راه باشد، و آنچه که ایدههایش نتوانستند متوقف کنند، البته فتح نظامی سریع تقریباً تمام قاره توسط آلمان بود که طی آن همه دموکراسیهای متزلزل و خودکامگیهای نوپا به یک اندازه تحت سلطه نازیها درآمدند.
لووناشتاین فاشیسم نوظهور را نظامی توصیف میکرد که در آن حزب حاکم نه تنها دولت، بلکه افکار عمومی را کنترل میکرد و حکومت قانون اساسی توسط حکومتی احساسی تحتالشعاع قرار گرفته بود. در حالی که آمریکا به هر حال یک دموکراسی باقی مانده است، ویژگیهای اصلی این وضعیت به طرز نگرانکنندهای آشنا هستند. با به زانو درآوردن دانشگاهها، مؤسسات حقوقی و سازمانهای رسانهای توسط دولت ترامپ، هزینه مخالفت در حال افزایش است. شهرت و بلوف شخصی رئیسجمهور نه تنها بر سیاست ما، بلکه بر فرهنگ ما نیز تسلط یافته و احساسات را در همه طرفها برانگیخته است. لووناشتاین رویکرد دوگانهی اقتدارگرایان را برای فعالسازی احساسات در سیاست توصیف کرد: ترکیب "شور و شوق ملیگرایانه شدید" (مانند شعارهای "آمریکا! آمریکا!" یا رژه نظامی برنامهریزی شده ترامپ) با "اجبار روانی دائمی، که گاهی به ارعاب و ترور علمی اعمالشده میانجامد" (مانند تصاویر دانشجویان که توسط مأموران نقابدار اداره مهاجرت و گمرک جمعآوری شدهاند و مهاجرانی که به سیاهچالهای خارجی پرتاب میشوند). لووناشتاین از هدایت نارضایتی عمومی توسط فاشیستها به سمت اهداف آسیبپذیر خاص سخن میگفت (در دوران او "یهودیان، فراماسونها، بانکداران، فروشگاههای زنجیرهای"؛ در دوران ما، مهاجران، نهادهای نخبه، و بهاصطلاح "بیدارییافتگان").
لووناشتاین از فاشیسم به عنوان "فرزند واقعی عصر شگفتیهای فنی" به شگفت آمده بود. او با پیشبینی عصر غرق در رسانههای اجتماعی ما، توضیح داد که چگونه فناوری آن زمان—روزنامهها، فیلمهای خبری و رادیو—"تبلیغات عظیم" را علیه "آسیبپذیرترین اهداف" از طریق "تکرار بیوقفه مبالغهها و سادهانگاریها" ممکن ساخت. او به یک تناقض آزاردهنده اشاره کرد، یعنی اینکه چگونه یک رژیم آزادی بیان باید حتی کسانی را که برای اهانت و فریب میآیند، در آغوش بگیرد و نمیتواند بدون خیانت به اصول خود، آنها را از خیمه بیرون کند حتی اگر در حال فروپاشی آن باشند. در عصر مدرن، بیش از کودتاها، این فرآیندهای دموکراتیک—کارزارها، انتخابات، حقوق اجتماعات و آزادی رسانه—هستند که به ظهور خودکامگان کمک میکنند. همانطور که لووناشتاین میگوید، "بنیادگرایی دموکراتیک و کوربینی قانونی نمیخواستند درک کنند که مکانیسم دموکراسی همان اسب تروا است که دشمن از طریق آن وارد شهر میشود."
علاقه جهانی به مفهوم لووناشتاین در سالهای اخیر افزایش یافته است. مقالات و تحلیلها اشکال مقاومت دموکراتیک معاصر را منطبق با الگوی "مبارزهجو" توصیف میکنند و حامیان دموکراسی مبارزهجو استدلال میکنند که چنین رویکردهایی برای مواجهه با لحظه اقتدارگرایانه امروز لازم است. دوره اول ریاست جمهوری دونالد ترامپ، و به ویژه شورش 6 ژانویه، محرک رهبران دموکراتیک در سراسر جهان شده است تا راههای جدید و سختگیرانهتری را برای حفاظت از سیستمهای خود در برابر سوءاستفادههای مشابه در نظر بگیرند.
دادگاه عالی برزیل حکم داده است که ژائیر بولسونارو (Jair Bolsonaro)، رئیسجمهور سابق، به دلیل نقش خود در توطئه کودتای سال 2022 با هدف براندازی یک رأیگیری دموکراتیک و حفظ قدرت، تحت پیگرد قانونی قرار خواهد گرفت و ممکن است تا 12 سال زندان محکوم شود. پیش از انتخابات، دادگاه برای جلوگیری از حملات بولسونارو، رئیسجمهور پوپولیست راستگرا، که به تبلیغات و حملات علیه قوه قضائیه برای دستیابی به دور دوم ریاست جمهوری روی آورده بود، اقداماتی پیشگیرانه انجام داده بود. دادگاه عالی برزیل تحقیقاتی را آغاز کرد در مورد تبلیغات مرتبط با انتخابات، به یک تاجر حمله کرد که پیامهایی درباره کودتای احتمالی فرستاده بود، دستور بازداشت یک قانونگذار را صادر کرد که قضات دادگاه عالی را تهدید کرده بود، و اقدامات قانونی را برای محدود کردن انتشار اخبار نادرست آنلاین انجام داد. پس از آنکه بولسونارو تلاش کرد نتیجه انتخابات را باطل کند، برای هشت سال از مناصب عمومی محروم شد.
لغو انتخابات ریاستجمهوری 2024 توسط دادگاه عالی رومانی، قدرتی مشابه را نشان داد، همانطور که ممنوعیت اخیر ماری لوپن (Marine Le Pen) از شرکت در انتخابات در فرانسه نیز چنین بود. پس از روی کار آمدن در اواخر سال 2023، دونالد تاسک (Donald Tusk)، نخستوزیر لهستان، به اصل "دموکراسی مبارزهجو" استناد کرد و از اطاعت دستورات دادگاههایی که به طور نامشروع در دوران حکومت حزب ساقطشده قانون و عدالت گسترش و پُر شده بودند، سر باز زد.
ارجاع به "دموکراسی مبارزهجو" در ایالات متحده نیز بیشتر به چشم میخورد. میگل شور (Miguel Schor)، استاد حقوق در دانشگاه دریک (Drake)، استدلال میکند که ایالات متحده قدیمیترین دموکراسی مبارزهجو در جهان است، زیرا کنترلهای تعبیهشده ما بر اکثریتگرایی—از جمله تفکیک قوا در قانون اساسی و مجلس دو مجلسی—ابزارهای حیاتی را برای جلوگیری از تسخیر پوپولیستی فراهم میآورد. شور، سیستمی را که بنیانگذاران ایجاد کردهاند، به دلیل تمرکز بر خطر دموکراسی ناشی از تودهها و نه خطر یک عوامفریب که صعودش توسط دروغهایی که متمم اول قانون اساسی از آنها محافظت میکند، مقصر میداند.
در جریان مناظرات سال 2024 در مورد پیشنهادهایی برای حذف دونالد ترامپ، نامزد وقت، از برگههای رأی ریاستجمهوری ایالتی، برخی نظریهپردازان استدلال کردند که اجرای بخش سوم متمم چهاردهم، بند مربوط به سلب صلاحیت شرکتکنندگان در شورش از تصدی مناصب عمومی، نوعی دموکراسی مبارزهجو است، زیرا بر اساس قانون برای جلوگیری از خواست دموکراتیک عمل میکند. برخی دیگر کاملاً مخالف بودند: آنها معتقد بودند که اجرای یک ماده قانون اساسی واضح و صریح که به بیش از 150 سال پیش بازمیگردد، اقدامی فراتر از سیاست است که میتواند و باید در خدمت حاکمیت قانون انجام شود، نه برای دستیابی به یک نتیجه سیاسی خاص.
دادگاه عالی در این زمینه وارد شد و حکم داد که یک سیاستمدار محبوب باید توسط رأیدهندگان شکست بخورد، نه اینکه به صورت قانونی کنار گذاشته شود. استیون لویتسکی (Steven Levitsky) و دانیل زیبلات (Daniel Ziblatt)، کارشناسان دموکراسی هاروارد، در اکتبر 2024 نوشتند که "با آن تصمیم، چه خوب و چه بد، آمریکا مسیر دموکراسی مبارزهجو را رها کرد و در عوض به یک دموکراسی کاملاً لیبرال بازگشت که آزادیهای سیاسی را برای همه، از جمله کسانی که ممکن است دموکراسی را تضعیف کنند، محفوظ میدارد."
در حالی که این مقاله به پایان میرسد، دموکراسی آمریکایی همچنان با چالشهای بیسابقهای روبرو است که نهادها و ارزشهای آن را مورد آزمایش قرار میدهد. درسهای کارل لووناشتاین از دهه 1930، و نمونههای اخیر از برزیل، رومانی و لهستان، نشان میدهند که دموکراسیها باید آماده باشند تا از خود دفاع کنند، حتی اگر این دفاع مستلزم استفاده از ابزارهایی باشد که در نگاه اول ممکن است با اصول لیبرال در تضاد به نظر برسند. در نهایت، بقای دموکراسی نیازمند آگاهی، تعهد و اقدام قاطعانه شهروندان و رهبران آن است.