در فوریه ۲۰۰۳، در حالی که دونالد رامسفلد، وزیر دفاع آمریکا، برای حمله پیشدستانه به عراق استدلال میکرد، یوشکا فیشر، وزیر امور خارجه آلمان، به نظر میرسید که ناباوری جامعه بینالمللی را به این شکل خلاصه میکند: «ببخشید، من متقاعد نشدهام.»
شورای امنیت سازمان ملل نیز به همین ترتیب در مورد اینکه برنامه تسلیحاتی عراق تهدیدی فوری است، تردید داشت و بر ادامه بازرسیها پافشاری کرد. رابین کوک، موقعیت کابینه خود را به عنوان رهبر مجلس عوام بریتانیا ترک کرد و گفت که صدام حسین، رهبر عراق، خطر آشکار و قریبالوقوعی برای بریتانیا نیست. لارنس ایگلبورگر، که پیش از این به عنوان وزیر امور خارجه آمریکا خدمت کرده بود، تأکید کرد که جنگ با عراق تنها در صورتی مشروع است که شواهدی مبنی بر حمله قریبالوقوع صدام وجود داشته باشد. کنفرانس اسقفهای کاتولیک آمریکا نیز نتیجه گرفت که چنین حملهای تنها با «شواهد واضح و کافی از یک حمله قریبالوقوع و با ماهیت جدی» توجیه میشود.
در نهایت، جنگ پیشدستانه دولت بوش علیه عراق توسط جامعه بینالمللی و همچنین محققان، حقوقدانان و الهیدانانی که نگهبان سنت جنگ مشروع بودند، نامشروع شناخته شد. به طور منطقی، یکی از پیامدهای آن جنگ فاجعهبار اختیاری، بازسازی هنجارهای اخلاقی و قانونی پیرامون جنگ پیشدستانه بود، حتی زمانی که سلاحهای کشتار جمعی (WMD) درگیر باشند—و تثبیت اهمیت محوری فوریت تهدید مورد نظر.
با این حال، کمتر از یک ربع قرن بعد، به نظر میرسد این موضوع باید دوباره مورد بحث قرار گیرد. در ۱۳ ژوئن، اسرائیل موج عظیمی از حملات را در سراسر ایران آغاز کرد و تأسیسات هستهای را بمباران و فرماندهان نظامی و دانشمندان را ترور نمود. بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، اعلام کرد که ایران در آستانه ساخت بمب هستهای است و «ما چارهای جز اقدام—و اقدام فوری—نداریم.» در ۲۲ ژوئن، ایالات متحده به کارزار نتانیاهو پیوست و سه سایت هستهای ایران را با بمبهای «سنگرشکن» و موشکهای تاماهاک مورد حمله قرار داد.
این وقایع، به طرز نگرانکنندهای، با مورد عراق شباهت دارند، از جمله اطلاعات بحثبرانگیز در مورد سلاحهای کشتار جمعی، ادعا برای بمباران به نفع جهان متمدن، دستکاری وقایع برای توجیه یک وسواس دیرینه سیاسی، و چشمانداز تغییر رژیم با حمایت آمریکا در خاورمیانه. اما در بستر کنونی فرسایش سیستم مبتنی بر قواعد—که خود از پیامدهای جنگ عراق است—حملات به ایران میتواند سابقه خطرناکی برای درکی گسترده از جنگ پیشدستانه ایجاد کند.
در ۲۹ دسامبر ۱۸۳۷، در دل شب، تفنگداران دریایی بریتانیا سوار بر یک کشتی بخار خصوصی آمریکایی شدند که در حال انتقال اسلحه از رودخانه نیاگارا به شورشیان ضد بریتانیایی در کانادا بود. تفنگداران کشتی کارولاین را به آتش کشیدند و آن را رها کردند تا در آبشار نیاگارا سقوط کند، و یک شهروند آمریکایی در اسکله کشته شد. سفیر بریتانیا در ایالات متحده غرق کردن کشتی را اقدامی برای دفاع از خود توجیه کرد. با این حال، دنیل وبستر، وزیر امور خارجه آمریکا، در سال ۱۸۴۱ استدلال کرد که برای مشروع بودن یک اقدام دفاع از خود تحت قوانین بینالمللی، «بر عهده [دولت بریتانیا] خواهد بود که لزوم دفاع از خود را نشان دهد؛ لزومی فوری، غافلگیرکننده، که هیچ انتخابی از ابزار و هیچ لحظهای برای تعمق باقی نگذارد.»
فرمول وبستر تعریف قانونی عرفی بینالمللی از دفاع مشروع پیشدستانه باقی مانده است. این فرمول در جریان دادگاههای نورنبرگ، زمانی که قضات ماهیت دفاعی حمله نازیها به نروژ را رد کردند، تایید شد. این فرمول همچنین در پرونده اوزیراک در سال ۱۹۸۱، زمانی که اسرائیل به طور یکجانبه یک رآکتور هستهای عراق را بمباران کرد و تهدید آنقدر دور قلمداد شد که شایسته واکنش نظامی نبود، به کار گرفته شد.
در سپتامبر ۲۰۰۲، کاندولیزا رایس، مشاور امنیت ملی آمریکا، اظهار داشت: «میدانید، دانیل وبستر در واقع دفاع بسیار مشهوری از دفاع از خود پیشبینیکننده نوشته است.» با این حال، استناد به وبستر—که تعریفش از تهدید قریبالوقوع به معنای آن بود که حتی «طلوع آفتاب نیز نمیتوانست به تأخیر گذاشته شود»—تنها به تأکید بر حدی که پرونده دولت بوش برای جنگ، از استاندارد قانونی فوریت، کوتاهی کرده بود، کمک کرد.
حملات اسرائیل و آمریکا به ایران، که به دنبال جلوگیری از توسعه ابزارهایی است که ایران ممکن است در آیندهای مبهم با آن حمله کند، نیز به نظر میرسد در آزمون وبستر شکست میخورند.
البته، این ایده که یک دولت باید حمله ای را که از قبل از آن اطلاع دارد، متحمل شود، نه منطقی است و نه با درک معناداری از دفاع از خود سازگار است. بر اساس رویه دولتها، اصول حقوقی و منطق ساده، حقوقدانان بینالمللی موافقند که «یک دولت برای دفاع از خود لازم نیست منتظر بماند تا ضربه واقعی را متحمل شود، تا زمانی که اطمینان داشته باشد که ضربه در راه است.» در واقع، در یک حمله پیشدستانه واقعی، مهاجم وضعیت اخلاقی و سیاسی قربانی را حفظ میکند.
جنگ پیشدستانه مشروع بر مبنای یک تهدید فوری مشخص استوار است، که از جنگ پیشگیرانه (نامشروع) متمایز است؛ جنگ پیشگیرانه شامل یک تهدید بالقوه بلندمدت میشود. در توجیه جنگ عراق، مقامات دولت بوش بسیار تلاش کردند تا این تمایز را با انطباق «مفهوم تهدید قریبالوقوع با قابلیتها و اهداف دشمنان امروزی» نادیده بگیرند. آنها استدلال کردند، اولاً، ماهیت ویرانگر غیرمتناسب سلاحهای کشتار جمعی همه چیز را تغییر میدهد. ثانیاً، آنها به کشتار ناگهانی ۱۱ سپتامبر اشاره کردند. پل ولفوویتز، معاون وزیر دفاع آمریکا اصرار کرد: «لحظهای توقف کنید و فکر کنید. حملات ۱۱ سپتامبر دقیقاً چه زمانی قریبالوقوع بودند؟» این همپوشانی فناوری و رادیکالیسم به این معنا بود که، از نظر جورج دبلیو بوش، «آمریکا باید با تهدیدات قبل از آنکه به طور کامل تحقق یابند، مقابله کند.»
هفته گذشته، نتانیاهو دو مؤلفه مدل بوش را فراخواند و استدلال کرد که ایران به اندازه کافی اورانیوم غنیشده برای نُه بمب اتمی دارد و تهران قصد دارد این سلاحهای هستهای را به عوامل تروریستی خود بدهد. او گفت: «این کابوس تروریسم هستهای را بیش از حد واقعی خواهد کرد.»
حتی اگر پذیرفته شود که ترکیب سلاحهای کشتار جمعی و تروریسم ماهیت فوریت را تغییر میدهد، اطلاعاتی که نتانیاهو استدلال خود را بر آن بنا نهاد، به شدت مورد تردید است—همانند اطلاعات دولت بوش. ارزیابی نتانیاهو از تواناییهای ایران با ارزیابیهای جامعه اطلاعاتی آمریکا و سازمان ناظر هستهای سازمان ملل مغایرت دارد. رافائل گروسی، مدیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی، این هفته در CNN به صراحت گفت که «ما هیچ مدرکی دال بر تلاش سیستماتیک برای حرکت به سمت سلاح هستهای نداشتیم.» وی افزود: «در گذشته فعالیتهایی مربوط به توسعه سلاحهای هستهای وجود داشته است، اما در این مقطع، ما این عناصر را در اختیار نداشتیم.» در هر صورت، همانطور که کریستوفر گرین وود، حقوقدان بینالمللی در سال ۲۰۰۳ استدلال کرد، حتی زمانی که سلاحهای کشتار جمعی و تروریستها درگیر هستند، «لزوم قریبالوقوع بودن حمله را نمیتوان نادیده گرفت یا بیمعنا کرد.»
هنگامی که فیشر در فوریه ۲۰۰۳ شک و تردید خود را اعلام کرد، او برای سه برابر کردن تعداد بازرسان سازمان ملل در عراق و حمایت از آنها با پروازهای نظارتی، فشار میآورد. در واقع، جنگهای مشروع همیشه آخرین چاره هستند. هر جایگزین صلحآمیز برای خشونت ابتدا باید به طور کامل مورد بررسی قرار گیرد.
با این حال، نتانیاهو در حالی به ایران حمله کرد که مذاکرات هستهای با ایالات متحده در جریان بود. در نتیجه، برخی مفسران حدس زدهاند که بمباران اسرائیل با هدف برهم زدن همان دیپلماسی بوده است، در حالی که برخی دیگر، به طور متناوب، عنوان کردهاند که این حمله با هدف ایجاد وحدت در میان رأیدهندگان داخلی که از دولتش خشمگین بودند، ایجاد تغییر رژیم در تهران، بازگرداندن حمایت از متحدان غربی، یا منحرف کردن توجه از تخلفات اسرائیل در غزه بوده است.
نتانیاهو در طرح پرونده جنگ اظهار داشت که «برای دههها، ستمگران تهران به طور گستاخانه و آشکارا خواستار نابودی اسرائیل بودهاند. ... [اکنون] آنها لفاظیهای نسلکشی خود را با برنامهای برای توسعه سلاحهای هستهای پشتیبانی کردهاند.» البته، رهبران اسرائیلی خودشان از لفاظیهای نسلکشی درباره فلسطینیان استفاده کردهاند و با استفاده از سلاحهای متعارف، ویرانیهای واقعی و بیسابقهای را در غزه به بار آوردهاند، در کارزاری که به طور گستردهای به مثابه نسلکشی و جنایت علیه بشریت به نام نسلکشی تلقی میشود. اسرائیل همچنین به داشتن سلاحهای هستهای معروف است.
بنابراین، اگر جامعه بینالمللی این بار نتواند پرونده جنگ اسرائیل و آمریکا را رد کند، خطر بزرگی در زمینه سابقه اخلاقی و حقوقی که میتواند توسط آنها ایجاد شود، وجود دارد. فوریت یک تهدید بسیار مهم است اگر جهان قرار باشد از جنگهای بیحاصل تغذیه شده از اضطراب و جنگهایی که به دلیل تغییر در موازنه قدرت درمیگیرند، جلوگیری کند. به نظر میرسد حفظ استانداردهای حقوق بینالملل در مواجهه با پیشرفتهای سریع در تسلیحات «دگرگونکننده بازی» که توسط هوش مصنوعی تأمین میشوند، به ویژه مهم است. قابل تصور است که مثال نتانیاهو—و اکنون ترامپ—روزی به زودی، علیه دولتی که ادعا میشود در آستانه دستیابی به یک پیشرفت بزرگ در هوش مصنوعی است، مورد استناد قرار گیرد.
در آستانه بحران سوئز در سال ۱۹۵۶، داوید بن گوریون، اولین نخستوزیر اسرائیل، نامهای از دوریس می، یک منشی بریتانیایی که او را در لندن ملاقات کرده بود، دریافت کرد. می به او پند داد: «چیزی به نام جنگ پیشگیرانه وجود ندارد. جنگ پیشگیرانه تنها جنگی را اجتنابناپذیر میکند که ممکن بود در غیر این صورت از آن جلوگیری شود.» در این لحظه حساس، باید به حکمت او توجه کرد.