تصویرگری: درک آبلا برای بلومبرگ
تصویرگری: درک آبلا برای بلومبرگ

نهادهای محافظ دموکراسی آمریکا به تله تبدیل شده‌اند

سیستم دوحزبی آمریکا همواره به عنوان سدی در برابر افراط‌گرایی در نظر گرفته شده بود. اما دوقطبی‌سازی آن را به یک شتاب‌دهنده تبدیل کرده است.

آمریکایی‌ها به گذشته دموکراتیک خود افتخار می‌کنند، اما نه به حال دموکراتیکشان: یک نظرسنجی پیو در سال ۲۰۲۴ نشان داد که ۷۲ درصد از پاسخ‌دهندگان آمریکایی معتقد بودند که کشورشان زمانی نمونه خوبی برای پیروی جهان بوده است، اما تنها ۱۹ درصد فکر می‌کنند که هنوز هم همینطور است.

چه چیزی تغییر کرده است؟

نهادهای سیاسی آمریکا تغییر نکرده‌اند، آن‌ها همچنان پابرجا هستند. آنچه تغییر کرده، بستری است که این نهادها در آن عمل می‌کنند: دهه‌ها افزایش دوقطبی‌سازی سیاسی، منابع واقعی قدرت نهادی را به آسیب‌پذیری‌های آشکار تبدیل کرده است. همان ویژگی‌های نهادهای آمریکایی که توسط کارشناسان به عنوان محافظی در برابر انگیزه‌های ضددموکراتیک یا افراطی تلقی می‌شدند، اکنون برای تثبیت قدرت مورد سوءاستفاده قرار می‌گیرند. هنگامی که قلعه‌ای توسط نیروهایی که قبلاً آن‌ها را دور نگه داشته بود، تصرف شود، استحکاماتش می‌توانند به تله تبدیل شوند.

دولت دوم ترامپ دست به گسترش بی‌سابقه‌ای از قدرت ریاست‌جمهوری زده است. کاخ سفید در تلاش است تا برخی از اختیارات بودجه‌ای کنگره را غصب کند و کارمندان دولت را بازطبقه‌بندی کند تا اخراج آن‌ها توسط رئیس‌جمهور آسان‌تر شود. ترامپ گارد ملی را در کالیفرنیا مستقر کرد، برخلاف اعتراض فرماندار – و به بهانه پاسخ به یک "شورش" بزرگ.

و در حالی که دادگاه‌ها بارها دولت را توبیخ کرده‌اند، قدرت آن‌ها نیز به چالش کشیده شده است: دولت لفاظی‌ها علیه قضات را تشدید کرده و متهم به کند کردن روند اجرای دستورات دادگاه شده است. دانشجویانی بازداشت شده‌اند، در یک مورد ظاهراً به دلیل نوشتن مقاله‌ای. اکنون خود را در شرایطی می‌یابیم که محققان برجسته دموکراسی با قاطعیت بیشتری تمایل دارند بیان کنند که آمریکا خطوط مهمی (البته قابل برگشت) را در مسیر سقوط به سوی استبداد عبور کرده است.

اعضای مسلح گارد ملی پس از اعتراضات اخیر علیه یورش‌های مهاجرتی در لس آنجلس در ۲۳ ژوئن.
اعضای مسلح گارد ملی پس از اعتراضات اخیر علیه یورش‌های مهاجرتی در لس آنجلس در ۲۳ ژوئن. <br>عکاس: فردریک جی. براون/AFP/Getty Images
فردریک جی. براون/AFP/Getty Images

فقط چند سال پیش، بسیاری فکر نمی‌کردند که این امر امکان‌پذیر باشد. با وجود کانون‌های اقتدارگرای داخلی – که برجسته‌ترین آن‌ها جنوب تحت قوانین جیم کرو بود – در سطح ملی، ایالات متحده سابقه روشنی از نهادهای دموکراتیک کارآمد به مدت قرن‌ها داشته است، حداقل از نظر برآورده کردن تعریف حداقلی دموکراسی: ما انتخابات رقابتی و آزاد برگزار می‌کنیم که در آن احزاب سیاسی حاکم می‌توانند بازنده شوند و این شکست‌ها را بپذیرند.

سیستمی که در حال حاضر تحت تهدید است، دوره‌هایی از استرس قابل توجه، از جمله یک جنگ داخلی بسیار خونین و تلاش برای قبضه قدرت توسط کاخ سفید نیکسون را تحمل کرده است. با این حال، دموکراسی با پاسخ به این چالش‌ها زنده ماند و شکوفا شد: گسترش حق رأی؛ تغییر از یک سیستم بوروکراسی مبتنی بر "غنایم" به یک خدمات مدنی حرفه‌ای‌تر؛ و مجموعه‌ای از اقدامات قانونی برای جلوگیری از واترگیت دیگری.

به مرور زمان، این سابقه منجر به این باور قابل درک و تقریباً تزلزل‌ناپذیر شد که دموکراسی آمریکا توسط محافظت‌های نهادی غیرقابل نفوذ دفاع می‌شود. همانطور که سناتور جان مک‌کین در پاسخ به سؤالی درباره تهدید احتمالی دموکراسی توسط دونالد ترامپ، نامزد وقت در سال ۲۰۱۶، گفت: "ما رومانی نیستیم."

تصویر سال ۲۰۱۶ هرچه بود، اکنون آن اطمینان ناپخته به نظر می‌رسد. طبق یک نظرسنجی، ارزیابی دانشمندان علوم سیاسی از دموکراسی آمریکا از زمانی که ترامپ دوباره به قدرت بازگشت، به طور قابل توجهی کاهش یافته است. به عبارت دیگر، این بار ممکن است متفاوت باشد.

تصویر گرافیکی سیستم دوحزبی که به دام تبدیل شده است، با تمرکز بر قطبش
تصویرگری: درک آبلا برای بلومبرگ
درک آبلا برای بلومبرگ

تله دوحزبی

برای بیشتر تاریخ ایالات متحده، سیستم دوحزبی به عنوان سدی در برابر ظهور نیروهای سیاسی افراطی یا ضددموکراتیک عمل کرده است. دانشمندان علوم سیاسی این موضوع را به آنچه "قضیه رأی‌دهنده میانه" (Median Voter Theorem) معروف است، نسبت می‌دهند: اگر هر یک از دو حزب از مرکز دور می‌شد، رقیبش می‌توانست حمایت کافی از رأی‌دهندگان میانه را برای پیروزی در انتخابات به دست آورد.

در ایالات متحده، سیاستمداران با کسب بیشترین آرا (اکثریت نسبی) پیروز می‌شوند، برخلاف سیستم‌های تناسبی که در آن‌ها کرسی‌ها بر اساس سهم رأی احزاب تخصیص می‌یابند. سیستم‌های تناسبی که در اروپای قاره‌ای رایج هستند، برای احزاب کوچکتر بسیار دوستانه‌ترند و به آن‌ها راهی برای تبدیل نمایندگی خود به قدرت سیاسی واقعی می‌دهند – اغلب با ایفای نقش‌های محوری در تشکیل ائتلاف‌های دولتی و کسب امتیازات سیاسی در ازای آن.

سیستم دوحزبی آمریکا با دشوار کردن پیروزی احزاب سوم (یا چهارم یا پنجم) در کسب کرسی‌ها، تا حد زیادی اعتدال را حتی در سطح محلی پرورش داد. دو حزب سیاسی نیز به طور قابل توجهی طولانی‌مدت بودند، که تصور می‌شد منبع دیگری از پیوستگی و ثبات را فراهم می‌آورد. احزاب می‌توانستند با افق‌های زمانی طولانی‌تری نسبت به افراد یا جنبش‌های گذرا عمل کنند. این امر بخش کلیدی معامله دموکراتیک را تقویت کرد، یعنی اینکه بازندگان انتخابات باید به طور مسالمت‌آمیز قدرت را به برندگان واگذار کنند. این کار تنها زمانی منطقی است که شانس واقعی برای بازگشت به قدرت در آینده وجود داشته باشد. در سیستم دوحزبی آمریکا، بازندگان می‌توانستند به سرعت به شانس خود برای پیروزی مجدد اطمینان داشته باشند.

به نوعی، مدل رأی‌دهنده میانه و پیامدهای آن خود محصول زمان خود هستند. ایده‌های اساسی توسط اقتصاددان آنتونی داونز در مقاله‌ای در سال ۱۹۵۷ در دوره‌ای از اعتدال بیان شد که گزارشی در سال ۱۹۵۰ توسط انجمن علوم سیاسی آمریکا خواستار تفاوت‌های حزبی بیشتری شد تا رأی‌دهندگان بتوانند تفاوت بین احزاب را بهتر تشخیص دهند.

اما داونز و معاصرانش توجه کمی به آنچه ممکن بود در صورت شکست منطق آن‌ها اتفاق بیفتد، داشتند. چه می‌شود اگر، با وجود نظریه سیاسی دست‌نخورده دهه ۱۹۵۰، نیروهای افراطی یا ضددموکراتیک به نحوی موفق به تصرف یکی از دو حزب اصلی شوند؟ در آن صورت، سیستم دوحزبی آمریکا از یک سد در برابر افراط‌گرایی به یک شتاب‌دهنده تبدیل خواهد شد. این امر افراط‌گرایان را به موقعیت انتخاباتی بسیار قوی‌تری سوق می‌دهد، بسیار بیشتر از یک سیستم تناسبی که در آن آن‌ها توسط احزاب کوچکتر نمایندگی می‌شدند.

در حالی که بخشی از جذابیت انتخاباتی ترامپ ممکن است از مواضع میانه‌رویی که او در برخی مسائل (مانند وعده عدم کاهش Medicare یا Social Security) داشت، نشأت گرفته باشد، او در سال ۲۰۱۶ با کمتر از ۵۰ درصد حمایت از رأی‌دهندگان اولیه جمهوری‌خواه نامزد شد. حتی کل آرای او در مرحله مقدماتی، سطح اولیه حمایت او در حزب را بیش از حد نشان می‌دهد، زیرا پس از تثبیت نامزدی، حاشیه‌های قوی‌تری به دست آورد. طبق نظرسنجی YouGov، تا ماه مه ۲۰۲۵، تنها ۱۶ درصد از بزرگسالان آمریکایی خود را جمهوری‌خواه MAGA (Make America Great Again) معرفی می‌کنند. با این حال، ترامپ و MAGA به طور انکارناپذیری حزب جمهوری‌خواه را تسخیر کرده‌اند.

رئیس جمهور سابق برزیل ژائیر بولسونارو در یک تجمع در سائوپائولو در ماه ژوئن.
رئیس جمهور سابق برزیل ژائیر بولسونارو در یک تجمع در سائوپائولو در ماه ژوئن.<br>عکاس: میگوئل شینکاریول/AFP/Getty Images
میگوئل شینکاریول/AFP/Getty Images

برخلاف منطق اولیه قضیه رأی‌دهنده میانه، سیستم دوحزبی آمریکا – همراه با احزاب توخالی و قطبش شدید – اکنون دستورالعملی برای افراط‌گرایی است. اکنون که ترامپ به طور قاطع در کاخ سفید مستقر شده است، سیستم دوحزبی قدرت او را چند برابر می‌کند: او و نماینده‌های وفادارش می‌توانند به طور معتبر هر مقام منتخب جمهوری‌خواه را با نابودی شغل سیاسی‌شان تهدید کنند. این تنها به این دلیل اتفاق می‌افتد که آن‌ها قدرت دارند تا این سیاستمداران را از برچسب "R" محروم کنند، که بدون آن در اکثر قریب به اتفاق موارد از نظر انتخاباتی محکوم به فنا هستند.

این با مورد برزیل بسیار متفاوت است، جایی که حامیان رئیس‌جمهور سابق ژائیر بولسونارو نسخه خود را از شورش ۶ ژانویه امتحان کردند. بولسونارو، که هرگونه دخالت و سوءرفتار را رد می‌کند، برای هشت سال از تصدی مناصب دولتی منع شد و با احتمال بسیار واقعی زندان روبروست.

تفاوت چیست؟ برزیل دارای یک سیستم انتخاباتی "لیست باز" است که در آن کرسی‌های حزبی در هر ایالت بر اساس نامزدهایی که بیشترین آرای فردی را کسب کرده‌اند، تخصیص می‌یابد. علاوه بر این، سیاستمداران گزینه‌های زیادی برای انتخاب هنگام نامزدی برای منصب دارند: حداقل ۲۳ حزب مختلف در سال ۲۰۲۲ اعضای مجلس نمایندگان (نسخه برزیلی مجلس نمایندگان) را انتخاب کردند. در نتیجه، بولسونارو – که در طول نزدیک به چهار دهه فعالیت سیاسی خود عضو ۹ حزب مختلف بوده است – هرگز قدرت تهدید سیاستمداران در پایگاه خود را نداشت. آن‌ها می‌توانستند به راحتی حزب خود را تغییر دهند و آرای خود را با خود ببرند. در نتیجه، نفوذ او بر قانونگذاران بسیار کمتر بود و هست.

آزمایشگاه‌های بی‌لیبرالیسم

نه تنها سیستم دوحزبی از سنگر به طوقی بر گردن تبدیل شده است. برخلاف بیشتر کشورها، انتخابات فدرال آمریکا به طور کاملاً غیرمتمرکز اجرا و شمارش می‌شود. این به طور معمول یک سپر قوی در برابر تلاش‌ها برای تضعیف انتخابات آزاد و عادلانه است، زیرا خنثی کردن تقلب در مقیاس بزرگ از طریق همکاری با یک مرجع انتخاباتی مرکزی را دشوار می‌کند.

با این حال، مانند سیستم دوحزبی، این کنترل محلی اکنون به شیوه‌ای نگران‌کننده با ظهور حزب‌گرایی تعامل دارد و به طور متناقض، کج کردن ترازو به نفع یک حزب را آسان‌تر می‌کند.

اگر قصد دارید یک انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا را دستکاری کنید، بیشتر ایالت‌ها ارزش دردسر را ندارند. ورمونت در شب انتخابات آبی خواهد بود و آلاباما قرمز. تنها تعداد کمی از ایالت‌های چرخشی و نزدیک به چرخشی اهمیت خواهند داشت و این میادین نبرد می‌توانند با تنها چند صد رأی تعیین شوند. (یک مطالعه اخیر توسط دو اقتصاددان از دانشگاه تگزاس نشان می‌دهد که کالج الکترال کم و بیش انتخابات‌های بسیار نزدیک را تضمین می‌کند، اگر هر دو حزب رقابتی باشند.)

چند مقام حزبی با جایگاه مناسب در ایالت‌های کلیدی، برای برگرداندن یک انتخابات نزدیک و غیرمتمرکز کافی است. و اگر غیرقابل تصور به نظر می‌رسد که انتخابات در مثلاً گرجستان دستکاری شود، به یاد داشته باشید که ترامپ دقیقاً همین کار را در سال ۲۰۲۰ امتحان کرد. در حالی که وزیر امور خارجه ثابت‌قدم ماند، کاملاً ممکن است که یک سرباز حزبی وفادارتر در آینده انعطاف‌پذیرتر باشد.

همچنین اشکال ملایم‌تری از دستکاری وجود دارد که در حال حاضر در برخی ایالت‌های چرخشی در حال اجرا یا پیشنهاد شده است، مانند الزامات شناسایی عکس‌دار و کاهش مدت رأی‌گیری زودهنگام. بنابراین، در حالی که انتخابات غیرمتمرکز در برابر انواع خاصی از آسیب‌پذیری‌ها محافظت می‌کند، آسیب‌پذیری‌های دیگری ایجاد می‌کند که معمولاً در جای دیگری وجود ندارند.

در هر دو مورد، تغییر از قوت به ضعف ناشی از حرکت به سوی قطبی‌سازی سیاسی است. دو حزب سیاست را تعدیل کردند، تا زمانی که طبقه‌بندی ایدئولوژیک و افزایش عدم تمایل رأی‌دهندگان به حزب مقابل، آن‌ها را به سمت افراط سوق داد – که احزاب سپس از آن سوءاستفاده کرده و آن را تشدید کردند. کنترل ایالتی و محلی بر انتخابات، دخالت انتخاباتی را دشوار می‌کرد زمانی که بسیاری از ایالت‌ها رقابتی بودند. اما هنگامی که انتخابات به چند ایالت کلیدی با انتخاباتی که توسط مقامات حزبی اداره می‌شود، گره خورده است، دخالت نسبتاً آسان به نظر می‌رسد.

ما می‌ترسیم که چیزی مشابه حتی در مورد آنچه بسیاری آن را سنگر نهایی در برابر اقتدارگرایی می‌دانند، یعنی قانون اساسی ایالات متحده، نیز صادق باشد. استبدادگرایان احتمالی اغلب سعی می‌کنند قوانین اساسی را تغییر دهند، و ایالات متحده – طبق این تفکر – از این واقعیت که اصلاح قانون اساسی‌اش دشوار است، سود برده است. با این حال، این استدلال این واقعیت را نادیده می‌گیرد که آنچه در بسیاری از کشورهای دیگر با اصلاح قانون اساسی تغییر می‌کند، در ایالات متحده از طریق تصمیمات دیوان عالی اتفاق می‌افتد.

به عنوان تنها یک مثال اخیر، در سال ۲۰۲۴، دادگاه حکم داد که رؤسای جمهور برای "اعمال رسمی" مصونیت کیفری مطلق دارند. این حمایت در متن قانون اساسی وجود ندارد – که مختصر و انعطاف‌پذیر است و بنابراین همیشه به روی تفسیر باز است. رژیم قانون اساسی ایالات متحده به نظرات چند حکیم حقوقی رداپوش بستگی دارد و آن‌ها آشکارا از گرایش عمومی به سمت حزب‌گرایی مصون نیستند.

نهادهای سیاسی آمریکا به دموکراسی اجازه داده‌اند تا قرن‌ها شکوفا شود. اما رویداد واقعی اقتدارگرایی که در حال حاضر آن را تجربه می‌کنیم، باید ما را به فکر وادارد که برای کاهش احتمال وقوع مجدد آن چه کاری لازم است. نه امکان‌پذیر است و نه مطلوب که انتخابات غیرمتمرکز یا احزاب جمهوری‌خواه و دموکرات را به طور کامل از بین ببریم، یا دیوان عالی را منحل کنیم. بلکه، ما باید در نظر بگیریم که چگونه می‌توان آن‌ها – یا فضای بسیار قطبی‌شده‌ای که در آن فعالیت می‌کنند – را به موقع اصلاح کرد تا دموکراسی آمریکا تثبیت شود.