امسال، مانند هر سال دیگر، آمریکاییها روز استقلال را با برافراشتن پرچم، رژهها و آتشبازی جشن خواهند گرفت. نظام سیاسی که پرچمها، رژهها و آتشبازیها قرار است نماد آن باشند، درهمشکسته است، اما همه یک جشن را دوست دارند. 249 سال پیش بود که ایالات متحده از امپراتوری بریتانیا جدا شد. در طول سال گذشته، این کشور از نظم جهانی که طی این 249 سال ساخته بود، و همچنین از سلامت عقل و ادب ابتدایی جدا شده است. برای آمریکاییها، جنونی که کشورشان را دربرگرفته یک فاجعه است. برای غیرآمریکاییها، این یک انقلاب تصادفی است. این روز استقلال، جهان استقلال خود را از ایالات متحده اعلام میکند.
همزمان با عقبنشینی ایالات متحده از جهان، این کشور زندگی شرکای تجاری و متحدان سابق خود را تغییر میدهد و شکافهای بزرگی را در پی خود بر جای میگذارد. برای کانادا، جایی که من زندگی میکنم، غیبت ناگهانی یک ایالات متحده مسئولیتپذیر، تکاندهندهتر و ترسناکتر از سایر کشورها بوده است. آمریکاییها دوستان و همسایگان ما هستند، و اغلب اعضای خانواده ما. ما 200 سال است که با آنها در صلح بودهایم، و با دستگاههای امنیتی و بازارهایشان ادغام شدهایم. اکنون آنها صراحتاً قصد دارند ما را از نظر اقتصادی تضعیف کنند تا ما را ضمیمه خود کنند.
استراتژی کانادا، که با جدیت توسط دولت تازه منتخب مارک کارنی (Mark Carney) دنبال شده است، دستکم از نظر روحی روشن بوده است: یک «به جهنم» مؤدبانه. اما پس از اینکه به آمریکا گفتید به جهنم، کار واقعی آغاز میشود. باید بفهمید که چگونه بدون آنها زندگی کنید.
کارنی (Carney) پیش از این بخشهای مهمی از قانونگذاری را برای کاهش موانع تجاری در داخل کشور، ایجاد شرکای تجاری جدید و تحکیم ترتیبات امنیتی با اتحادیه اروپا امضا کرده است. اما اینها فقط شروعهای واضح هستند. از زمان روی کار آمدن دونالد ترامپ، من در حال کار بر روی «دستکشها را درآورید» (Gloves Off) هستم، یک مجموعه صوتی که تلاش میکند بفهمد کانادا چگونه میتواند در دنیای پساآمریکایی حرکت کند. از اینکه چقدر کار باید انجام شود، شوکه شدهام. کانادا مانند یک عمارت زیبا است که بخشهای بزرگی از بنیاد آن از بین رفته است. ما حتی سازمان اطلاعات خودمان را نداریم، فقط یک دستگاه امنیتی داخلی. ارتش ما برای الحاق آمریکا بهطور مضحکی ناآماده خواهد بود. تغییرات گسترده در زندگی ملی – مانند تبدیل شدن به یک قدرت هستهای، انجام یک دفاع تمام عیار از جامعه – ممکن است برای بقا در برابر همسایهای که هر هفته به اقتدارگرایی بازمیگردد، ضروری باشد.
تحت حمایت آمریکا، با فرض اینکه اقتصاد آن بر جهان مسلط بود، کانادا هرگز مجبور نبود از خود سوالات دشوار بپرسد. اکنون با یک آزمون ناگهانی با عواقب وحشتناک روبرو هستیم.
افول آمریکا یک خلأ روانی نیز بر جای میگذارد. آمریکا، با تمام مشکلاتش، آرمانگرا بود. ایراد گرفتن از ادعاهای آن درباره استثناگرایی آسان بود، اما واقعاً برای میلیونها نفر، از جمله خود من، به عنوان چراغی از آزادی و گشادهرویی عمل میکرد. اما من مدام به آن جمله از فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» (No Country for Old Men) فکر میکنم، درست قبل از اینکه آنتون چیگور (Anton Chigurh) کارسون ولز (Carson Wells) را در هتلی بکشد: «اگر قانونی که دنبال کردی تو را به اینجا رساند، آن قانون چه فایدهای داشت؟»
بنیانگذاران بزرگ آن، آسیبپذیریهای آمریکا را از ابتدا میدانستند. واشنگتن تقریباً دقیقاً تأثیرات حزبگرایی را که کشور امروز درگیر آن است پیشبینی کرد: او در نطق وداع خود نوشت: «تسلط متناوب یک جناح بر دیگری، که با روحیه انتقامجویی ذاتی در اختلاف احزاب، که در اعصار و کشورهای مختلف بزرگترین جنایات را مرتکب شده است، خود یک استبداد وحشتناک است. اما این در نهایت به یک استبداد رسمیتر و دائمیتر منجر میشود.» آبراهام لینکلن (Abraham Lincoln) همه اینها را پیشبینی کرده بود: «اگر نابودی سرنوشت ما باشد، ما خود باید نویسنده و پایاندهنده آن باشیم. به عنوان ملتی از آزادگان، ما باید در تمام طول تاریخ زندگی کنیم یا با خودکشی بمیریم.» خودکشی زنندهتر از آن چیزی است که کسی تصور میکرد، اما از سال 1776 پیشبینی شده بود.
یکی از بزرگترین تناقضات تاریخ این است که پیروزی ماگا (Maga) به تخریب تدریجی هر چیزی که زمانی آمریکا را بزرگ میساخت، و در هر سطحی، منجر شده است. قدرت آن از یک شبکه تجاری قابل اعتماد، با زنجیرههای لجستیکی که شگفتیهای جهان بودند، همراه با یک شبکه اتحاد بزرگ، و بزرگترین مؤسسات علمی و فناوری جهان نشأت میگرفت. این کشور به طور سیستماتیک تمام این نقاط قوت را بسیار کاملتر از هر دشمنی نابود میکند.
آمریکا در حال رویگردانی از خود است، و بقیه جهان باید از آن تبعیت کنند. استقلال جدید نیازمند صراحت، حتی بیرحمی است. دیگر چیزی به نام معامله با آمریکا وجود ندارد. کانادا و مکزیک در سال 2018 با ترامپ (Trump) معاملهای کردند. او در اولین فرصت ممکن آن را شکست. قول ملی آنها بیارزش است. آنها فقط زور و پول را میفهمند، و حتی اینها را هم به طور فزایندهای نه. اقدامات نظامی آنها کم و بیش تصادفی، نیمهکاره، و به اندازه یک پست خشمآلود در رسانههای اجتماعی کمعمق و بیاهمیت است. آنها فوراً فراموش میکنند چه کسی به آنها کمک کرده یا به آنها آسیب رسانده است. تمام آن افغانهایی که یک دهه پیش جان آمریکاییها را نجات دادند، از آن پشیمان شدهاند، به خاطر نمایش همه چیز، به دست شکنجهگرانشان بازگردانده میشوند. هیچ امنیتی در متحد بودن با آنها وجود ندارد. اگر دولت آمریکا علیه چیزی اعلان جنگ کند – فقر، مواد مخدر، تروریسم اسلامی، دولتهای ضد دموکراتیک – میتوانید کاملاً مطمئن باشید که هر چیزی که آنها مخالف آن هستند، در پایان نبرد بسیار قویتر خواهد شد.
محققان آمریکایی فاشیسم (fascism) در حال فرار به تورنتو (Toronto) هستند، و این شهر به نوعی عدسی تبدیل شده است که از طریق آن میتوان فروپاشی آمریکا را دید. کانادا میبیند که آمریکا در حال تبدیل شدن به چه چیزی است. سفر از کانادا به ایالات متحده سال به سال 45 درصد کاهش یافته است که بخشی از آن یک بیانیه سیاسی از طریق تحریم است، اما همچنین نمایشی از عقل سلیم است: آمریکا به وضوح نشان داده است که خارجیها ناخواسته هستند و با مصونیت کامل در معرض خشونت قرار دارند. اما سادهترین راه برای توضیح لزوم فاصله گرفتن از ایالات متحده، ابتداییترین آن است: هیچ مشکلی که جهان با آن روبروست، پاسخی ندارد که بتوان در آمریکا یافت. نه از نظر سیاسی، نه اقتصادی، نه اجتماعی، نه فرهنگی.
واضح است که ما باید به دنبال پاسخ مشکلات جهان در جاهای دیگر، در خودمان و در دیگران باشیم. جشنی برای استقلال در این روز استقلال وجود دارد و واقعی است؛ فقط برای کشورهایی غیر از آمریکا. درسی که آمریکاییها زمانی به بریتانیاییها آموختند، اکنون به بقیه جهان میآموزند: هیچ ملت ضروری وجود ندارد. هیچ کشور استثنایی وجود ندارد. هیچ نظم جهانی دائمی وجود ندارد. فقط تاریخ بیشتری وجود دارد و تلاش برای بقا تا خودت باشی.
استفن مارچ در تورنتو زندگی میکند و نویسنده کتابهای «جنگ داخلی بعدی» (The Next Civil War) و «درباره نویسندگی و شکست» (On Writing and Failure) است.