در ماه مارس، دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، طی یک سخنرانی مشترک در کنگره، اعلام کرد که ایالات متحده «کانال پاناما را پس خواهد گرفت» و «آن را بازپسگیری خواهد کرد.» این اظهارات باعث خشم در پاناما شد، کشوری کوچک با سابقهای از تجاوزات آمریکا.
پشت لفاظیهای ترامپ مجموعهای از مطالبات نهفته بود. او پاناما را به گرانفروشی به کشتیرانان آمریکایی متهم کرد. وزارت دفاع ایده احیای پایگاههای نظامی آمریکا در این کشور را مطرح کرد، پایگاههایی که در اواخر قرن گذشته همزمان با کنترل آمریکا بر کانال منقضی شده بودند. واشنگتن همچنین از مهاجرت رو به شمال از طریق پاناما به عنوان یک نگرانی یاد کرد.
اما نقطه اشتعال اصلی چین بود. ترامپ به دروغ ادعا کرد که پکن کانال را کنترل میکند، در حالی که مقامات دیگر بر تأسیسات بندری نزدیک که توسط یک شرکت هلدینگ مستقر در هنگکنگ اداره میشود، تمرکز کردند. در ماه فوریه، مارکو روبیو، وزیر امور خارجه، در اولین سفر خارجی خود، پاناما را برای کاهش روابط اقتصادی و دیپلماتیک خود با چین تحت فشار قرار داد.
در ابتدا، این فشار به نظر میرسید نتیجه داده است. در مواجهه با تهدیدات آمریکا مبنی بر تصرف قلمرو، خوزه رائول مولینو، رئیسجمهور پاناما، به مجموعهای از درخواستهای آمریکا تن داد. دولت پاناما موافقت کرد که افراد اخراج شده توسط ایالات متحده را در یک اردوگاه جنگلی دورافتاده بازداشت کند و کنترلها بر مهاجرت از طریق داریئن گپ، یک منطقه مرزی پرتراکم با کلمبیا، را تشدید کند. پاناما همچنین روابط خود را با چین سرد کرد و به اولین کشور آمریکای لاتین تبدیل شد که از طرح کمربند و جاده پکن خارج شد. و علیرغم اعتراضات چین، دولت پاناما قراردادهای سودآور مدیریت بندر را مورد بازبینی قرار داد، که منجر به فروش به سرمایهگذار آمریکایی بلکراک (BlackRock) شد.
دولت ترامپ ادعای یک پیروزی سریع کرد. اما رؤسای جمهور آمریکا سابقهای طولانی در زیادهروی در پاناما دارند. تهدیدات علیه حاکمیت کانال — که تنها از سال 1999 به طور کامل توسط پاناما اعمال شده — نقطه ضعف حساسی در این کشور است، کشوری که تا اواخر دهه 1990 میزبان هزاران سرباز آمریکایی بود و تنها یک نسل پیش مورد حمله ایالات متحده قرار گرفت. همانند گذشته، رویکرد سختگیرانه واشنگتن خطر برانگیختن واکنش عمومی و تضعیف منافع آمریکا در سراسر منطقه را در پی دارد.

ترامپ دیپلماسی سختگیرانه با پاناما را اختراع نکرد: احترام ایالات متحده به حاکمیت پاناما همیشه با قیود و شرایط همراه بوده است.
پیش از آنکه پاناما در اواخر سال 1903 از کلمبیا مستقل شود، قدرتهای خارجی به موقعیت استراتژیک این تنگه بین اقیانوسهای اطلس و آرام چشم دوخته بودند. در اواخر قرن نوزدهم، ایالات متحده، بریتانیا و فرانسه برای حقوق بهرهبرداری از راهآهن در آنجا و در نهایت برای ساخت یک کانال رقابت میکردند. در سال 1881، یک شرکت فرانسوی یک پروژه ساخت و ساز بلندپروازانه را برای همین منظور آغاز کرد.
اما در اوایل قرن بیستم، تلاشهای فرانسه به دلیل مشکلات مهندسی، بیماریهای گرمسیری و سوءمدیریت به شکست انجامید. ایالات متحده با درک فرصت در اوایل سال 1903، با وزیر امور خارجه کلمبیا و نمایندگان شرکت فرانسوی برای حقوق انحصاری ساخت و بهرهبرداری از یک کانال با اجاره 100 ساله به توافق رسید. اما سنای کلمبیا آن را رد کرد.
رئیسجمهور وقت آمریکا، تئودور روزولت، با خشم از این موضوع، از جداییطلبان پانامایی حمایت کرد و نیروی دریایی آمریکا را اعزام کرد تا بوگوتا را از بازپسگیری استان شورشی خود باز دارد. حمایت آمریکا از استقلال پاناما بهایی داشت: نماینده شرکت شکستخورده فرانسوی، که از طرف دولت جوان پاناما عمل میکرد، کنترل دائمی کانال و منطقه 10 مایلی اطراف آن را به واشنگتن سپرد، به گونهای که «گویی حاکمیت مطلق با خود واشنگتن است.»
هنگامی که این خبر به شهر پاناما رسید، دولت سعی کرد مذاکره مجدد کند. اما استقلال شکننده پاناما به حسن نیت روزولت بستگی داشت، بنابراین رهبران این کشور از اعتراض به معامله دست کشیدند. با این حال، در خیابانهای پاناما، این مسئله حلنشده باقی ماند. اعتراضات مکرر همراه با تلاشهای آمریکا برای ساخت کانال بود. معترضان خواستار حاکمیت پاناما و محکومیت شرایط نابرابر کاری در منطقه کانال بودند.
برای پاکسازی منطقه، ایالات متحده شهرکهای پر رونق پانامایی را جابجا کرد و کارگران خارجی را وارد کرد که ارزانتر و انعطافپذیرتر از پاناماییها تلقی میشدند. منطقه کانال تحت نظام جداسازی نژادی «جیم کرو» اداره میشد. «زونینهای» سفیدپوست (ساکنان منطقه کانال) تحت مجموعهای از قوانین زندگی میکردند، در حالی که پاناماییها به مجموعهای دیگر از قوانین محدود شده بودند.

برای دههها، ایالات متحده یک سیستم دوگانه پرداخت حقوق داشت: به شهروندان سفیدپوست آمریکا حقوق «طلایی» پرداخت میشد، در حالی که پاناماییها و کارگران خارجی به «نقرهای» محدود بودند. یک مطالعه در سال 1950 نشان داد که در سال 1947، «متوسط دستمزد سالانه نقرهای 950 دلار بود؛ متوسط دستمزد سالانه طلایی 3800 دلار بود.» کارمندان با حقوق طلایی همچنین مزایای بهتری از جمله مرخصی با حقوق، مسکن بهتر و دسترسی به باشگاهها و سرگرمیهای رایگان دریافت میکردند.
کانال در اوت 1914، درست در زمانی که اروپا وارد جنگ جهانی اول میشد، افتتاح شد. در دهههای بعد، پایگاههای نظامی آمریکا که ظاهراً برای حفاظت از کانال ساخته شده بودند، به عنوان بستری برای اعمال قدرت واشنگتن در سراسر آمریکای لاتین و کارائیب نیز عمل کردند. اما درگیریهای مکرر بین پاناماییها و نیروهای آمریکایی خشم عمومی را برانگیخت.
حضور بیش از حد نظامی و اقتصادی ایالات متحده در پاناما، سیاست این کشور را متلاشی کرد. برخی از نخبگان از سخاوت آمریکا بهرهمند شدند، اما کسبوکارهای محلی عمدتاً از قراردادهای اصلی منطقه کانال کنار گذاشته شدند.
نارضایتی از نابرابریهای مکرر در اطراف آرنولفو آریاس، یک پوپولیست که سه بار در سالهای 1940، 1949 و 1968 به ریاست جمهوری رسید و در هر سه نوبت با کودتا برکنار شد، متمرکز شد. اگرچه نقش آمریکا در این کودتاها همچنان مورد بحث است، اما واشنگتن به وضوح آریاس را یک تهدید میدانست. (شعار مبارزات انتخاباتی آریاس در سال 1940، «پاناما برای پاناماییها»، تنها معطوف به ایالات متحده نبود؛ او به بیگانههراسی دامن میزد و به فاشیسم تمایل داشت، و علیه منطقه کانال اعتراض میکرد، زیرا این منطقه جمعیت غیرسفیدپوست کشور را افزایش داده بود.)
برای بسیاری از مردم پاناما، مسئله آبروداری بود: یک ابرقدرت خارجی نواری از زمین را که از قلب کشورشان میگذشت، اشغال کرده بود. شورشها در سال 1959 دولت آیزنهاور را مجبور کرد تا نمایش بیشتری از نمادهای ملی پاناما را در منطقه کانال اجازه دهد، که خشم ساکنان آمریکایی منطقه کانال و رأیدهندگان در کشورشان را برانگیخت.
آلن مکفرسون، مورخ، نوشت: «عموم مردم آمریکا معمولاً خود را به عنوان خیرخواهی که به ناحق مورد آزار و اذیت قرار گرفته، غول آرام در برابر داوود سرکش و سنگپران پاناما، میدیدند.»
این بیاعتنایی پیشدرآمد شورشهای انفجاریتر سال 1964 بود. نزاع بر سر پرچم بین دانشجویان منطقه کانال و پانامایی در خارج از یک دبیرستان منطقه کانال به سرعت به یک بحران تمام عیار تبدیل شد. پلیس منطقه کانال به سوی معترضان پانامایی آتش گشود و خشونت گسترش یافت. رئیسجمهور روبرتو چیاری، مشتاق حفظ آبرو در سال انتخابات، روابط دیپلماتیک خود را با واشنگتن قطع کرد.

حادثه پرچم سال 1964 کانال پاناما را به یک آرمان ملی مقدس تبدیل کرد و رئیسجمهور آمریکا، لیندون جانسون را مجبور به مذاکره با جانشین چیاری کرد. پیشنویسهای پیماننامه امتیازات محدودی ارائه دادند، اما این پیماننامهها در هر دو کشور چنان نامحبوب بودند که هرگز برای تصویب ارائه نشدند. تا به امروز، پاناماییهایی که در این اعتراضات کشته شدند، در جشن سالانه میهنپرستانه «روز شهدا» گرامی داشته میشوند.
چهار سال بعد، سومین کودتا علیه آریاس عمر توریخوس، رهبر گارد ملی پاناما را به قدرت رساند. او به سرعت توافقهای پیشنهادی آمریکا را کنار گذاشت و کانال را به یک بستر سیاسی تبدیل کرد. توریخوس در سازمان ملل متحد، دولت نیکسون را در برابر جهانی در حال استعمارزدایی شرمنده کرد؛ او همچنین از نارضایتی منطقهای برای حفظ فشار بر واشنگتن بهره برد.
استراتژی توریخوس و نفوذ رو به رشد او، راه را برای پیماننامههای توریخوس-کارتر در سال 1977 هموار کرد که در نهایت به اشغال منطقه کانال توسط آمریکا پایان میداد. در حالی که ایالات متحده نقش دائمی در دفاع از کانال در برابر تهدیدات خارجی را حفظ کرد، این پیماننامهها اجازه نمیدادند پایگاههای نظامی آمریکا پس از سال 1999 در پاناما مستقر باشند.
اما این پیماننامهها مشکلات پاناما با ایالات متحده را پایان نداد. در سال 1989، در بحبوحه بنبست با مانوئل نوریگا، جانشین دیکتاتور توریخوس، رئیسجمهور جورج اچ. دبلیو. بوش یک تهاجم تمامعیار را برای دستگیری او آغاز کرد. این عملیات با حضور نظامی آمریکا در منطقه کانال تسهیل شد.
ایالات متحده این حمله را به عنوان یک پیروزی کمهزینه که نوریگا را به دست عدالت سپرد و دموکراسی را به پاناما آورد، معرفی کرد. کمتر پانامایی از سقوط او سوگواری کرد. اما ادعاهای آمریکا مبنی بر حداقل تلفات همچنان به شدت مورد مورد مناقشه است، با اشاره به تخریب گسترده در فقیرترین محلههای شهر پاناما.
در آن زمان، بسیاری از پاناماییها میترسیدند که جنگ بوش بهانهای برای به تعویق انداختن واگذاری کانال و حفظ حضور نظامی باشد. این اتفاق نیفتاد، اما ایده میزبانی نیروهای آمریکایی همچنان در پاناما از نظر سیاسی مسموم است.

امروزه، تاکتیکهای فشار بالای واشنگتن، زمینه را برای واکنش احتمالی علیه منافع آمریکا فراهم میکند. در کوتاهمدت، ترامپ موقعیت مولینو را تضعیف کرده است – مولینو که به دلیل سوابق راستگرایانه و حامی کسبوکار خود، میتوانست یک متحد کلیدی برای آمریکا باشد. اما مولینو اکنون با عدم تأیید تقریباً سهچهارم جمعیت پاناما، طبق نظرسنجیهای انجام شده در ماه ژوئن، مواجه است.
در عوض، تاکتیکهای آمریکا به مخالفان مولینو قدرت بخشیده است. برجستهترین آنها، مارتین توریخوس، پسر توریخوس و رئیسجمهور سابق، است که دولت ترامپ اخیراً ویزای او را لغو کرده است. توریخوس جوانتر از نزدیک شدن به چین برای جبران وابستگی پاناما به ایالات متحده دفاع کرده است.
به طور فوریتر، فشار آمریکا جامعه مدنی ملیگرا را فعالتر کرده و مردم پاناما را بار دیگر به خیابانها کشانده است. در میان اعتراضات رو به رشد، مولینو باید نشان دهد که میتواند در برابر خواستههای آمریکا مقاومت کند – چیزی که چیاری در سال 1964 آموخت و توریخوس به طور شهودی آن را درک میکرد.
اگر ایالات متحده میخواهد نفوذ پایدار بر کانال پاناما داشته باشد، نمیتواند مردم پاناما را از خود بیگانه کند. از زمانی که پاناما در سال 2017 روابط خود را با تایوان قطع کرد، پکن تعامل ثابت و عملگرایانهای را به نمایش گذاشته که واشنگتن چنین نکرده است. بیاعتنایی به حساسیتهای عمومی تنها دست چین را تقویت میکند.
لافزنی ترامپ، چین را شریک قابل اعتمادتری نشان داده است. پکن منافع خود را در پاناما از طریق تجارت و سرمایهگذاری پیش میبرد، نه با اولتیماتوم و رجزخوانی. و دیگران در منطقه نیز در حال تماشا هستند. تحقیر رئیسجمهور پاناما ممکن است یک نبرد را برای واشنگتن به ارمغان آورد، اما خطر از دست دادن رقابت گستردهتر برای نفوذ را در پی دارد.