دونالد ترامپ با شعار صلح وارد کارزار انتخاباتی شد. اما به زودی خاورمیانه را بمباران کرد. سال ۲۰۲۵ بود – و سال ۲۰۱۷. در آن زمان، تنها چند ماه پس از آغاز اولین دوره ریاست جمهوری خود، آقای ترامپ موشکهای کروز را به یک پایگاه هوایی دولتی سوریه شلیک کرد و به طور موقت به هشدارهایی مبنی بر انزواگرای بودن ترامپ و قصد او برای خروج ایالات متحده از امور جهانی پایان داد.
در آغاز دوره دوم ریاست جمهوری ترامپ، تاریخ صرفاً تکرار نشد؛ بلکه شدت گرفت. این بار، رئیسجمهور عزم بیشتری برای تبدیل شدن به "یک صلحساز و یکپارچهکننده" نشان داد، همانطور که خودش گفت. یک بار دیگر، نگهبانان ارتدوکس سیاست خارجی در واشنگتن نگران بودند که او ممکن است پروژه آنها را از بین ببرد. به همین دلیل، حامیان مداخله نظامی کمتر آمریکا در جهان، از جمله خودم، کمی امید داشتند.
شاید چشمانمان ما را فریب داد، اما ترامپ را دیدیم که وارد مذاکرات برای توقف کشتار در اوکراین و غزه شده و به دنبال توافق دیپلماتیک با ایران بود. رئیسجمهور حتی نسبت به چین، دشمن سرسخت دوره اول ریاست جمهوریاش، کنجکاوانه منعطف به نظر میرسید. ترامپ در سخنرانی تحلیف خود اعلام کرد: "موفقیت خود را نه تنها با نبردهایی که پیروز میشویم، بلکه با جنگهایی که به پایان میرسانیم – و شاید مهمتر از همه، جنگهایی که هرگز وارد آنها نمیشویم – خواهیم سنجید."
این یک معیار ستودنی است که ترامپ به خاطر تعیین آن شایسته تحسین است. اما شش ماه پس از آغاز ریاست جمهوری، او به دلیل عدم دستیابی به آن بیشتر شایسته سرزنش است. او نه در اروپا و نه در خاورمیانه صلحی به ارمغان نیاورده است. حمله او به ایران، اوج تلاشهای او را نشان میدهد: یک تلاش عجولانه و ناموفق برای مذاکره که با حملهای پرخطر قطع شد و زمینه را برای جنگ بیشتر فراهم کرد.
معاملات ناشیانه تنها نیمی از مشکل است. آقای ترامپ مردی کاملاً موقعیتگراست که در یک تنگنای عمیق ساختاری قرار دارد. سال به سال، ایالات متحده نیروهای نظامی خود را به طور همزمان در خطوط گسل ژئوپلیتیک در اروپا، آسیا و خاورمیانه مستقر میکند. و سال به سال، دقیقاً همان چیزی را دریافت میکند که خود را برای دریافت آن آماده کرده است، یعنی به ارث بردن درگیریهای دوردست به عنوان درگیریهای خود و حرکت از بحرانی به بحرانی دیگر در زمانهای انتخاب شده توسط بسیاری از دشمنانش. اگر ترامپ قرار است بار سنگین دفاعی کشور را کاهش دهد، آنطور که ادعا میکند میخواهد، باید ایالات متحده را از موقعیتی که این بارها را تضمین میکند، خارج کند.
اما با وجود تمام صحبتهای ترامپ و ترس منتقدانش، هنوز مشخص نیست که آیا او حتی واقعاً تلاش خواهد کرد یا خیر.
آقای ترامپ شروع امیدوارکنندهای در روابط دو سوی اقیانوس اطلس داشت، با وجود اینکه با انتقادات زیادی روبرو شد. او فوراً تابویی را که بحث در مورد سازش دیپلماتیک برای پایان دادن به جنگ در اوکراین را سرکوب کرده بود، شکست – یک گام ضروری و سازنده. مفسران وقتی دولت او اعلام کرد که کییف تمام قلمرو خود را پس نخواهد گرفت یا به ناتو نخواهد پیوست، عقبنشینی کردند، اما اینها امتیازاتی نه تنها به روسیه بلکه به واقعیت بودند. حتی نزاع آقای ترامپ در دفتر بیضی با ولودیمیر زلنسکی، رئیس جمهور اوکراین، هرچند زشت، هدفی را دنبال میکرد: به قانع کردن آقای زلنسکی کمک کرد تا به دنبال تضمین امنیتی بزرگ ایالات متحده نباشد و او را به سمت مذاکره درباره آتشبس با روسها سوق داد.
با این حال، آقای ترامپ بیش از حد به این اطمینان داشت که صلح را برقرار خواهد کرد، اگر نه در ۲۴ ساعت، حداقل در ۱۰۰ روز، گویی روسیه به راحتی جنگ تجاوزکارانه خود را ترک خواهد کرد. مهلت جدید ۵۰ روزه او بعید است موفق شود و بیشتر نشاندهنده بیصبری است تا تعهد. در ادامه، آقای ترامپ باید انتخاب کند که یا به اوکراین کمک و اطلاعات نظامی ارائه دهد – که در این صورت باید از ابتدا این را میگفت تا مسکو را تحت فشار قرار دهد – یا به طور کامل کنار بکشد، با خطرات قابل توجهی برای شریک آمریکا در کییف.
آقای ترامپ همچنین هنوز از فرصت استفاده نکرده است تا بار دفاع از اروپا را به دوش متحدان اروپایی که به طور فزایندهای توانا هستند، منتقل کند. از زمانی که وزیر دفاع او در فوریه اعلام کرد که اروپاییها باید "مالکیت امنیت متعارف در قاره" را بر عهده بگیرند، داراییهای نظامی ایالات متحده در آنجا اساساً در جای خود باقی ماندهاند. اگر ایالات متحده قرار است برخی قابلیتها را خارج کند، اروپاییها باید بدانند که چه چیزی را باید جایگزین کنند؛ آنها نمیتوانند گام بردارند مگر اینکه آمریکا عقبنشینی کند. با این حال، آقای ترامپ نمیتواند تصمیم بگیرد که آیا برخی از نیروهای ایالات متحده را خارج کند یا صرفاً اروپاییها را وادار به افزایش هزینه کند.
اجلاس ناتو در ماه گذشته نشاندهنده دومی است. متحدان اروپایی متعهد شدند که ۵ درصد از اقتصاد خود را صرف اهداف نظامی کنند و آقای ترامپ کاملاً خندان بود. اما اینکه اروپا بیشتر هزینه کند تضمین نمیکند که آمریکا کمتر هزینه کند. مگر اینکه آقای ترامپ یک برنامه چند ساله برای کاهش حضور نظامی ایالات متحده در قاره و انتقال فرماندهی عالی نیروهای ناتو به دست اروپاییها تدوین کند، ایالات متحده به همان اندازه در معرض خطر جنگ در اروپا باقی خواهد ماند و به همان اندازه در سطح جهانی بیش از حد گسترده خواهد بود.
در خاورمیانه، آقای ترامپ نیز با انجام برخی اقدامات تازه و قابل ستایش شروع کرد. تا اواسط ماه مه، هنگامی که او از عربستان سعودی بازدید کرد و میراث "مداخلهجویان غربی" را رد کرد، میتوانست به سابقه رو به رشدی از دستاوردها اشاره کند. پس از یک کارزار هوایی کوتاه علیه حوثیهای یمن، آقای ترامپ با این گروه به آتشبس دست یافت، که موافقت کرد شلیک به کشتیهای آمریکایی را متوقف کند. آقای ترامپ تحریمها علیه سوریه را لغو کرد و به دولت جدید آن فرصت بقا داد. مهمتر از همه، او با مذاکرات با ایران موافقت کرد، با وجود اینکه توافق هستهای قبلی را در سال ۲۰۱۸ لغو کرده بود. او ادعا میکرد که تنها میخواهد از دستیابی ایران به سلاح هستهای جلوگیری کند.
اما آقای ترامپ به سرعت تلاش خود را به بنبست کشاند. ابتدا، او یک مهلت ۶۰ روزه غیرواقعی برای مذاکرات تعیین کرد. سپس، موضع سمّی را پذیرفت که ایران باید حق قانونی خود را برای غنیسازی هرگونه اورانیوم، از جمله در سطوح پایین مناسب برای مصارف غیرنظامی، واگذار کند. در نهایت، او به اسرائیل – که مدتها با هر توافقی که به ایران غیرهستهای اجازه تقویت موقعیت منطقهای خود را میداد، مخالف بود – اجازه داد تا با بمباران دشمن خود، مذاکرات او را پیشدستی کند. آقای ترامپ به زودی با حملات خود به این اقدام پیوست. این جنگ یک مسیر دیپلماتیک امیدوارکننده را به نفع مسیری بسیار پرخطرتر به عقب راند، که در آن ایالات متحده و اسرائیل به طور بالقوه حملات مستمر انجام میدهند و امیدوارند که تلافی حداقلی صورت گیرد، در حالی که دید خود را نسبت به فعالیتهای هستهای ایران از دست میدهند.
به طرز کنایهآمیزی، آقای ترامپ خود را آماده کرده است تا اشتباه دولت بایدن را تکرار کند، یعنی تصور طلوعی جدید در خاورمیانه، تنها برای اینکه دریابد این منطقه بیش از حد دچار تفرقه و نارضایتی است که در کوتاه مدت، چه رسد به همیشه، پایدار بماند. تنها یک راه برای دور نگه داشتن ایالات متحده از درگیریها در آنجا وجود دارد: خارج کردن بیشتر ۴۰ هزار نیروی آمریکایی از منطقه و توقف دفاع از دولتهای نامطلوب در برابر رقبای نامطلوبشان. تاکنون، آقای ترامپ هیچ کاری از این دست انجام نداده است، به جز خارج کردن چند صد نفر از سربازان از برخی مواضع آسیبپذیر در سوریه. در عوض، او با افتخار در حال حمایت از جنگهای رو به گسترش اسرائیل و تقویت روابط با متحدان خلیج فارس آمریکا است.

ارتش ایالات متحده بیش از حد گسترده شده است
مکان استقرار پرسنل نظامی فعال در خارج از کشور از مارس ۲۰۲۵
آقای ترامپ بارزترین نقاط ضعف خود را برای آسیا ذخیره کرده است. معمولاً ایالات متحده بین همکاری با چین و رقابت با آن باید یکی را انتخاب کند، اما با اعلام تعرفههای سنگین بر همگان – نه تنها چین بلکه ژاپن، کره جنوبی، ویتنام و دیگران – آقای ترامپ توانست هم چشمانداز همکاری و هم رقابت را تضعیف کند. برای بسیاری از مشاوران ترامپ، منطقه هند و اقیانوس آرام اولویت دارد، جایی که ایالات متحده باید نفوذ چین را مهار کند. اما رئیسجمهور، متأسفانه، در حال کاهش نفوذ خود آمریکا در آنجا است، در حالی که چین را در مقایسه با خود، قابل اعتمادتر نشان میدهد.
نکته مثبت در مورد ترامپ این است که او به نظر میرسد میخواهد به نحوی با چین کار کند و از کابوس جنگ بر سر تایوان اجتناب ورزد. او به درستی در مورد اینکه آیا از این جزیره دفاع خواهد کرد یا خیر ابهام خود را حفظ کرده است، که به او اهرم فشاری برای بازدارندگی هم پکن و هم تایپه از اقدامات تحریکآمیز میدهد. با این حال، ترامپ از این اهرم استفاده نکرده است. وقتی او سرانجام با رئیس جمهور شی جین پینگ ملاقات میکند، باید تضمینهای عمومی بدهد که ایالات متحده از استقلال تایوان حمایت نمیکند و نخواهد کرد، در ازای کاهش فعالیتهای اجباری پکن. این نوع معاملهگری بین قدرتهای بزرگ است که صلح را ترویج میکند. اما ترامپ هیچ نشانهای از تلاش برای آن نداده است.
با توجه به مقیاس بزرگ و رو به رشد قدرت چین، تقویت حضور نظامی ایالات متحده در اقیانوس آرام غربی، همانطور که رهبران پنتاگون به دنبال آن هستند، منطقی است. اما این افزایش نیرو که آنها امید دارند، در صورت استقرار سلاحهای بیشتر در نزدیکی سواحل چین، میتواند به جای بازدارندگی، درگیری را شعلهور کند. رویکرد بهتر این است که بسیاری از نیروهای ایالات متحده از زنجیره جزیرهای اول به زنجیره جزیرهای دوم منتقل شوند، به ویژه از اوکیناوا به شمال ژاپن و گوام، جایی که تهدید کمتری برای پکن خواهند بود و دسترسی پکن به آنها دشوارتر خواهد بود. این گام به عقب خطر هدف قرار گرفتن نیروهای آمریکایی توسط چین در آغاز یک تهاجم احتمالی به تایوان را کاهش میدهد و به ترامپ یا جانشینانش این گزینه را میدهد که از آنچه به سرعت به جنگ جهانی سوم تبدیل خواهد شد دور بمانند.
با توجه به سابقه او، منتقدان رئیس جمهور ترامپ ممکن است وسوسه شوند که درخواستهای او برای صلح در خارج از کشور را غیرصادقانه تلقی کنند. به هر حال، در داخل کشور، او تهدید کرده است که کانادا، گرینلند و کانال پاناما را به تصرف درآورد و ارتش را در مرز جنوبی آمریکا و خیابانهای لس آنجلس مستقر کرده است. او " دونالد کبوتر صلح" نیست.
آقای ترامپ یک جنگطلب تمامعیار هم نیست. او به دنبال اجتناب از جنگهای طولانی و پرهزینه و پایان دادن به درگیریهای موجود است. این روزها، او خصومت شدیدتری نسبت به " دشمن از درون" دارد، به قول خودش، تا دشمنان آمریکا در خارج. بر خلاف دوره اول ریاست جمهوریاش، او برخی از مشاوران غیرسنتی و معتدل را به خدمت گرفته است. وقتی میگوید به "صلح از طریق قدرت" اعتقاد دارد، به نظر میرسد منظورش جدی است.
مشکل دقیقاً همین است. "صلح از طریق قدرت" – یک شعار سیاست خارجی جمهوریخواهان از دهه ۱۹۸۰ – به معنای حفظ مواضع نظامی گسترده در سراسر جهان و تعهدات دفاعی است که آمریکاییها را درگیر دنیایی از درگیریها میکند. با وجود بسیاری از تفاوتهای آقای ترامپ با طبقهای که آن را تحقیر میکند، آنها در ترویج این توهم که با تلاش برای دستیابی به موقعیتی مسلط بر همگان در همه جا، ایالات متحده میتواند از هرگونه اقدام بد جلوگیری کند و سرانجام، پس از فروکش کردن آخرین دور آشفتگی، با حداقل هزینه از صلح لذت ببرد، یکسان هستند.
این توهم در دهههای ۱۹۹الی ۲۰۰، زمانی که ایالات متحده قدرت بیرقیب جهان بود، و البته یک دموکراسی با عملکرد خوب، به واقعیت تبدیل نشد. اکنون هم هیچ شانسی برای تحقق آن وجود ندارد. آمریکاییها در هر صورت، هزینهای گزاف و رو به افزایش را میپردازند. به اصرار آقای ترامپ، کنگره به تازگی بودجه دفاعی پنتاگون را به بیش از ۱ تریلیون دلار در سال افزایش داده است. و این در مقایسه با هزینهها و پیامدهای یک جنگ تمامعیار با چین، روسیه، ایران یا کره شمالی، که خطری دائمی است تا زمانی که ایالات متحده نیروهای خود را دقیقاً در کنار همه آنها، به طور همزمان، قرار دهد، هیچ نیست.
با این حال، آقای ترامپ بیشتر نگهبان برتری نظامی جهانی است تا یک فدایی آن. گاهی اوقات او قدرت را در خطوط کاملاً متفاوتی تعریف میکند، از جمله تحت فشار قرار دادن متحدان، صحبت با دشمنان و غیرقابل پیشبینی بودن. تصور اینکه او به ایجاد تعهدات دفاعی آمریکا و استقرار نامحدود نیروها فکر کرده باشد، اگر آنها را به ارث نبرده بود، دشوار است. واقعیت اما این است که آقای ترامپ آنها را پس نگرفته است. او ترجیح میدهد بر سر آنها معامله کند – تا شرایط مطلوبتری برای حفاظت از آمریکا به دست آورد، که سپس آنها را حفظ خواهد کرد. ائتلافها، هرچند او را آزار میدهند، به آقای ترامپ هم یک گلایه و هم یک سکو برای زورگویی میدهند که او مطمئناً دوست ندارد بدون آن باشد.
هر امتیازی که او به دست آورد، ممکن است کمی وضعیت قبل را بهبود بخشد. برای مثال، افزایش هزینههای دفاعی توسط متحدان ناتو، اقدام خوبی است. اما آقای ترامپ نمیتواند مشکل بیشازحد گستردگی آمریکا را بدون عقبنشینی قابل توجه حل کند.
در عمق دیدگاه سیاست خارجی رئیسجمهور، یک خلأ کنجکاویبرانگیز وجود دارد. آقای ترامپ به خاطر اولویت دادن به منافع آمریکا مشهور است. با این حال، او هرگز نفهمیده است که اساسیترین منافع آمریکا چیست. او بین بیتفاوتی نسبی نسبت به مسائل ژئواستراتژیک، به ویژه در مقایسه با تجارت یا مهاجرت، و اتخاذ اهداف گزاف وضعیت موجود، در نوسان است. شاید او واقعاً به دومی اعتقاد نداشته باشد، اما اگر هیچ مفهومی از آنچه برای دفاع ایالات متحده ضروری است و آنچه نیست نداشته باشد، جایگزینی را ابداع نخواهد کرد.
آقای ترامپ، با اقدامات فراوان برای تحریک تفکر جدید در سیاست خارجی ایالات متحده، اکنون ممکن است نیروهای درون جنبش خود (و همچنین در میان چپها و کارشناسان سیاست) را که دیدگاهی منسجم برای تغییر دارند – برای آمریکایی پس از برتری که خاورمیانه را ترک میکند، بیشتر دفاع اروپا را به اروپاییها میسپارد و بر امنیت در آسیا و اولویتهای داخلی تمرکز میکند – عقب نگه دارد. در این رویکرد، ایالات متحده نه تنها توانایی دفاع از سرزمین خود را حفظ میکند، بلکه دسترسی به بازارهای جهانی را نیز تضمین میکند و از تسلط هر رقیبی بر اوراسیا جلوگیری میکند. واشنگتن بیشتر مزایای وضعیت فعلی خود را با ریسک و هزینه به مراتب کمتر حفظ خواهد کرد. نظم جهانی نیز به نوبه خود با اتکای کمتر به یک عضو بیش از حد گسترده، تقویت خواهد شد.
همین خلأ تلاشهای دیپلماتیک آقای ترامپ را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. در تئوری، او میپذیرد که کشورهای دیگر نیز مانند آمریکا به طور طبیعی منافع خود را در اولویت قرار میدهند و سعی میکند معاملاتی انجام دهد که به نفع همه باشد. اما در عمل، به نظر نمیرسد او درک کند که کشورهای دیگر واقعاً چگونه منافع خود را میبینند. او به دیپلماسی به عنوان یک نمایش بزرگ نگاه میکند: تهدید کن، مشوقها ارائه کن، مهلت تعیین کن و در نقطه حداکثر اهرم فشار، بهترین معامله ممکن را انجام بده. این در واقع یک رویکرد مبتنی بر فرآیند است که به عنوان مذاکره بر سر منافع پنهان شده است. فرآیند ترامپ شامل اعمال قدرت است، نه قوانین، اما به هر حال یک فرآیند است.
با این حال، برای کشورهای دیگر، اهداف اساسی اهمیت دارند. برای ولادیمیر پوتین مهم است که بر اوکراین مسلط شود و آن را در آینده از تهدید قلمرو تحت کنترل روسیه ناتوان سازد. برای آیتالله علی خامنهای مهم است که ایران حقوق حاکمیتی خود را حفظ کند و تسلیم مهاجمان خارجی دارای سلاح هستهای به نظر نرسد. و برای بنیامین نتانیاهو مهم است که آقای ترامپ نتواند معاملهای انجام دهد که از دستیابی ایران به بمب جلوگیری کند اما ایران را تقویت کند. شاید به این دلیل که هیچ یک از اینها برای آقای ترامپ مهم نیست، او درک نمیکند که چرا برای دیگران اهمیت دارد. بدون این درک، او معاملات زیادی انجام نخواهد داد و صلح چندانی برقرار نخواهد کرد.
در طول دهه گذشته، آقای ترامپ از مخالفت با جنگها، یا حداقل از کماهمیت جلوه دادن جنگطلبی خود در مقایسه با دیگران، سود سیاسی برده است. وقت آن است که این معیار را بالاتر ببریم. دنیای شلوغ و رقابتی، حاشیه خطای گسترده آمریکا در گذشته را به شدت کاهش داده است. ایالات متحده باید بیش از صرفاً اجتناب از بزرگترین اشتباهات گذشته عمل کند: باید جایگاه جدیدی برای خود در امور جهانی ایجاد کند. به هر حال، هر رئیسجمهوری از زمان جورج دبلیو بوش، "عملیات نظامی بزرگ برای بازسازی کشورهای دیگر" را، به تعبیر جو بایدن، رد کرده است. خود آقای بوش هم تا زمانی که دستور سازندگی ملت را صادر کرد، ملتسازی را تحقیر میکرد.
ایالات متحده محکوم به جنگهای غیرضروری در خاورمیانه یا هر جای دیگری نیست. رویدادهای هزاران مایل دورتر آمریکا را به طور اجتنابناپذیری به داخل نمیکشند. جنگهای ما به این دلیل اتفاق میافتند که ما تصمیم به انجام آنها میگیریم. ما میتوانیم انتخاب دیگری داشته باشیم. در عین حال، انتخابهایی که اهمیت دارند فقط، یا عمدتاً، حمله یا بمباران کردن یا نکردن نیستند. آنها همچنین شامل انتخابهایی برای نگه داشتن هزاران سرباز در کویت و عربستان سعودی پس از جنگ اول خلیج فارس؛ دادن حداقل ۳.۸ میلیارد دلار کمک نظامی به اسرائیل هر سال، صرف نظر از هر چیز؛ گسترش ناتو به کشورهایی که ایالات متحده قصد دفاع از آنها را ندارد؛ قرار دادن مربیان نظامی آمریکایی در جزایر دورافتاده تایوان هستند.
این انتخابها از نظر سیاسی برجسته نیستند، اما باید باشند. در غیر این صورت، ایالات متحده محکوم به جنگهای غیرضروری بیشتر، و به طور بالقوه جنگهای بسیار بزرگتر، خواهد بود. تاکنون، آقای ترامپ برای جلوگیری از چنین آیندهای کار چندانی انجام نداده است. در دوران ریاست او، جنگهایی که ما به راه میاندازیم، بر جنگهایی که به پایان میرسانیم و هرگز وارد آنها نمیشویم، غالباند. اما باز هم، این نظارت ما نیز هست. ترامپ در مخالفت دیرهنگام خود با درگیریهای دیروز، و در جستجوی دوپهلوی و توخالی خود برای "صلح از طریق قدرت"، نشاندهنده وضعیت فعلی کشور است – اما نه مسیری که باید در پیش گیرد.