همه جنگها عواقبی دارند، بهویژه برای شکستخوردگان. برای جمهوری اسلامی ایران، جنگ ۱۲ روزه – درگیری اخیر آن با اسرائیل و ایالات متحده – نبردی جانسوز و جامعهمتلاشیکننده مانند جنگ ایران و عراق نبوده است. در سالهای ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۷، صدها هزار نفر جان باختند و ضربههای میدان نبرد تقریباً سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ستون فقرات ضروری این حکومت تئوکراتیک را از هم گسیخت. اما آن درگیری فرصتی برای ایران فراهم کرد: این مبارزه رژیم را به سمت ایجاد نهادهایی سوق داد که بقای انقلاب را تضمین میکردند.
جنگ ۱۲ روزه، برعکس، سران آن نهادها را به شدت تضعیف کرده و به نظر میرسد نسل جدیدی از رهبران را روی کار آورد. این خبر بدی برای اسرائیل و آمریکاست.
امروز، رژیم از نظر ایدئولوژیکی با مبارزه خود علیه اسرائیل و آمریکا تعریف میشود. رهبر معظم، علی خامنهای و دستیارانش تلاش کردهاند تا پیروزی در جنگ ۱۲ روزه را به نام خود ثبت کنند. اما فارغ از آنچه در ملاء عام میگویند، احساس غالب در میان آنها قطعاً غرور نیست، بلکه شرمندگی است. این شکست جایگاه رهبر معظم را به شدت کاهش داده است. و عواقب این شکست، باورمندان تندرو و کمتر شناختهشده – افسران سپاه پاسداران که ده سال پیش خود را در برابر شورش سوریه اثبات کردند – را به سمت نخبگان حاکم تضعیفشده پرتاب خواهد کرد. عنوان اصلی برای اسرائیل و آمریکا: این مردان در جاهطلبیهای رژیم برای سلاح هستهای مصالحه نخواهند کرد.
و این تقریباً تمام چیزی است که ما از آنها میدانیم. در طول انقلاب اسلامی در سالهای ۱۳۵۷-۱۳۵۸، نه آیتالله روحالله خمینی و نه بسیاری از دستیاران ارشد او برای کسانی که ایران را مطالعه کرده بودند، ناشناخته نبودند. آنها اهداف و انگیزههای خود را به ما گفتند. با بالا رفتن سن آن انقلابیون، آنها سخنرانیهای خود را گردآوری کردند، کتاب نوشتند یا به دیگران اجازه دادند تا تکامل فکری آنها را ثبت کنند.
گروه جدیدی که امروز در آستانه قدرت قرار دارند، در مقایسه بیسوادند. این مردان ردپای مکتوب ناچیزی دارند زیرا دلیل چندانی برای توضیح خود به هموطنان یا جهان خارج نمیبینند. آنها از گروههای شبهنظامی مانند جبهه پایداری و رده دوم سپاه پاسداران برخاستهاند. آنها از راهنمایی افرادی مانند سعید جلیلی، مذاکرهکننده سابق هستهای که از سازش دوری میکند، پیروی میکنند. آنها در ارگانهای امنیتی یافت میشوند، کرسیهایی در مجلس دارند و مراکز آموزشی خود را اداره میکنند. آنها دولت سایه و اکوسیستم ایدئولوژیک زیرزمینی خود را ایجاد کردهاند.
تضعیف موقعیت رهبر معظم، فرصتی برای این مردان فراهم کرده است. اگر آقای خامنهای از آستانه هستهای عبور میکرد و سلاح را آزمایش میکرد – همانطور که ماهها پیش از درون سپاه پاسداران به او توصیه شد – ایران احتمالاً امکان حملات خارجی را از بین میبرد. اکنون این روحانی ۸۶ ساله باید نگران نارضایتی خطرناک در میان سربازان آبدیده باشد.
مهم نیست رژیم چقدر تلاش میکند تا بر ناسیونالیسم ایرانی تکیه کند، بعید است بتواند شهروندان را که دیگر تئوکراتها و مجریان قانون آنها را نمادی ارجمند از هویت ملی یا ایمان خود نمیدانند، دوباره به دست آورد. برای سرکوب جنبش سراسری زن، زندگی، آزادی در سال ۲۰۲۳ – جدیدترین اعتراضات تضعیفکننده – رژیم زنان و دختران جوان را مورد ضرب و شتم، شکنجه، مسمومیت و کشتار قرار داد. چنین وحشیگری پیوندهای بین جامعه و دولت را برای همیشه قطع میکند. حتی حملات بمباران اسرائیل و آمریکا نیز آنها را باز نمیگرداند.
در واقع، نسل در حال ظهور سپاه پاسداران خود را با تمایلشان به وحشیگری مکرر با هموطنانشان تعریف کردهاند. و این پاسداران دو تعهد اصلی دیگر نیز داشتهاند: برنامه بمب اتمی و استراتژی جنگ نیابتی که توسط قهرمان از دست رفته آنها، قاسم سلیمانی، فرمانده قدرتمند سپاه پاسداران که موشک آمریکایی او را در سال ۲۰۲۰ در بغداد به هلاکت رساند، طراحی شده بود.
حملات اسرائیل علیه این نیروهای نیابتی از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، "محور مقاومت" مبتنی بر نیروهای نیابتی سلیمانی را علیه دولت یهود و ایالات متحده به شدت تضعیف، و شاید برای همیشه فلج کرده است. اما جاهطلبیهای هستهای همچنان پابرجا هستند.
در آینده، جمهوری اسلامی بعید است که کارخانههای غنیسازی بزرگی مانند نطنز را بسازد یا برای محافظت از داراییهای اتمی خود به کوهها تکیه کند. شناسایی ماهوارهای و هوایی ایالات متحده و اسرائیل بیش از حد خوب است، و زمان ساخت تأسیسات زیرزمینی جدید بسیار طولانی است. اکنون تأسیسات سطحی متعدد و به راحتی پنهانشونده گزینه بهتری هستند – به شرطی که رژیم بتواند جاسوسان خارجی در ایران را خنثی کند. ملاها پیش از این یک عملیات تعقیب و گریز سراسری را برای پاکسازی دولت خود از جاسوسان آغاز کردهاند. این اقدامات ضد اطلاعاتی بیرحمانه برای مدتی ساخت و ساز هستهای را فلج خواهد کرد، اما در نهایت میتواند یک برنامه هستهای مخفیانه را فعال کند که نه اورشلیم و نه واشنگتن قادر به متوقف کردن آن نخواهند بود.
ایرانیها و اسرائیلیها در یک دوئل اطلاعاتی مرگبار قرار دارند. در طول جنگ سرد، سرویسهای اطلاعاتی غرب و شوروی به طور مداوم با یکدیگر درگیر بودند، اما سرنوشت به ندرت در تعادل بود. دکترین نابودی متقابل تضمینشده (MAD) تا حدودی آسایش و فضای مانور فراهم میکرد. اسرائیلیها کمتر مطمئن هستند که تهدید نابودی متقابل با متعصبان جمهوری اسلامی کارساز باشد.
آیا به اندازه کافی ایرانی در مکانهای مناسب وجود دارند که جان و جان عزیزان خود را به خطر اندازند تا ملاها و سپاه پاسداران را از دستیابی به سلاح نهایی باز دارند؟ حتی اگر اسرائیل ظرفیت فنی نفوذ به ارتباطات رسمی ایران را توسعه داده باشد، این همچنان فوریترین سوال در برابر موساد است.
یک سوال دوم نیز مطرح است: آیا اورشلیم میتواند اطلاعات کافی در مورد اعضای جدید و شدیداً ضد صهیونیست نخبگان ایرانی به دست آورد تا آنها را مأیوس یا به خطر اندازد؟ دانستن محل زندگی آنها، اگرچه بدیهی است که مهم است، اما بخش آسان کار خواهد بود.