دونالد ترامپ، رئیسجمهور سابق آمریکا، دو هفته را صرف تلاش برای خارج شدن از رسوایی معروف به «پروندههای اپستین» کرده است. اتهامات مربوط به توطئهای شامل مقامات بلندپایه دولتی، دموکراتها، و سرمایهگذاران ثروتمند برای لاپوشانی چگونگی مرگ جفری اپستین — و پنهان کردن فهرستی از مشتریان قدرتمندی که در قاچاق جنسی و پدوفیلی او مشارکت داشتند — سالهاست که موضوع اصلی در محافل مگا (MAGA) بوده است.
زمانی که ترامپ به نظر میرسید مانع از انتشار پروندههای اپستین میشود و حتی وجود هرگونه اطلاعات اساسی را انکار کرد، بخشهای قابل توجهی از دنیای مگا علیه او موضع گرفتند. تنشها به حدی بالا گرفت که ترامپ حامیان خود را «احمق» و «نادان» خطاب کرد.
این داستان همچنان در حال گشوده شدن است. در حال حاضر، به نظر میرسد ترامپ ممکن است از این پیامدها از طریق یک سلسله مانورهای سیاسی و با فشار بر تعداد کافی از جمهوریخواهان در کنگره برای حمایت از خود، جان سالم به در ببرد. رئیس مجلس نمایندگان، مایک جانسون، تا جایی پیش رفت که تعطیلات اوت را زودتر، در ماه ژوئیه، آغاز کرد تا مطمئن شود دموکراتها فرصت ارائه قانونی که وزارت دادگستری را ملزم به انتشار تمام اطلاعاتش کند، نخواهند داشت.
صرفنظر از نتیجه، جنجال پروندههای اپستین یکی از دشوارترین چالشهای سیاسی داخلی است که ترامپ با آن روبرو شده، و یادآور واضحی از قدرت سیاستهای توطئهآمیز جناح راست در حزب جمهوریخواه است.
در حالی که بسیاری از مفسران، ظهور لفاظیهای توطئهآمیز در حزب جمهوریخواه را به ترامپ نسبت میدهند، اما این سبک سیاسی در واقع ریشههای عمیقی در تاریخ جناح راست دارد.
برای درک اینکه این سبک سیاست چقدر عمیقاً در رگهای سیاست جناح راست ریشه دوانده است
برای درک اینکه این سبک سیاست چقدر عمیقاً در رگهای سیاست جناح راست ریشه دوانده است، باید از یکی از دقیقترین تاریخنگاران آن، مورخ ریچارد هافستادر، شروع کنیم.
در نوامبر ۱۹۶۴، همان ماهی که سناتور جمهوریخواه، بری گلدواتر، در انتخابات با رئیسجمهور لیندون جانسون روبرو شد، هافستادر مقالهای پیشگامانه با عنوان «سبک پارانوئید در سیاست آمریکا» در مجله هارپرز (Harper’s Magazine) منتشر کرد. در آن، او استدلال کرد که سبک خاصی از سیاست در طول تاریخ ایالات متحده حمایت قویای پیدا کرده است، سبکی که «احساس مبالغه شدید، سوءظن، و خیالپردازی توطئهآمیز را برمیانگیزد…»
هافستادر در تعریف سبک پارانوئید توضیح داد که در آن: «دشمن به وضوح ترسیم شده است: او الگویی بیعیب و نقص از شرارت است، نوعی ابرانسان غیراخلاقی — شوم، همهجاحاضر، قدرتمند، ظالم، شهوانی و تجملگرا.» «سخنگوی پارانوئید» «سرنوشت توطئه را در ابعاد آخرالزمانی میدید — او با تولد و مرگ کل دنیاها، کل نظمهای سیاسی، کل سیستمهای ارزشهای انسانی سروکار دارد. او همواره سنگرهای تمدن را مدیریت میکند. او دائماً در یک نقطه عطف زندگی میکند.»
مذاکره در این جهانبینی غیرممکن بود، زیرا همه چیز نبردی بین خیر و شر بود. دشمن، در ذهن پارانوئید، «رسانهها را کنترل میکند» در حالی که بودجه نامحدودی دارد. هافستادر در نسخهای ویرایششده از مقاله هارپرز که در قالب کتاب منتشر شد، اضافه کرد که توطئهباوران ادعا میکردند توطئهگر «بر سیستم آموزشی تسلط پیدا کرده است.» به همان اندازه مهم، این شکل از تفکر سیاسی با «قضاوتهای کلی قابل دفاع» آغاز میشد، پیش از آنکه به چیزی بسیار گستردهتر و کمتر قابل دفاع تبدیل شود.
هافستادر پس از ردیابی تاریخ سبک پارانوئید — با نگاهی به «روشنگری» در دهه ۱۷۹۰، جنبش ضد فراماسونری در دهه ۱۸۳۰، و کاتولیکستیزی در طول تاریخ آمریکا — به دورهای که خود در آن زندگی میکرد، یعنی جنگ سرد، پرداخت. در طول دهه ۱۹۵۰، در اوج مککارتیسم، هافستادر دیده بود که چگونه تفکر توطئهآمیز نفوذ قویای بر جناح راست داشت. سناتور جوزف مککارتی و حامیانش — سازمانهای جناح راستی مانند انجمن جان بیرچ (John Birch Society) (تأسیس ۱۹۵۸) و مجریان برنامههای رادیویی محافظهکار — با دامن زدن به ترس و خشم از طریق اتهامات توطئه، حمایت خود را تقویت میکردند. کلید این تاکتیک، گرفتن تکههایی از اطلاعات که حقیقت آنها اثبات شده بود و سپس ساختن انواع ادعاها و اتهامات از آن حقایق شناخته شده به استدلالهایی بود که هیچ مبنایی جز ذهن پارانوئید نداشتند.
هافستادر در مقالهای دیگر استدلال کرد که کارزار گلدواتر، فعالان جوانتر سبک پارانوئید، مانند جان استورمر (John Stormer) و فیلیس شلفلی (Phyllis Schlafly)، را ارتقا داده بود که میلیونها کتاب با هشدار درباره «سلطانسازان مخفی نیویورکی» که سیاست جمهوریخواهان را تضعیف میکردند، فروختند.
هافستادر در ارزیابی خود تنها نبود. تعدادی از پژوهشگران در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ درباره نفوذ فزاینده سیاستهای توطئهآمیز در محافل محافظهکار نوشتند — که بسیار نزدیکتر به سیاستمداران جمهوریخواه جریان اصلی بودند تا آنچه خودشان مایل به پذیرش آن بودند. جامعهشناس دانیل بل (Daniel Bell) و همکارانش نیز در کتابهای ویرایششده خود درباره راست افراطی، که ابتدا در سال ۱۹۵۵ با عنوان راست جدید آمریکا (The New American Right) و سپس در سال ۱۹۶۳ با نسخه بازنگری شده راست افراطی (The Radical Right) منتشر شد، این موضوع را بررسی کردند. نویسندگان، که شامل هافستادر نیز بودند، آمریکاییها را با آنچه «اضطراب موقعیت» (status anxiety) مینامیدند، یعنی افرادی که مستعد نگرانی بودند که جایگاهشان توسط دیگران گرفته میشود، به عنوان مخاطب اصلی این استدلالها شناسایی کردند.
اعضای دولت رئیسجمهور جان اف. کندی نیز نگران راست افراطی بودند، و در سال ۱۹۶۳، کندی به مشاور خود، مایر فلدمن (Myer Feldman)، دستور داد تا این موضوع را بررسی کند. فلدمن دریافت که راست افراطی آنقدر که بسیاری از لیبرالها گمان میکردند، حاشیهای نیست. سازمانهای مرتبط با افراطگرایان سالانه تا ۲۵ میلیون دلار صرف انتشار عقایدشان میکردند. بنیادها و شرکتهای بزرگ این جنبش را تأمین مالی میکردند. تبلیغات جناح راست در میان نظامیان نیز منتشر میشد. مهمتر از همه، فلدمن دریافت که این نیروها با جنبشهای محافظهکار اصلی و خود حزب جمهوریخواه ارتباط داشتند. فلدمن نوشت: «جناح راست افراطی امروز یک نیروی قدرتمند در زندگی آمریکا محسوب میشود» و «از نظر سیاسی، موفقتر از آن چیزی است که عموماً تصور میشود.»
از آن زمان، مورخان تأیید کردهاند که حامیان تفکر توطئهآمیز حضوری قدرتمند در میان محافظهکاران داشتند. به عنوان مثال، سم تاننهاوس (Sam Tanenhaus) در زندگینامه درخشان خود از ویلیام اف. باکلی (William F. Buckley)، نور تازهای بر نزدیکی باکلی به این نوع افراطگرایی در اوج فعالیت حرفهای او میتاباند.
بنابراین، وقتی ترامپ با جنبش تولدگرایی (birther movement) وارد صحنه ملی شد و از این سبک بهره برد، او بنای سیاسی خود را بر سنتی با ریشههای بسیار عمیق در سیاست جمهوریخواهان گذاشت. اما آنچه ترامپ را متفاوت کرد، این بود که او رئیسجمهور شد.
محافظهکاری قطعاً انحصار تفکر توطئهآمیز را ندارد.
محافظهکاری قطعاً انحصار تفکر توطئهآمیز را ندارد. در بسیاری از مقاطع تاریخ ایالات متحده از جنگ جهانی دوم به بعد، استدلالهای سستبنیان درباره توطئههای جناح راست در میان فعالان و حتی برخی مقامات منتخب ظاهر شدهاند. در کتاب عصر اصلاحات (The Age of Reform)، هافستادر برجسته کرد که چگونه توطئهها در میان پوپولیستهای دهه ۱۸۹۰ که برای کشاورزان کوچک میجنگیدند، رایج بود.
اما آنچه در دهههای اخیر قابل توجه بوده، این است که چگونه این نوع لفاظی به بالاترین سطوح سیاست جمهوریخواهان رسیده است. برخلاف دورههای پیشین، که رؤسای جمهور جمهوریخواه مانند دوایت آیزنهاور (Dwight Eisenhower) با نیروهای افراطی جناح راست مقابله میکردند، با درک اینکه عمومی کردن آنها به آرمان محافظهکاران آسیب میرساند، ترامپ در مسیری بسیار متفاوت حرکت کرد. او به جای مهار لفاظیهای توطئهآمیز، آنها را در آغوش گرفت و درباره رسانههای «دستکاریشده» که اخبار را کنترل میکنند و لیبرالهای مورد حمایت جورج سوروس (George Soros) که از چپ افراطی حمایت میکنند، هشدار داد. او قول داد که «باتلاق» بازیگران فاسدی را که ادعا میکرد سیاست ملی را کنترل میکنند، «زهکشی کند». ترامپ سیگنالهایی را برای تأیید نظریههای توطئه کیوآنون (QAnon) ارسال کرده و از شخصیتهای رسانههای اجتماعی از این محافل استقبال کرده است. در اوج همهگیری کووید، او ادعاهای بیاساس درباره علل، درمانها و تعداد تلفات را بدون نگرانی در مورد تأثیر آنها تقویت کرد. راحت بودن او با توطئه به محور حملاتش به انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۲۰ تبدیل شد، جایی که او بدون هیچ مدرکی، اتهام زد که رأیگیری «دستکاری شده» بود. در مار-ئه-لاگو (Mar-a-Lago) در سال ۲۰۲۲، او میزبان یکی از حامیان پیتزاگیت (Pizzagate) بود، تئوری توطئه درباره حلقه قاچاق جنسی کودکان تحت مدیریت دموکراتها که از یک پیتزافروشی در واشنگتن به عنوان پایگاه خود استفاده میکرد.
با وجود محیط رسانهای محافظهکار که فضای وسیعی برای این نوع گفتگوها ایجاد میکند، ترامپ اکنون ابزارهای بسیار بیشتری نسبت به حامیان سبک پارانوئید در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ در اختیار دارد. او با حملات خود به استقلال و بودجه آموزش عالی، در تلاش است تا نهادهای دانش را تضعیف کند، نهادهایی که یکی از بهترین پادزهرها برای جوانان آمریکایی در برابر این نوع گفتمان هستند.
همانطور که هافستادر در مورد کمونیسم استدلال کرد، که با وجود انتقاد از لفاظیهای توطئهآمیز در مورد آن، موافق بود که تهدیدی بینالمللی است و باید مهار شود، امروز نیز مسائل بسیار جدی در مورد اپستین وجود دارد، کسی که به جرم جنایات وحشتناک محکوم شده بود.
در واقع، درک قدرت سیاست توطئه در جناح راست، به این معنا نیست که ادعاهای آنها نمیتواند اساس و ریشهای از حقیقت داشته باشد — از جمله احتمال اینکه رئیسجمهور ترامپ در تلاش است تا اطلاعات مربوط به رابطه خود با اپستین را پنهان کند.
اما روشهای خاصی که این موضوع در بخش عمدهای از دنیای مگا مورد بحث قرار گرفته، شکل سبک پارانوئید را به خود گرفته است. آنها بر یک عملیات هماهنگ و منظم در نهادها و اقشار مختلف نخبگان (از وزارت دادگستری گرفته تا نگهبانان زندان، همگی با یک برنامه سیاسی مشخص) اصرار ورزیدهاند که کاملاً با کلیشههای توطئهآمیز مطابقت دارد. آنها فرضیاتی درباره علت پنهان ماندن اطلاعات مطرح کردهاند و اشاره کردهاند که صرفاً به دلیل تماس فردی با اپستین، آن فرد ناگزیر در جرایم جنسی او مشارکت داشته است. در این جهانبینی، هر کسی که توطئه را زیر سؤال ببرد، فوراً بخشی از توطئه میشود.
ترامپ، که با بهرهبرداری از این سنت سیاسی در بالاترین سطوح قدرت به موفقیت رسیده است، دریافته که نمیتواند به راحتی آن را کنترل کند. مگر اینکه او این سبک را برای تقویت جایگاه خود به کار گیرد، حتی خودش نیز میتواند قربانی نفوذ آن شود و به جای مبارز با توطئههایی که بسیاری از پیروانش معتقدند میتواند تمدن را به پایان برساند، به کانون آنها تبدیل شود.
جای تعجب نیست که ترامپ در پاسخ به حمله به خود به دلیل توطئه، سعی کرده توجه عمومی را به توطئههای دیگر معطوف کند، از جمله اتهامات بیاساسش مبنی بر خیانتکارانه عمل کردن رئیسجمهور اوباما در سال ۲۰۱۶.
در حالی که دموکراتها به این موضوع میپردازند، و فرصت سیاسی بزرگی را احساس میکنند، باید در انجام این کار محتاط باشند و در نحوه برخورد با این ائتلاف موقت با ائتلاف مگا، سنجیده عمل کنند. در دنیای سیاست توطئه، حتی یکی از حامیان اصلی نیز میتواند به سرعت به متهم تبدیل شود. ترامپ ممکن است از این دور جان سالم به در ببرد، اما او اکنون میبیند که اگر مراقب نباشد، میتواند به جای قهرمان، قربانی شود.