کایر استارمر پس از جلسه اضطراری کابینه در مورد غزه سخنرانی می‌کند.
کایر استارمر پس از جلسه اضطراری کابینه در مورد غزه سخنرانی می‌کند.

به رسمیت شناختن فلسطین یک حرکت سیاسی است، نه یک استراتژی

شروط دیپلماتیک بریتانیا اهرمی بی‌مورد و پرخطر به حماس می‌دهد.

بریتانیا و فرانسه، دو کشوری که بیشترین مسئولیت را در تشکیل اسرائیل داشته‌اند، قرار است نخست‌وزیر بنیامین نتانیاهو و دولتش را به دلیل سوءاستفاده‌هایشان در غزه، با به رسمیت شناختن کشور فلسطین، مجازات کنند. آیا این اقدام کمترین تفاوتی در رنج و آلام ساکنان نوار غزه ایجاد خواهد کرد یا تشکیل کشور فلسطین را نزدیک‌تر خواهد ساخت؟ احتمالا خیر.

این تصمیمات آن‌طور که تبلیغ می‌شوند، نیستند. آن‌ها اقدامات سیاست خارجی سنجیده‌ای نیستند که برای وادار کردن دولت اسرائیل به پایان جنگ، ارسال حجم انبوه کمک‌های غذایی و پزشکی به غزه، و آغاز یک روند سیاسی که امید به حل و فصل آینده را زنده کند، طراحی شده باشند. تعلیق کمک‌های نظامی به اسرائیل ممکن است به این امر کمک کند، اما تهدید به رسمیت شناختن کشور فلسطین چنین تاثیری نخواهد داشت.

اولاً، هم کایر استارمر، نخست‌وزیر بریتانیا، و هم امانوئل ماکرون، رئیس‌جمهور فرانسه، عمدتاً به دلایل داخلی سیاسی اقدام کرده‌اند. همانطور که پیر للوش، وزیر سابق کابینه در دولت‌های راست میانه فرانسه، اخیراً در مقاله‌ای تند برای لوفیگارو نوشت، ماکرون یک رهبر ناتوان است که برای حفظ اهمیت خود به شدت تلاش می‌کند. او در واکنش به جنبش قدرتمند حامی فلسطین در داخل کشور و نیاز به دیده شدن به عنوان یک بازیگر در صحنه جهانی، دست به این اقدام زده است.

استارمر نیز با زمزمه‌های شورش در حزب کارگر که رهبری آن را بر عهده دارد و همچنین شکل‌گیری یک شورش ناشی از بحران غزه در جناح چپ خود، به شکل یک حزب جدید که توسط سلفش در رهبری حزب کارگر، جرمی کوربین، ایجاد شده بود، مواجه بود. هر یک از این‌ها تهدیدات سیاسی قابل توجهی برای نخست‌وزیر و دولتش ایجاد می‌کنند، و به رسمیت شناختن فلسطین یکی از راه‌های مقابله با آن‌هاست.

ماکرون، گویی برای جبران برخی انتقادات، روز سه‌شنبه به ۱۴ کشور دیگر در سازمان ملل – از جمله کانادا و استرالیا – در فراخوان برای به رسمیت شناختن فلسطین پیوست. مقدمه این بیانیه حماس را به شدت محکوم کرد و تلاش نمود تا به برخی موانع آشکار برای توافق اسرائیل بپردازد. اما هیچ یک از این خواسته‌ها شامل ابزاری برای اجرا نبودند.

بریتانیا از امضاکنندگان این بیانیه نبود، اما برخلاف ماکرون، استارمر می‌تواند استدلال کند که با مشروط کردن به رسمیت شناختن کشور فلسطین به تصمیمش قدرت بخشیده است: او گفت که اگر اسرائیل تا ماه سپتامبر با آتش‌بس در غزه موافقت کند، این گام را بر نخواهد داشت. این اقدام هوشمندانه به نظر می‌رسد؛ زیرا از تهدید به رسمیت شناختن به عنوان اهرمی بالقوه برای تضمین آتش‌بس و امدادرسانی به غزه استفاده می‌کند. اما شروط بریتانیا این اهرم را در دستان اشتباه قرار می‌دهد.

حماس در هرگونه آتش‌بس سهمی برابر دارد. در واقع، این گروه به تازگی معامله دیگری را رد کرده است. و به لطف استارمر، حماس اکنون انگیزه‌ای دارد تا اطمینان حاصل کند که هیچ آتش‌بسی قبل از سپتامبر برقرار نشود، حتی اگر نتانیاهو تصمیم به پذیرش آن بگیرد. در آن مرحله، امتناع حماس از کنار گذاشتن سلاح، رفتن به تبعید یا تحویل گروگان‌های باقی‌مانده، در واقع با به رسمیت شناخته شدن پاداش خواهد گرفت. یک سازمان تروریستی که در معرض خطر از دست دادن پایگاه حمایت مردمی خود است، پس از اینکه عمداً اسرائیل را به حمله‌ای تحریک کرد که تنها پیامدهای فاجعه‌بار برای غزه داشت، قادر خواهد بود به یک پیروزی سیاسی اشاره کند.

پس چرا صرفاً بر حماس تمرکز نمی‌کنیم؟ چرا به این گروه، به رسمیت شناختن کشور فلسطین توسط بریتانیا را تنها در صورتی پیشنهاد نمی‌دهیم که با آتش‌بس موافقت کند و گروگان‌ها، سلاح‌ها و کنترل خود بر غزه را واگذار نماید؟ دلیل این است که این تهدید مشکل داخلی استارمر را حل نخواهد کرد، جایی که اسرائیل طرف گناهکار و نیازمند فشار و مجازات دیده می‌شود. علاوه بر این، حماس واقعاً راه‌حل دو دولتی را نمی‌خواهد. هدف آن نابودی کشور یهودی و برقراری حکومت اسلامی در تمام فلسطین است. همچنین برای آن اهمیتی ندارد که رنج غیرنظامیان ادامه یابد، زیرا از آن برای جهاد خود استفاده کرده است.

نکته اساسی این است که به رسمیت شناختن تا زمانی که رهبران هر دو جمعیت یهودی-اسرائیلی و عرب-فلسطینی برای ایجاد پیش‌نیازهای تشکیل کشور فلسطین مذاکره نکنند، چیزی بیش از یک حرکت نمادین نخواهد بود. این پیش‌نیازها بر اساس کنوانسیون سال ۱۹۳۳ شامل مرزهای مشخص، جمعیت دائمی، دولت، و توانایی برقراری تعامل با سایر کشورها تعریف شده‌اند. فلسطین هنوز این موارد را ندارد. در حال حاضر بیش از ۱۴۰ کشور آن را به عنوان یک کشور به رسمیت شناخته‌اند و دلیل کمی وجود دارد که فکر کنیم اضافه شدن چند کشور دیگر ناگهان این کشورسازی را واقعی خواهد کرد.

البته دلایلی برای این همه هیاهو وجود دارد. زیرا در حالی که امپراتوری‌های از بین رفته اروپا دیگر قدرت‌های بزرگی نیستند، بریتانیا و فرانسه اهمیت دیپلماتیک بسیار زیادی برای منطقه شام دارند.

هر دو کشور متحدان سنتی اسرائیل و همچنین اعضای گروه هفت (G7) هستند و از پنج کشوری هستند که می‌توانند از حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل استفاده کنند. به همان اندازه مهم این است که آن‌ها معماران خاورمیانه مدرن و درگیری‌های آن بوده‌اند. مرزهای عراق، لبنان، اردن، فلسطین و سوریه همگی عمدتاً محصول نقشه‌کش‌های بریتانیایی و فرانسوی بودند، زیرا آن‌ها این بخش از امپراتوری عثمانی در حال فروپاشی را در اواخر جنگ جهانی اول بین خود تقسیم کردند.

علاوه بر این، احیای وطن یهودیان در فلسطین عمدتاً کار دولتمردان بریتانیایی بود، از جمله آرتور بالفور، وزیر خارجه وقت، که این اصل را در بیانیه سال ۱۹۱۷ مطرح کرد. بریتانیا سپس از سال ۱۹۲۰ تا تشکیل اسرائیل در سال ۱۹۴۸، فلسطین را اداره و مهاجرت یهودیان را کنترل کرد.

با این حال، آنچه رهبران امروز بریتانیا و فرانسه انجام می‌دهند، فراتر از حل مسائل سیاسی داخلی خودشان، تنبیه نتانیاهو است. شکی نیست که او مستحق آن است: او کشتار و ویرانی در غزه را مدت‌ها پس از آنکه از نظر قانونی یا اخلاقی قابل توجیه، از نظر استراتژیک قابل توضیح، یا از نظر عمومی قابل حمایت باشد، ادامه داده است. اما اگر او اکنون با آتش‌بس موافقت کند، این کار علیرغم تهدیدات به رسمیت شناختن خواهد بود، نه به دلیل آن‌ها.