برخی افراد در سراسر جهان، از جمله یهودیانی که به طور سنتی از اسرائیل حمایت میکنند، از خود میپرسند یا از آنها پرسیده میشود که آیا اسرائیل هنوز حق موجودیت دارد یا خیر. رواج این گفتگوهای خصوصی و عمومی نتیجه جنگ غزه و سطوح نسلکشی خشونت و تخریب مرتبط با آن؛ حمله اسرائیل به ایران و گسترش آن در سوریه؛ امتناع اسرائیل از ارائه هرگونه طرح صلح با همسایگانش؛ و ستم آن بر فلسطینیان کرانه باختری با سیستمی از آپارتاید به سبک "جیم کرو" است.
پاسخ من به این سوال این است که بله، کشور اسرائیل حق موجودیت دارد — اما رژیم امتیازات یهودی-صهیونیستی اسرائیل ممکن است چنین حقی نداشته باشد.
اکثر مردم مانند دانشمندان علوم سیاسی فکر نمیکنند، به این معنی که آنها بدون اینکه متوجه شوند، مقولههای زندگی سیاسی را با هم مخلوط میکنند. یک کشور (state) یک جامعه تعریف شده از نظر سرزمینی است که عضویت آن در سازمان ملل متحد آن را به رسمیت میشناسد. یک رژیم (regime) یک نظم حقوقی در یک کشور است که مشخص میکند چه چیزی توسط نهادهای آن مجاز است و چه چیزی مجاز نیست و چگونه افراد برای تصدی مناصب و انجام وظایفی که مجاز میداند، انتخاب میشوند. یک دولت (government) گروه خاصی از افرادی است که در هر زمان، آن مناصب را پر میکنند و تصمیمات سیاستی اتخاذ میکنند.
فرانسه یک کشور است. جمهوری پنجم رژیمی است که از سال ۱۹۵۸، نظم حقوقی در کشور فرانسه را تشکیل داده است. امانوئل ماکرون رئیس دولت فرانسه است – مجموعهای از مقامات و تصمیمگیرندگان که طبق رویهها و قوانینی که رژیم جمهوری پنجم را تشکیل میدهند، مجاز به تصمیمگیری هستند.
تنها با این تمایز سهگانه – کشور، رژیم، دولت – میتوانیم سرنوشت کشورهایی را که رفتارشان آنها را به منفوران بینالمللی تبدیل کرده است، درک کنیم. و تنها آنگاه میتوانیم سوال واقعی در مورد اسرائیل را که اکنون ذهن مردم را به خود مشغول کرده است، به وضوح ببینیم.
هنگامی که یهودیان دو چیز را در یک مقایسه قرار میدهند که ممکن است توازن بین آنها را نشان دهد که قصد انتقال آن را ندارند، میگویند لهَبدیل ("بگذارید درک شود که تفاوتی وجود دارد"). بنابراین من لهَبدیل میگویم و در این زمینه توجه را به سرنوشت قدرتهای محور و به ویژه آلمان جلب میکنم – سرنوشتی که تفاوت بین نگرش جامعه بینالمللی نسبت به حق موجودیت یک کشور و حق موجودیت یک رژیم خاص در آن را نشان میدهد. آلمان، ایتالیا و ژاپن هر کدام توسط متفقین اشغال شدند. هر کدام متعاقباً اجازه یافتند به عنوان کشورهای مشروع به سازمان ملل متحد بپیوندند – اما تنها پس از آنکه رژیمهای نازی، فاشیست و امپریالیستی که آن کشورها را به جنگ کشانده بودند، جایگزین شدند. پیشنهاد هنری مورگنتاو، وزیر خزانهداری ایالات متحده در سال ۱۹۴۴، تمایل شدید به اعلام یک کشور بیحقوق و پایان دادن به موجودیت آن را به این شکل نشان میدهد.
طرح مورگنتاو اروپایی پس از جنگ را تصور میکرد که به موجودیت آلمان به عنوان یک کشور صنعتی پایان میداد. مناطق وسیع و سنتی آلمان به دانمارک، فرانسه و لهستان واگذار میشد. منطقه صنعتی روهر و مناطق اطراف آن بینالمللی میشد. تمام کارخانههای تسلیحاتی، همراه با کل ارتش، نابود میشدند. برای آینده نزدیک، هیچ مؤسسه آموزشی فراتر از دبستان اجازه فعالیت نداشت. کشورهای ویران شده توسط جنگ، برای بازسازی خود، کار اجباری آلمانی دریافت میکردند. سرزمین آلمان که به کشورهای دیگر اختصاص نیافته بود، به سه کشور جداگانه و عمدتاً کشاورزی تقسیم میشد. هرگونه مشکلات اقتصادی یا اجتماعی که آلمانیها در نتیجه این اقدامات با آن مواجه میشدند، تنها مسئولیت مردم آلمان برای حل و فصل "با امکاناتی که در آن شرایط ممکن است در دسترس باشد" بود.
یکی از ویژگیهای برجسته طرح مورگنتاو این بود که حتی این افراطیترین پیشنهاد نیز از درخواست صریح برای انقراض یک کشور عقبنشینی کرد. آلمان مسئول آغاز هر دو جنگ جهانی و آغاز ویرانگرترین نسلکشی در تاریخ بشر بود، اما پایان دادن به موجودیت یک کشور بزرگ و توانمند هنوز هم فراتر از حد تصور تلقی میشد. به جای مجازات کشور آلمان، رژیم نازی که بر کشور آلمان حکومت کرده بود، مسئول شناخته شد. مطمئناً، غرب به یک کشور آلمانی قوی نیاز داشت تا به مقابله با تهدیدات شوروی علیه اروپای مرکزی و غربی کمک کند، اما اصل مورد نظر، تمایز بین استانداردهای اعمال شده برای کشورها و استانداردهای اعمال شده برای رژیمها بود. به جای کشور آلمان، این رژیم نازی بود که از اروپا حذف شد.
بدین ترتیب، رژیمها میتوانند بدون آلوده کردن کشورهایی که در آنها فعالیت میکنند، شیطانی شوند. و رژیمها میتوانند بدون پایان دادن به موجودیت کشورهایی که توسط آن رژیمها اداره میشوند، جایگزین شوند. پس از شش سال نازیزدایی، جمهوری فدرال، مستقر در بن، اجازه یافت به تنهایی فعالیت کند. در سال ۱۹۹۰، رژیم در آلمان شرقی ناپدید شد. سرزمینها و جمعیتهایی که تحت اختیار آن بودند، بخشی از جمهوری فدرال شدند. دولتهایی که این رژیم تولید میکند، از احترام جهان برخوردار بودهاند زیرا رژیمی که آنها را تولید میکند، مشروع پذیرفته شده است. بار دیگر، یک کشور آلمانی واحد، بزرگ، مرفه و دارای توانایی نظامی در مرکز اروپا وجود دارد – کشوری که حق موجودیت آن بیچونوچراست. دولتهایی که توسط رژیم بن اکنون بر تمام آلمان حکومت میکنند.
درست است که کشورها میتوانند ناپدید شوند. کشور شوروی در سال ۱۹۹۱ از بین رفت. اما در مقایسه با نرخ تغییر رژیم، چنین ناپدید شدنهایی نادر است. در سال ۱۹۸۹، رژیمها در سراسر اروپای شرقی تغییر کردند، حتی با وجود اینکه کشورهایی که بر آنها حکومت میکردند، سر جای خود باقی ماندند. رژیم جمهوری خلق عمدتاً رژیم ملیگرایی را که قبل از جنگ جهانی دوم بر چین حکومت میکرد، جایگزین کرد. ایتالیای فاشیست با جمهوری ایتالیا جایگزین شد. ژاپن اکنون یک سلطنت مشروطه است، نه یک امپراتوری. اخیراً، آیتالله روحالله خمینی رژیم پهلوی در ایران را با جمهوری اسلامی جایگزین کرد، و اگرچه درخواستهای زیادی برای تغییر رژیم در ایران وجود دارد، هیچ کس حق موجودیت کشور ایران را به چالش نکشیده است. در دهه ۱۹۹۰، جهان آفریقای جنوبی را منزوی کرد و با ائتلاف با کنگره ملی آفریقا، آن کشور را از رژیم آپارتاید خود رها کرد، باز هم بدون پایان دادن یا حتی مطرح کردن این سوال که آیا کشور آفریقای جنوبی حق موجودیت دارد یا خیر.
اسرائیل کشوری است که توسط جنبش صهیونیستی ایجاد شد، در سال ۱۹۴۷ توسط مجمع عمومی سازمان ملل متحد به رسمیت شناخته شد و در سال ۱۹۴۸ توسط کشورهای سراسر جهان به رسمیت شناخته شد. سپس نهادهای اقتصادی، سیاسی و نظامی صهیونیسم به اولین و تاکنون تنها رژیم این کشور تبدیل شدند.
این یک نظم حقوقی و ایدئولوژیک است که بر اساس تظاهر به دموکراسی لیبرال بنا شده است، در حالی که بیش از هر چیز به اجرای و گسترش حضور و موفقیت ساکنان یهودی خود اختصاص دارد. از سال ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۶، شهروندان عرب اسرائیلی توسط یک حکومت نظامی اداره میشدند که به مهندسی مصادره اکثریت قریب به اتفاق سرزمینهایشان کمک کرد. پس از لغو حکومت نظامی در سال ۱۹۶۶، ادارات جداگانه برای "امور اعراب" در وزارتخانههای مختلف، که توسط سرویسهای امنیتی هماهنگ میشدند، به اجرای سیاستهای رژیم در قبال اعراب بر اساس تبعیض، فرودستی و تکهتکه شدن ادامه دادند. از سال ۱۹۶۷، بیش از ۵ میلیون عرب فلسطینی در کرانه باختری و نوار غزه تحت یک یا چند نسخه از اشغال نظامی زندگی میکنند و منابع آب و زمین خود را به دلیل مصادره توسط اسرائیل و شهرکنشینان اسرائیلی از دست میدهند. آنها که در دولتهایی که حرکت و دسترسی آنها به جهان خارج را کنترل میکنند، نمایندگی ندارند، از هرگونه مسیر بسیج سیاسی محروم شدهاند و به طور سیستماتیک فقیر شدهاند، روزانه در معرض خشونت سربازان و غیرنظامیان اسرائیلی قرار میگیرند که در بهترین حالت مخرب و تحقیرآمیز و در بدترین حالت نسلکشی است.
حتی ۲ میلیون عرب که شهروند اسرائیل هستند نیز با دهها قانون و مقررات متعدد مواجهند که به صراحت یا به طور ضمنی، علیه اسرائیلیهای غیر یهودی و به ویژه علیه اعراب تبعیض قائل میشوند. در سال ۲۰۱۸، پارلمان اسرائیل نزدیکترین چیز به یک بیانیه قانون اساسی در مورد ماهیت رژیم خود را منتشر کرد: یک "قانون اساسی" با عنوان "اسرائیل به عنوان دولت ملی مردم یهود." این قانون اعلام کرد که یهودیان و تنها یهودیان حق تعیین سرنوشت در کشور را دارند، شهرکسازی یهودیان را "ارزش ملی" اعلام کرد و زبان عربی را از وضعیت خود به عنوان یک زبان رسمی محروم ساخت. اهداف تدوینکنندگان آن با رد اصلاحات مربوط به برابری همه شهروندان آشکار شد.
اگرچه رژیم اسرائیل موفق شد نهادهای مؤثر، اقتصادی پویا، و ارتشی قدرتمند ایجاد کند، اما نتوانست دولتهایی را به وجود آورد که قادر به برقراری صلح با همسایگان کشور بر اساس راه حلهای حتی حداقلی رضایتبخش برای فاجعه فلسطینی باشند، فاجعهای که در فرآیند ایجاد و گسترش کشور پدید آمد.
و اینجاست که چالش واقعی آشکار میشود. دولت اسرائیل از پایان دادن به جنگی خودداری میکند که به اشکال مختلف، ابزاری برای محافظت از شغل رهبر خود، یک تشنج انتقامجویانه تسکینناپذیر، یا یک کمپین پاکسازی قومی فزاینده صریح به نظر میرسد. اخبار مربوط به کودکان گرسنهای که توسط سربازان اسرائیلی هنگام تلاش نومیدانه برای یافتن غذا مورد اصابت گلوله قرار میگیرند، ناگزیر این سوال را مطرح میکند که آیا افراد یا جامعه جهانی، دیگر وظیفه دارند رژیم اسرائیلی را که دولتی را تولید کرده است که تحت نظارت آن جامعه انسانی در غزه در حال نابودی است، مشروع تلقی کنند.
اینکه آنچه اسرائیل انجام میدهد نسلکشی است یا خیر، اساساً یک مشکل معنایی است. اینکه آیا کشور اسرائیل حق موجودیت دارد، یک خطای دستهبندی است. سوال واقعی، و سوالی که شایسته توجه و بحث یهودیان و غیر یهودیان است، این است که آیا رژیم در اسرائیل که از زمان تأسیس بر این کشور حکومت کرده، حق موجودیت خود را از دست داده است. به عبارت دیگر، آیا توانایی خود را برای مطالبه احترام دیگران و تابعیت از تصمیماتی که دولتهایش میگیرند، از دست داده است؟
برای سالهای متمادی، صهیونیستهای لیبرال امید داشتند که تبعیض بیرحمانه علیه شهروندان عرب اسرائیلی به گذشته بپیوندد و شکلی ملایم از صهیونیسم، که حقوق اقلیتها را به رسمیت میشناسد اما رنگ سیاسی و فرهنگی یهودی کشور را حفظ میکند، قابل دستیابی باشد. این دیدگاه بیش از هر چیز بر ایجاد یک دولت فلسطینی در کرانه باختری و غزه استوار بود که به طور همزمان وسیلهای برای ناسیونالیسم فلسطینی فراهم کند و آنچه بسیاری از اسرائیلیها اغلب آن را "کابوس" جمعیتی اکثریت عرب در دولت به اصطلاح یهودی مینامند، از بین ببرد. اما چرخش اسرائیل به سمت راست افراطی ملیگرا و بنیادگرا، شهرکسازی گسترده یهودیان در کرانه باختری، و شکست مجازی جنبش صلح اسرائیل، "راهحل دو دولتی" از طریق مذاکره را به چیزی جز سراب تبدیل کرده است که توسل ریاکارانه به آن هم به اهداف حامیان رسمی و هم به مخالفانش خدمت میکند.
برای سه چهارم قرن، رژیم اسرائیل خود را ناتوان از ادغام یا رسیدن به صلحی متمدنانه با فلسطینیان نشان داده است، که حتی بدون احتساب پناهندگانی که در خارج از کشور زندگی میکنند، اکنون با تعداد یهودیان ساکن در منطقه تحت حاکمیت این رژیم برابر هستند. بنابراین، طرح این سوال که آیا رژیم در اسرائیل دیگر سزاوار موجودیت است، صحیح است. نکته حائز اهمیت این است که نه پرسیدن این سوال و نه رسیدن به نتیجهای منفی به این معنا نیست که فرد ناسیونالیسم یهودی را نامشروع یا ذاتاً انحصاری میداند. همانطور که در مورد همه جنبشهای مشابه صدق میکند، ناسیونالیسم یهودی و حتی خود صهیونیسم به عنوان یکی از اشکال ناسیونالیسم یهودی، یک بافت متنوع است.
با پذیرش این که کشوری که بر تمام سرزمین بین دریای مدیترانه و رود اردن اعمال حاکمیت میکند، حق موجودیت دارد و خواهد داشت، میتوانیم چالشهای واقعی پیش روی کسانی را که برای آیندهای قابل زندگی در آنجا آرزو دارند، برجسته کنیم. تغییرات عمیق لازم برای ظهور چنین رژیمی میتواند از شکست در جنگ، انقلاب اجتماعی، شورش داخلی، یا به ویژه با حمایت جامعه جهانی که آماده قطع روابط خود با رژیم سرکش است، از طریق بسیج آهسته اما تحولآفرین تودههای مردم در داخل آن، ناشی شود.
این مسیر اخیر به سوی آیندهای بهتر طولانی است، اما ممکن و در این مورد، محتملتر از سایرین است. این مسیر تنها زمانی طی خواهد شد که گروههای مختلفی که بر سر اسرائیل در ستیز هستند، خود را ملزم به یافتن متحدانی کنند که پیش از این تنها دشمن میدیدند.