عکس از دیوید رایدر / گتی
عکس از دیوید رایدر / گتی

منشأ خشونت سیاسی

آیا دوران قطبی‌سازی شدید حزبی در ما مقصر است؟

تصویری از آیزاک چوتینر، نویسنده و روزنامه‌نگار
توسط آیزاک چوتینر

در هفته‌ای که گذشت، چارلی کرک، فعال سیاسی جناح راست، در دانشگاه یوتا ولی ترور شد. کرک، متحد نزدیک رئیس‌جمهور دونالد ترامپ، ۳۱ سال داشت. تایلر رابینسون، ساکن ۲۲ ساله یوتا، متهم به قتل او شده است. این آخرین مورد در رشته‌ای از حملات به چهره‌های سیاسی آمریکا است: تیراندازی به دو قانون‌گذار ایالتی مینه‌سوتا و همسرانشان در ماه ژوئن، دو تلاش برای ترور رئیس‌جمهور ترامپ در طول مبارزات انتخاباتی ریاست‌جمهوری سال گذشته، و یورش ۶ ژانویه ۲۰۲۱ به ساختمان کنگره، تنها چند نمونه هستند.

اخیراً تلفنی با لیلیانا میسون، استاد علوم سیاسی در مؤسسه اگوورا اس.ان.اف جانز هاپکینز و متخصص خشونت سیاسی، صحبت کردم. او در سال ۲۰۲۲، به همراه ناتان پی. کالمو، کتاب «حزب‌گرایی رادیکال آمریکایی: نقشه‌برداری از خصومت خشونت‌آمیز، علل آن و پیامدها برای دموکراسی» را نوشت. در طول گفتگوی ما، که برای وضوح و اختصار ویرایش شده است، درباره آنچه دوران کنونی ما را به طور بالقوه خطرناک‌تر از اواخر دهه ۱۹۶۰ می‌کند، ارتباط بین حزب‌گرایی و خشونت سیاسی، و چگونگی کاهش حزب‌گرایی زمانی که مخالفان سیاسی شما واقعاً افراط‌گرایان هستند، بحث کردیم.

وقتی صحبت از خشونت سیاسی می‌شود، چه چیزی در دوران کنونی ما برای شما متفاوت به نظر می‌رسد؟

ما از سال ۲۰۱۷ در حال جمع‌آوری داده‌ها درباره نگرش مردم نسبت به خشونت سیاسی در ایالات متحده بوده‌ایم. اما برخی داده‌های قدیمی‌تر از روزنامه‌ها و مرکز تحقیقات پیو داریم که در واقع سطوح نسبتاً مشابهی از تأیید خشونت سیاسی را با آنچه در دوران ترامپ می‌بینیم، نشان می‌دهد. بنابراین فکر نمی‌کنم نقطه مشخصی وجود داشته باشد که دوران خشونت سیاسی از آن آغاز شود. می‌توان گفت که در دهه ۱۹۶۰ قطعاً خشونت سیاسی قابل توجهی وجود داشته است. اما تفاوت آن زمان این بود که این خشونت‌ها بر اساس خطوط حزبی سازماندهی نشده بودند. و آنچه امروز می‌بینیم بر اساس خطوط حزبی سازماندهی شده است.

منظورتان از «سازماندهی شده بر اساس خطوط حزبی» چیست؟

منظورم این است که این خشونت از خصومت بین دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان نشأت می‌گیرد. در دهه شصت، خشونت زیادی وجود داشت، اما اینطور نبود که دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان در دو طرف آن خشونت قرار داشته باشند. این خشونت کاملاً با سیاست همسو نبود، یا حداقل از نظر سیاست حزبی چنین نبود. در آن زمان، می‌توانست نوعی تصادفی باشد. اما وقتی احزاب به سازماندهی خصومت کمک می‌کنند، خود خشونت می‌تواند نهادینه‌تر شود.

این جالب است، اما در دوران کنونی، وقتی درباره کسانی که دست به خشونت سیاسی می‌زنند می‌خوانیم، اغلب شبیه حزبی‌های معمولی به نظر نمی‌رسند. آنها دیدگاه‌های عجیب و غریب و گاهی اوقات جنون‌آمیز دارند. چگونه این را با آنچه تازه گفتید ترکیب می‌کنید؟

خب، یک راه برای فکر کردن به این موضوع این است که نوعی خشونت سیاسی وجود دارد که در آن یک شخصیت سیاسی برای دستیابی به اهداف سیاسی هدف قرار می‌گیرد. فکر می‌کنم همه موافقند که این خشونت سیاسی است. بسیاری از آنچه اخیراً دیده‌ایم، حتی فقط در طول سال گذشته، خشونت‌هایی بوده‌اند که یک شخصیت سیاسی را برای اهداف غیرسیاسی یا شاید اهداف مشکوک سیاسی هدف قرار داده‌اند. در واقع، این حملات بیشتر شبیه تیراندازی‌های مدرسه‌ای هستند، جایی که یک جوان آشفته در تلاش برای جلب توجه است و می‌خواهد در تاریخ ماندگار شود. این خشونت علیه یک شخصیت سیاسی است، اما نه به طور کامل به این دلیل که آنها می‌خواهند به یک هدف سیاسی دست یابند. آیا شما به آن شخص حمله می‌کنید چون او سیاسی است، یا چون او مشهور است؟ و فکر می‌کنم اشتباه گرفتن این دو چیز واقعاً آسان است. اما معتقدم که هدف مهاجم اهمیت دارد.

آیا متخصصان در حوزه شما فکر می‌کنند که فضای مسموم حزبی در کشور می‌تواند انگیزه‌بخش این حملات باشد، حتی اگر خود تیراندازها حزبی‌های مشخصی نباشند که به کسی از حزب مخالف حمله می‌کنند؟

بسیاری از خشونت‌های سیاسی توسط افرادی انجام می‌شود که به هر حال تمایل به خشونت دارند. برخی افراد مانند یک سلاح پرشده هستند و سؤال این است که به کجا نشانه خواهند رفت؟ و اینجاست که رهبری سیاسی قدرت دارد. رهبری سیاسی می‌تواند به این افراد بسیار بی‌ثبات بگوید که هدف مناسب کیست. بنابراین، اگر آنها به سیاست توجه نمی‌کردند یا رهبرانی نداشتند که به آنها بگویند از چه کسی متنفر باشند، ممکن بود در جهت دیگری منفجر شوند. اما به دلیل فضای سیاسی، آنها در این مسیر حرکت می‌کنند. بنابراین فکر می‌کنم به یک معنا، لزوماً به آنها نمی‌گوید که خشونت‌ورزی کنند؛ بلکه این افراد معمولاً از قبل بی‌ثبات هستند و مسئله این است که توجه آنها به کجا جلب می‌شود.

می‌خواهم به سال ۱۹۶۸ برگردم. نبود همان سطح از حزب‌گرایی، و نبود رهبران دموکرات و جمهوری‌خواه که به همان شکلی که اکنون هستند، خشونت را ترویج کنند — حتی زمانی که آن سیاستمداران کارهای وحشتناک دیگری مانند پیگیری جنگ ویتنام را انجام می‌دادند که فضا را متشنج می‌کرد — باعث می‌شود فکر کنم دموکراسی در آن زمان کمتر تهدید می‌شد. آیا این دیدگاه شماست؟

به طور تجربی، وضعیت متفاوت است، درست است؟ متفاوت است، زیرا نوع خشونتی که اکنون می‌بینیم، یا حداقل نوع خصومتی که محرک خشونت است، بسیار به این موضوع مربوط می‌شود که چه کسی دموکرات و چه کسی جمهوری‌خواه است. من فکر می‌کنم این خطرناک‌تر از دوران خشونت سیاسی هرج‌ومرج‌طلب است، زیرا احزاب ما همه‌چیز را ساختار می‌دهند. وقتی به صندوق رأی می‌رویم، فکر می‌کنیم داریم به یک برنامه سیاسی رأی می‌دهیم، اما در واقع به سؤالاتی رأی می‌دهیم که بسیاری از ما آنها را وجودی می‌دانیم. اگر خشونت در این فرایند ریشه دواند، پتانسیل این وجود دارد که خشونت در خود سیاست ما نهادینه شود.

چه چیزی در تحقیقات شما از سال ۲۰۱۷ تاکنون شما را بیشتر آزار داده است؟ و دقیقاً چه سؤالاتی می‌پرسید؟

ما اساساً دو مجموعه سؤال داریم که دو مفهوم متفاوت را اندازه‌گیری می‌کنند و مجموعه اول سؤالات اصلاً به صراحت درباره خشونت نیست. این چیزی است که ما آن را گسست اخلاقی (moral disengagement) می‌نامیم، که اساساً به معنای بدنام‌سازی و غیرانسانی کردن نگرش‌ها نسبت به حزب دیگر است. این نگرش‌ها معمولاً هر زمان که خشونت سیاسی یا قومی یا مذهبی وجود دارد، دیده می‌شوند. این نگرش‌ها همیشه عامل یکی از این اشکال خشونت جمعی نیستند، اما در مکان‌هایی که خشونت جمعی رخ می‌دهد، این نوع نگرش‌ها عموماً از قبل وجود داشته‌اند. بنابراین سؤالاتی مانند این، اگر شما جمهوری‌خواه هستید، «آیا دموکرات‌ها فقط برای سیاست بد نیستند، بلکه کاملاً شرورند؟» یا «آیا دموکرات‌ها تهدیدی برای کشور و مردم آن هستند؟» یا «آیا دموکرات‌ها شایسته رفتار انسانی نیستند زیرا مانند حیوانات رفتار می‌کنند؟» این نوع سؤالات توسط روانشناسان برای رسیدن به این مفهوم گسست اخلاقی توسعه یافته‌اند. و بنابراین یکی از کارهایی که ما از سال ۲۰۱۷ شروع کردیم، پرسیدن این سؤالات درباره دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان بود، به جای مثلاً درباره گروه‌های قومی در کشوری دیگر یا چیزی مشابه.

ما انتظار داشتیم که غیرانسانی‌سازی بسیار ناچیزی از مخالفان حزبی پیدا کنیم. یکی از یافته‌های نگران‌کننده این بود که معمولاً بین ۲۰ تا ۴۰ درصد از مردم مایلند بگویند که افراد در حزب دیگر شایسته هستند مانند حیوانات با آنها رفتار شود. این برای من شگفت‌انگیز بود و در طول نظرسنجی‌ها تغییر چندانی نکرد. ما در این مرحله ۲۰ نظرسنجی ملی و نماینده انجام داده‌ایم، اما این عدد تفاوت چندانی نمی‌کند. من اعتقاد دارم که موافقت حدود یک سوم افراد با این موضوع، به طرز نگران‌کننده‌ای زیاد است.

بله، تاریخ طولانی‌ای از خشونت در کشورهایی وجود دارد که در آن‌ها مخالفان قومی یا مذهبی با حیوانات مقایسه شده‌اند. یکی از سؤالاتی که شما پیش‌تر در پاسخ خود مطرح کردید این بود که آیا حزب دیگر تهدیدی برای کشور است. قطعاً من دلیل نگران‌کننده بودن پاسخ مردم به این سؤال را درباره حزب دیگر درک می‌کنم. اما ممکن است این ارقام بالا بروند زیرا یک حزب واقعاً تهدیدی برای کشور است. آیا ممکن است برخی افراد صرفاً به درستی درک کنند که دموکراسی در خطر است؟

کاملاً. و در مورد آن سؤال، ما تا هشتاد درصد افراد را داشته‌ایم که با این عبارت موافق بودند. بنابراین این باور بسیار رایج‌تر است. ما سعی کردیم آن سه نگرش را به عنوان یک صورت‌فلکی در نظر بگیریم و بفهمیم چه چیزی آنها را هدایت می‌کند.

سومین مورد چه بود؟

سومین مورد این بود که حزب سیاسی دیگر نه فقط از نظر سیاسی اشتباه، بلکه کاملاً شرور است. و این مورد در جایی بین آن دو قرار می‌گیرد. نه در دهه هشتاد است، و نه در دهه سی. معمولاً در حدود پنجاه و شصت درصد است. «حیوانات» کمترین میزان شیوع را دارد، «شرور» مورد بعدی است، و سپس «تهدید» رایج‌ترین است. ما همه آن‌ها را در یک مقیاس ترکیب می‌کنیم تا نوعی میانگین از گسست اخلاقی به دست آوریم. آنچه ما در واقع یافتیم این است که یکی از بهترین پیش‌بینی‌کننده‌ها برای داشتن سطوح بالاتر گسست اخلاقی، اختلافات بین دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان در مسائل برابری اجتماعی است. به عنوان مثال، جمهوری‌خواهانی که بالاترین میزان کینه نژادی علیه سیاه‌پوستان آمریکایی را دارند، به احتمال زیاد از نظر اخلاقی از دموکرات‌ها گسسته می‌شوند. دموکرات‌هایی که کمترین کینه نژادی را دارند، به احتمال زیاد جمهوری‌خواهان را بدنام و غیرانسانی می‌کنند. و همین امر در مورد تبعیض جنسیتی نیز صادق است. این نه تنها گسست اخلاقی عمومی را منعکس می‌کند، بلکه این واقعیت را نیز نشان می‌دهد که در حال حاضر دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان بر سر مسائلی اختلاف نظر دارند که بسیار ریشه‌دار و اغلب بحث درباره آنها بسیار دشوار است.

گاهی اوقات وقتی مردم درباره خشونت سیاسی صحبت می‌کنند، خشونت بین شهروندان، یا خشونتی که یک فرد عادی نسبت به یک سیاستمدار اعمال می‌کند، را با خشونتی که توسط دولت اعمال می‌شود، برابر می‌دانند. شما چگونه به خشونت دولتی در بافت خشونت سیاسی نگاه می‌کنید؟ به عنوان مثال، بخشی از چیزی که قوانین جیم کرو را بسیار وحشتناک و هولناک می‌کرد، مشارکت ضمنی و در برخی موارد، فعال دولت در آن بود.

قطعاً، بله. و فکر می‌کنم وقتی دولت از خشونت علیه مردم خود استفاده می‌کند، احتمال خشونت علیه دولت بیشتر می‌شود. اما من کاملاً با آنچه شما می‌گویید موافقم. من داده‌های کافی برای گفتن زیاد در مورد آن ندارم، زیرا فکر می‌کنم انگیزه انجام این تحقیق برای من، بررسی عمق خصومتی بود که ما به عنوان شهروندان نسبت به یکدیگر احساس می‌کنیم. و این می‌تواند ناشی از خشونت دولتی باشد. می‌تواند توسط خشونت دولتی تشویق شود.

ما مجموعه سوالات جداگانه‌ای در مورد خشونت صریحاً داریم، اینکه تا چه اندازه استفاده از خشونت برای دستیابی به اهداف سیاسی مجاز است. و سپس سوالات خاصی داریم مانند: «آیا برای دستیابی به اهداف سیاسی خود وارد یک دعوای فیزیکی می‌شوید؟» یا «آیا فکر می‌کنید ترور یک رهبر برای دستیابی به اهداف سیاسی شما اشکالی ندارد؟» یک چیزی که به طور مداوم یافته‌ایم این است که وقتی از مردم می‌پرسیم خشونت اشکالی ندارد، تعداد بسیار کمی می‌گویند بله. این میزان ۱۰ یا ۲۰ درصد است. اما اگر بگوییم، چه می‌شود اگر طرف مقابل اول شروع کند؟ آنگاه با اعداد واقعاً نگران‌کننده ۴۰، ۵۰، ۶۰ درصد مواجه می‌شویم. ژوئن گذشته، ۶۰ درصد از دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان گفتند، اگر طرف مقابل اول شروع کند، اشکالی ندارد. تا آنجا که دولت به عنوان عامل تحریک خشونت دیده شود که سپس می‌تواند متقابل شود، فکر می‌کنم این یک نکته واقعاً مهم است. همه بدون استثنا می‌توانند بیشتر برای درگیر شدن در آن آماده شوند.

پس از ترور کرک، نگرانی‌هایی درباره خشونت‌های تلافی‌جویانه و خروج اوضاع از کنترل به وجود آمده است. برخی می‌گویند ترامپ بر دشمنان سیاسی خود سخت خواهد گرفت — که او اساساً گفته بود این کار را خواهد کرد. شما نگران چه چیزی هستید؟

فکر می‌کنم در مورد افرادی که ظهور خشونت‌های جمعی را در مکان‌های دیگر بررسی می‌کنند، چیزی که آنها هشدار می‌دهند یک نقطه عطف است که در آن یک رویداد خشونت‌آمیز باعث تلافی می‌شود و آن تلافی‌ها نیز به نوبه خود باعث تلافی‌های مجدد می‌شوند. و سپس اساساً ما در وضعیتی قرار می‌گیریم که هیچ‌کس نمی‌تواند چرخه خشونت را متوقف کند. حتی کسی که آن را شروع کرده یا افرادی که آن خشونت را شروع کرده‌اند، قدرتی برای متوقف کردن آن ندارند زیرا از هر رهبر یا بازیگری بزرگتر می‌شود. این سناریوی کابوس‌وار است: خشونت پایداری که هیچ‌کس نمی‌تواند آن را متوقف کند. نمی‌دانم در حال حاضر چقدر این احتمال در ایالات متحده وجود دارد. فکر می‌کنم نیاز به سازماندهی بیشتری دارد. نیاز به خطوط بسیار مشخصی دارد که بین این گروه‌ها کشیده شده باشد، راه آسانی برای هدف قرار دادن گروه‌های مردم. شاید اینها از قبل وجود داشته باشند، اما من کاملاً مطمئن نیستم. نمی‌توانم کاملاً تصور کنم که چگونه ساختار خواهد یافت. شاید این فقط کمبود تخیل باشد.

بعد از این تیراندازی، بحث‌های زیادی در مورد لزوم محکوم کردن آن توسط مردم مطرح شد. و فکر می‌کنم به طور کلی این ایده وجود دارد که وقتی خشونت توسط «طرف شما» انجام می‌شود، طرف شما به ویژه باید آن را محکوم کند. مشکل اینجا این است که هیچ شانسی وجود ندارد که رئیس‌جمهور خشونت سیاسی را از جانب خود محکوم کند. افرادی در طیف سیاسی هستند که همیشه خشونت سیاسی را محکوم می‌کنند؛ دیگران گاهی اوقات آن را محکوم می‌کنند. اما حتی پرسیدن این سؤال در زمانی که دونالد ترامپ رئیس‌جمهور است، مضحک به نظر می‌رسد، پس محکومیت‌ها در آمریکا در سال ۲۰۲۵ چقدر می‌توانند اهمیت داشته باشند؟

من تا حدی به آن امید دارم. در کتابمان، ما آزمایش‌هایی انجام دادیم که در آنها افراد نقل قولی از دونالد ترامپ یا جو بایدن را می‌خواندند. چیزهای بسیار ساده‌ای، اساساً خشونت را تقبیح می‌کردند و می‌گفتند خشونت قابل قبول نیست و این نحوه انجام کارها نیست. و آنچه ما دریافتیم این بود که حتی پس از خواندن همان یک جمله کوتاه، افراد کمتر خشونت را تأیید می‌کردند، صرف نظر از اینکه چه کسی آن را گفته بود. حتی جمهوری‌خواهان که می‌خواندند جو بایدن این را می‌گوید، از تأیید خشونت عقب‌نشینی می‌کردند. و فکر می‌کنم بخشی از دلیل آن این است که ما همچنین فرض می‌کنیم طرف مقابل بسیار خشن‌تر از آن چیزی است که هست. شنیدن اینکه کسی از طرف مقابل می‌گوید خشونت قابل قبول نیست، در واقع برای بسیاری از افرادی که پیش از این معتقد بودند افراد در طرف دیگر همه خشونت را دوست دارند، بسیار آرامش‌بخش است. حتی شنیدن آن از طرف مقابل هم کمک می‌کند.

جالب است که این را می‌گویید، زیرا اگر ترامپ در دفتر بیضی می‌نشست و می‌گفت: «من تمام خشونت‌های سیاسی، حتی آن‌هایی که توسط جناح من انجام می‌شود، را محکوم می‌کنم»، فوق‌العاده دلگرم‌کننده بود. البته تصور چنین چیزی مضحک است، اما به شدت دلگرم‌کننده می‌بود.

بله، برایم آرامش‌بخش است. خوب است به یاد داشته باشیم که بسیاری از خصومت‌ها و نفرت‌های حزبی که ما هر روز و هر لحظه با آن زندگی می‌کنیم، ریشه در ادراک اشتباه دارد. بخش عظیمی از آن این است که ما باور داریم طرف مقابل افراطی‌تر از چیزی است که هست. ما باور داریم که آنها بی‌تحمل‌تر از چیزی هستند که واقعاً هستند. ما باور داریم که آنها از گروه‌هایی تشکیل شده‌اند که ما بیشتر از واقعیت از آنها خوشمان نمی‌آید. بنابراین، حجم زیادی از ادراک‌های اشتباه وجود دارد که به بسیاری از این مسائل دامن می‌زند، و اصلاح آن واقعاً باعث می‌شود مردم کمی عقب‌نشینی کنند.

فکر می‌کنم این در سطح فردی درست است. همه با کسی با عقاید سیاسی متفاوت صحبت کرده‌اند و با خود گفته‌اند، اوه خدای من، این فرد شیطان نیست، و من باید دوستان بیشتری با دیدگاه‌های سیاسی متفاوت داشته باشم. گمان می‌کنم چیزی که ترسناک است این است که برای من مشخص نیست که برداشت مردم از رهبران طرف مقابل همیشه اشتباه باشد.

نه، همین طور است. رهبران اغلب همانقدر افراطی هستند که ما فکر می‌کنیم، اما در مورد آسیب رساندن مردم عادی به یکدیگر، فکر می‌کنم جایی برای احساس امید بیشتر وجود دارد. ممکن است خشونت علیه نخبگان وجود داشته باشد، اما لزوماً نفرت کافی برای شروع آسیب رساندن به یکدیگر در ما وجود ندارد. اما نمی‌دانم. رهبران ما می‌توانند ما را به هر نوع چیزی متقاعد کنند، خوب یا بد.