ده سال پیش در یک شب شرجی در چارلستون، یک جوان ترک تحصیل کرده کلاس نهمی با موهای کاسهای به نام دیلن روف، وارد کلاس مطالعه انجیل در کلیسای مادر امانوئل اِی.اِم.ای. (Mother Emanuel A.M.E. Church)، قدیمیترین جماعت تاریخی سیاهپوستان در کارولینای جنوبی، شد. روف، که بیست و یک سال داشت، یک کلت نیمهخودکار .45 کالیبر و هشت خشاب گلولههای توخالی حمل میکرد. او در نزدیکی کلمنتا پینکی (Clementa Pinckney)، کشیش کلیسا و سناتور ایالتی، که در حال رهبری بحثی درباره یک مَثَل از انجیل مَرقُس بود، نشست. در اطراف آنها دوازده نفر از اعضای کلیسا نشسته بودند، همه سیاهپوست، بیشترشان زنانی دههها بزرگتر از روف.
روف عقاید خود را در وبسایتی به نام «آخرین رودزیایی» (The Last Rhodesian) بیان کرده بود: تنفری تنها و سوزان از سیاهپوستان، یهودیان، آسیاییها و اسپانیاییتبارها. او عکسهایی از خود با پرچم کنفدراسیون و ایستاده در جزیره سالیوان (Sullivan’s Island)، جایی که صدها هزار آفریقایی زمانی به بردگی فروخته شده بودند، منتشر کرده بود. او نوشت: «ما هیچ اسکینهِدی (skinhead) نداریم، هیچ کِی.کِی.کِی (K.K.K) واقعی نداریم، هیچکس کاری جز صحبت در اینترنت انجام نمیدهد. خب، بالاخره کسی باید شجاعت این را داشته باشد که این را به دنیای واقعی بیاورد، و فکر میکنم آن شخص من باشم.»
در کلاس مطالعه انجیل، روف چهل و پنج دقیقه در سکوت نشست. هنگامی که حاضران سر خود را برای دعا خم کردند، او بلند شد، کلت خود را بیرون کشید و شروع به تیراندازی کرد – فقط برای پر کردن مجدد خشاب مکث کرد، سپس دوباره شلیک کرد. او حدود هفتاد و پنج گلوله شلیک کرد. تایوانزا سندرز (Tywanza Sanders)، آرایشگر جوانی که با مادرش آمده بود، روی زمین افتاد. در حالی که در حال مرگ بود، پرسید: «چرا این کار را میکنی؟»
روف پاسخ داد: «شما زنهای ما را مورد تجاوز قرار میدهید و کشور را تصرف میکنید.»
او زنی را دید که زیر میزی دعا میکرد. «ساکت شو. هنوز به تو شلیک نکردهام؟»
زن گفت: «نه.»
روف به او گفت: «اجازه میدهم زنده بمانی تا بتوانی داستان آنچه اتفاق افتاد را بگویی.»
آنچه از چارلستون در حافظه باقی میماند، فراتر از وحشت کشتار، مراسم تشییع جنازه پس از آن بود – بالاتر از همه، باراک اوباما در مراسم یادبود کلمنتا پینکی، که سخنرانی خود را با خواندن بند اول سرود «لطف شگفتانگیز» (Amazing Grace) به پایان رساند. آن سرود بدون متن ممکن است تاثیرگذارترین لحظه ریاستجمهوری او بوده باشد. با این حال، لحظهای دیگر حتی سوزناکتر و برای بسیاری غیرقابل درک بود. دو روز پس از قتلها، در جلسه وثیقه روف، خانوادههای قربانیان در میان اندوه خود صحبت کردند. آنها او را طرد نکردند. آنها او را بخشیدند.
فلیسیا سندرز (Felicia Sanders)، مادر تایوانزا، مستقیماً خطاب به روف گفت: «ما چهارشنبه شب با آغوش باز در کلاس مطالعه انجیل خود از تو استقبال کردیم. تو برخی از زیباترین افرادی را که میشناسم، کشتهای. تمام وجودم درد میکند و هرگز مثل قبل نخواهم شد. اما، همانطور که در کلاس انجیل میگوییم، از حضور تو لذت بردیم. باشد که خدا تو را رحمت کند.» دختر اِتل لنس (Ethel Lance)، که در هفتاد سالگی درگذشت، به او گفت: «تو چیزی بسیار گرانبها را از من گرفتی... اما من تو را میبخشم.» اوباما بعدها گفت که «نجابت و نیکویی مردم آمریکا در این خانوادهها میدرخشد.»
هنگام تماشای مراسم یادبود چارلی کرک (Charlie Kirk)، فعال محافظهکار که این ماه در حالی که در دانشگاه یوتا ولی (Utah Valley University) سخنرانی میکرد به قتل رسید، به یاد آوردن این کلمات رحمت غیرممکن نبود. دهها هزار نفر استادیومی در گلندیل، آریزونا را برای ادای احترام به او پر کردند. کرک سی و یک ساله بود و همسر و دو فرزند کوچک داشت. این مراسم بیش از پنج ساعت به طول انجامید، اما لحظهای که جمعیت را ساکت کرد، زمانی بود که بیوه او، اریکا (Erika)، با زبان بخشش از قاتل همسرش سخن گفت. او گفت: «آن مرد، آن مرد جوان، من او را میبخشم. من او را میبخشم زیرا این کاری بود که مسیح انجام داد و کاری است که چارلی انجام میداد. پاسخ به نفرت، نفرت نیست. پاسخی که از انجیل میدانیم عشق است و همیشه عشق – عشق به دشمنانمان و عشق به کسانی که ما را آزار میدهند.»
دونالد ترامپ، رئیسجمهور، که نفر بعد سخنرانی کرد، اریکا کرک را در آغوش گرفت، اما پشت میکروفون تقریباً روح بخشش او را سرزنش کرد. ترامپ در خلال یک سخنرانی خودستا و انتقامجویانه گفت: چارلی کرک «از مخالفان خود متنفر نبود. او بهترینها را برای آنها میخواست. اینجا بود که من با چارلی اختلاف داشتم. من از مخالفانم متنفرم. و بهترینها را برای آنها نمیخواهم.» دیگر سخنرانان دولت، از جمله جِی. دی. ونس (J. D. Vance) و استیون میلر (Stephen Miller)، سخنان ترامپ را تکرار کردند، نه اریکا کرک را. قصاص، تفرقه، کینه – این زبان رسمی رژیم است.
در آغاز دوره اول ترامپ، روزنامهنگار سلنا زیتو (Salena Zito) در مجله «آتلانتیک» (The Atlantic) نوشت که مطبوعات سخنان او را به معنای واقعی کلمه اما نه جدی میگرفتند؛ حامیانش او را جدی میگرفتند اما نه به معنای واقعی کلمه. این جمله به منظور نشان دادن اینکه مطبوعات چقدر از واقعیت دور هستند، بیان شد. خود ترامپ به زیتو گفته بود که هدف واقعی او، به قول او، «گرد هم آوردن کشور – کار کوچکی نیست.»
البته، این هرگز درست نبود و هر هفته شواهد تازهای از تاریکی که به آن سوق داده میشویم، نمایان میشود: حمله به حاکمیت قانون، استفاده ابزاری از دولت علیه دشمنان رئیسجمهور، فرسایش آزادیهای مدنی، فساد عظیم خانواده ترامپ. این حمله بیوقفه است. در روزهای پس از مراسم یادبود، ترامپ با تجدید تهدیدهایش علیه جیمی کیمل (Jimmy Kimmel)، کمدینی که تنها جرمش مسخره کردن او بود؛ با انجام یک کیفرخواست لحظه آخری علیه جیمز کومی (James Comey)؛ با برگزاری یک کنفرانس مطبوعاتی که در آن درباره علم اوتیسم – «بر اساس آنچه من احساس میکنم» – به شکلی بیپروا اظهارنظر کرد که تضمین شده بود سردرگمی و پریشانی را در میان والدینی که desperately به دنبال وضوح بودند، ایجاد کند؛ و با اعلام به سازمان ملل متحد که آمریکا «گرمترین کشور در هر کجای دنیا» است، که او شایسته جوایز نوبل برای پایان دادن به «هفت جنگ پایانناپذیر» است، که سازمان ملل یک سازمان بیفایده است و تغییرات اقلیمی «بزرگترین فریبکاری است که تاکنون در جهان انجام شده»، موفق شد کشور را «متحد» کند. مشتاقانه منتظر هفته آینده هستیم.
آشتی دادن عمل بخشش با برخی از مواضعی که چارلی کرک زمانی اتخاذ کرده بود، آسان نیست. آنها در مخالفت اخلاقی با روح دوران حقوق مدنی بودند که در کلیسانشینان مادر امانوئل دمیده بود. اما غریزه او برای بحث و مشارکت، امکان تکامل را باز میگذاشت. ترامپ مدتهاست که از آن افق گذشته است. حرص و کینهتوزی او تنها عمیقتر میشود. امید نه در انتظار یک تجربه تحول دیرهنگام در دفتر بیضی، بلکه در انجام کارهای عادی زندگی مدنی نهفته است – در متقاعد کردن همسایگان، دوستان، حتی خانوادهای که از ترامپ حمایت کردهاند تا در تصمیم خود تجدید نظر کنند، یک گفتگوی دشوار در هر زمان. خانوادههای چارلستون معتقد بودند که لطف ضعف نیست بلکه اراده است، و سیاست نیز به تمایل به هدایت یکدیگر به سوی زمینه بهتر بستگی دارد. در این کار متقاعدسازی، در سیاست – کند، ناقص، اما ضروری – تلاش میکنیم فاصله بین آنچه هستیم و آنچه ممکن است هنوز بشویم را از بین ببریم.