وقتی انقلابیون به قدرت میرسند، اغلب شبیه دشمنان خود میشوند. جمهوریخواهان، پس از سالها تقبیح «بیداری» چپگرایانه و فرهنگ حذف، اکنون تاکتیکهایی را به کار میبرند که زمانی خودشان علیه مخالفانشان آنها را محکوم میکردند. دولت ترامپ، به جای بازگرداندن آزادی آکادمیک، تلاش کرده است تا دانشگاههای خصوصی را مجبور به پذیرش کمیسرهایی کند تا بر نحوه پذیرش دانشجویان و تدریس آنها نظارت کنند. پرزیدنت دونالد ترامپ بسیاری از پروندههای مدنی و جنایی علیه خود و حامیانش را محکوم کرد. رئیسجمهور، به جای پایان دادن به "قانونمداری جنگافزارانه" (lawfare)، علناً دادستان کل خود را تحت فشار قرار میدهد تا مخالفان سیاسیاش، مانند مدیر سابق افبیآی جیمز کومی و دادستان کل ایالت نیویورک لتیتیا جیمز را، حتی زمانی که شواهد اصلی ضعیف به نظر میرسند، تحت پیگرد قانونی قرار دهد.
دو هفته پیش، ترور فعال محافظهکار چارلی کرک، از متحدان نزدیک کاخ سفید، تهدیدهایی مبنی بر اقدامات تلافیجویانه شدیدتر را به دنبال داشت. معاون رئیسجمهور اظهار داشت که کسانی که درباره کرک حرفهای نامناسبی میزنند، باید به کارفرمایشان گزارش شوند. معاون رئیس ستاد کاخ سفید گفت که گروههای سیاسی چپگرا باید مورد تحقیق قرار گیرند. رئیس کمیسیون ارتباطات فدرال (FCC) بیان کرد که کمدین برنامه آخر شب، جیمی کیمل، باید از پخش حذف شود. (شبکه ABC برای مدت کوتاهی به این درخواست تن داد.)
این تهدیدها با تعهداتی که ترامپ در سخنرانی دومین مراسم تحلیف خود داد، مبنی بر «توقف تمام سانسورهای دولتی و بازگرداندن آزادی بیان در آمریکا» و «هرگز اجازه ندادن به سوءاستفاده از قدرت عظیم دولت برای آزار و اذیت مخالفان سیاسی»، سازگار نیست. در عوض، فرهنگ حذف توسط راستگرایان بازسازی و به «فرهنگ پیامد» تغییر نام داده شده است – دقیقاً همان عبارتی که دشمنان آنها در جناح چپ به کار میبردند.
حزبگرایی افراطی، تفکر اصولی را تقریباً در هر عرصهای از زندگی آمریکایی مختل میکند، اما این چرخه غیرلیبرالیسم تلافیجویانه (tit-for-tat illiberalism) به ویژه خطرناک است. دموکراسی لیبرال به یک باور مشترک به حقوق فردی، برابری همه شهروندان و حاکمیت قانون وابسته است. جناحهای اصلی سیاسی نباید طوری رفتار کنند که گویی انحصار حقیقت یا حق مطلق برای قدرت را دارند. بازیگران غیرلیبرال معتقدند هر دو را در اختیار دارند.
جمهوریخواهان گلایههای واقعی از ارتدوکس ترقیخواهانه (progressive orthodoxy) دارند، که سطوح عالی رسانهها، دانشگاهها، شرکتها و – از طریق طبقه کارکنان دموکرات – خود دولت را تحت تأثیر قرار داده است. این پدیده به اختصار به عنوان «بیداری» (wokeness) شناخته شد – جهانبینیای که ریشههای مشکلات جامعه را در سیستمهای ستم میبیند و به دنبال رفع آنها از طریق تغییر آگاهی جمعی است. «بیداری» برای دستیابی به اهداف اجتماعی خود به هژمونی فرهنگی چپ متکی بوده است. شرکتها ابتکاراً اهداف تنوع را اعمال میکردند؛ دانشگاهها و هیئتهای مدیره مدارس خود را «استعمارزدایی» میکردند؛ پلتفرمها داوطلبانه محتوای مضر را حذف میکردند؛ افراد «کار لازم» را انجام میدادند.
ضد-بیداری نیز برخی از همین تاکتیکها را تقلید میکند – با هدف حذف کنندگان – اما این کار را از طریق اقدام دولتی انجام میدهد. این یک ضد انقلاب از بالا است، و اکنون در تمامی سطوح دولت، نه فقط فدرال، در حال وقوع است. رایان والترز، سرپرست منتخب مدارس اوکلاهما، هنگامی که اعلام کرد هر دبیرستان در ایالت میزبان شعبهای از Turning Point USA، سازمان فعالیتی که کرک تأسیس کرده بود، خواهد بود، نوشت: «اتحادیههای معلمان رادیکال چپگرا مدتهاست که بر کلاسهای درس تسلط داشتهاند و ما آنها را پس میگیریم.» (او روز بعد استعفا داد تا یک سازمان غیرانتفاعی آموزشی محافظهکار را اداره کند.) هرگاه قدرت دست به دست شود، یک چرخه خود-پایدار، سرکوب شدیدتر هر کسی را که تازگی به عنوان دشمن آزادی شناخته میشود، تشویق میکند. تصور یک آمریکای دائماً پسالیبرال پس از چند چرخش دیگر از این چرخ، دشوار نیست. اوضاع چگونه تا این حد بد شد؟
لیبرالیسم زمانی ایدئولوژی غالب دو حزب سیاسی اصلی در آمریکا بود. با این حال، طی دهه گذشته، حملهای از هر دو جناح آن را فرسوده کرده است. در جناح چپ، پیروان نظریه نژاد انتقادی بر این باورند که قوانین و سرمایهداری آمریکا چنان با برتری سفیدپوستان آمیخته است که حقوق کامل برای ستمدیدگان بدون یک حسابرسی اخلاقی رادیکال، غیرقابل دستیابی است. دیگران در جناح چپ معتقدند که نابرابری اقتصادی به قدری بزرگ شده است که برابری اساسی همه شهروندان را از بین برده است.
برخی از اندیشمندان پسالیبرال در جناح راست، مانند پاتریک دینین، نظریهپرداز سیاسی در دانشگاه نوتردام، تا حد زیادی انتقادات اقتصادی جناح چپ در مورد نابرابری و جهانیسازی را پذیرفتهاند. آنها برای محافظهکاریای استدلال کردهاند که نه بر فردگرایی، بلکه بر استفاده از دولت برای ترویج خیر عمومی استوار است. اما انرژی واقعی در انقلاب ترامپی نهفته است که نه آنقدر بر ایدئولوژی سیاسی، بلکه بر یک غریزه روانی ابتداییتر بنا شده است. گلایهها به هسته سیاست جمهوریخواهان تبدیل شدهاند – با تلفیق کینههای شخصی رئیسجمهور با کینههای فعالان محافظهکار علیه نخبگان شایستهسالار و جهانیگرا.
سیاست گلایهمندی، توجیه اصلی برای اقدامات تلافیجویانه غیرلیبرالی است که ترامپ و حامیانش اکنون دنبال میکنند. بیشتر شکایات آنها با هستهای از حقیقت آغاز میشود. دانشگاههای نخبه با وسواس بیش از حد به ستمها، به جز یهودیستیزی، و با مجبور کردن اساتید آیندهدار به نوشتن «بیانیههای تنوع» که بسیار شبیه اعلام وفاداری به ترقیخواهی به نظر میرسید، آزادی آکادمیک را محدود کردند. برخی روزنامهنگاران شایسته واقعاً شغل خود را از دست دادند در میان شور و هیجان برای عدالت نژادی که صنعت آنها را در سالهای ۲۰۲۰ و ۲۰۲۱ فرا گرفت. در هفتههای قبل از انتخابات ۲۰۲۰، شرکتهای رسانههای اجتماعی اخبار مربوط به مطالب تحریکآمیز ذخیره شده در لپتاپ هانتر بایدن را سرکوب کردند، که بعداً اعتبار آن نشان داده شد.
اما تخلفات اولیه در حافظه بسیاری از محافظهکاران اغراقآمیز و تحریف شدهاند، و راهحلهایی که ترامپ اکنون اعمال میکند، به طور نامتناسبی مجازاتکننده هستند. آزادی آکادمیک با اخراج دانشجویان مهاجری که انتقادی درباره اسرائیل مینویسند، یا با متوقف کردن بودجه تحقیقاتی مگر اینکه روسای دانشگاهها اختیارات خود را به دولت فدرال واگذار کنند، بازگردانده نمیشود. آزادی اجتماعات زمانی بازگردانده نمیشود که معاون رئیسجمهور جی. دی. ونس صراحتاً از سازمانهای غیرانتفاعی مانند بنیاد فورد و بنیادهای جامعه باز جورج سوروس نام میبرد که میخواهد مورد تحقیق قرار گیرند. حاکمیت قانون با هدف قرار دادن دشمنان رئیسجمهور و عفو متحدانش بازگردانده نمیشود.
برخی از محافظهکاران بانفوذ، نبود اصول قابل توجیه را انکار نمیکنند؛ بلکه در آن غرق میشوند. لارا لومر، مشاور رئیسجمهور، اخیراً در پلتفرم X نوشت: «باید بگویم، من واقعاً میخواهم پرزیدنت ترامپ همان "دیکتاتوری" باشد که چپها فکر میکنند و میخواهم راستگرایان به همان اندازه که وانمود میکنند، به زندانی کردن و ساکت کردن دشمنان سیاسی خشن ما اختصاص داشته باشند.»
فرهنگ خودسانسوری مخرب است. اما تجویز ایدئولوژی دولتی به عنوان درمان، مانند درمان میگرن با لوبوتومی است. بسیاری در جناح راست امروز، از پیشینیان خود گسستی نگرانکننده ایجاد کردهاند. محافظهکاران قانون اساسی، از آن دسته که بر جنبش حقوقی محافظهکار غالب بودند، منشور حقوق را مقدس میدانستند – سدی در برابر تجاوز دولت فدرال به آزادی سیاسی. گلایههای قدیمی و خصومتهای سیاسی معافیتی را توجیه نمیکردند. جمهوریخواهان ریگان تأسیس کشور را لحظهای از نبوغ روشنفکرانه میدانستند که حقوق اساسی را برای همه آمریکاییها تضمین میکرد. واکنش آنها به رشد دولت، لیبرترین بود: کوچک کردن آن و بازگرداندن اقتدار به شهروندان.
جمهوریخواهان ترامپی از هر مرحله از این تحلیل منحرف میشوند. مفهوم آنها از آمریکا نه کشوری است که با یک قرارداد اجتماعی پایدار تعریف شده، بلکه ملتی است که ریشه در خون و خاک دارد. آنها حقوق را اساسی نمیدانند، بلکه آن را وابسته به قدرت میبینند: شما فقط زمانی آنها را دارید که جناح شما نهادهایی را که آنها را اعطا میکنند، کنترل کند. به همین دلیل، ماشینآلات دولت قرار نیست خاموش شوند، بلکه برای اهداف متفاوتی مورد استفاده قرار میگیرند. اینگونه است که میتوانید هم قربانی قدرت دولتی باشید و هم در استفاده از آن علیه دشمنان خود موجه باشید.
هنگامی که قدرت دوباره به چپ آمریکا بازگردد، با چه وسوسههایی روبرو خواهد شد؟ آیا افزایش تعداد قضات دادگاه (court-packing)، که از قبل هدف برخی از ترقیخواهان بود، به اولویت اصلی حزب دموکرات تبدیل خواهد شد؟ آیا وفاداران ترامپ در وزارت دادگستری با حزبیهای متفاوت جایگزین خواهند شد و سیستمی خطرناک از غنایم ایجاد خواهد شد؟ آیا نوآوریهای دولت ترامپ – مداخله FCC در قضاوت محتوای قابل قبول – به همان شکل با تنظیم مستقیم «اطلاعات نادرست» در شبکههای راستگرا جبران خواهد شد؟ آیا یک رئیسجمهور دموکرات از اعلامیههای گسترده ترامپگونه درباره قدرت اضطراری برای دور زدن دستور کار سیاستگذاری کنگره استفاده خواهد کرد؟ آیا گروههای راستگرای نامطلوب با آزار و اذیت دولتی سازمانیافته مواجه خواهند شد؟
قطبیسازی منجر به نوسانات شدید سیاستی در حوزههای بیشتری شده است: در تجارت، مهاجرت، محیطزیست، و اکنون حتی واکسنها. تشدید خطرناکتر، نقض حقوق اساسی مخالفان حزب حاکم، دور از ذهن نیست. رهبران آینده دموکرات ممکن است پوپولیستهای خشمگین باشند، نه نهادگراها. حزب نمیداند به چه چیزی اعتقاد دارد. میتوان گفت مدتهاست که نمیداند، به همین دلیل در برابر ربوده شدن توسط ایدههای رادیکال پیشین مانند لغو پلیس، پیگیری برابری نژادی به جای برابری فرصت، و توقف اجرای قوانین مهاجرت آسیبپذیر بود. خویشتنداری از اقدامات تلافیجویانه و تحمل دیدگاههای مخالف تندروانه، مسیر صحیح اقدام خواهد بود. اما وسوسه پایان دادن به ترامپیسم به هر وسیله لازم ممکن است بسیار قوی باشد.