زمانی که ولادیمیر پوتین در ماه اوت در آلاسکا با دونالد ترامپ ملاقات کرد، یکی از رشتههای برجسته اظهارنظرهای شبکههای اجتماعی هیچ ربطی به امکان توافق برای پایان دادن به جنگ روسیه علیه اوکراین (هدف ظاهری این دیدار) نداشت. بلکه سوال این بود که آیا پوتین — که با حکم بازداشت صادر شده از سوی دادگاه کیفری بینالمللی به دلیل اقدامات جنگی روسیه مواجه است — میتواند پس از ورود به خاک آمریکا دستگیر شود یا خیر.
البته، از نظر عملی پاسخ منفی بود — این اتفاق نمیافتاد، و نه تنها به این دلیل که دولت ترامپ علاقهای به دستگیری نداشت، یا واکنش روسیه خطرناک میبود، یا ایالات متحده عضو دادگاه کیفری بینالمللی نیست. از نظر حقوقی، اکثر کشورها یک رهبر ملی در حال خدمت — رئیسجمهور، نخستوزیر، پادشاه؛ چه رهبر خودشان و چه رهبر کشور دیگری — را دارای مصونیت کامل از صلاحیت دادگاههای ملی خود میدانند. مصونیت در فرهنگ لغت حقوقی بلک به عنوان «معافیت» از وظایف و مسئولیتهای تحمیل شده توسط قانون تعریف شده است. یک رهبر ملی در حال خدمت با مصونیت شخصی نمیتواند دستگیر، بازداشت یا محاکمه شود.
اما پس از کنارهگیری یک رهبر ملی از قدرت چه اتفاقی میافتد؟ و اگر او متهم به ارتکاب جنایات تحت حقوق بینالملل در دوران تصدی خود، مانند شکنجه یا نسلکشی باشد، چه؟ آیا یک رهبر ملی سابق میتواند توسط کشور دیگری دستگیر و توسط دادگاههای آن کشور به دلیل جنایاتی که در دوران مسئولیت خود در جای دیگری مرتکب شده، محاکمه شود؟
پاسخ به این سوال مثبت است، یا حداقل تا پیش از این چنین بوده است: در دهههای اخیر، سیر تکامل حقوقی، رویه قضایی بینالمللی را از مصونیت مطلق دور کرده است. به نظر من، به عنوان یک وکیل بینالمللی که در پروندههای مربوط به جنایات بینالمللی دخیل بودهام، این مسیر درست است.
اما تصاویر نشست سران در آلاسکا یک بار دیگر حقوق بینالملل را به کانون توجه آورد و یادآور شد که رژیم حقوقی بینالمللی در خطر است. دلیل این امر نه به پوتین بلکه به ترامپ مربوط میشود. به طور خاص، حکم سال ۲۰۲۴ دیوان عالی در پرونده ترامپ علیه ایالات متحده — یک پرونده مصونیت که مربوط به مسئولیت حقوقی رئیسجمهور سابق برای اقدامات مرتبط با رفتار رسمی بود — میتواند پیامدهای بالقوه گستردهای برای عدالت بینالمللی داشته باشد.
این ایده که قانون کیفری برای هر شخصی — حتی یک پادشاه یا رئیسجمهور — قابل اعمال است، تازگی ندارد. در سال ۱۶۴۹، شاه چارلز اول به اتهام «طرحی پلید برای برپایی و حفظ قدرتی نامحدود و مستبدانه برای حکمرانی بر اساس اراده خود و سرنگونی حقوق و آزادیهای مردم» محاکمه شد. او محکوم شد و با سر خود بهای آن را پرداخت.
در سال ۱۷۶۴، سزاره بکاریا، حقوقدان ایتالیایی، مبنایی برای این ایده ارائه کرد که قانون کیفری باید به حاکمان نیز تسری یابد و چرا مجازاتهای کیفری باید به صورت جهانی اعمال شوند: «یقین به اینکه هیچ بخشی از زمین وجود ندارد که در آن جنایات مجازات نشوند، میتواند ابزاری برای جلوگیری از آنها باشد.»
با این حال، برای قرنها قاعده روشن بود: یک رئیس کشور خارجی هرگز نمیتوانست تابع صلاحیت دادگاههای کشور دیگری باشد، چه در زمان تصدی مسئولیت و چه پس از آن، در رابطه با رفتار رسمی. مصونیت از پیگرد قضایی مطلق بود. قانون اساسی ایالات متحده، که در سال ۱۷۸۹ به اجرا درآمد، هیچ اشارهای به مصونیت برای رئیسجمهور آمریکا، چه در زمان تصدی مسئولیت و چه پس از آن، ندارد. اما در سال ۱۸۱۲، دیوان عالی تشخیص داد که یک رئیس کشور خارجی در حال خدمت، مادامی که در خاک آمریکا حضور دارد، از مصونیت مطلق برخوردار است. این دادگاه در آن تصمیم هیچ صحبتی در مورد مصونیت از پیگرد کیفری برای رئیسجمهور نکرد. در واقع، دیوان تا ژوئیه ۲۰۲۴ در این مورد سکوت کرد.
یک قرن پس از حکم ۱۸۱۲ دیوان عالی طول کشید تا رژیم حقوقی بینالمللی به طور قابل توجهی تغییر کند. در سال ۱۹۱۹، پس از جنگ جهانی اول، قدرتهای پیروز توافق کردند که حاکم سابق آلمان، قیصر ویلهلم دوم، که به هلند گریخته بود، باید به اتهام جنگافروزی — «یک جرم عالی علیه اخلاق بینالمللی و قداست معاهدات» به گفته پیمان ورسای — در برابر یک دادگاه بینالمللی محاکمه شود. این یک اتفاق بیسابقه بود: مصونیت به دلیل شدت جرم، یک جنایت بینالمللی، لغو شد. با این حال، هیچ دادگاهی تشکیل نشد. شور و شوق پیگرد قضایی کاهش یافت و دولت هلند به صراحت اعلام کرد که ویلهلم استرداد نخواهد شد. او هرگز محاکمه نشد.
با این حال، یک سابقه ایجاد شده بود. در سال ۱۹۴۵، پس از شکست آلمان نازی، چهار قدرت متفقین — ایالات متحده، بریتانیای کبیر، فرانسه و اتحاد جماهیر شوروی — رهبران سابق آلمان را به یک دادگاه بینالمللی در نورنبرگ کشاندند. برای انجام این کار، آنها دستهبندیهای جدیدی از جنایات را به رسمیت شناختند: تجاوز، نسلکشی، و جنایات علیه بشریت. برای این موارد، هیچ کس مصونیت نداشت. جنایات مرتکب شده فجیع بودند و از خطوط جرم بینالمللی عبور میکردند.
قاضی رابرت جکسون از دیوان عالی آمریکا مرخصی گرفت تا به عنوان دادستان ارشد دادگاه نورنبرگ خدمت کند. او همچنین پیشنویس اساسنامه حاکم بر دادگاه را رهبری کرد که برای هیچ کس، حتی یک رئیس کشور سابق، مصونیت قائل نبود. جکسون در نامهای به رئیسجمهور هری ترومن، تفکر خود را تشریح کرد. مصونیت یک «دکترین منسوخ» و «یادگاری از دکترین حق الهی پادشاهان» بود. همچنین «ناسازگار با موضع ما در قبال مقامات خودمان» بود — یک اظهارنظر روشنگر، زیرا به نظر میرسد فرض میکند که قانون اساسی ایالات متحده هیچ مصونیتی برای یک رئیس کشور سابق آمریکا قائل نشده است. جکسون نگران بود که اعطای مصونیت به رهبران سابق «پارادوکسی ایجاد کند که مسئولیت قانونی باید در جایی که قدرت بیشتر است، کمترین باشد.» به نظر جکسون، به نقل از یک حقوقدان بریتانیایی پیشین، «حتی یک پادشاه نیز همچنان 'تحت امر خدا و قانون' است»، و این اصل به معنای عدم مصونیت برای کارل دونیتس (جانشین هیتلر به عنوان رئیس کشور رایش) یا هانس فرانک (رئیس کشور آلمان در لهستان اشغالی) نیز بود. هر دو محاکمه و محکوم شدند، و فرانک به همراه ۱۰ نفر دیگر به دلیل جنایاتش به دار آویخته شد.
اصل عدم مصونیت به طور گستردهای اعمال شد. در دهه ۱۹۹۰، ایالات متحده جهان را در ایجاد دادگاههای بینالمللی برای جنایات مرتکب شده در یوگسلاوی سابق و رواندا رهبری کرد. بر این اساس، اسلوبودان میلوشویچ، رئیسجمهور سابق صربستان، کیفرخواست شد، دستگیر شد و به محاکمه کشیده شد. (او قبل از پایان محاکمه درگذشت.) زمانی که دادگاه کیفری بینالمللی در سال ۱۹۹۸ تاسیس شد، تمام مصونیتها را برای جنایات بینالمللی که صلاحیت قضایی بر آنها داشت، نه تنها برای روسای کشور یا دولت سابق (مانند رئیسجمهور سابق رودریگو دوترته فیلیپین که کیفرخواست، دستگیر و به لاهه منتقل شده است) بلکه برای روسای در حال خدمت نیز لغو کرد. علاوه بر حکم بازداشت پوتینِ روسیه، دادگاه کیفری بینالمللی حکم بازداشتی برای رئیسجمهور عمر البشیر سودان زمانی که هنوز در سمت خود بود، صادر کرد و حکمی نیز برای نخستوزیر بنیامین نتانیاهو اسرائیل صادر کرده است. (مانند ایالات متحده، هیچ یک از این کشورها عضو دادگاه کیفری بینالمللی نیستند؛ آنها صلاحیت دادگاه را رد میکنند و استدلال میکنند که یک رئیس کشور در حال خدمت تحت حقوق بینالملل عمومی مستحق مصونیت است.)
در همین حال، اکثر کشورهای جهان نیز توافقنامههای بینالمللی در مورد نسلکشی و شکنجه را امضا کردهاند که کشورها را موظف میکند هر شخصی را که متهم به ارتکاب چنین جنایاتی است، تحت تعقیب قرار دهند یا استرداد کنند (به کشور دیگری که مایل به تعقیب است). این توافقنامهها یا حق مصونیت را برای هر شخصی مستثنی میکنند یا در این مورد سکوت اختیار میکنند. ایالات متحده یکی از طرفین هر دو توافقنامه است.
با آغاز هزاره جدید، یک عنصر بزرگ از وضعیت حقوقی کاملاً روشن شده بود: یک رئیس کشور سابق در برابر دادگاههای بینالمللی هیچ مصونیتی در رابطه با جنایات بینالمللی نداشت. آنچه روشن نبود این بود که چه اتفاقی میافتد اگر یک رئیس کشور سابق متهم به یک جنایت بینالمللی در دادگاه ملی کشوری غیر از کشور خود محاکمه شود. سپس پینوشه آمد.
آگوستو پینوشه، فرمانده کل نیروهای مسلح شیلی، در کودتای ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ قدرت را به دست گرفت. او به عنوان رئیس یک شورای نظامی و سپس به عنوان رئیسجمهور، رژیمی را رهبری کرد که حکومت دموکراتیک و روند قانونی را به حالت تعلیق درآورد، دهها هزار نفر را بازداشت کرد و به استفاده گسترده از آدمربایی، شکنجه و «ناپدیدسازی» (از جمله با استفاده از هلیکوپتر که قربانیان از آن به داخل اقیانوس پرتاب میشدند) دست زد. حداقل ۳۲۰۰ نفر در شیلی در دوران پینوشه کشته شدند و هزاران نفر شکنجه شدند. از سرنوشت حداقل ۱۰۰۰ نفر هنوز خبری در دست نیست.
پینوشه توسط وکلای مجرب به خوبی مشاوره شده بود که از خطر احتمالی او تحت قوانین کیفری ملی، از جمله قوانین ایالات متحده، آگاه بودند. در سپتامبر ۱۹۷۶، رژیم او از یک بمب خودرو برای قتل اورلاندو لتلیر، وزیر دفاع سابق شیلی، در نزدیکی میدان دوپونت در قلب واشنگتن، دی.سی. استفاده کرد. یک سال و نیم بعد، پینوشه قانون عفو گستردهای را تصویب کرد تا از محاکمه رژیمش توسط دادگاههای شیلی جلوگیری کند. چند سال پس از ترک دفتر، در سال ۱۹۹۰، پینوشه به عنوان سناتور مادامالعمر منصوب شد، موقعیتی که به او حمایت بیشتری از مصونیت مطلق در شیلی میداد.
در سال ۱۹۹۸، پینوشه با این باور که از چالش قانونی مصون است، به لندن رفت و در آنجا با مارگارت تاچر چای نوشید و کتابهایی درباره ناپلئون از هچاردز، کتابفروشی مورد علاقهاش، خرید. عصر ۱۶ اکتبر، در حالی که در انگلستان از یک عمل جراحی جزئی بهبود مییافت، توسط اسکاتلندیارد دستگیر شد. افسران بر اساس حکم صادر شده توسط یک قاضی در مادرید عمل کردند که خواستار استرداد او به اسپانیا بود و او را به نسلکشی و شکنجه، در میان سایر جنایات، متهم کرده بود. این پرونده در سال ۱۹۹۶، پس از قتل کارملو سوریا، یک مقام سازمان ملل، و سایر اتباع اسپانیایی در شیلی آغاز شده بود. این دستگیری بیسابقه بود: اولین بار در تاریخ که یک رئیس کشور سابق یک کشور به اتهام جنایات بینالمللی در کشور دیگری بازداشت میشد. پینوشه به مترجم که حقوق او را به او اطلاع داد گفت: «آن حرامی را که پشت این ماجراست میشناسم»، و اشاره به خوان گارسس، وکیلی در مادرید، داشت که واقعاً این روند را آغاز کرده بود.
تیم حقوقی پینوشه استدلال کرد که رئیسجمهور سابق در دادگاههای انگلیسی از مصونیت مطلق برخوردار است. آنها مدعی شدند که اعمال ادعایی تحت عنوان رفتار رسمی قرار میگیرند و بنابراین پینوشه نمیتواند بازداشت یا استرداد شود. روند دادگاه — که من به عنوان وکیل دیدبان حقوق بشر، یک مداخلهگر در پرونده، در آن دخیل بودم — پیچیده بود. یک هیئت سه نفره از قضات حکم داد که پینوشه تحت قوانین انگلیسی از مصونیت مطلق برخوردار است زیرا او رئیس کشور سابق بوده و تمام اعمال مورد بحث رفتار رسمی محسوب میشدند. سر توماس بینگهام، رئیس دادگستری، مدعی شد که هیچ استثنائی برای جنایات بینالمللی وجود ندارد. او توضیح داد که سابقه نورنبرگ نامربوط است زیرا آن یک دادگاه بینالمللی بود، نه یک دادگاه ملی. بینگهام و همکارانش نتوانسته بودند حتی یک پرونده در هیچ کجای دنیا پیدا کنند که در آن یک دادگاه ملی حکم داده باشد که یک رئیس کشور سابق برای جنایات بینالمللی مصونیت ندارد.
تاج به این تصمیم در مجلس اعیان، که در آن زمان بالاترین دادگاه بریتانیا بود، اعتراض کرد. سرانجام، در مارس ۱۹۹۹، هفت قاضی مجلس اعیان با رای ۶ به ۱ حکم دادند که پینوشه پس از لازمالاجرا شدن کنوانسیون ۱۹۸۴ سازمان ملل متحد علیه شکنجه در بریتانیا، شیلی و اسپانیا، مصونیت خود را از دست داده است. از آنجا که این معاهده طرفین را ملزم به تعقیب یا استرداد شکنجهگران میکرد، پیامد ضروری آن این بود که آنها حق انجام این کار را دارند. لرد هوپ آو کریگهد، یکی از قضات اکثریت، نتیجه گرفت که هرگونه حق مصونیت موجود تحت حقوق بینالملل نمیتواند «بقا یابد» در برابر اتهام شکنجه در «محدودهای که به یک جنایت بینالمللی تبدیل شود.»
این حکم اهمیت فراوانی داشت زیرا سابقهای ایجاد کرد که به مرور زمان میتواند توسط دادگاههای ملی در سایر کشورها دنبال شود. از این پس، هر رئیس کشور سابقی که در شکنجه دست داشته باشد، آگاه بود که پس از خروج از منصب، در هر کجای دنیا در معرض خطر دستگیری قرار دارد. به پینوشه اجازه داده شد که بریتانیا را ترک کند، ظاهراً به دلایل بیماری (اگرچه این همیشه مورد اعتراض بود)، و پس از بازگشت به شیلی، در نهایت توسط دادگاه عالی آن کشور از تمام مصونیتهای مربوطه محروم شد. او به اتهامات متعدد کیفرخواست شد و در زمان مرگش در سال ۲۰۰۶، در بازداشت خانگی بود.
سابقه پینوشه، اگرچه بدون منتقد نبوده، اما از آن زمان به بعد تثبیت شده است. اخیراً، یک دادگاه فرانسوی حکم داد که بشار اسد، رئیسجمهور سابق سوریه، میتواند در فرانسه به دلیل نقش رسمی خود در مجوز شکنجه، کیفرخواست شود. اگرچه دادگاه فرانسوی در تصمیم خود اتهامات موجود علیه اسد را رد کرد — که همین خبرساز شد — اما این کار را تنها به این دلیل انجام داد که آن کیفرخواستها زمانی صادر شده بودند که اسد هنوز در سمت خود بود. اکنون که او دیگر در حال خدمت نبود، دادگاه تصمیم گرفت، کیفرخواستهای جدیدی میتوانست تنظیم شود.
به تبع آن، و از نظر تئوری، سابقه پینوشه باید در ایالات متحده نیز اعتبار داشته باشد: یک رئیس کشور سابق که در شکنجه یا سایر جنایات بینالمللی خاص دست داشته باشد، در صورت ورود به ایالات متحده، در معرض دستگیری قرار خواهد گرفت و نمیتواند به مصونیت استناد کند. همین اصل به طور یکسان در مورد روسای جمهور ایالات متحده نیز اعمال میشود که ممکن است به سیاست شکنجه یا سایر جنایات بینالمللی دست بزنند: آنها ممکن است در خارج از کشور با خطر بازجویی یا حتی دستگیری مواجه شوند. (در سال ۲۰۱۱، جورج دبلیو بوش، رئیسجمهور سابق، پس از اینکه سازمان عفو بینالملل در آنجا شکایت حقوقی در مورد استفاده دولت بوش از غرقابی (waterboarding) — که به طور گسترده به عنوان نوعی شکنجه شناخته میشود — تنظیم کرد، سفر خود به سوئیس را لغو کرد.) این واقعیت که این یک رفتار رسمی بوده است، به آنها پس از ترک منصب مصونیت نمیدهد.
این زمینهای بود که من در آن پروندهای را که دونالد ترامپ، رئیسجمهور سابق (در آن زمان) در سال ۲۰۲۴ به دیوان عالی آمریکا برد، دنبال کردم. هیئت منصفه فدرال که او را به اتهامات مختلف توطئه برای براندازی نتیجه انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۲۰ متهم کرد، البته بر جنایات بینالمللی تمرکز نداشت. اما من پرونده را از نزدیک دنبال کردم زیرا مسئله مصونیت در هسته آن قرار داشت. مصونیت مسئلهای آنقدر اساسی است که بر هر چیزی که نزدیک شود تأثیر میگذارد: به اطراف گسترش مییابد، به عقب موج میزند. به طور خاص، من تعجب میکردم که آیا دادگاه مسیر رابرت جکسون هشت دهه پیش را دنبال خواهد کرد یا به رئیسجمهور سابق ایالات متحده نوعی مصونیت اعطا میکند که بتواند به جنایات بینالمللی، چه صریحاً و چه از طریق استنتاج لازم (که میتواند نقش مهمی در تحولات حقوقی ایفا کند) تسری یابد.
دادگاههای پایینتر استدلالهای ترامپ را رد کردند: به نظر آنها، او به عنوان رئیسجمهور سابق هیچ مصونیت کیفری برای هیچ عملی، چه خصوصی و چه رسمی، نداشت. اگرچه بیان نشده بود، احکام دادگاههای پایینتر به طور ضمنی روشن کردند که یک رئیسجمهور سابق که شکنجه میکند یا نسلکشی انجام میدهد یا افرادی را به شیوهای ناپدید میکند که جنایت بینالمللی محسوب میشود، مصونیت ندارد.
ترامپ به دیوان عالی اعتراض کرد و این دادگاه در پرونده ترامپ علیه ایالات متحده، احکام دادگاههای پایینتر را لغو کرد. این کار را با اشتیاق اما با استدلال صریح محدود، و ظاهراً بدون تفکر زیاد در مورد برخی از پیامدهای گستردهتر، از جمله پیامدهای بینالمللی، انجام داد. شش نفر از نُه قاضی حکم دادند که، علیرغم سکوت قانون اساسی ایالات متحده در این مورد، یک رئیسجمهور سابق برای «اختیارات اصلی قانون اساسی» از «مصونیت مطلق» و همچنین برای سایر اعمال رسمی، از جمله مواردی که اختیارات او توسط کنگره محدود شده است، از مصونیت فرضی برخوردار است. حکم اکثریت به مسئله جنایات تحت حقوق بینالملل — از جمله شکنجه، ناپدیدسازیها و نسلکشی — که ایالات متحده در طول تاریخ با سایر کشورها در محکوم کردن آنها همراه بوده است، نپرداخت.
دیوان عالی پیش از این هرگز به مصونیت رئیسجمهور سابق از شکایت کیفری نپرداخته بود. (در دوران نیکسون، در مورد مصونیت رئیسجمهور سابق از شکایت مدنی حکم داده بود.) هیچ سابقه مستقیمی برای اتکا وجود نداشت. همانند پرونده پینوشه، هر نُه قاضی موافقت کردند که برای اعمال خصوصی هیچ مصونیتی وجود ندارد. جان رابرتس، رئیس دیوان عالی، نوشت: «رئیسجمهور، مانند هر کس دیگری، در ظرفیت غیررسمی خود قابل پیگرد است.» اما برای تمام رفتارهای رسمی، رئیسجمهور، برخلاف دیگران، با یک اصل کلی مصونیت محافظت میشد. این به این دلیل بود — از نظر اکثریت — که این پرونده «پیامدهای عمیقی برای تفکیک قوا» داشت؛ ماده دوم قانون اساسی باید طوری تفسیر شود که اختیارات اجرایی رئیسجمهور را از خطر استفاده بیمهار از قانون کیفری برای محدود کردن آن اختیارات محافظت کند. رابرتس بدون هیچ توضیح واقعی در مورد اینکه چرا باید چنین باشد، نوشت: «ماهیت قدرت ریاستجمهوری نیازمند «نوعی مصونیت از پیگرد کیفری برای اعمال رسمی در طول دوره تصدی او» است.»
این در عمل به این معنی است که در جایی که رئیسجمهور «اختیارات اصلی قانون اساسی» را تحت ماده دوم اعمال میکند — اختیاراتی که ممکن است شامل اقدام نظامی، امور خارجه، و امنیت ملی به طور کلی، در میان سایر مسائل باشد — او از مصونیت مطلق، و همچنین مصونیتی که به مسائل مربوط به شواهد نیز تسری مییابد، برخوردار خواهد بود. از نظر اکثریت، بدون چنین مصونیتی، رئیسجمهور ممکن است از ترس پیگرد کیفری از اتخاذ «اقدام جسورانه و بیدرنگ» که «منافع عمومی» ایجاب میکند، باز داشته شود. حتی اگر، در اعمال این اختیارات، او مرتکب نسلکشی یا شکنجه شود، اکثریت ظاهراً میگفتند که به عنوان یک رئیسجمهور سابق، او از صلاحیت دادگاههای کیفری ایالات متحده مصون خواهد بود. این یک نتیجهگیری گسترده است که با رویکرد مجلس اعیان در پرونده پینوشه در تضاد است.
اکثریت در رابطه با رفتار رسمی که خارج از «اختیارات اصلی قانون اساسی» قرار میگیرد، جایی که مسئولیت با کنگره مشترک است، موضع کمی متفاوت اتخاذ کردند. کنگره دارای اختیارات مشترک برای جرمانگاری برخی از رفتارهای رئیسجمهور است و در رابطه با شکنجه و نسلکشی قانونگذاری کرده است. اما حتی در چنین مواردی، یک رئیسجمهور سابق از «حداقل یک مصونیت فرضی از پیگرد کیفری» برخوردار است تا او را قادر سازد «بدون احتیاط بیش از حد» عمل کند. مصونیت تنها در صورتی از بین میرفت که اعمال «ممنوعیت کیفری» بر رفتار رئیسجمهور هیچ خطری برای «مداخله در اقتدار و وظایف شاخه اجرایی» نداشته باشد. اعمال این محدودیت توضیح داده نشد. از این تصمیم نمیتوان فهمید و تفسیر آن احتمالاً باید به صورت موردی مورد دعوی قضایی قرار گیرد.
کاملاً محتمل است که اگر رئیسجمهوری به جنایات بینالمللی متهم شود، دادگاه تشخیص دهد که رفتار او خارج از اختیارات اصلی قانون اساسی بوده و بنابراین رئیسجمهور تنها از مصونیت فرضی برخوردار است. اما حتی در این صورت، همانطور که سه قاضی مخالف اشاره کردند، «تصور کردن» پیگرد قضایی برای اعمال رسمی که «هیچ خطری برای مداخله در اقتدار ریاستجمهوری» ندارد، «دشوار» خواهد بود — و بنابراین رسیدن به آستانهای که مصونیت از بین میرود را غیرممکن میسازد. رئیس دیوان عالی رابرتس این نگرانی را نادیده گرفت. او گفت که این محدودیت برای جلوگیری از «عادی شدن» پیگرد قضایی روسای جمهور سابق لازم است. او هیچ مدرکی از رویه گذشته برای حمایت از این گزاره ارائه نکرد.
محدودیت برای پیگرد قضایی به دلیل جنبه دیگری از حکم حتی بالاتر میرود: اکثریت حکم دادند که دادستان نمیتواند از اسناد، مکالمات، یا سایر انواع شواهد مربوط به اعمال مرتبط با اختیارات اصلی قانون اساسی برای اثبات جنایاتی که تحت مصونیت مطلق قرار نمیگیرند، استفاده کند. (قاضی امی کنی بارت در این جنبه مخالف بود اما در سایر موارد به اکثریت پیوست.) بنابراین، پیگرد قضایی یک رئیسجمهور سابق احتمالاً با یک سری بنبست مواجه خواهد شد.
دیوان عالی پرونده را برای تعیین اینکه کدام یک از اعمال دونالد ترامپ، رئیسجمهور سابق، که مشمول کیفرخواست هیئت منصفه بزرگ بود، باید به عنوان رفتار غیررسمی تلقی شوند و در کدام موارد ادعای مصونیت فرضی پشتیبانی نخواهد شد، به دادگاه ناحیه بازگرداند. سالها دعوی قضایی و عدم قطعیت به دنبال آن میآمد، جز اینکه ترامپ دوباره به ریاستجمهوری انتخاب شد.
جک گلداسمیت، که در دوران دولت بوش ریاست دفتر مشاوره حقوقی وزارت دادگستری ایالات متحده را بر عهده داشت، نتیجهگیری کرده است که حکم مصونیت یک «آشفتگی» بود، «ساختگی» به نظر میرسید و «قانون کاملاً جدیدی» را ایجاد میکند که مملو از «ابهامات» است. او در این انتقاد تنها نیست. من اخیراً با لرد هوپ، که اکنون به عنوان قاضی دیوان عالی بریتانیا بازنشسته شده است، صحبت کردم. از جمله موارد دیگر، او ایده نیاز رئیسجمهور ایالات متحده به مصونیت برای تصمیمگیری را «کاملاً پوچ» دانست. او اذعان داشت که دادگاه صریحاً به مسئله مصونیت برای جنایات بینالمللی نپرداخته است، اما همچنین اشاره کرد که عدم قطعیت در این زمینه به خودی خود زیانبار است: این حکم شک و نگرانی پایداری را در او باقی گذاشت که اگر تحت فشار قرار گیرد، «اکثریت خواهند گفت که حکم آنها برای همه چیز اعمال میشود.»
پیامدهای تصمیم دیوان عالی در خارج از ایالات متحده و برای حقوق بینالملل، به سختی قابل تصور نیستند. برای یک چیز، حتی بدون ذکر حقوق بینالملل، این تصمیم قانون داخلی آمریکا در مورد مصونیت را در جهت کشورهای اقتدارگراتر سوق میدهد. این گمانهزنی نیست؛ صرفاً یک واقعیت است. حکم اکثریت، در بهترین حالت، یک علامت سوال جدی در مورد اقدام علیه جنایات بینالمللی باقی میگذارد. این امر دادستانها را از طرح اتهامات باز میدارد — موانعی بر سر راه موفقیت ایجاد میکند — و به تشویق احکام مشابه در سایر کشورها کمک میکند. این حکم همچنین ممکن است تلاشهای آتی آمریکا برای پاسخگو کردن سایر رهبران سابق در قبال جنایات بینالمللی را کوتاه کند. آنچه لرد هوپ «ماهیت مبهم» این حکم خواند، استدلال ایالات متحده را علیه مصونیت رهبران سابق متهم به جنایات بینالمللی و مواجه با رویههای دادگاههای ملی یا بینالمللی، دشوارتر، اگر نگوییم غیرممکن، میسازد. اگر رئیسجمهور سابق ایالات متحده ممکن است برای همه چیز مصونیت داشته باشد — همانطور که رئیسجمهور فعلی بدون شک استدلال خواهد کرد — پس چرا میلوشویچ یا البشیر یا اسد یا دوترته نباید داشته باشند؟ یک رئیس کشور سابق کشور دیگر که در ایالات متحده ظاهر میشود و به یک جنایت بینالمللی متهم میشود، میتواند ادعا کند که نباید کمتر از مصونیتی که به یک رئیسجمهور سابق ایالات متحده برای چنین جنایتی اعطا شده است، برخوردار باشد. عالیترین دادگاهها در سرزمینهای دیگر — در کشورهایی مانند آلمان و آرژانتین که تا کنون مصونیتهای گستردهای برای رئیس کشور سابق قائل نشدهاند — میتوانند تشویق شوند که از این الگو پیروی کنند. اگر عالیترین دادگاه آمریکا در قبال مصونیت یک رئیسجمهور سابق در رابطه با جنایات بینالمللی پذیرنده است — همانطور که این حکم نشان میدهد و همانطور که قانون روسیه قبلاً حکم میکند — پس چرا دادگاههای سایر کشورها نمیتوانند چنین باشند؟
عدم قطعیتهای ایجاد شده توسط این حکم، ارزشهایی را که ایالات متحده از سال ۱۹۴۵، از جمله توسط دولتهای محافظهکار، ترویج کرده است، تضعیف میکند. به هر حال، رونالد ریگان بود که کنوانسیون شکنجه را امضا کرد و دولت او برای تصویب کنوانسیون نسلکشی اقدام کرد.
ما تصمیم گرفتهایم ایده مصونیت برای رهبران سابق را حفظ کنیم تا اطمینان حاصل کنیم که آنها از ترس پیگرد کیفری پس از ترک منصب، تضعیف یا بیش از حد محتاط نمیشوند. ما به این نتیجه رسیدهایم که مصونیت یک دکترین منسوخ یا یادگاری از دکترین حق الهی پادشاهان نیست. بلکه یک چیز حیاتی، ضروری و زنده است. این کاملاً با موضع ما در قبال روسای جمهور سابق خودمان سازگار است. ما پارادوکسی را میپذیریم که مسئولیت قانونی باید در جایی که قدرت بیشتر است، کمترین باشد، از جمله در رابطه با جنایات تحت حقوق بینالملل. در مورد رفتار رسمی، ما میپذیریم که یک رئیسجمهور تحت امر خداست، اما نه اینکه او تحت قانون است.
منابع تصویرسازی: الکسیس دوکلوس / گاما-راپو / گتی؛ یوپیآی / بتمن آرشیو / گتی؛ مشارکتکننده / گتی؛ پاتریک هرتزوگ / ایافپی / گتی.