
همانطور که دموکراسی در ایالات متحده به گردابی فزاینده از بیاعتمادی، عوامفریبی و خشونت فرو میغلتد، پرسشی در ذهن مردم سراسر آمریکا مطرح شده است: این وضعیت چگونه پایان مییابد؟ شباهتهای تاریخی ناامیدکننده به نظر میرسند. عملکرد سیاسی ناکارآمد آلمان در دوران بین دو جنگ به دلیل سقوط آن به فاشیسم، برجستهتر از همه است. با این حال، نمونهای امیدوارکنندهتر، هرچند نادیدهگرفتهشده و بسیار نزدیکتر، وجود دارد: ایالات متحده یک قرن پیش.
در آغاز دهه ۱۹۲۰، موجی از سوءقصدها و خشونتهای سیاسی همزمان با موانع جدید مهاجرتی، کارزار اخراج مهاجران و سرکوب دولتی آزادی بیان، به اوج خود رسید. آمریکا تازه از یک همهگیری خارج شده بود که در آن اقدامات تفرقهافکنانه بهداشت عمومی، خشم و بیاعتمادی گستردهای را به بار آورد. نابرابریهای اقتصادی سرسامآور در پسزمینه یک چشمانداز صنعتی بهسرعت در حال تغییر و دموگرافی نژادی که بهسرعت در حال تحول بود، قرار داشت. صداهای تأثیرگذار در مطبوعات هشدار میدادند که بحران اطلاعات نادرست در رسانهها، اساسیترین فرآیندهای دموکراتیک را مختل کرده است.
حتی انتخابات ریاستجمهوری نیز به طرز مرموزی به هم نزدیک میشوند. در سال ۱۹۲۰، سرخوردگی ملی از رئیسجمهوری ناتوان و سالخورده به کنار رفتن حزب دموکرات از کاخ سفید به نفع یک نامزد جمهوریخواه انجامید که وعده نوستالژیک بازگرداندن آمریکا به عظمت، یا حداقل به وضعیت عادی را میداد. رئیسجمهور متزلزل، وودرو ویلسون، جای خود را به وارن هاردینگ و کنترل تکحزبی بر هر سه شاخه دولت فدرال داد.
با این حال، نکته قابلتوجه در مورد دهه ۱۹۲۰ این است که، بر خلاف بحران بین دو جنگ آلمان، دهه خطرناک آمریکا منجر به فاشیسم و پایان دموکراسی نشد، بلکه به دوران «نیو دیل» و حقوق مدنی انجامید. در پی توالی بحرانهایی که پس از آن رخ داد – رکود بزرگ و سرانجام جنگ جهانی دوم – ایالات متحده دوران توانمندسازی سیاسی طبقه کارگر و رفاه را آغاز کرد. این کشور سیستم جیم کرو (Jim Crow) در جنوب را پایان داد و برای اولین بار در تاریخ خود آزادی بیان را با حمایتهای قضایی برقرار کرد.
داستان اینکه چگونه آمریکاییها زیرساختی جدید برای دموکراسی مدرن ساختند، نقشهای گامبهگام برای سال ۲۰۲۵ ارائه نمیدهد. اما راهی برای خروج از چرخه مخرب کنونی ما پیشنهاد میکند.
روشنفکر پرشور دابلیو. ای. بی. دو بوآ (W.E.B. Du Bois) و روزنامهنگار جوان والتر لیپمن (Walter Lippmann) از اولین کسانی بودند که ویژگی اصلی سیاست تودهای مدرن را درک کردند: اطلاعات و بحران اعتماد به اخبار، حیات سیاسی آمریکا را پس از جنگ جهانی اول تغییر شکل داده بود، درست همانطور که در عصر آشفتگی رسانهای کنونی ما نیز چنین است.
دو بوآ، نویسنده و ویراستار برجسته سیاهپوست که انجمن ملی پیشرفت رنگینپوستان (N.A.A.C.P.) را در سال ۱۹۰۹ تأسیس کرد، شاهد بود که چگونه کارزارهای تبلیغاتی، برخی به رهبری همان روزنامههایی که باید سرچشمه شهروندان آگاه میبودند، سیاست را به سمت شورشهای نژادی جنونآمیز سوق دادند. در مکانهایی از الین، آرکانزاس، تا واشینگتن دی سی، شورشیان سفیدپوست خشمگین که به عنوان «تابستان سرخ ۱۹۱۹» شناخته شدند، جوامع سیاهپوستان را ویران کرده و صدها نفر را به قتل رساندند.
لیپمن، که به عنوان بانفوذترین روزنامهنگار لیبرال آمریکا ظهور میکرد، اطلاعات و تبلیغات را مشکل اساسی دموکراتیک در شرایط جمعیت انبوه و مطبوعات گسترده میدانست. او نوشت که بحران دموکراسی، در ذات خود، «بحرانی در روزنامهنگاری» بود. فاصله بین آنچه او «جهان بیرون و تصاویر درون سر ما» میخواند، قدرت عظیمی به کسانی میداد که جریان اطلاعات را مدیریت میکردند.
یک قرن تمام پیش از قدرت تحریفکننده اینترنت و رسانههای اجتماعی امروزی، لیپمن نوشت که مقیاس محض زندگی مدرن، شهروندان را از اطلاعات لازم برای خودگردانی جدا کرده است. او تشخیص داد که «جریان خبری که به مردم میرسد»، آسیبپذیرترین نقطه دموکراسی است.
نابرابری عمیق همراه با بیثباتی اقتصادی گسترده برای کارگران بود. غولهای صنعتی بزرگی مانند فورد، جنرال الکتریک و یو.اس. استیل (U.S. Steel) وعده رفاه جدید در اقتصاد مصرفگرای جمعی را میدادند. اما مدیریت علمی کارخانهها و مزارع آسیبپذیریهای اقتصادی را برای کارگران ایجاد کرد. مکانیزمهای قدیمی قدرت طبقه کارگر، به همان اندازه که اتحادیهها امروزه توسط کار مجازی، اقتصاد گیگ و هوش مصنوعی مولد تحت تأثیر قرار گرفتهاند، در برابر تولید انبوه شکستخورده بودند.
از برخی جهات، آمریکای دهه ۱۹۲۰ بسیار بیشتر در مسیر بیاعتمادی سیاسی و نفرت داخلی پیش رفته بود تا وضعیتی که امروز در آن قرار داریم. تبعیض نژادی رسمی و دولتی در قالب جیم کرو، مشارکت سیاسی اکثر سیاهپوستان در جنوب را مسدود کرده بود. خشونت سیاسی به اوج خود رسیده بود که از آن زمان دیگر دیده نشد. کارزار بمبگذاری توسط آنارشیستهای چپگرا کشور را به آشوب کشید. بمبهای پستی حدود ۳۰ نفر از برجستهترین شخصیتهای کشور را هدف قرار دادند. یک واگن اسبکش پر از دینامیت و مملو از ترکش در سال ۱۹۲۰ در وال استریت منفجر شد که آسیبهای آن هنوز هم قابل مشاهده است.
سرکوب دولتی در اوایل دهه ۱۹۲۰ نیز بسیار گسترده بود. صدها زندانی سیاسی (از جمله اوژن دبس، نامزد ریاستجمهوری) در زندانهای فدرال میپوسیدند که بسیاری از آنها به دلیل بیان عقاید خود، احکام طولانیمدت تحت قوانین جاسوسی و شورش زمان جنگ را تحمل میکردند. ایالتها قوانین جدید و گستردهای را تصویب کردند که حمایت از جرم، خرابکاری یا خشونت به عنوان وسیلهای برای دستیابی به تغییر سیاسی را ممنوع میکرد و از این قوانین برای محاکمه صدها نفر استفاده کردند.
دادگاهها هیچ تسکینی ارائه نکردند. تا اوایل دهه ۱۹۳۰، دیوان عالی هرگز از متمم اول قانون اساسی برای جلوگیری از زندانی کردن مخالفان استفاده نکرده بود.
بسیاری از آمریکاییها در دهه ۱۹۲۰ به سادگی سیاست را رها کردند و تسلیم شانسهای اندک در برابر تغییرات مناسب شدند. نسلی جوانتر به رهبری اف. اسکات فیتزجرالد (F. Scott Fitzgerald)، ستاره عصر جاز، اعلام کرد که از «اهداف بزرگ» مانند جنگ و پیشرفت اجتماعی خسته شده است. اما در زیر سطح «دهه پر سروصدا»، نسلی از نوآوران اجتماعی شروع به آزمایشهایی کردند که پایههای شکوفایی دموکراتیک را بنا نهادند.
سازمانهای جدیدی مانند اتحادیه آزادیهای مدنی آمریکا (American Civil Liberties Union) برای دفاع از مخالفان زندانی جنگ جهانی اول و مخالفان رادیکال به وجود آمدند. انجمن ملی پیشرفت رنگینپوستان (N.A.A.C.P.) که هنوز نوپا بود، به رهبری جیمز ولدون جانسون (James Weldon Johnson)، کارزاری علیه لینچ کردن را در کنگره (که شکست خورد) و در مطبوعات (که بسیار موفقتر بود) آغاز کرد. وکیل برجسته کلارنس دارو (Clarence Darrow) خود را وقف دفاع از آزادیهای متمم اول (جان اسکوپز در تنسی) و آزادی سیاهپوستان برای زندگی در هر کجا که دوست داشتند (اوسیان سوئیت در دیترویت) کرد.
اما یک تحول دوم به شیوهای عمیقتر به شکلگیری این دوران کمک کرد. در سال ۱۹۲۲، چارلز گارلند (Charles Garland)، جوانی خوشقیافه که از دانشگاه هاروارد انصراف داده بود، ارث یک میلیون دلاری خود را بخشید. گارلند با اشاره به بیعدالتی نابرابریهای اقتصادی گسترده و با استناد به عیسی مسیح و انقلاب روسیه، پولی را که از امپراتوری کنونی سیتیبانک به دست آمده بود، به نویسنده افشاگر، آپتون سینکلر (Upton Sinclair) و راجر بالدوین (Roger Baldwin)، بنیانگذار اتحادیه آزادیهای مدنی آمریکا، بخشید. این دو مرد از این پول غیرمنتظره برای تأسیس اولین بنیاد خیریه لیبرال آن عصر استفاده کردند: «صندوق آمریکایی برای خدمات عمومی» یا همان «صندوق گارلند» که گاهی با این نام شناخته میشد.
مالیات بر درآمد مدرن، که در سال ۱۹۱۳ به تصویب رسید، یارانههای بیسابقهای برای سازمانهای خیریه و رفاه اجتماعی ایجاد کرد. یک میلیون دلار اصلی گارلند، که در بازار بورس رونقیافته دهه ۱۹۲۰ دو برابر شد، در سال ۲۰۲۵ تقریباً معادل ۴۰ میلیون دلار بود. با توجه به مقیاس اقتصادی که امروزه بیش از ۲۰ برابر بزرگتر از سال ۱۹۲۲ است، میتوان گفت که صندوق گارلند معادل یک بنیاد در دهه ۲۰۲۰ با ۸۰۰ میلیون دلار برای بخشش بود.
بالدوین و سینکلر، به دلیل بیاعتمادی به بنیادهای دائمی، ساختار «مصرف کامل» را در پیش گرفتند که تأثیر پول را سرعت بخشید. و در طول دو دهه بعدی (همان مدت زمانی که بیل گیتس در ماه مه گذشته برای مصرف کامل ثروت خود در بنیاد گیتس انتخاب کرد)، این صندوق در زمینههایی سرمایهگذاری کرد که برای شعلهور کردن نوسازی دموکراتیک در آمریکا طراحی شده بودند.
دهها شرکت نوپای جاهطلب دهه ۱۹۲۰، بودجه ارزشمند مرکز رشد دریافت کردند. ذینفعان شامل اتحادیههای نامتعارف، ناشران و رسانههای نوآورانه، و همچنین سازمانهای حقوق مدنی سنتشکن بودند. این صندوق از تحقیقات، آموزش و منابع خبری حمایت مالی کرد که خارج از نفوذ اقلیت ثروتمند قرار داشتند. همچنین از حقوق مدنی سیاهپوستان حمایت کرد و به آغاز کارزاری کمک کرد که دههها بعد به پرونده براون علیه هیئت آموزش (Brown v. Board of Education) منجر شد.
این صندوق از چرخههای تضعیفکننده خشم نسبت به ستمهای آن دوران اجتناب کرد. در عوض، هدف آن نوسازی نهادهای بنیادینی بود که زندگی روزمره مردم را شکل میدادند، منافع آنها را ساختارمند میکردند و رویاهایشان را زنده نگه میداشتند.
مهمتر از همه، این به معنای حمایت از مدل جدید و در حال ظهور سازماندهی اقتصادی – اتحادیه صنعتی – به عنوان راهی نوین برای اتصال تعداد زیادی از آمریکاییها به قدرت و رفاه در اقتصاد تولید انبوه بود. سیدنی هیلمن (Sidney Hillman)، پناهنده سیاسی یهودی از امپراتوری روسیه که به یک کارگر لباسساز در شیکاگو تبدیل شد، در هیئت مدیره مؤسس این صندوق خدمت میکرد. هیلمن دید که چگونه شرکتهای عصر تولید انبوه، فرآیند تولید را بیمهارت کرده و قدرت اتحادیههای قدیمی و صنفی را درهم شکستهاند. اتحادیه کارگران لباسساز متحد (Amalgamated Clothing Workers) هیلمن با ساختار سازمانی نسبتاً جدید خود به این وضعیت پاسخ داد. اتحادیه کارگران لباسساز متحد، کارگران لباس مردانه را در یک اتحادیه بزرگ گردآوری کرد، نه در چندین اتحادیه تقسیمشده بر اساس حرفه، وظیفه یا شغل.
پروژه دهه ۱۹۲۰ این بود که ایده هیلمن را به شرکتهای بزرگتر نیز تعمیم دهد. این صندوق به یک کالج کارگری در دره هادسون کمک مالی کرد تا رهبران اتحادیه را در زمینه اتحادیههای صنعتی آموزش دهد. کارگران معدن نیز به جنبش جدید پیوستند، و این تا حد زیادی به دلیل آن بود که اتحادیه کارگران معدن متحد (United Mine Workers) جان لوئیس (John Lewis) مدتها بود کارگران معادن زغالسنگ را بدون توجه به تخصص سازماندهی میکرد. (اولین کمک مالی صندوق گارلند به کارگران معدن مخالف در ویرجینیای غربی تعلق گرفت.)
به زودی، با نفوذ هیلمن، گروههایی از روشنفکران و سازماندهندگان کارگری تحت حمایت صندوق ظهور کردند تا آموزههای اتحادیه صنعتی را به بخشهای بهسرعت در حال رشد اقتصاد، مانند تولید خودرو، کارهای برقی و تولید لاستیک، گسترش دهند. تا اواسط دهه ۱۹۳۰، پروژه اتحادیه صنعتی حتی صنعت عظیم فولاد را نیز در بر گرفت.
اتحادیه صنعتی درسهایی برای سازماندهی یک نظم اقتصادی مناسب در زمان بسیار متفاوت ما دارد. این نهادی بود که توسط هیلمن و تیم فکری او برای تطبیق با شرایط اقتصادی زمان و بسیج منافع طبقه کارگر در خدمت یک پروژه مشترک طراحی شده بود.
با حمایت صندوق گارلند، هیلمن و معاونانش از تعهد دیرینه چپ به جنگ علیه سرمایه فاصله گرفتند و کار را به عنوان یک شریک برابر در فعالیت مشترک شرکتهای صنعتی که با آنها وارد توافقات چانهزنی جمعی میشدند، بازتعریف کردند. کارگران، از دیدگاه گروه هیلمن، هم حق سهم مناسبی از رفاه اقتصاد تولید انبوه و هم نقشی در هدایت اقتصاد داشتند. دموکراسی صنعتی، نه مبارزه طبقاتی، شعار قدرتمند آنها بود.
اتحادیه صنعتی اهمیت دو بحران دموکراتیک دیگر آن دهه را برجسته کرد. یکی از آنها نژادپرستی اتحادیههای کارگری سفیدپوست و طبقه کارگر سفیدپوست بود، همانطور که دو بوآ به تلخی مشاهده کرد. اتحادیههای صنعتی ذاتاً نیاز داشتند که کارگران را در بسیاری از مشاغل متحد کنند. بنابراین، سازماندهی افراد در میان تقسیمات نژادی، قومی و مذهبی ضروری بود. در عصر مهاجرت بزرگ، این به معنای سازماندهی کار به گونهای بود که کارگران سیاهپوست که از جنوب به شمال مهاجرت میکردند را نیز شامل شود.
مسیر به سوی پرونده براون علیه هیئت آموزش (Brown v. Board of Education) در اواخر دهه ۱۹۲۰ آغاز شد، زمانی که دو بوآ و جانسون از انجمن ملی پیشرفت رنگینپوستان (N.A.A.C.P.) با مهندسان دموکراسی صنعتی هیلمن در کارگاه پویای صندوق گارلند گرد هم آمدند. جانسون گفت که کارگران سیاهپوست به سختی میتوانند از منافع طبقاتی خود دفاع کنند، اگر هیچ حقوق مدنی نداشته باشند که رؤسایشان موظف به احترام به آن باشند. او مشاهده کرد که کارگران سیاهپوخت «بزرگترین گروه کارگران سازماندهی نشده در آمریکا» بودند – «مهمترین و در حال حاضر ناکارآمدترین بلوک از طبقه تولیدکننده». دو بوآ افزود که «یک کارزار آموزشی در میان سیاهپوستان آمریکایی» «این نژاد را به دموکراسی صنعتی» رهنمون خواهد شد. مبارزه با جیم کرو برای محافظت از کارگران، چه سیاهپوست و چه سفیدپوست، ضروری به نظر میرسید.
همین آزمایشگاههای دموکراسی صنعتی که به توسعه تلاشهای جدید حقوق مدنی کمک کردند، همچنین تلاشهایی را برای دموکراتیک کردن جریان اطلاعات در مطبوعات انجام دادند. کارزارهای آزادی بیان در دهه ۱۹۲۰ با هدف تأکید بر حقوق بیان آزاد بود، اما تنها به این مورد محدود نمیشد. در حالی که اتحادیه آزادیهای مدنی آمریکا به دنبال حقوق بیان بود، همین افراد از منابع صندوق گارلند برای حمایت از پروژه لیپمن برای تأمین مالی کانالهای ارتباطی جدید استفاده کردند: خدمات سندیکایی اخبار، مجلات، روزنامهها، ناشران و ایستگاههای رادیویی. داشتن حق قانونی برای سخن گفتن یک چیز بود، اما حیاتی بود که وسایل ارتباطی به جای دروغ، حقیقت را منتقل کنند.
بنیادهای خصوصی میتوانستند کاری را انجام دهند که احزاب سیاسی قادر به آن نبودند. حزب دموکرات، که برای تمام یک دهه از قدرت خارج بود، خود را بین جناح برتریطلب سفیدپوست جنوبی و حوزه انتخاباتی مهاجر شهری شمالی خود فلج یافت. حزب جمهوریخواه آبراهام لینکلن به حزب سفیدپوست تجارتهای بزرگ تبدیل شد. الزامات کوتاهمدت انتخاباتی، احزاب سیاسی را از نوآوری عمیق مانند اتحادیههای صنعتی و حقوق مدنی باز میداشت.
اما جامعه مدنی و جنبشهای اجتماعی نمیتوانند دنیا را در خلأ تغییر دهند. از نظر تاریخی، فاجعه یا مصیبت برای تکان دادن ملتها از گردابهای نزولی نابرابری و بیاعتمادی لازم بوده است. دهه ۱۹۲۰ در پی آبشاری از فجایع به پایان رسید. سقوط بازار سهام در سال ۱۹۲۹ در وال استریت با رکود بزرگ و سپس جنگ جهانی دوم همراه شد که حتی قبل از پایان کامل بلایای اقتصادی آغاز گشت. این حوادث انرژی عظیمی را برای پیشبرد تغییر در کشوری با ۱۳۰ میلیون نفر فراهم کردند.
با این حال، اگر نیروهایی مانند فروپاشی اقتصادی و جنگ به تغییرات بزرگ اجتماعی شتاب میدهند، شکل تاریخ را دیکته نمیکنند. انسانها، پروژههایشان و نهادهایشان شیارهایی در آینده ایجاد میکنند که مسیر تغییر را ساختارمند میسازند. در ایالات متحده، مجموعهای از تشکلات اجتماعی حول محور اتحادیه صنعتی شکل گرفتند. اتحادیه صنعتی که در سالهای اولیه خود توسط بنیاد لیبرال پیشرو آن دوران با سکوت حمایت میشد، به هدایت دموکراسی آمریکایی به مسیرهای بهتر در آینده کمک کرد.
در دهه ۲۰۲۰، بسیاری از آمریکاییهایی که ممکن بود توانایی انتخاب دیگری را داشته باشند، ترجیح دادند مانند فیتزجرالدهای مدرن زندگی کنند، با زندگیهای گتسبیوار که با بازار سهامی شبیه به دهه ۱۹۲۰ تغذیه میشد و هر هفته به اوجهای جدیدی میرسید، بر مبنای حباب هفت شگفتانگیز مراکز داده و واحدهای پردازش گرافیکی (GPU).
ما نیز مقاومت خود را داریم که در قالب گروههایی بر اساس مدل دهه ۱۹۲۰ سازماندهی شدهاند. برخی، مانند اتحادیه آزادیهای مدنی آمریکا و انجمن ملی پیشرفت رنگینپوستان، سازمانهای میراثی از بحرانهای دموکراتیک گذشته هستند. اما شباهتها به تلاشهای عمیقتر و نوآورانهتر یک قرن پیش کجاست، به آزمایشهایی که هدفشان رسیدن به قلب زندگی اجتماعی ما و ایجاد نهادهای جدید برای آیندهای آبرومندتر و دموکراتیکتر بود؟ اشکال سازمانی جدید برای اتصال تودههای عظیم آمریکایی به یکدیگر و به جامعهای که در آن زندگی میکنیم کجاست؟ جنبشهایی که وعده ساخت نهادهای جدیدی را میدهند که متناسب با وظیفه همراستا کردن منافع مردم با ساختار و مقیاس جهان معاصر باشند، کجاست؟
نسل دو بوآ، هیلمن و لیپمن نخواستند بحران را هدر دهند. در میان آشفتگی، آنها آزمایشهای جدیدی را ارائه کردند که تغییرات بزرگی را در چشمانداز زندگی آمریکایی ایجاد کرد. امروزه، نهادهای سازماندهی طبقه کارگر که از نسل تولید انبوه هیلمن به ارث رسیدهاند، به شدت با اقتصاد ناهماهنگ هستند. حقوق آزادی بیان، که با چنین هزینهای یک قرن پیش به دست آمد، بار دیگر در معرض خطر است، اما در جهانی که توجه، نه گفتار، کالایی کمیاب است، از مد افتادهاند. هرگز تصاویر در ذهن ما، آنطور که لیپمن توصیف کرد، به این شدت از جهان بیرون جدا نشده بودند؛ هرگز قدرتهای تبلیغاتی که دو بوآ تشخیص داد، تا این حد قدرتمند نبودند.
تلاشها برای مدیریت تقسیمات نژادی و قومی در زندگی دموکراتیک ما نیز درهمشکسته است. پیروزیهای حقوق مدنی نسل گذشته اکنون از سوی برخی منتقدان به دلیل بیفایدگی و از سوی برخی دیگر به دلیل افراطهایشان مورد تمسخر قرار میگیرد.
آنچه دموکراسی آمریکایی اکنون نیاز دارد، آزمایشهای بزرگی مانند آزمایشهای یک قرن پیش است: اشکال نهادی جدیدی که راهی برای اتصال دهها میلیون آمریکایی که به طور فزایندهای بیگانه شدهاند، به یکدیگر و به رفاه ثروتمندترین ملت جهان فراهم کند.
ورودکنندگان اخیر به این عرصه نویدبخش هستند. به عنوان مثال، بحثهای شدید بین لیبرالهای فراوانیگرا و چپگرایان جمعگرای بدهی، مبارزات یک قرن پیش بین اتحادیهگرایان رفاهی در سنت هیلمن و مخالفان چپگرای آنها را تکرار میکند. تلاشهای محتمل دیگر در انتظار هستند. برای بخشهایی از اقتصاد مانند مراقبتهای بهداشتی خانگی و کار گیگ، چانه زنی اتحادیه بر اساس بخش به جای کارفرما، پیشرفتی از نسل بعدی بر اتحادیههای صنعتی عصر تولید انبوه را نوید میدهد. برخی از بازیگران آیندهنگر در تلاشند تا پایان اقدام مثبت را به فرصتی برای ائتلافی جدید تبدیل کنند که با سیاستهای طبقاتی، به جای سیاستهای مبتنی بر نژاد که اختلافات تلخی را میان خانوادههای کارگر آمریکایی ایجاد کرد، متحد شود.
بسیاری از نامزدهای اصلی برای نهادهای نظمدهنده جدید از راست میآیند. اخلاق «اول آمریکا» (America First) حزب ماگا (MAGA)، هر چند با مشکل، سعی در ایجاد همبستگی ناسیونالیستی فراتر از قومیت و نژاد دارد – تلاشی که نظرسنجیهای خروج از رأیگیری سال ۲۰۲۴ در میان رأیدهندگان سیاهپوست و لاتین به نظر میرسد آن را تقویت کرده و همپوشانی شگفتآوری با تلاشهای فراتر از نژاد دو بوآ و صندوق گارلند دارد. قوانین جدید جنجالی تحت حمایت جمهوریخواهان برای گسترش معافیتهای مالیاتی برای کلیساها، خطرات سیاسی کردن ایمان مذهبی را به همراه دارد، اما همچنین وعده میدهد که مشارکت سیاسی را به نهادهایی متصل کند که دهها میلیون آمریکایی در آنجا گرد هم میآیند.
در واقع، نزدیکتر به زمان ما، حامیان مالی راستگرا از همان استراتژیهای معافیت مالیاتی که توسط صندوق گارلند ابداع شد، بهرهبرداری کردهاند. «پروژه ۲۰۲۵» بنیاد هریتیج (Heritage Foundation) از یک تلاش بلندمدت و با بودجه کلان حاصل شد که از نظر مقیاس و انرژی شورشی، با جاهطلبیهای پیشینیان چپگرای خود مطابقت دارد.
با توجه به موفقیتهای تغییرات حمایتشده توسط بنیادهای محافظهکار، شخصیتهایی در جناح راست نگران تهدیدات دولت ترامپ برای از بین بردن بنیادهایی هستند که برای یک قرن منبع الهام بودهاند. وعده لغو وضعیت معافیت مالیاتی بنیادهای لیبرال و تحقیق در مورد بودجههای مرتبط با جورج سوروس (George Soros)، که پس از ترور چارلی کرک (Charlie Kirk) دوباره مطرح شد، از یک دفترچه راهنمای قدیمی میآید – دفتری که ۱۰۰ سال پیش توسط دولت کولیج (Coolidge) برای حذف وضعیت معافیت مالیاتی صندوق گارلند تدوین شد.
چنین تلاشهایی خطرناک و به شدت غیرسازنده هستند، به دلایلی که هم محافظهکاران و هم لیبرالها درک میکنند. نهادهای جامعه مدنی مانند صندوق گارلند منبع نوسازی دموکراتیک خلاقانه بودهاند. سازمانهای جامعه مدنی، رها از محدودیتهای کوتاهمدت مقامات دولتی و احزاب سیاسی، میتوانند در لحظات بحران برای نهادهای موجود، قدرت تعیین دستور کار تجربی را اعمال کنند.
با تمام صحبتهایی که در مورد خطوط قرمز و نقاط بیبازگشت میشود، ایالات متحده مدرن قبلاً بحرانهای دموکراتیک و آشفتگیهای اقتدارگرایانه را تجربه کرده است. زبان هشدار اضطراری، به حالتهای سیاسی سازماندهی موجود ما که به طور فزایندهای شکننده هستند، مینگرد و نمیتواند فراتر از آنها را ببیند. اما راه پیش رو، ساختن حالتهای جدیدی از نوسازی است که متناسب با چشمانداز جهانی باشد که در آن قرار داریم – اشکالی مشابه اتحادیه صنعتی دهه ۱۹۲۰، و شاید با موتور محرکه جامعه مدنی مولد در دنیای گسترده و غیرانتفاعی کنونی. یک قرن پیش، در تاریخ فراموششده دههای که به سختی در خاطرات زنده است، ما مسیرهایی را به سوی مکانی بهتر یافتیم. پاسخ به اینکه این همه چگونه پایان مییابد، به آزمایشهایی بستگی دارد که ما تازه شروع به راهاندازی آنها کردهایم.