چهار ماه پیش، اسرائیل به مدت ۱۲ روز ایران را بمباران کرد، در کارزاری که اوج آن تخریب ظاهری سه تأسیسات هستهای ایران توسط ایالات متحده بود. هفته گذشته، بریتانیا، فرانسه و آلمان تصمیم گرفتند که بمباران کافی نیست. آنها "مکانیسم ماشه" تحریمهای فلجکننده سازمان ملل را فعال کردند، همانطور که تندروهای آمریکایی سالها بود که مطالبه میکردند. مقامات ایرانی تلاش کرده بودند از این تحریمها جلوگیری کنند. هنگامی که تحریمها به هر حال اعمال شدند، این مقامات تأثیر آنها را با گفتن اینکه ایران قبلاً از تحریمها جان سالم به در برده است، کماهمیت جلوه دادند. اما این تحریمها انواع جدیدی از درد را به ارمغان میآورند. ژاپن هماکنون دهها دارایی ایرانی را مسدود کرده است. حتی ترکیه، که بهطور سنتی شریک اقتصادی نزدیکی بوده است، نیز در حال تبعیت است. ریال ایران به پایینترین سطح تاریخی خود سقوط کرده است.
ترکیب بمباران و ویرانی اقتصادی، ایران را ناامید کرده است. اگرچه هنوز گزینههایی دارد، اما همه آنها بد هستند.
استراتژی هستهای قبلی ایران، غنیسازی آهسته و پیوسته اورانیوم، همراه با مذاکرات طولانی و کند با ایالات متحده بود. این کشور در سال ۲۰۱۵ با دولت اوباما به توافق هستهای رسید، سپس شاهد خروج دولت ترامپ در سال ۲۰۱۸ بود. استراتژی مذاکره برای ایران شکست خورده و آن را بدون بمب، تحقیرشده در نبرد و در مواجهه با فلاکت رها کرده است.
ایران میتواند از جاهطلبیهای هستهای خود دست بکشد. این را میتوان "گزینه لیبی" نامید، به یاد انصراف معمر قذافی از برنامه هستهای خود در سال ۲۰۰۳. محدودیتهای جذابیت گزینه لیبی زمانی آشکار میشود که سرنوشت قذافی را در نظر بگیریم، که خلع شد، با یک قطعه فلز از پشت مورد ضرب و شتم قرار گرفت و با شلیک گلوله به سر کشته شد.
جذابتر، آرامش نسبی کره شمالی است که بازدارندگی هستهای و متعارف ترکیبی آن هیچ نشانهای از ضعف را نشان نمیدهد. دولتهایی که هستهای میشوند، معمولاً بقا مییابند. با این حال، برای موفقیت گزینه کره شمالی، ایران باید واقعاً به بمب دست یابد. دانشمندان هستهای آن باید به وظیفه خود عمل کنند، با وجود شواهد فراوان مبنی بر اینکه اسرائیل و ایالات متحده میتوانند آنها را پیدا کرده و بکشند، با استفاده از قاتلان موتورسوار، پهپادها، بمبافکنها و روشهایی آنقدر عجیب که حتی سالها بعد، ماهیت حمله به خوبی درک نمیشود. اگر این دانشمندان بیباک موفق شوند، نتیجه برای ایران انزوا و فقر خواهد بود (پیونگیانگ آرام است، اما هنوز هم پیونگیانگ است)، و محرومیت دائمی از هرگونه امتیازی که تهران شاید زمانی امید داشت از طریق مذاکره به دست آورد. تنها چیزی بدتر از نداشتن بمب، شاید داشتن آن باشد.
گزینه دیگر این است که به سمت هستهای نرویم—بلکه به سمت بالستیک برویم. یکی از خطرات جنگ ۱۲ روزه، هم برای ایران و هم برای اسرائیل، این بود که چه چیزی را در مورد تواناییهای نظامی هر یک از آنها آشکار میکرد. روزهای اول درگیری نشان داد که ایران در برابر حملات هوایی و سرویسهای اطلاعاتی اسرائیل، برهنه و بیدفاع است. تسلیحات وارداتی و جنگندههای قدیمی ایران بیاهمیت بودند. در واقع، تنها یک عنصر از استراتژی دفاعی ایران کارساز بود.
در طول جنگ، ایران حدود ۵۰۰ موشک بالستیک شلیک کرد. این تعداد بخش قابل توجهی از کل ذخیره آن محسوب میشود: ۱۲ روز جنگ به طور کامل زرادخانه آن را تخلیه نکرد، اما چند ده روز دیگر ممکن بود این کار را بکند. حمله آن علیه اسرائیل به اندازه کافی خوب عمل کرد، همانطور که ویدئوهای متعدد آتشبازیهای مهیب بر فراز تلآویو نشان میدهد. پدافند اسرائیل تعداد قابل توجهی از موشکها را در هوا رهگیری کرد. اما تعداد کافی از آنها از سد دفاعی عبور کردند تا نشان دهند ایران میتواند این دفاعها را تحتالشعاع قرار داده و با حجم انبوه، اهداف مورد نظر خود را نابود کند.
تسلیحات خارجی ایران شکست خوردند، اما صنعت تسلیحاتی خودش (یکی از معدود نهادهای کارآمدی که از رژیم شاه به ارث نبرده بود) پهپادها و موشکهایی تولید کرده است که آن را از فروپاشی نجات دادهاند. موشک خرمشهر ۴ آن دارای کلاهک ۱۵۰۰ کیلوگرمی است، در عرض ۱۲ دقیقه شلیک میشود و میتواند بردی معادل ۲۰۰۰ کیلومتر داشته باشد. پهپادهای ایران احتمالاً برجستهترین صادرات صنعتی آن هستند و به طور منظم توسط روسیه برای حمله به اوکراین استفاده میشوند. تهران اکنون یک کارخانه پهپادسازی در تاجیکستان را اداره میکند و از آن برای تأمین نیازهای روسیه استفاده میکند.
با این حال، پهپادها و موشکهای ایران هرگز با آنچه رقبای اصلیاش دارند، برابری نخواهند کرد. ایران در بهترین حالت میتواند در صورت حمله، آمریکا یا اسرائیل را زخمی کند. اما تسلیحات خودش هرگز نمیتوانند جنگی را ببرند.
این بدان معناست که ایران ممکن است مجبور شود از خارج کمک بگیرد. شعار رسمی وزارت خارجه ایران "نه غربی، نه شرقی" است—بازتاب هدف انقلابی قدیمی برای ارائه جایگزینی برای واشنگتن و مسکو. اما در سالهای اخیر، ایران به طور قاطع به سمت روسیه و چین چرخیده و رویای یک ائتلاف بزرگ ضدغربی اوراسیایی را در سر میپروراند. حتی ملیگرایان کمتر ایدئولوژیک نیز فکر میکنند که ایران باید از تلاش برای آرام کردن غرب دست بردارد و در عوض روابط خود را با کشورهای عربی، برزیل یا هند تقویت کند. در واکنش به مکانیسم ماشه اروپا، رئیسجمهور مسعود پزشکیان گفت که ایران اکنون بریکس و سازمان همکاری شانگهای را در اولویت قرار خواهد داد.
این رویکرد ناامیدکننده است. پکن و مسکو با ایران کمتر مانند یک متحد و بیشتر مانند یک شریک کمارزش رفتار میکنند. نه روسیه و نه چین برای ایران قابل اعتماد نبودهاند. آنها با اسلامگرایی ایران مخالفند (آن را در مرزهای خود سرکوب میکنند)، و حتی اگر ایران کاملاً عملگرا شود، هم چین و هم روسیه اولویتهای بالاتری نسبت به دوستی با ایران دارند. روسیه حداقل به اندازه ایران برای روابط خود با اسرائیل ارزش قائل است. چین تجارت بیشتری با همسایگان عرب ایران نسبت به خود ایران دارد و سرمایهگذاریهای بیشتری در اسرائیل دارد. روسیه با کمال میل پهپادها را از ایران در جنگ اوکراین پذیرفت، اما در طول جنگ ۱۲ روزه هیچ کاری برای ایران انجام نداد. ایران برای خرید نفت صادراتی خود به چین وابسته است. نه روسیه و نه چین بهترین سختافزارهای نظامی خود را به ایران نفروختهاند. اگر این کار را میکردند، جنگ بعدی با اسرائیل یک گنجینه اطلاعاتی برای ایالات متحده بود که میتوانست دقیقاً ببیند آخرین نسل تسلیحات چینی چه تواناییهایی دارد.
در مورد برزیل و هند: "مکانیسم ماشه" به این معنی است که کشورهای بیشتری مجبورند بین دوستی با ایران و دوستی با بقیه جهان یکی را انتخاب کنند. ایران انتخابی عجیب و مازوخیستی خواهد بود. حتی متحدان نزدیک ایران مانند عراق نیز باید تحریمها را به نوعی رعایت کنند. هنگامی که هند سعی کرد بندری در جنوب شرقی ایران بسازد تا با بندر نزدیک ساخته شده توسط چین در پاکستان رقابت کند، با محدودیتهای بسیاری مواجه شد که عملاً مجبور شد دست بکشد و آنجا را ترک کند.
ایران که فاقد راهحلهای نظامی است، ممکن است تصمیم به یک سازش تاریخی بگیرد. این کشور تصدیق خواهد کرد که نبرد ضدغربی خود را باخته است، از وسواسهای "مرگ بر آمریکا" و "مرگ بر اسرائیل" خود دست خواهد کشید و با ملایمت به سمت تبدیل شدن به کشوری عادی و کسلکننده، بیشتر شبیه اندونزی تا کره شمالی، حرکت خواهد کرد. بسیاری از نخبگان حاکم ایران به این مسیر امید دارند. پذیرش پایان پروژه انقلاب اسلامی برای این گروه آسان خواهد بود—آنها مدتهاست که نسبت به آن بدبین بودهاند—اما آنها به دنبال راهی برای انجام این کار هستند که به آنها اجازه دهد پس از آن در قدرت بمانند.
کمی قبل از مرگش در سال ۲۰۱۷، آیتالله رفسنجانی، یکی از بنیانگذاران انقلاب، پیشنهاد کرد که آلمان غربی و ژاپن پس از جنگ به عنوان الگوهایی برای ایران عمل کنند. این کشورها شکست خود در جنگ را پذیرفتند و از موشکهای خود دست کشیدند تا به جای آن فرصتی برای توسعه اقتصادی پیدا کنند. رفسنجانی قبل از مرگ مرموزش، در مبارزه قدرت داخلی به رهبر معظم آیتالله خامنهای باخت. اما همفکران ایدئولوژیک او، مانند رئیسجمهور سابق حسن روحانی، در انتظارند به امید اینکه با مرگ آیتالله خامنهای ۸۶ ساله، راه خود را پیدا کنند. چالش پیش روی این اصلاحطلبان این است که تعداد کافی از نخبگان اقتصادی و نظامی را با خود همراه کنند و آنها را متقاعد سازند که تسلیم ایدئولوژیک بهترین شانس آنها برای جلوگیری از جنگ تمامعیار و حفظ ثروت و موقعیتشان خواهد بود.
سه گزینه اول—هستهای شدن، بالستیک شدن، نزدیک شدن به چین و روسیه—حداقل برای تندروها این مزیت را دارند که حکومت داخلی ریاضتطلب جمهوری اسلامی را طولانیتر میکنند و از آنها نمیخواهند که شکست را بپذیرند. (موضع رسمی ایران همچنان این است که جنگ را نباخته و اسرائیل به دلیل اجبار ایران از نبرد دست کشیده است.) گزینه آخر، برای همه دیگران، مزیت تغییر ماهیت اساسی ایران و آوردن صلح و شاید حتی رفاه را دارد. به عبارت دیگر: هنوز هر چیزی ممکن است رخ دهد.