منابع: RugliG / Getty; Wikimedia.
منابع: RugliG / Getty; Wikimedia.

آمریکا به یک جنبش توده‌ای نیاز دارد—هم‌اکنون

مردمان دیگر به پا خاسته‌اند. مردمان دیگر برای دفاع از حقوق، کرامت و دموکراسی‌هایشان قیام کرده‌اند. در ۵۰ سال گذشته، آن‌ها این کار را در لهستان، آفریقای جنوبی، لبنان، کره جنوبی، اوکراین، تیمور شرقی، صربستان، ماداگاسکار، نپال و جاهای دیگر انجام داده‌اند.

به عنوان مثال، در اوایل دهه ۱۹۷۰، فردیناند مارکوس، رهبر منتخب دموکراتیک فیلیپین، تلاش کرد تا قدرت را در دستان خود متمرکز کند. دانشجویان به پا خاستند: درگیری بین آن‌ها و پلیس منجر به کشته شدن شش معترض شد. کارگران ترانزیت اعتصاب کردند، و به دنبال آن تظاهرات مشترک دانشجویان و کارگران صورت گرفت. مارکوس با اعلام حکومت نظامی مقابله کرد. کاتولیک‌ها به رهبری کاردینال خایمه سین، اسقف اعظم مانیل، برای مقاومت قیام کردند.

در سال ۱۹۸۳، بنیگنو آکوئینو، رقیب اصلی مارکوس، ترور شد. مارکوس پوشش تلویزیونی مراسم خاکسپاری آکوئینو را ممنوع کرد. اما ۲ میلیون عزادار در مراسمی که به یک گردهمایی ۱۱ ساعته علیه رژیم تبدیل شد، شرکت کردند. سپس طبقات متوسط و متخصص به معترضان پیوستند. جامعه تجاری مانیل هر هفته تظاهرات برگزار کرد. سال بعد، یک اعتصاب عمومی کارگران رخ داد. پس از سرقت انتخابات بعدی توسط مارکوس، اعضای نیروهای مسلح شروع به شورش کردند. میلیون‌ها شهروند عادی برای دفاع از آن‌ها راهپیمایی کردند. دولت ریگان تهدید کرد که کمک به رژیم را قطع خواهد کرد. تا اوایل سال ۱۹۸۶، مارکوس و خانواده‌اش چاره‌ای جز فرار از کشور نداشتند. بیش از یک دهه طول کشیده بود، اما مردم استبدادگر را شکست داده بودند.

چنین خیزش‌هایی نادر نیستند. اریکا چنووت و ماریا استفان، دانشمندان علوم سیاسی، برای کتابشان در سال ۲۰۱۱ با عنوان چرا مقاومت مدنی کارساز است (Why Civil Resistance Works)، به بررسی ۳۲۳ جنبش مقاومت از سال ۱۹۰۰ تا ۲۰۰۶ پرداختند، از جمله بیش از ۱۰۰ کارزار مقاومت بدون خشونت. آنچه چنووت و استفان نشان دادند این است که شهروندان بی‌قدرت نیستند؛ آن‌ها راه‌های بسیاری برای دفاع از دموکراسی دارند.

برای ایالات متحده، سوال این دهه این است: چرا یک جنبش مقاومت در اینجا شکل نگرفته است؟ به گفته واشینگتن پست، دولت دوم ترامپ در یک سوم از تمام احکام صادر شده علیه آن، از تصمیمات دادگاه سرپیچی کرده است. این دولت به عنوان یک سازمان اخاذی ملی عمل می‌کند و از قدرت فدرال برای کنترل کارکردهای داخلی دانشگاه‌ها، شرکت‌های حقوقی و شرکت‌ها استفاده می‌کند. وزارت دادگستری را کاملاً سیاسی کرده و مجموعه‌ای از تحقیقات حزبی را علیه دشمنان سیاسی خود آغاز کرده است. ICE (اداره مهاجرت و گمرک) را به یک سازمان شبه‌نظامی عظیم با اختیارات ظاهراً بی‌حد و حصر تبدیل کرده است. با قانون اساسی با تحقیر برخورد کرده، به هنجارهای دموکراتیک حمله کرده و آزادی‌های دموکراتیک را کاهش داده است، و خودروهای نظامی و سربازان را در خیابان‌های پایتخت قرار داده است. ظاهر فاشیسم را در آغوش می‌کشد و آرزوهای خودکامه خود را به نمایش می‌گذارد.

من از آن دسته نیستم که معتقدند دونالد ترامپ آمریکا را به دیکتاتوری تبدیل کرده است. با این حال، گذار از آزادی به اقتدارگرایی ممکن است نه با یک رویداد دراماتیک، بلکه با فرسایش آهسته نهادهای حاکم ما مشخص شود—و این فرسایش در حال حاضر به خوبی در حال انجام است. برای ۲۵۰ سال، ماهیت سیستم دموکراتیک آمریکا، با بهره‌گیری از متفکرانی که به سیسرو و کاتو بازمی‌گردند، این بوده است که هیچ‌کس بالاتر از قانون نیست. اولین وظیفه مقامات دولتی این است که قانون را بر ارضای امیال خودخواهانه خود اولویت دهند. این مفهوم برای ترامپ بیگانه است.

اگرچه اقدامات ترامپ در این حوزه‌های مختلف ممکن است سیاست‌های جداگانه‌ای به نظر برسند، اما آن‌ها بخشی از یک پروژه هستند: ایجاد یک جنگ وحشیانه همه علیه همه و سپس استفاده از ریاست جمهوری برای کسب سود و قدرت از آن. ترامپیسم را می‌توان به عنوان تلاشی چندجانبه برای قطع عناصر متعالی روح بشر—یادگیری، شفقت، علم، جستجوی عدالت—و جایگزینی آن فضایل با حرص، انتقام، خودپرستی، و شهوت دید. ترامپیسم تلاشی برای تبدیل جهان به زمین بازی برای ثروتمندان و بی‌رحمان است، بنابراین به دنبال از بین بردن ریشه‌های خویشتنداری اخلاقی و قانونی است که تمدن را شایسته می‌سازد.

اگر فکر می‌کنید ترامپیسم به سادگی در سه سال به پایان می‌رسد، ساده‌لوح هستید. پوپولیسم جهانی از نوع ترامپیسم، در صورت عدم مقاومت، می‌تواند برای یک نسل غالب شود. این ممکن است بقیه عمر ما و فرزندانمان باشد.

پس چرا ما اینقدر کم کاری می‌کنیم؟ آیا قرار است فقط به صورت منفعلانه شاهد تنزل دموکراسی‌مان باشیم؟

تا بهار گذشته، اقدامات ترامپ آنقدر فاحش شده بود که به این نتیجه رسیدم زمان برای یک خیزش مدنی توده‌ای فرا رسیده است. در ۱۷ آوریل، ستونی در نیویورک تایمز منتشر کردم و استدلال کردم که همه بخش‌های آمریکا باید متحد شوند تا یک ائتلاف مقاومت به هم پیوسته ایجاد کنند.

آن ستون توجه و حمایت فوق‌العاده‌ای دریافت کرد. برای لحظه‌ای فکر کردم خیزش مدنی توده‌ای که آرزویش را داشتم، نزدیک است. پس کجاست؟ بله، راهپیمایی‌های (بسیار خوب) "بدون پادشاه" در ژوئن برگزار شد. و بله، گروه‌هایی مانند Indivisible به سازماندهی مترقی‌های سنتی ادامه می‌دهند. اما در بیشتر موارد، به نظر می‌رسد یک فضای بی‌تفاوتی بر صفوف مخالفان ترامپ چیره شده است. نهادها یکی پس از دیگری با سازمان اخاذی دولت ترامپ معامله می‌کنند. در خلوت، رهبران کسب‌وکار از آسیبی که ترامپ وارد می‌کند شکایت می‌کنند—اما در ملاء عام، سکوت اختیار کرده‌اند. رؤسای دانشگاه‌ها با تصمیم اولیه هاروارد برای ایستادگی بر خود تحریک شدند، اما بسیاری از مدارس دیگر (از جمله اکنون احتمالاً هاروارد) با پرداخت آنچه در واقع رشوه اجباری به دولت ترامپ است، موافقت کرده‌اند.

همه ما دلیل اول سکوت بسیاری از مردم و نهادها را می‌فهمیم: ارعاب. رهبران می‌گوینند، اگر من حرف بزنم، برای سازمانم میلیون‌ها دلار هزینه خواهد داشت. تسلیم شدن در برابر دولت محتاطانه به نظر می‌رسد. بنابراین به جای یک جنبش توده‌ای، نهادهای جداگانه‌ای داریم که هر کدام استراتژی بقای خود را تدوین می‌کنند. در غیاب یک جنبش اجتماعی گسترده برای حمایت و محافظت از آن‌ها، همه رهبران با مشکل اقدام جمعی یکسانی روبرو هستند: اگر تنها بایستم، له خواهم شد.

مشکل این استراتژی این است که اجازه می‌دهد سلطه به یک عادت تبدیل شود. زورگویانی که با آن‌ها مقاومت نمی‌شود، به سلطه خود ادامه می‌دهند. تسلیم نیز به یک عادت تبدیل می‌شود. یکی از راه‌های تشخیص زندگی در یک رژیم خودکامه این است که این سوال را بپرسید: آیا مردم در بیان مخالفت خود احساس آزادی می‌کنند؟ در اطراف من، رهبران مدنی را می‌بینم که آنچه واقعاً در ذهنشان است را نمی‌گویند. و با گذشت زمان، خودسانسوری می‌تواند منجر به فروپاشی روحی و اخلاقی درونی شود. هنگامی که ترامپ برای اولین بار یک دهه پیش بر تشکیلات حزب جمهوری‌خواه پیروز شد، مغلوب‌شدگان تنها با اکراه همراهی کردند و توانایی خود را برای انزجار خصوصی از او حفظ کردند. اما در طول سال‌ها، به نظر می‌رسد تسلیم شدن به درون نفوذ کرده—و طولی نکشید که آن‌ها از درون نیز مغلوب شدند. آن‌ها به همان افرادی تبدیل شده‌اند که نه چندان دور، از آن‌ها اظهار انزجار می‌کردند.

اما دلیل دوم سکوت مردم این است که مبارزه‌ای که در آن هستیم را نمی‌فهمند. آن‌ها هنوز در چارچوب‌های سیاسی سنتی فکر می‌کنند. این بحران مربوط به چرخه‌های انتخاباتی نیست. مربوط به جریان‌های تاریخی است. هر از گاهی، یک جریان سیاسی-فرهنگی-اجتماعی جهان را فرا می‌گیرد و همه چیز را در پی خود دگرگون می‌کند. دویست و پنجاه سال پیش، جریان دموکراتیک در غرب گسترش یافت و انقلاب‌های آمریکا و فرانسه و سرانجام شورش‌های دموکراتیک ۱۸۴۸ را به ارمغان آورد. جریان تمامیت‌خواه اوایل قرن بیستم انقلاب‌هایی را در روسیه، آلمان و چین پدید آورد. دهه ۱۹۶۰ جریان آزادی را به ما داد که جنبش‌های استعمارزدایی، جنبش حقوق مدنی و جنبش فمینیستی را تولید کرد. انقلاب نئولیبرالی دهه‌های ۱۹۸۰ و ۹۰، رونالد ریگان و مارگارت تاچر را در غرب و دنگ شیائوپینگ و میخائیل گورباچف را در شرق به ارمغان آورد. از حدود سال ۲۰۱۰ به بعد، جریان پوپولیسم جهانی بالا گرفته، جنبشی که نه تنها ترامپ، بلکه ویکتور اوربان، نارندرا مودی، نسخه انتقام‌جو ولادیمیر پوتین، شی جین پینگ، و برگزیت را به ما داده است. در این جریان تاریخی غرق شده، احزاب و سیاستمداران سنتی، که افق زمانی‌شان از انتخابات بعدی فراتر نمی‌رود، درمانده‌اند. سیاستمداران سنتی دیدگاه یا قدرت لازم برای معکوس کردن یک جریان تاریخی را ندارند. چاک شومر قرار نیست ما را نجات دهد.

ترامپیسم، مانند پوپولیسم، بیش از مجموعه‌ای از سیاست‌ها است—این یک فرهنگ است. ترامپ به مردم حس تعلق، هویت، منزلت، عزت نفس و یک اخلاق سیاسی جامع ارائه می‌دهد. پوپولیست‌ها قصد ندارند این یا آن قانون را تصویب کنند؛ آن‌ها در حال تغییر فضای عصر هستند. و دموکرات‌ها فکر می‌کنند می‌توانند با ارائه برخی اعتبارات مالیاتی با این مقابله کنند؟

برای شکست یک جنبش اجتماعی، باید یک جنبش اجتماعی متقابل ایجاد کنید. و برای انجام این کار، به یک روایت متفاوت در مورد وضعیت فعلی و مسیری که باید در پیش بگیریم، و مجموعه‌ای متفاوت از ارزش‌ها که تعیین‌کننده چیزهای ستودنی و شرم‌آور است، نیاز دارید. اگر در ساخت چنین جنبشی شکست بخوریم، زورگویان اقتدارگرا در سراسر جهان به طور نامحدود سلطه خواهند یافت.

آیا آمریکایی‌های کافی برای معکوس کردن جریان اقتدارگرایی پوپولیستی قیام خواهند کرد؟ فیلیپینی‌ها این کار را تحت حکومت مارکوس انجام دادند. یک روز صبح خودکامگان بیدار شدند و دیگر کنترل را در دست نداشتند؛ راهپیمایان کنترل را به دست گرفته بودند. این باید در اینجا نیز اتفاق بیفتد.

هنگامی که به جنبش‌های اجتماعی فکر می‌کنیم، به تجمع‌ها، اعتراضات، راهپیمایی‌ها می‌اندیشیم. اما این‌ها معمولاً در پایان یک جنبش اجتماعی رخ می‌دهند. تجمع‌ها و راهپیمایی‌ها بی‌فایده هستند اگر به نام یک آرمان فراگیر انجام نشوند.

جریان‌های تاریخی زمانی تغییر می‌کنند که تغییری در ارزش‌ها رخ دهد. گروهی از متفکران یک بینش اجتماعی جدید را تصور می‌کنند، و در نهایت، یک جنبش اجتماعی و سیاسی حول آن شکل می‌گیرد. جان لاک و دیگر متفکران عصر روشنگری ایده‌هایی را ارائه دادند که اعلامیه استقلال و در نتیجه انقلاب را ممکن ساخت. در سال ۱۸۴۸، کارل مارکس و فریدریش انگلس بینشی را برای آنچه به انقلاب‌های کمونیستی قرن بیستم تبدیل شد، ایجاد کردند. فریدریش هایک، میلتون فریدمن و ویلیام اف. باکلی جونیور، در میان دیگران، بینشی را برای آنچه به انقلاب ریگان تبدیل شد، خلق کردند.

آنچه به پوپولیسم ترامپی تبدیل شد، از جنبش‌های قدیمی‌تر—مانند حزب ضد مهاجرتی «ناشناس‌ها» در قرن نوزدهم و جنبش انزواطلب «اول آمریکا» در قرن بیستم—الهام گرفت و سپس در طول هشت دهه گذشته، در نوشته‌های افرادی مانند آلبرت جی. ناک، جیمز برنهام، سم فرانسیس، پت بوکانان و کریستوفر لش، شکل گرفت. کتاب لش در سال ۱۹۹۵، شورش نخبگان و خیانت به دموکراسی (The Revolt of the Elites and the Betrayal of Democracy)، برای MAGA همان چیزی است که مارکس برای لنین بود. تقریباً هر آنچه که ترامپ و جی. دی. ونس امروز می‌گویند، ۳۰ سال پیش برای اولین بار توسط لش بیان شده بود: نخبگان به مردم خیانت کرده و فرهنگی را ایجاد کرده‌اند که طبقه کارگر را در سرزمین خودشان غریبه می‌سازد.

حدود یک دهه پیش، از میز جیمز هیچکاک، که در آن زمان دستیار تحریریه درخشان و عموماً فوق‌العاده من در تایمز بود، دیدن کردم. شورش نخبگان روی میزش قرار داشت. با خودم فکر کردم، عجب، که جیمز یک کتاب نقد اجتماعی ۲۰ ساله را می‌خواند. من این را به عنوان یک هشدار زودهنگام ندیدم: جیمز اکنون سخنران ونس است. معاون رئیس‌جمهور، افکار لش را بازتاب می‌دهد، و میلیون‌ها آمریکایی که هرگز نام این مورخ فقید را نشنیده‌اند، با نقدی که او ۳۰ سال پیش ارائه کرد، همذات‌پنداری می‌کنند.

ترامپ با نبوغ ذاتی خود در تشخیص آنچه شعله‌ورکننده و تفرقه‌انداز است، انتقاد لش را با تکرار مداوم این نکته که دموکراسی مردم توسط طبقه حاکم دائمی نخبگان تحصیل‌کرده غصب شده است، عمیق‌تر کرده است. هر روز، او ابتکاراتی را آغاز می‌کند تا به مردم یادآوری کند که به نمایندگی از آن‌ها، علیه نخبگان در حال جنگ طبقاتی وجودی است: ترامپ علیه هاروارد، ترامپ علیه بوروکرات‌های واشینگتن، ترامپ علیه شرکت‌های حقوقی، ترامپ علیه رسانه‌های جریان اصلی.

این روایت برای میلیون‌ها آمریکایی متقاعدکننده بوده است. از زمانی که ترامپ برای اولین بار نامزدی خود را در سال ۲۰۱۵ اعلام کرد، حدود ۱,۴۰۰ شهرستان آمریکایی به سمت جمهوری‌خواهان گرایش بیشتری پیدا کرده‌اند، در حالی که کمتر از ۶۰ شهرستان به سمت دموکرات‌ها گرایش بیشتری یافته‌اند. ترامپ از این روایت برای ایجاد ائتلافی از طبقه کارگر چندنژادی استفاده کرد؛ یک پنجم رأی‌دهندگان ترامپ در سال ۲۰۲۴ را افراد رنگین‌پوست تشکیل می‌دادند.

چگونه مخالفان ترامپیسم می‌توانند روایتی دقیق‌تر و جذاب‌تر بسازند؟

اولین گام این است که از نقاط ضعف در هسته روایت MAGA سرمایه‌گذاری کنیم. برای ۲۵۰ سال، ایده آمریکایی تا حدی ریشه در این تصور داشته است که ما مانند ملت‌های اروپایی طبقاتی نیستیم. اجداد ما آن را پشت سر گذاشتند تا ملتی بسازند که در آن همه مردم فرصتی برابر داشته باشند. ما سیاست درگیری طبقاتی را رد کردیم و کشوری را بر پایه تحرک اجتماعی بنا کردیم—این ایده که کودک فقیر امروز می‌تواند فردا مدیر ثروتمند باشد.

لوئیجی بارزینی جونیور، نویسنده ایتالیایی، مشاهده کرد: «این یک باد روحانی بود که آمریکایی‌ها را از ابتدا به شکلی مقاومت‌ناپذیر به جلو راند»، و آبراهام لینکلن اعلام کرد، «من ارزش زندگی را در بهبود شرایط خود می‌دانم.» این انجیل تحرک اجتماعی به آمریکایی‌ها حس هدفمندی و جهت‌گیری می‌دهد. تحرک اجتماعی همچنین درگیری طبقاتی را کاهش می‌دهد، زیرا جایگاهی که امروز در آن هستید، لزوماً جایگاهی نیست که فردا خواهید بود.

داستان سنتی آمریکا بر امید و امکان بنا شده است. داستان MAGA بر تهدید و خطر استوار است. داستان سنتی آمریکا ریسک را در آغوش می‌گیرد. داستان MAGA به امنیت چنگ می‌زند. برای اکثر آمریکایی‌ها در طول تاریخمان، مدینه فاضله در آینده نهفته بوده است؛ برای پوپولیست‌های ترامپی، مدینه فاضله در گذشته است. طرز فکر سنتی آمریکایی بر پایه امکان رشد نامحدود است که می‌تواند به طور گسترده به اشتراک گذاشته شود؛ طرز فکر پوپولیستی فرض می‌کند که همه چیز یک رقابت با حاصل جمع صفر است.

داستانی که ترامپ روایت می‌کند واقعاً آمریکایی نیست؛ در واقع، داستان او همان داستانی است که ملی‌گرایان روس می‌گویند: مردم خوب مناطق داخلی کشور تحت تهدید خارجی‌ها و مدرنیست‌های شهری هستند؛ من از شما محافظت خواهم کرد. اگر تصاویر نمادین آمریکایی زمانی واگن سرپوشیده یا خودرو بودند، امروز تصویر نمادین MAGA یک دیوار است.

آمریکایی‌ها سرانجام MAGA را رد خواهند کرد، نه تنها به این دلیل که مانند یک پیوند خارجی در بدنه سیاسی است، بلکه به این دلیل که با گذشت زمان، واضح‌تر خواهد شد که اخلاق ترامپ مشکلات واقعی حامیان طبقه کارگرش را حل نمی‌کند: پیامدهای ضعیف سلامت، پیامدهای ضعیف آموزشی، سطوح پایین سرمایه اجتماعی، سطوح پایین سرمایه‌گذاری در جوامعشان، و رشد اقتصادی ضعیف. ترامپیست‌ها بر جنگ داخلی خود علیه نخبگان تمرکز می‌کنند—آسیب رساندن به هاروارد، آسیب رساندن به USAID، آسیب رساندن به موسسات ملی بهداشت. قطع بودجه پخش عمومی ممکن است به شکلی احساسی رضایت‌بخش باشد، اما این چگونه به طبقه کارگر کمک می‌کند؟ بزرگترین دستاورد قانونی ترامپ کاهش مالیات برای ثروتمندان است. این چگونه به طبقه کارگر کمک می‌کند؟

بازسازی چشم‌انداز آمریکا: جنبش پوپولیست مترقی

دومین وظیفه، ساختن یک چشم‌انداز از آمریکا است که الهام‌بخش‌تر از MAGA باشد. تقریباً ۱۲۵ سال پیش، زمانی که اعلامیه استقلال نصف عمر فعلی‌اش را داشت، آمریکا در تلاش برای مقابله با انقلاب صنعتی بود. دهه‌های ۱۸۸۰ شاهد رکود شدید ۱۸۸۲-۸۵، فساد گسترده سیاسی، تمرکز خیره‌کننده قدرت شرکت‌ها، نابرابری عظیم، و لینچ و سایر تروریسم‌های نژادی بود. آمریکایی‌ها با ایجاد جنبش پوپولیست مترقی واکنش نشان دادند.

امروزه، پوپولیست‌ها و مترقی‌ها عموماً در احزاب سیاسی مخالف قرار دارند. اما همانطور که ریچارد هوفستاتر در کتاب کلاسیک خود عصر اصلاحات (The Age of Reform) اشاره کرد، در اوایل قرن بیستم، پوپولیست‌ها و مترقی‌ها یک اتحاد تشکیل دادند. مترقی‌های آن دوران، آن زمان و اکنون، در محله‌های تحصیل‌کرده شهرهای بزرگ متمرکز بودند. پوپولیست‌ها، آن زمان و اکنون، در شهرهای کوچک‌تر غرب میانه و جنوب متمرکز بودند. اما هم مترقی‌ها و هم پوپولیست‌ها می‌خواستند به کسانی که تحت فشار صنعتی شدن بودند کمک کنند. هر دو بر اصلاحات اخلاقی، مسئولیت‌پذیری شخصی و شکل‌گیری شخصیت تأکید داشتند. هر دو به استفاده از دولت برای کاهش نابرابری و گسترش فرصت‌ها اعتقاد داشتند. پوپولیست‌ها و مترقی‌ها سخت تلاش کردند تا شورش‌های روستایی و شهری را هماهنگ نگه دارند. آن‌ها با هم چیزهای بزرگی ساختند—جنبش ضد انحصار، سازمان غذا و دارو (FDA)، سازمان جنگل‌ها، و بانک مرکزی.

پوپولیست‌ها و مترقی‌ها به یکدیگر نیاز داشتند—و هنوز هم نیاز دارند. بدون پوپولیست‌ها، مترقی‌ها می‌توانند به گروهی از شهرنشینان مرفه و بی‌خبر از حال مردم عادی تبدیل شوند که اشتراکات کمی با آمریکایی‌های معمولی دارند. بدون مترقی‌ها، پوپولیست‌ها می‌توانند به متعصبان ضد فکری و پارانوئید تبدیل شوند. ارزش‌گذاری مترقیان بر تنوع فرهنگی با تأکید پوپولیست‌ها بر همبستگی فرهنگی متوازن می‌شود.

آمریکایی‌های عصر پوپولیست مترقی در تلاش برای مقابله با ظهور عصر صنعتی بودند؛ امروز، ما در تلاش برای مقابله با ظهور عصر اطلاعات هستیم. آن زمان و اکنون، ما در تلاشیم تا ایده‌آل‌های سنتی آمریکایی را با شرایط جدید تطبیق دهیم. حکمتی که پوپولیست‌ها و مترقی‌ها را هدایت می‌کرد، می‌تواند راهنمای مفیدی برای امروز باشد. جنبش پوپولیست مترقی، تحرک اجتماعی—رویای آمریکایی—را هسته اصلی چشم‌انداز خود قرار داد و یک مبارزه صلیبی علیه تمرکز قدرت شرکتی آغاز کرد که در حال سرکوب تحرک اقتصادی و اجتماعی بود.

مترقی‌ها و پوپولیست‌های آن دوران همچنین چیزی را حدس زدند که تحقیقات روان‌شناختی دهه‌ها بعد آن را تأیید کرد: اگر مردم می‌خواهند شکوفا شوند و ریسک‌های سازنده انجام دهند، به پایه‌های محکمی برای عمل نیاز دارند. پوپولیست‌ها در مورد چگونگی ساختن یک چارچوب امن—خانواده‌ای باثبات، محله‌های امن، مرزهای ملی قوی، ارزش‌های اخلاقی مشترک—خوب فکر می‌کنند. مترقی‌ها در استفاده از دولت برای گسترش فرصت‌ها—گسترش فرصت‌های آموزشی، استفاده از سیاست صنعتی برای سرمایه‌گذاری در مناطق محروم، ساخت مسکن تا مردم بتوانند از مکانی به مکان دیگر نقل مکان کنند—مهارت دارند. هم پوپولیست‌ها و هم مترقی‌ها به اصلاح نهادهایی که آمریکایی‌ها ایمان خود را به آن‌ها از دست داده‌اند—دانشگاه‌ها، کنگره، شرکت‌ها، شایسته‌سالاری، تکنوکراسی سیلیکون ولی—علاقه دارند.

اتحاد قدیمی پوپولیست مترقی از نظر اقتصادی چپ‌گرا، از نظر اجتماعی مرکز-راست، و در پی اصلاحات بود. یک نسخه معاصر از این اتحاد احتمالاً همین‌طور خواهد بود. این مزیت را دارد که دسته‌بندی‌های منسوخ قرن بیستم چپ و راست را به هم می‌ریزد، و می‌تواند به ترویج این ایده کمک کند که ما یک ملت هستیم، از نظر فرهنگی منسجم اما از نظر اقتصادی و جمعیتی متنوع. این ایده ترامپی را که ما محکوم به جنگ طبقاتی یا فرهنگی بی‌پایان هستیم، رد می‌کند.

تصویری با جمعیتی بزرگ از مردم در پیش‌زمینه که به سمت چهارچوب در سفید با پدیمانت مثلثی در دوردست رو به رو هستند، در باز است و آسمان آبی و مزرعه‌ای سبز را نشان می‌دهد.
تصویر: نیکولاس اورتگا. منابع: Ayhan Altun / Getty; Wang Mengmeng / Getty.
نیکولاس اورتگا

چگونگی ساختن جنبش: عمل، روایت و قهرمانان

سومین وظیفه، البته، ساختن واقعی جنبش حول این چشم‌انداز است. جنبش‌های اجتماعی بزرگ‌تر از احزاب سیاسی هستند و فقط بر تصویب قوانین در کنگره تمرکز ندارند. آن‌ها به طور همزمان برای تغییر در جبهه‌های مدنی، فرهنگی، نهادی و قانون‌گذاری فشار می‌آورند. آن‌ها فضای عصر را تغییر می‌دهند.

جنبش‌های اجتماعی موفق راه‌هایی برای ایجاد قدرت مدنی پیدا می‌کنند. اقتدارگرایان به دنبال تقسیم و منزوی کردن مخالفان خود هستند تا از اقدام جمعی جلوگیری کنند، بنابراین صرف سازماندهی یک ائتلاف، قدرت ایجاد می‌کند. افراد ممکن است بی‌قدرت باشند، اما گروه‌ها نیستند.

جنبش‌های موفق، نمونه‌های کوچکی از جامعه‌ای هستند که امیدوار به خلق آنند. یک جنبش ضد MAGA باید یک جنبش فراتر از طبقات باشد، جنبشی که اعضای طبقه تحصیل‌کرده را با اعضای طبقه کارگر متحد کند، و شکاف‌های اجتماعی را که در وهله اول منجر به پوپولیسم شد، کاهش دهد.

جنبش‌های موفق، افرادی را که قبلاً با آن‌ها موافق هستند بسیج می‌کنند—اما همچنین بر متقاعد کردن کسانی که موافق نیستند تمرکز دارند. گاهی اوقات از یک سیاستمدار دموکرات می‌شنوید که می‌گوید برای جناح خود «مبارزه» خواهد کرد. بیشتر اوقات، این فقط به این معنی است که سیاستمدار قرار است آنچه را که پایگاه رأی‌دهندگانش قبلاً باور دارند، با صدای بلندتری بیان کند. این عمدتاً بی‌فایده است. تجمعات بزرگ ضد ترامپ که منحصراً توسط شنوندگان NPR در شهرهای آبی (دموکرات) شرکت می‌کنند، رأی‌دهندگان روستایی را تحت تأثیر قرار نمی‌دهد.

جنبش‌های موفق با افزایش تنش اجتماعی، قدرت مدنی ایجاد می‌کنند. از طریق راهپیمایی‌ها، تحریم‌های اتوبوس، و تحصن در رستوران‌ها، جنبش حقوق مدنی تنشی ایجاد کرد که در چرخ‌های برتری سفیدپوستان اختلال ایجاد کرد. ساول آلاینسکی، سازمان‌دهنده تأثیرگذار جامعه، معتقد بود که قدرت آن چیزی نیست که شما دارید؛ بلکه آن چیزی است که مخالفان شما فکر می‌کنند شما دارید. در دهه ۲۰۱۰، جنبش تی پارتی، اگرچه از نظر تعداد کوچک بود، تنش را بر جمهوری‌خواهان حاکم افزایش داد و آن‌ها را متقاعد کرد که مقاومت در برابر اهداف تی پارتی پرهزینه خواهد بود.

یک جنبش ضد MAGA موفق باید با کسب یک پیروزی قابل دستیابی و ملموس—متوقف کردن این حمله خاص به دموکراسی یا آن برنامه خاص ترامپ—شروع کند و از آنجا بسازد. این جنبش باید مردم را از ترس و رکود به امید و حرکت سوق دهد.

هدف اصلی یک جنبش اجتماعی تغییر افکار عمومی است، تغییر آنچه مردم ستودنی می‌دانند و آنچه ننگ‌آور می‌دانند. برای رسیدن به این هدف، مردم کمتر با استدلال‌ها و بیشتر با داستان‌ها متقاعد می‌شوند. امروز، ترامپ بر فضای روایت‌ها تسلط دارد. همانطور که تینا براون، روزنامه‌نگار، در ساب‌استک خود اشاره کرده است، او در دوران برنامه شاگرد (Apprentice) آموخت که آمریکایی‌ها حداکثر دو هفته دامنه توجه دارند، بنابراین برای کنترل مکالمه، باید مجموعه‌ای از درام‌های کوچک دو هفته‌ای را صحنه‌سازی کنید، هر یک با درگیری‌ها و غافلگیری‌های پرخطر.

برای مقابله با این، یک جنبش اجتماعی ضد پوپولیستی باید آبشار رقابتی از درام‌های کوچک ایجاد کند. هر روز، اظهارات و اقدامات دولت ترامپ مطالب فراوانی برای چنین درام‌هایی فراهم می‌کند. برای مثال، در ژوئیه، ما مطلع شدیم که دولت قصد دارد ۵۰۰ تن کمک غذایی اضطراری را بسوزاند، زیرا دولت بی‌مبالات و بی‌کفایت بود و نتوانست آن را به افراد گرسنه توزیع کند. یک جنبش اجتماعی مؤثر، این داستان را به طور مکرر جلوی چشم همه قرار خواهد داد.

جنبش‌های اجتماعی موفق قهرمان خلق می‌کنند. رهبران حقوق مدنی فهمیدند که رزا پارکس شخصیتی عالی برای ایجاد تحریم اتوبوس مونتگومری بود، زیرا او ریزنقش، باایمان، ظاهراً ملایم و در جامعه بسیار مورد احترام بود. اما جنبش‌های اجتماعی به خلق شخصیت‌های شرور نیز نیاز دارند. برای بنیان‌گذاران آمریکا، آن شخص جورج سوم بود. برای جنبش حقوق مدنی، آن‌ها افرادی مانند بول کانر، اوروال فابوس و جورج والاس بودند. آخرین مورد از ۱۳ «قانون برای رادیکال‌ها» آلاینسکی این بود: هدف را انتخاب کنید، آن را ثابت کنید، شخصی‌سازی کنید و قطبی کنید. دیگری (پنجمین) این بود: تمسخر قوی‌ترین سلاح انسان است.

موثرترین شکل ارتباط برای یک جنبش اجتماعی، عمل است. اقدامات رویدادهایی را خلق می‌کنند که داستان می‌گویند. جین شارپ، دانشمند علوم سیاسی که مقاومت بدون خشونت را مطالعه کرد، لیستی از ۱۹۸ اقدام مختلف را که جنبش‌های اجتماعی می‌توانند برای افزایش آگاهی انجام دهند، گردآوری کرد، از جمله تحریم‌ها، ترک کار، اعتصابات، راهپیمایی‌ها، تئاتر خیابانی، نافرمانی مدنی و درخواست‌های جمعی. در آمریکا امروز، گروه‌های محلی قبلاً برای حمایت از مهاجران، مستندسازی اخراج‌ها، و تبدیل هر یک از آن‌ها به یک درام کوچک تشکیل شده‌اند.

آیا زمانی فرا خواهد رسید که آمریکایی‌ها کاری را انجام دهند که پیشینیانشان در دهه ۱۷۷۰ انجام دادند و در برابر یک رژیم مستبد و ناعادلانه اسلحه به دست گیرند؟ این واقع‌بینانه نیست و حتی ارزش فکر کردن ندارد. بر اساس تحقیقات چنووت و استفان، خیزش‌های بدون خشونت دو برابر بیشتر از خیزش‌های خشونت‌آمیز موفق هستند. خیزش‌های مسالمت‌آمیز برای خود اقتدار اخلاقی کسب می‌کنند و آن را از رژیم می‌گیرند. وقتی معترضان بدون خشونت با رژیم روبرو می‌شوند، می‌توانند شجاع، خودکنترل و باوقار به نظر برسند. وقتی رژیم با شلنگ‌های آب، گلوله‌های پلاستیکی یا گاز اشک‌آور علیه معترضان بدون خشونت تلافی می‌کند، بی‌رحم و شرور به نظر می‌رسد.

اعتراضات بدون خشونت رژیم‌های اقتدارگرا را در موقعیت باخت-باخت قرار می‌دهد: یا خیابان‌ها را به معترضان واگذار کنید، یا به روش‌هایی سرکوب کنید که مشروعیت شما را تضعیف می‌کند. اگر یک جنبش فقط به دنبال راضی کردن رادیکال‌های خود باشد، شکست می‌خورد. اگر از عمل برای تغییر روایت و متقاعد کردن جریان اصلی استفاده کند، شانس موفقیت بالایی دارد.

روح آمریکایی ۲۵۰ سال پیش توسط امضاکنندگان اعلامیه استقلال بیان سیاسی یافت. این روح شاید به بهترین نحو توسط والت ویتمن بیان شد، که نوشت دموکراسی آمریکایی «سالن ورزشی زندگی» است، سالنی که «قهرمانان آزادی» را پرورش می‌دهد. آنچه ویتمن از آن می‌ترسید «رکود و فسیل‌گرایی» بود—امکان اینکه آمریکا راکد شود، یا دیوارهایی دور خود بسازد، یا دیوارهایی در وسط خود که مردم را تقسیم کند. او به انرژی احترام می‌گذاشت. او در کتاب چشم‌اندازهای دموکراتیک (Democratic Vistas) نوشت: «من با شادی، انرژی اقیانوسی، متنوع، شدید و عملی، تقاضا برای حقایق، حتی مادی‌گرایی تجاری عصر حاضر را می‌ستایم.»

ما راه درازی از سرودهای پرشور و امید ویتمن پیموده‌ایم. اما روح کشور، هرچند شاید خفته، همچنان زنده است. ترامپیسم اکنون در حال اوج‌گیری است، اما تاریخ نشان می‌دهد که آمریکا چرخه‌ای از گسست و ترمیم، رنج و بازآفرینی را طی می‌کند. این فرآیند یک توالی آشنا دارد. تغییر فرهنگی و فکری ابتدا می‌آید—یک بینش جدید. جنبش‌های اجتماعی دوم می‌آیند. تغییر سیاسی در آخر می‌آید.