تصویرگری از مت هیون
تصویرگری از مت هیون

فانوس دموکراسی خاموش می‌شود

برای نزدیک به ۲۵۰ سال، آمریکا آزادی و برابری را در خارج از مرزهای خود ترویج می‌کرد، حتی اگر خودش به این آرمان‌ها پایبند نبود. دیگر نه.

«ما این حقایق را بدیهی می‌دانیم که همه انسان‌ها برابر آفریده شده‌اند.» در عرض چند هفته پس از انتشار این کلمات در ژوئیه ۱۷۷۶، آنها در سراسر جهان پخش شدند. در ماه اوت، یک روزنامه لندنی اعلامیه استقلال را به طور کامل بازنشر کرد. ادینبورگ نیز از آن پیروی کرد. کمی بعد از آن، در مادرید، لیدن، وین و کپنهاگ نیز ظاهر شد.

طولی نکشید که دیگران از این متن به روش‌های اساسی‌تری استفاده کردند. توماس جفرسون خود در تهیه «اعلامیه حقوق بشر و شهروند» که توسط انقلابیون فرانسوی در سال ۱۷۸۹ صادر شد، کمک کرد. «اعلامیه استقلال هائیتی» در سال ۱۸۰۴، با الهام از پیشینه‌های آمریکایی و فرانسوی، خواستار ساخت «امپراتوری آزادی در کشوری شد که ما را به دنیا آورده است.» در دهه‌های بعدی، اعلامیه‌های استقلال توسط یونان، لیبریا (نویسنده آن در ویرجینیا متولد شده بود) و مجموعه‌ای از ملت‌های جدید آمریکای لاتین صادر شد. در سال ۱۹۱۸، توماش ماساریک، اولین رئیس‌جمهور چکسلواکی، اعلامیه اهداف مشترک ملت‌های مستقل اروپای مرکزی را در سالن استقلال، در فیلادلفیا، با استفاده از دوات بنیان‌گذاران امضا کرد.

در آن مناسبت، یک کپی از «زنگ آزادی» به صدا درآمد، نه به این دلیل که هیچ رئیس‌جمهور یا مقام آمریکایی خواهان به صدا در آمدن آن بود، بلکه به این دلیل که ماساریک از داستان بنیان‌گذاری آمریکا الهام گرفته بود. او اعلامیه را نه به دلیل فشار اعمال شده توسط سیاست خارجی ایالات متحده، بلکه به دلیل کلمات جفرسون و معنای آنها به یاد آورد. از سال ۱۷۷۶، آمریکایی‌ها فقط با موجودیت خود دموکراسی را ترویج کرده‌اند. حقوق بشر و حاکمیت قانون در اسناد بنیان‌گذار ما وجود دارد. رویای جدایی از یک امپراتوری استعماری نیز در آنها نهفته است. آرمان‌های ما همیشه الهام‌بخش دیگران بوده است، حتی زمانی که ما خودمان به آنها عمل نمی‌کردیم.

در قرن بیستم، ما از صرفاً مدل‌سازی آرمان‌های دموکراتیک به گسترش یا ترویج آنها به عنوان یک مسئله سیاست تغییر مسیر دادیم. ما این کار را تا حدی انجام دادیم زیرا زبان دموکراسی در DNA ماست و هنگامی که با مستبدان و ستمگران روبرو می‌شویم، از آن استفاده می‌کنیم. وودرو ویلسون، هنگام استدلال برای ورود به جنگ جهانی اول، گفت که آمریکا باید «اصول صلح و عدالت» را در برابر «قدرت خودخواهانه و استبدادی» ترویج کند. در سال ۱۹۴۰، فرانکلین دی. روزولت از آمریکا به عنوان «زرادخانه دموکراسی» یاد کرد که مصمم به کمک به متحدان بریتانیایی در برابر نازی‌ها بود: «هیچ دیکتاتوری، هیچ ترکیبی از دیکتاتورها، این عزم را تضعیف نخواهد کرد.»

در طول جنگ سرد، ما کلماتی مانند آزادی و حقوق را نه تنها به استراتژی نظامی، بلکه به هویت ملی و فرهنگ خود پیوند زدیم. ما طرفدار بازارهای آزاد، مطبوعات آزاد، اکسپرسیونیسم انتزاعی و جاز بودیم و این چیزها را نیز صادر می‌کردیم. بسیاری از مردم خواهان آنها بودند. ویلیس کانور، مجری برنامه شبانه جاز «صدای آمریکا» (Voice of America) در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۷۰، مخاطبی ۳۰ میلیون نفری داشت که عمدتاً در روسیه و اروپای شرقی بودند. «کنگره آزادی فرهنگی» (Congress for Cultural Freedom)، که در سال ۱۹۵۰ تأسیس شد، روشنفکران ضدکمونیست را از سراسر اروپا در یک جنبش واحد گرد هم آورد.

بسیاری زبان ما را ریاکارانه می‌دانستند و حق با آنها بود: آمریکایی‌ها کاملاً قادر به حمایت از دیکتاتوری‌ها در حالی که از دموکراسی صحبت می‌کردند. تناقض بین آرمان‌هایی که ما می‌گفتیم در خارج از کشور برای آنها می‌جنگیم و شکست آنها در داخل، هم خارجی‌ها و هم آمریکایی‌ها را آزار می‌داد. در سال ۱۹۵۴، وزارت دادگستری در پرونده دیوان عالی «براون علیه هیئت آموزش» (Brown v. Board of Education) یک لایحه دوستی دادگاه (amicus brief) ارائه کرد که به نفع رفع تبعیض نژادی استدلال می‌کرد، زیرا، از جمله دلایل دیگر، قوانین نژادپرانه «حتی در میان ملت‌های دوست نیز شک و تردیدهایی را در مورد شدت تعهد ما به ایمان دموکراتیک ایجاد می‌کرد.»

ایمان دموکراتیک. چون در مرکز سیاست خارجی ما قرار داشت، ما به آن آرمان داشتیم، حتی اگر به آن عمل نمی‌کردیم. دیگران نیز چنین بودند. با گذشت زمان، تعداد این مشتاقان دموکراسی افزایش یافت. پس از جنگ جهانی دوم، رویای آزادی و رفاه آمریکا، دموکراسی‌های در ابتدا متزلزل در اروپای غربی و آسیا، از جمله آلمان غربی و ژاپنِ تازه شکست‌خورده را تقویت کرد. موفقیت سیاسی و اقتصادی آنها دیگران را نیز به این جمع کشاند. یونان و اسپانیا در دهه ۷۰ به باشگاه دموکراسی‌ها پیوستند؛ کره جنوبی و تایوان در دهه ۸۰؛ اروپای مرکزی در دهه ۹۰. در سال ۱۹۸۹، سالی که کمونیسم را کنار گذاشتند، از بیشتر لهستانی‌ها پرسیدند که چه نوع کشوری می‌خواهند باشند، آنها می‌گفتند: «ما می‌خواهیم عادی باشیم.» و منظور آنها از «عادی»، یک دموکراسی اروپایی، یک کشور سرمایه‌داری با سیستم رفاهی و متحد نزدیک ایالات متحده بود.

ما آمریکایی‌ها نیز از زبان خودمان الهام گرفتیم. ما همیشه نقش پس از جنگ آمریکا در اروپا را یک عمل سخاوتمندانه بزرگ، دفاع از متحدان در برابر تجاوز شوروی، می‌دانیم. اما با قرار دادن دموکراسی در مرکز هویت بین‌المللی و ملی خود، ما همچنین به تقویت سیستم سیاسی خودمان کمک کردیم. حداقل، همه آمریکایی‌ها، حتی کسانی که در طرف‌های مختلف عمیق‌ترین اختلافات فرهنگی ما قرار داشتند، یک هدف مشترک داشتند: راست‌گرا یا چپ‌گرا، مسیحی یا آتئیست، همه ما می‌توانستیم طرفدار آزادی باشیم.

با توجه به عمق اختلافات ما در بسیاری از مسائل دیگر، شگفت‌انگیز است که سیاست خارجی ما برای مدت طولانی چقدر فراحزبی بود و چه تعداد نهاد فراحزبی پرانرژی برای ترویج آن ساختیم. رادیو اروپای آزاد (Radio Free Europe) و صدای آمریکا (Voice of America) — و بعدها رادیو آسیای آزاد (Radio Free Asia) و مجموعه‌ای از دیگر شبکه‌های پخش خارجی‌زبان — همیشه از حمایت دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان، و همچنین هر رئیس‌جمهوری از هری ترومن به بعد، برخوردار بودند. از زمان تأسیس آن در سال ۱۹۸۳، «وقف ملی برای دموکراسی» (National Endowment for Democracy) نیز چنین بود، که با الهام از فراخوان رونالد ریگان برای نهادهای جدید برای «پرورش زیرساخت‌های دموکراسی — یعنی سیستم مطبوعات آزاد، اتحادیه‌ها، احزاب سیاسی، دانشگاه‌ها — که به مردم اجازه می‌دهد راه خود را انتخاب کنند، فرهنگ خود را توسعه دهند، و اختلافات خود را از طریق مسالمت‌آمیز حل و فصل کنند.» این وقف ملی، که توسط یک هیئت مدیره فراحزبی اداره می‌شود، کمک‌های مالی کوچکی به گروه‌هایی می‌کند که انتخابات را نظارت می‌کنند، آزادی بیان را ترویج می‌کنند و با دزدسالاری و تبلیغات اقتدارگرایانه مبارزه می‌کنند.

تغییر چشمگیری که ما تنها در چند ماه تجربه کرده‌ایم — دور شدن از سیاست خارجی مبتنی بر ایمان دموکراتیک و حرکت به سمت ترویج دیدگاهی بدبینانه‌تر، اقتدارگرایانه‌تر از جهان — این نهادها را به شدت تحت تأثیر قرار داده است. اینکه دولت ترامپ تلاش کرده است تمام شبکه‌های پخش خارجی آمریکا را تعطیل کند، گویای وضعیت است. رئیس‌جمهور کاری لیک، که در انتخابات سنای ایالات متحده و فرمانداری آریزونا شکست خورده بود، را برای تخریب صدای آمریکا منصوب کرد و او با شور و اشتیاق این کار را انجام داد، حتی به طرز آشکارا ویزای کارمندان، خبرنگاران و مترجمان صدای آمریکا را لغو کرد و در برخی موارد به آنها ۳۰ روز مهلت داد تا پس از سال‌ها کار برای آمریکایی‌ها، کشور را ترک کنند. اگرچه وقف ملی برای دموکراسی (National Endowment for Democracy) بسیاری از حامیان خود را در کنگره، از هر دو حزب، بسیج کرده است، اما همچنان هدف گروه کوچکی از نظریه‌پردازان توطئه است که در این دولت نفوذ دارند زیرا در ایکس (X) دنبال‌کنندگان زیادی دارند یا در پادکست جو روگن ظاهر شده‌اند. عجیب است که ریگان را یک ایدئالیست ساده‌لوح بدانیم، اما اکنون او اینگونه به نظر می‌رسد، به خاطر تأسیس نهادی که انتخابات عادلانه و حاکمیت قانون را ترویج می‌کند.

این تغییر در برابر نهادهای تاریخی فراحزبی، در برابر این باور که آمریکایی‌ها باید دموکراسی را در سراسر جهان دفاع و ترویج کنند، و در برابر خود ایمان دموکراتیک، بخشی از چیزی گسترده‌تر است. ما رئیس‌جمهوری داریم که به طور منظم به قضات و روزنامه‌نگاران حمله می‌کند، که مدیران عامل را مجبور به واگذاری سهام شرکت‌هایشان و روسای دانشگاه‌ها را مجبور به پرداخت جریمه‌های بی‌اساس می‌کند، که نیروهای نظامی را به شهرهای آمریکا می‌فرستد، که در حال ساختن شکل جدیدی از پلیس داخلی است، و که به شدت شکاف عمیق بین آمریکای سرخ و آبی را تشویق می‌کند. در خارج از کشور، دونالد ترامپ با دیکتاتورها بسیار خوشحال‌تر به نظر می‌رسد تا با متحدان دموکراتیک. تعرفه‌های تصادفی و تنبیهی او، لسوتو، یک کشور کوچک آفریقایی را به سمت رکود اقتصادی سوق داد. خواسته‌های او برای اشغال گرینلند بحرانی سیاسی را در دانمارک، متحد دیرینه ایالات متحده، ایجاد کرد.

تنها سخنرانی قابل توجه معاون او از زمان تصدی مسئولیت، که در اتاقی پر از افرادی که انتظار بحث جدی درباره امنیت را داشتند ایراد شد، با فهرستی از حملات نادرست یا اغراق‌آمیز علیه اروپایی‌ها به دلیل حملات ادعایی به آزادی بیان، آنها را مورد سرزنش قرار داد. حملات خود ترامپ به «قضات چپ‌گرای رادیکال» و «رسانه‌های خبر جعلی» اکنون بسیار سریع‌تر از «ما این حقایق را بدیهی می‌دانیم که همه انسان‌ها برابر آفریده شده‌اند» در سراسر جهان منتشر می‌شود. ولادیمیر پوتین رسانه‌هایی را که «اخبار جعلی» — یعنی اطلاعات دقیق — درباره حمله روسیه به اوکراین منتشر می‌کنند، ممنوع کرده است. رودریگو دوترته، رئیس‌جمهور سابق خودکامه فیلیپین، «رپلر» (Rappler)، یک سایت معروف خبرنگاری تحقیقی، را یک «رسانه خبر جعلی» خواند تا اعتبار کار آن را خدشه‌دار کند. در مکان‌هایی به وسعت مصر و میانمار، اتهام ساختگی «اخبار جعلی» برای نابودی روزنامه‌نگاران مشروع به کار رفته است.

تمام این تغییرات بخشی از یک تحول بزرگتر است، یک دگرگونی انقلابی در نحوه ارائه آمریکایی‌ها به جهان، و در نتیجه نحوه درک آنها توسط دیگران. امروزه فراگیرترین شکل فرهنگ آمریکایی، برنامه‌ریزی جاز که از طریق رادیو موج کوتاه در سراسر اوراسیا پخش می‌شود نیست، بلکه پلتفرم‌های رسانه‌های اجتماعی هستند که نظریه‌های توطئه، افراط‌گرایی، تبلیغات، پورنوگرافی و اسپم را به هر گوشه از جهان پمپاژ می‌کنند. پس از تبعید الکساندر سولژنیتسین از اتحاد جماهیر شوروی به دلیل مخالفت سیاسی، دولت ایالات متحده ورود او به آمریکا را تسهیل کرد. اکنون ما قهرمانان دیگری داریم: دولت ترامپ تمام تلاش خود را برای نجات و استقبال از برادران تیت انجام داد، که در رومانی دستگیر و برای مدت کوتاهی بازداشت شده بودند و در بریتانیا به تجاوز جنسی متهم شده بودند. (برادران تیت این اتهامات را تکذیب می‌کنند.) به جای کنگره آزادی فرهنگی، اکنون کنفرانس اقدام سیاسی محافظه‌کار (CPAC) را داریم، نوعی رویداد قابل جابجایی ترول‌آفرین. ناسیونالیست‌های هم‌شکل در هر کجای جهان — مجارستان، لهستان، بریتانیا، مکزیک، برزیل — می‌توانند به تیم سی‌پک پول پرداخت کنند تا به کشورشان بیایند و یک نمایش «آمریکا را دوباره باشکوه کنیم» (MAGA) تولید کنند. استیو بنن یا کریستی نوام در آنجا حاضر می‌شوند، یک سخنرانی پرشور در کنار استعدادهای محلی ایراد می‌کنند و به آنها کمک می‌کنند تیتر خبرها شوند. کنفرانس سی‌پک که چند روز قبل از دور دوم انتخابات ریاست‌جمهوری لهستان در نزدیکی ریشه‌ژوف (Rzeszów) برگزار شد، کریستی نوام را در خود داشت و توسط یک شرکت ارز دیجیتال لهستانی حمایت مالی شد که خواهان مجوز ایالات متحده است.

فرهنگ آمریکایی دیگر مترادف با آرزوی آزادی نیست، بلکه با معامله‌گرایی و پنهان‌کاری همراه است: الگوریتم‌هایی که به طور مرموزی آنچه را می‌بینید تعیین می‌کنند، پول جمع‌آوری‌شده توسط میلیاردرهای ناشناس، و معاملاتی که رئیس‌جمهور آمریکا با رهبران جهان انجام می‌دهد که به نفع خودش و شاید دیگرانی است که نامشان را نمی‌دانیم. آمریکا همیشه با سرمایه‌داری، تجارت و بازارها مرتبط بود، اما امروزه هیچ تظاهری وجود ندارد که دیگران نیز برای تقسیم ثروت دعوت شوند. آژانس توسعه بین‌المللی ایالات متحده (USAID) از بین رفته است؛ کمک‌های بشردوستانه آمریکا به اتمام رسیده؛ زیرساخت‌های پزشکی بین‌المللی آمریکا به قدری سریع از بین برده شد که در این روند مردم جان باختند. تصویر آمریکایی زشت همیشه با تصویر آمریکایی سخاوتمند رقابت می‌کرد. اکنون که دومی ناپدید شده است، تنها آمریکایی‌هایی که هر کسی می‌تواند ببیند کسانی هستند که سعی در کلاهبرداری دارند.

تأثیر این تغییر در سراسر جهان عمیق، گسترده و طولانی‌مدت خواهد بود. وجود خود دموکراسی آمریکایی الهام‌بخش مردم در هر گوشه از سیاره بود، و افول دموکراسی آمریکایی نیز همین تأثیر را خواهد داشت. شاید صرف وجود آمریکای ترامپ، احزاب خودکامه جدیدی را تقویت کند که به سیستم‌های سیاسی دموکراتیک خود حمله خواهند کرد، همانطور که حامیان ژائیر بولسونارو پیشتر در برزیل انجام داده‌اند. شاید تبلیغ‌کنندگان چینی و روسی که جایگزین صدای آمریکا و رادیو اروپای آزاد می‌شوند، به سادگی بحث‌های ایدئولوژیک جهانی را ببرند و نفوذ اقتصادی و تجاری آمریکا را تضعیف کنند.

تأثیر این تغییر بر آمریکایی‌ها غیرقابل پیش‌بینی‌تر است. اگر ما دیگر کشوری نیستیم که هدفش بهبود جهان باشد، بلکه کشوری هستیم که سیاست خارجی آن برای افزایش ثروت رئیس‌جمهور یا ترویج دوستان خارجی حزب حاکم طراحی شده است، پس دلایل کمتری برای همکاری در داخل داریم. اگر بدبینی را در خارج ترویج کنیم، در داخل نیز بدبین‌تر خواهیم شد. شاید انتظار از آمریکایی‌ها برای عمل به آرمان‌های فوق‌العاده‌ای که در قرن هجدهم اعلام کردند همیشه نامعقول بوده است، اما آن زبان با این وجود نحوه تفکر ما درباره خودمان را شکل داد. اکنون ما در جهانی زندگی می‌کنیم که آمریکا توسط افرادی رهبری می‌شود که آن آرمان‌ها را به طور کامل رها کرده‌اند. این همه ما را تغییر خواهد داد، به روش‌هایی که شاید هنوز نتوانیم ببینیم.