بهار گذشته برایم روشن شد که بیش از نیمی از دانشجویان دوره بزرگ دروس عمومی من، برخلاف سیاست صریح من، از ابزارهای هوش مصنوعی برای نوشتن امتحانات نهایی خود در خانه استفاده کردهاند. (به طعنه، عنوان این دوره «مشکلات اخلاقی معاصر: ارزش زندگی انسان» بود.) من از آنها درباره برخی کارهای بسیار اخیر در فلسفه پرسیده بودم، که بخشهایی از آنها تصادفاً عنوانهایی مشترک با ایدههای کاملاً متفاوتی در الهیات قرون وسطی داشتند. میتوانید حدس بزنید که دانشجویان در نهایت درباره کدام موضوعات «نوشتهاند».
وضعیت من به هیچ وجه منحصر به فرد نبود — تقلب گسترده با هوش مصنوعی در سراسر کشور گزارش شده است. اما من اضطرابی را احساس میکردم که در بیان آن مشکل داشتم تا اینکه یکی از همکارانم این مشکل را با لحنی صریح بیان کرد: «دانشجویان ما در آستانه تبدیل شدن به موجوداتی زیرشناختی هستند.» همین بود. آنچه در خطر است، فقط مهارتهای آکادمیک تخصصی یا عادتهای ذهنی پیچیده نیست، بلکه اساسیترین شکل روانی شناختی است. رها کردن دانشجویان به حال خود — یعنی به دستگاههای شرکتهای هوش مصنوعی — به معنای محروم کردن آنها از فرصتهای ضروری برای توسعه تسلط زبانی و به همراه آن، ابتداییترین تواناییهای فکریشان است. این بدان معناست که آنها ابزار لازم برای درک دنیایی که در آن زندگی میکنند یا پیمایش مؤثر در آن را نخواهند داشت.
هوش مصنوعی به هیچ وجه اولین فناوری نیست که شایستگی شناختی ما را تهدید میکند. خیلی پیش از چتجیپیتی (ChatGPT)، گوشی هوشمند و ماشین حساب، افلاطون نسبت به خود نوشتن هشدار داده بود. او پیشبینی کرده بود که انسانهای باسواد «از حافظه خود استفاده نخواهند کرد». او کاملاً هم اشتباه نمیکرد. اما تعداد کمی از ما این را معاملهای بد میدانیم. کلمه مکتوب، پس از همه، شرط بقای همین گفتگوهای افلاطونی در طول دو هزاره است. هدایای بزرگ اغلب با هزینههای گزافی همراه بودهاند. سؤال همیشه این است: آیا ارزشش را دارند؟
با افزایش استفاده دانشجویان از هوش مصنوعی، بسیاری از منتقدان آن بر تواناییهای فکری تمرکز کردند. مگان اورورک، شاعر، در یادداشتی مهمان برای روزنامه تایمز نوشت: «هوش مصنوعی ارزش انسانی توجه و فردیتی را که از آن ناشی میشود، تضعیف میکند.» سایر تواناییهای در معرض خطر: «بیان منحصر به فرد انسانی»، «تفکر انتقادی آهسته و با تأمل» و «توانایی نوشتن جملات اصیل و جذاب». به عنوان یک استاد علوم انسانی، همه این نگرانیها برای من ملموس هستند.
با این حال، من به این نتیجه رسیدهام که چیزی بسیار اساسیتر در معرض خطر قرار دارد. توسعه ظرفیتهای زبانی ما — برای تسلط بر مفاهیم متنوع، برای پیگیری یک استدلال پیچیده، برای شکلگیری قضاوتها، برای انتقال آنها به دیگران — توسعه توانایی ما برای *تفکر* است.
برای ما انسانها، استفاده از زبان یک مهارت مانند سایر مهارتها نیست — این همان روشی است که تقریباً هر کاری را انجام میدهیم. فلاسفه در مورد اینکه آیا موجوداتی میتوانند وجود داشته باشند که بدون زبان فکر کنند، بحث کردهاند، اما روشن است که انسانها نمیتوانند چنین کاری کنند. ما مرزهای دنیای خود را در زبان و از طریق زبان درک میکنیم. اما ما با یک زبان به دنیا نمیآییم. ما باید ظرفیتهای زبانی خود را از طریق تمرین غوطهورانه با سایر انسانها به دست آوریم و توسعه دهیم. برای صدها سال، در جوامع پیشرفته این به معنای پرورش آشنایی عمیق با نوشتههای انسانی بوده است.
بسیاری از افراد تمایزی بین استفادههای نامشروع از هوش مصنوعی (مانند نگارش کل پیشنویسها) و عملکردهای کمکی بیضرر — مثلاً طرح کلی — قائل میشوند. اما این عملکردهای به ظاهر بیضرر هستند که برای ذهنهای در حال رشد، زیانبارتر از همه هستند. خلاصه را در نظر بگیرید: اجازه دادن به هوش مصنوعی برای انجام این کار تکراری، به نظر یک راه میانبر بیضرر میآید. البته، دانشجویانی که فقط خلاصههای هوش مصنوعی را میخوانند، در معرض تحلیلهای قابل پیشبینی و نثر یکنواخت قرار خواهند گرفت، اما میتوانند در زمان و انرژی صرفهجویی کنند. در حقیقت، توانایی تعیین اینکه چه چیزی مورد بحث قرار گرفته و چگونه، قابل چشمپوشی نیست. هیچ جنبهای از درک شناختی پیشپاافتاده نیست.
بدون فرصت توسعه این ظرفیتها، جوانان قادر نخواهند بود یک گزارش خبری، اسناد پزشکی و فرمهای رضایتنامه یا اعتبار یک استدلال (از جمله این استدلال) را درک کنند. یک مخزن مفهومی تهی شده، زندگی ما را ناهنجار و تجربه ما از جهان را تمایزنیافته و خشن خواهد کرد. بدتر از همه، زوال شناختی ادعای ما برای خودگردانی را تهدید میکند: به هیچ وجه روشن نیست که ساکنان جامعه زیرشناختی مناسب برای مشارکت در فرآیندهای دموکراتیکی باشند که تعیین میکنند چگونه جوامع و زندگی خود را ساختار دهیم.
با پذیرش معایب احتمالی آن، بسیاری از مربیان اصرار دارند که استفاده گسترده از هوش مصنوعی در آموزش اجتنابناپذیر است. علاقهمندان به هوش مصنوعی مانند دی. گراهام برنت (D. Graham Burnett) از دانشگاه پرینستون، ادعا میکنند که سواد یک انحراف تاریخی است که دیگر برای این دنیا مناسب نیست. دکتر برنت استدلال میکند که خارج از چند مؤسسه نخبه، به زودی هیچ دلیلی برای درخواست از دانشجویان برای خواندن کتابها وجود نخواهد داشت. معلمان باید به جای آن از دانشجویان بخواهند که با متنهای کوتاه «کارهایی انجام دهند»: «آنها را بخوانند (مانند آواز)، حفظ کنند، به قطعات کوچک برش دهند و روی دیوارها بچسبانند.» به عبارت دیگر، ما باید از بازگشت به جامعهای استقبال کنیم که در آن سواد عملی برای معدود افراد ممتاز محفوظ است.
من از ارجاع بیدغدغه دکتر برنت اکثریت دانشجویان کالج آمریکایی به آموزشی که بیشتر برای کودکان مهدکودک مناسب به نظر میرسد، خشمگین میشوم. و ادعاهای او بر پایه یک فرض نادرست است. بسیاری از دانشجویان هنوز *میتوانند* متون طولانی را بخوانند و با آنها درگیر شوند — و میخواهند. فقط به نیمی از کلاس من نگاه کنید که این کار را انجام دادند به جای استفاده از ابزارهای هوش مصنوعی. و هیچ یک از دانشجویان من — چه متون چالشبرانگیزی که به آنها اختصاص دادم را خوانده باشند یا نه — با استفاده از قطعات کوچک مقالات ما برای تزئین دیوار بهتر خدمت نمیشدند.
هدف آموزش عالی ایجاد بزرگسالان از نظر شناختی بالغ است، که به نوبه خود مستلزم آن است که ما اطمینان حاصل کنیم دانشجویان یاد میگیرند که خودشان بخوانند، فکر کنند و بنویسند. این کار آسانتر از آن چیزی است که فکر میکنیم: ایجاد فضاهای بدون فناوری و تشویق دانشجویان به گذراندن وقت در آنها نیازی به منابع جدید ندارد. تنها چیزی که لازم است، اراده است. بسیاری از دانشجویان ما هنوز این اراده را دارند. آیا معلمان آنها نیز چنین ارادهای دارند؟