مشخص است که دولت دوم ترامپ در سیاست خارجی ایالات متحده به دنبال تغییر است - نه سکون.
نوشته اما اشفورد، ستوننویس فارن پالیسی و عضو ارشد برنامه بازاندیشی استراتژی بزرگ ایالات متحده در مرکز استیمسون.ولادیمیر لنین یک بار اشاره کرد که دههها وجود دارد که در آن هیچ اتفاقی نمیافتد و هفتههایی وجود دارد که دههها در آن اتفاق میافتد. با این استاندارد، صد روز اول ریاست جمهوری دونالد ترامپ حداقل شامل 20 سال تغییر در سیاست خارجی بوده است.
رویکرد "سریع حرکت کن و خراب کن" دولت به سیاست خارجی تنها در هرج و مرج خود ثابت بوده است. تغییرات سریعی در رویکرد آمریکا به درگیریهای جهانی برجسته وجود داشته است: چرخش به سمت مذاکره با روسیه، ترویج آتشبس در غزه و نوسان بین تهدیدهای اقدام نظامی علیه ایران و پیشنهادهای یک توافق هستهای تازه مذاکرهشده.
در همین حال، آژانس توسعه بینالمللی ایالات متحده (USAID) آنقدر ناگهانی تعطیل شد که انبارهایی پر از کمکهای غذایی رها شدند تا بپوسند. تحرکات مهاجرتی مرزشکنی وجود داشته است، از جمله برونسپاری بازداشت مهاجران به دولت السالوادور. و سپس آشفتگی ناشی از عدم قطعیت سیاست تجاری دولت، شامل تعرفههایی که مانند کلید چراغ به میل رئیسجمهور روشن و خاموش میشوند، بازارهای مالی را درگیر کرده است.
بنابراین چگونه میتوانیم از این هرج و مرج سر در بیاوریم؟ مشخص است که دولت دوم ترامپ در سیاست خارجی ایالات متحده به دنبال تغییر است - نه سکون - اگرچه جهت آن تغییر مشخص نیست. با این وجود، چهار مدل توضیحی وجود دارد که ارزش بررسی دارند تا انتخابهای آن را تا به امروز توضیح دهیم.

مدل شماره 1: بازگشت رئالپلیتیک
اولین مدلی که میتوانیم برای درک سیاست خارجی ترامپ به کار ببریم، شاید منسجمترین مدل نیز باشد: این ایده که دولت ترامپ در حال پیگیری بازگشت سختگیرانه به رئالپلیتیک (Realpolitik) است و چین و نیمکره غربی را بر اروپا و خاورمیانه اولویت میدهد. در این زمینه، رابطه پردردسر دولت با متحدان اروپایی به عنوان بخشی از تلاش نیکسونوار برای متعادل کردن مجدد تعهدات استراتژیک ایالات متحده پس از یک دوره زیادهروی تلقی میشود. در واقع، از این دیدگاه، دولت ترامپ رهبری آمریکا بر یک نظام بینالمللی مبتنی بر قوانین را رها نمیکند؛ بلکه صرفاً به ریاکاری موجود اذعان میکند و اعتراف میکند که منافع ایالات متحده همیشه مهمتر از آرمانهای مبهم و لیبرال مانند دموکراسی یا حقوق بشر خواهد بود.
رویکرد دولت به اروپا شاید بهترین مدرک برای این مدل تصمیمگیری ترامپ باشد. تحت فشار قرار دادن متحدان برای صرف هزینه بیشتر در دفاع و تلاش برای خارج کردن ایالات متحده از جنگ در اوکراین از طریق یک توافق مذاکرهشده با روسیه، هر دو سیاستهایی هستند که مدتهاست مورد علاقه واقعگرایان بودهاند. شواهد دیگری نیز برای مدل رئالپلیتیک ترامپ وجود دارد. تمایل او به استفاده از ابزارهای کشورداری به عنوان اهرم فشار علیه دشمنان و متحدان، منعکسکننده یک رویکرد معاملاتی به جهان است. استفاده از تهدید تعرفهها برای وادار کردن کانادا، مکزیک یا اتحادیه اروپا در مسائل سیاستگذاری ممکن است در بلندمدت مشکلساز باشد، اما میتواند امروز به پیروزیهای سریع منجر شود.
حتی نگرانی ظاهری ناگهانی دولت برای نیمکره غربی نیز در این مدل جای میگیرد. سفر وزیر امور خارجه، مارکو روبیو، به آمریکای لاتین اندکی پس از تحلیف، نگرانیهای دولت در مورد حضور چین در داخل و اطراف کانال پاناما، و حتی مفهوم به ظاهر عجیب و غریب الحاق گرینلند، همگی منطق قدرت سختی در پشت خود دارند، در حالی که تعدادی از منصوبان کلیدی ترامپ، از جمله معاون رئیس جمهور او، به وضوح دیدگاه واقعگرایانهای از جهان دارند.
با این حال، این مدل رئالپلیتیک در زمینههای دیگر از هم میپاشد. نمیتواند سیاست اسرائیل را توضیح دهد. همچنین نمیتواند به راحتی از بین بردن آژانسهای سیاست خارجی را توضیح دهد. دولت عمدتاً نسبت به درخواستهایی مبنی بر اینکه تخریب صدای آمریکا یا USAID خلاءی را ایجاد میکند که توسط روسیه یا چین پر میشود، بیتفاوت بوده است، حتی اگر کسی فرض کند که دولتی که بر رقابت قدرتهای بزرگ متمرکز است، به دنبال تضعیف پایههای قدرت نرم ایالات متحده نخواهد بود. به همین ترتیب، سیاست تعرفهها را نمیتوان به راحتی در این چارچوب قرار داد: کسی میتواند یک پرونده رئالپلیتیک برای جدا شدن از چین بسازد، اما نه برای تحریم همسایگان آمریکا یا خلع دلار از عنوان ارز ذخیره جهانی.

مدل شماره 2: سیاست داخلی به عنوان سیاست خارجی
مدل دومی که ممکن است سیاست خارجی دولت ترامپ را توضیح دهد، مدلی است که اغلب در رسانههای کابلی متمایل به دموکرات شنیده میشود: اینکه سیاست خارجی عمدتاً توسط برنامههای داخلی هدایت میشود - یا هدف آن ثروتمندتر کردن ثروتمندان است. به عنوان مثال، سناتور برنی سندرز، توصیف کرد کشتار USAID به عنوان "الون ماسک، ثروتمندترین مرد جهان ... USAID را که فقیرترین مردم جهان را تغذیه میکند، دنبال میکند."
مطمئناً، میتوان اقدامات وزارت کارآمدی دولت (DOGE) و خصومتی را که دولت جدید به وضوح نسبت به بوروکراسی فدرال احساس میکند، به عنوان ادامهای از تلاشهای طولانیمدت جمهوریخواهان برای - همانطور که گروور نورکوئیست به یاد ماندنی بیان کرد - کوچک کردن دولت تا زمانی که بتوان آن را در وان غرق کرد، تعبیر کرد. دولت برخی از آژانسهای فدرال (به عنوان مثال، USAID و وزارت آموزش) را برچیده است، در حالی که از برخی دیگر (به عنوان مثال، وزارت دفاع، سازمان تامین اجتماعی) محافظت میکند. آژانسهای هدف قرار گرفته، عموماً آنهایی بودهاند که کمترین محبوبیت را در بین رایدهندگان و اهداکنندگان جمهوریخواه داشتهاند.
در عین حال، سیاست اقتصادی خارجی دولت ترامپ اکنون آنقدر وال استریت و جامعه تجاری را نگران کرده است که بازارها به طور موثر در سقوط آزاد هستند. عدم اطمینان قابل توجهی در مورد اهداف تعرفهها وجود دارد. آیا آنها اهرم فشاری برای معاملات تجاری بهتر با آسیا هستند یا امتیازاتی در مورد مهاجرت یا سیاست مواد مخدر با مکزیک و کانادا؟ یا آیا آنها یک استراتژی گسترده برای تضعیف دلار و تقویت صنعتیسازی مجدد داخلی هستند؟ در یک گزیده صوتی بهیادماندنی، اسکات بسنت، وزیر خزانهداری، به بانکداران در نیویورک گفت که جوهر رویای آمریکایی صرفاً « کالاهای ارزان» از چین نیست، احساسی که برای نخبگان اقتصادی آمریکا تسلیبخش نبود.
نگرانیهای سیاسی داخلی در جاهای دیگر نیز منعکس شده است. سخنرانی جی. دی. ونس، معاون رئیسجمهور، در ماه فوریه در کنفرانس امنیتی مونیخ قابل توجه بود، نه فقط به دلیل بخشهای مربوط به تعهد ایالات متحده به ناتو، بلکه به دلیل تأکید آن بر مهاجرت، فرهنگ و استدلالهای او مبنی بر اینکه ارزشهای اروپا و ایالات متحده از نظر ارزشها در حال واگرایی هستند. انتخاب غیرمتعارف ونس برای دیدار با حزب راست افراطی جایگزینی برای آلمان اندکی قبل از انتخابات آلمان نیز منعکسکننده قدردانی دولت از احزاب راستگرا در سراسر اروپا است.
با این حال، لنز سیاست داخلی تنها میتواند ما را تا این حد در درک انتخابهای سیاست خارجی دولت ترامپ پیش ببرد. نمیتواند به راحتی تمرکز مداوم دولت بر خاورمیانه را توضیح دهد، و نه به طور خاص، تمایل آن به دادن چک سفید به اسرائیل. در واقع، سرکوب مداوم مهاجرت محمود خلیل و سایر معترضان طرفدار فلسطین نشاندهنده یک رابطه معکوس بین سیاست خارجی و داخلی است: ترجیح برای اسرائیل در درگیری آن در غزه که منجر به سرکوب آزادی بیان در اینجا در داخل کشور میشود. همچنین لنز داخلی نمیتواند تمایل ظاهری دولت به عقبنشینی از اوکراین را توضیح دهد.

مدل شماره 3: بازگشت به دوره اول
مدل سومی که ممکن است سیاست خارجی ترامپ را توضیح دهد، مستلزم آن است که به دوره اول او نگاه کنیم. در واقع، این خرد متعارف در میان جمهوریخواهان کنگره، همراه با دیپلماتهای مستقر در دی. سی. بوده است، که استدلال میکنند که - درست مانند دولت اول ترامپ، از سال 2016 تا 2020 - هرج و مرج ماههای اولیه به زودی جای خود را به یک دولت جمهوریخواه عمدتاً متعارف خواهد داد. چنین دولتی ممکن است عناصری از استعداد منحصر به فرد ترامپ را داشته باشد، اما به طور گسترده به اولویتهای سیاست خارجی جمهوریخواه که به دولت جورج دبلیو بوش بازمیگردد و بر حاکمیت، یکجانبهگرایی و قدرت نظامی جنگطلبانه تأکید دارد، ادامه خواهد داد.
به هر حال، اولین استراتژی امنیت ملی ترامپ نسبتاً متعارف بود؛ کارکنان او عمدتاً دستگاههای دی. سی. بودند. نشستهای ترامپ با کیم جونگ اون، دیکتاتور کره شمالی، و تمایل او به سیاست خارجی از طریق توئیتر مطمئناً باعث هیجانانگیز شدن اوضاع شد، اما سیاست خارجی به طور کلی به طور قابل توجهی از وضعیت موجود منحرف نشد. برخی حتی استدلال کردهاند که این دولت به سادگی به سمت نوعی ترکیب "ترامپ-ریگان" حرکت میکند که حزب را کمی بیشتر با ترجیحات خود ترامپ هماهنگ میکند و در عین حال بیشتر جهتگیری سنتی سیاست خارجی ریگانی خود را حفظ میکند.
بسیاری از انحرافات رادیک از وضعیت موجود در طول دولت اول ترامپ را میتوان به پرسنل تروتسکیستی که در بدنه دولت نفوذ کرده بودند، نسبت داد - یک نظریه توطئه که به راحتی به عنوان ادعایی که توسط کارکنان ترامپ برای توجیه این واقعیت که آنها نتوانستهاند کارشان را انجام دهند، رد میشود. یک تبیین بهتر این است که ترامپ، که به دروغ ادعا میکند هرگز کسی را نشنیده است که در جنگ ویتنام از سربازی فرار کرده باشد، برای دور زدن پیشفرضهای بوروکراتیک و اجرای دستور کار خود، به دنبال عوامل عملگرای تهاجمی میگردد، حتی اگر این افراد به طور ایدئولوژیکی به دولت او متعهد نباشند.
با این وجود، مشکلات قابلتوجهی در مدل "بازگشت به دوره اول" وجود دارد. اولاً، در حالی که انحرافات از سیاست خارجی سنتی توسط مطبوعات به طور پیوسته برجسته شده است، در بیشتر مواقع به سادگی سیاست متعارف را تشدید میکنند. به عنوان مثال، سیاست دولت ترامپ در قبال ایران در دوره اول عمدتاً تفاوت زیادی با دولتهای جورج دبلیو بوش یا باراک اوباما نداشت - فقط لحن تهاجمی و تحریمهای تشدیدشده.
دوم، مدل "بازگشت به دوره اول" نسبت به سیاست ترامپ نسبت به جنگ در اوکراین کور است. در دوره اول ریاست جمهوری ترامپ، هرچند به اجبار یا انزجار، دولت کمک مرگباری به اوکراین ارائه میکرد - و اغلب به بهای آسیب رساندن به اعتبار خود در داخل کشور - و تلاشهای زیادی انجام داد تا مسکو را به خاطر سیاستهایش پاسخگو کند. در حالی که ممکن است به اجبار به اوکراین چراغ سبز داده باشد، ترامپ همواره خواستار کمک بیشتر از اروپا برای کمک به کیف بوده است، که استدلال میکند ایالات متحده بیش از حد عادلانه خود را انجام میدهد.
سوم، و به طور مشابه، رویکرد دولت ترامپ به USAID قابلتوجه متفاوت است. در دولت ترامپ، طرحی برای ادغام USAID در وزارت امور خارجه وجود داشت. این طرح هرگز به نتیجه نرسید، اما ایده ادغام حداقل حفظ این آژانس را در آینده متصور بود. تعطیلی کامل USAID با هیچ چیز جایگزین شده، در حالی که دولت هیچ کاری انجام نداده است تا بر تمایز بین امداد بشردوستانه و توسعه تأکید کند، یک تمایز کلیدی که باید به کارمندان واشنگتن توضیح داده شود.

مدل شماره 4: تئوری مرد دیوانه
یک مدل نهایی برای درک سیاست خارجی دوره دوم ترامپ وجود دارد که به طور همزمان واقعبینانه، روانشناختی و کاملاً ترسناک است. به گفته ریچارد نیکسون، یکی از قدرتمندترین سلاحهایی که یک کشور میتواند داشته باشد، توانایی متقاعد کردن دشمنانش است که از نظر احساسی کنترلنشدنی است و آماده است تا با هر وسیلهای از خود محافظت کند: این تئوری مرد دیوانه است.
از این نظر، ترامپ در حال پیگیری سیاست خارجی نیست، بلکه اساساً به دنبال اجرای یک بازی لبهای است. به عبارت دیگر، ناگهانی تهدید به اقدام نظامی علیه ایران میکند و سپس پیشنهاد یک توافق هستهای را میدهد و آنقدر گیجکننده است که نخبگان سیاست خارجی داخلی به سادگی از نحوه پاسخ دادن غافل میشوند، حتی اگر مشخص باشد که ایران در بدترین موقعیت است.
ناامیدی از این ناهمسانی را میتوان در پاسخ مطبوعاتی به تعطیلی USAID مشاهده کرد. بسیاری از گزارشگران فرض کردند که دولت ترامپ باید اشتباه کرده باشد و این موضوع تنها یک سوءتفاهم جزئی است. در همین حال، تعدادی از کشورها برای تأمین بودجه آن پیشنهاد کمک مالی دادند، به این امید که در صورت خروج ایالات متحده کمکها به سمت اهداف دلخواه آنها هدایت شود. بسیاری در واشنگتن از خود میپرسند که آیا در واقع چنین سیاستی از نظر استراتژیک هوشمندانه است؟
با این حال، اگرچه تئوری مرد دیوانه دولت ترامپ با منطق خود دارای ضعفهایی است - از جمله این احتمال وجود دارد که طرف مقابل از سرگیری این بازی را یاد بگیرد و اینکه ممکن است به طور ناخواسته باعث جنگ شود - همچنین در توضیح جنبههای خاصی از سیاست خارجی ترامپ بسیار موفق است. در اینجا نیز تناقض است که بسیاری از نخبگان، تئوری مرد دیوانه را نادیده میگیرند.
البته، هیچ دلیلی وجود ندارد که باور کنیم هر یک از این مدلها میتوانند رفتار این دولت را به طور کامل توضیح دهند. همانطور که افلاطون اشاره کرد، یک استراتژیست بزرگ میداند که چگونه میتواند هم روباه و هم شیر باشد - و با هم این دو را ترکیب کند. اگر چنین است، ناهمسانیها و تناقضات در سیاست خارجی ایالات متحده تحت دولت ترامپ ممکن است نشاندهنده آن باشد که روباهها و شیرها با هم برای کسب برتری به رقابت میپردازند.