دسامبر امسال سیامین سالگرد امضای متناقضترین پیمان صلح معاصر، یعنی توافق دیتون با میانجیگری ایالات متحده خواهد بود. دیتون به طور قاطع به جنگ ۱۹۹۲-۱۹۹۵ بوسنی پایان داد، جنگی که تا زمان حمله روسیه به اوکراین در سال ۲۰۲۲ مرگبارترین درگیری در اروپا از پایان جنگ جهانی دوم بود و با اولین نسلکشی در قاره از زمان هولوکاست همراه شد.
صلح برقرار مانده است - به زحمت. اما رژیم تقسیم قدرت فرقهای که در این توافق نهادینه شده، به شدت تبعیضآمیز و ناکارآمد است و کشور را از آن زمان تاکنون در آستانه بحران سیاسی و درگیری مجدد نگه داشته است. در واقع، جداییطلبان صرب بوسنیایی همزمان با صحبت ما در حال تلاش برای یک کودتای دیگر هستند.
اما راهی برای بوسنی و هرزگوین وجود دارد. و این راه نیازمند از بین بردن کامل توافق دیتون نیست، بلکه تنها اصلاح پیوست چهارم آن: قانون اساسی کشور است.
رسیدن به چنین ابتکاری ابتدا مستلزم یادآوری مقیاس وظیفه اصلی است. تلفات انسانی و مادی جنگ بوسنی وحشتناک بود: مرگ ۱۰۰ هزار نفر، آوارگی نیمی از جمعیت و تخریب بیشتر زیرساختهای اصلی کشور. بوسنی محل اولین عملیات رزمی ناتو و انگیزه اصلی ایجاد اولین دادگاههای بینالمللی جنایات جنگی از زمان نورنبرگ و توکیو بود.
با این حال، پس از امضای دیتون توسط روسای جمهور وقت بوسنی، کرواسی و صربستان، این توافق ماندگار شد. هیچ توافق صلح بزرگ دیگری پس از سال ۱۹۴۵ در این زمینه به اندازه دیتون موفق نبوده است.
پس از استقرار اولیه ۶۰ هزار نیروی ناتو در اواخر سال ۱۹۹۵ برای اجرای توافق، امروز تنها ۱۱۰۰ نیروی اروپایی با تسلیحات سبک در بوسنی به عنوان بخشی از ماموریت EUFOR Althea حضور دارند. بوسنی اکنون نامزد عضویت در اتحادیه اروپا و ناتو است و جامعه و اقتصاد آن به حدی بهبود یافته است که خوانندگان نشنال جئوگرافیک، سارایوو پایتخت بوسنی را مقصد برتر گردشگری در سال ۲۰۲۵ معرفی کردند.
به عنوان یک توافق صلح، دیتون معیار طلایی بینالمللی است. اما دیتون تنها یک آتشبس نبود؛ قانون اساسی بوسنی که در این توافق گنجانده شده، به عنوان یک باتلاق سیاسی چرکین باقی مانده است.
منطق اولیه توافق دیتون این بود که به هر یک از جناحهای متخاصم سهمی سیاسی بدهد، اما همچنین آنها را مجبور به دادن امتیازات قابل توجهی برای پایان دادن به جنگ کند. دولت بوسنی حفظ حاکمیت بوسنی به عنوان یک موضوع واحد بینالمللی و ادغام مجدد همه مناطق جدایییافته در یک دولت واحد را تضمین کرد. در عوض، با سطح فوقالعادهای از عدم تمرکز در بوسنی موافقت کرد و خودمختاری گستردهای به ملیگرایان صرب و کروات داد. ایالات متحده و شرکای بینالمللی آن متعهد شدند که تمامیت توافق را حفظ کنند و همچنین فرآیندی از اصلاحات را هدایت کنند که در نهایت یک رژیم حکمرانی کارآمدتر در کشور ایجاد کند.
این توازن ظریف تعهدات در دهه اول پس از جنگ به خوبی کار کرد، زیرا جامعه بینالمللی خود را متعهد به عملی کردن توافق کرد. بین سالهای ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۶، بوسنی یک ارز واحد، رژیم مالیاتی دولتی، رژیم پلاک خودروی واحد، نیروی پلیس دولتی، نیروهای مسلح متحد، یک دادگاه قضایی و دادستانی دولتی، و مجموعهای از اصلاحات دیگر را تصویب کرد که به سرعت کشور را به سمت سازگاری با استانداردهای حکمرانی اتحادیه اروپا و ناتو پیش برد.
موفقیت این تلاشها به حدی بود که تا سال ۲۰۰۶، هم ایالات متحده و هم اتحادیه اروپا شروع به کاهش قابل توجه تلاشهای میانجیگری سیاسی و دیپلماتیک خود در بوسنی کردند. اما آنها به شدت اشتباه محاسبه کردند، زیرا در حالی که برخی نهادهای کلیدی دولتی تأسیس شده بودند، تقسیم واقعی قدرت در چارچوب قانون اساسی بوسنی به طور کامل به نفع عناصر تجزیهطلب بود که در حالی که اقلیت جمعیت را تشکیل میدادند، با این حال میتوانستند به مجموعهای از مکانیسمهای وتوی موجود در سیستم برای متوقف کردن هرگونه اصلاحات اضافی و حتی برگرداندن مواردی که اجرا شده بودند، تکیه کنند.
همزمان با سرعت گرفتن تلاشهای ملیگرایان صرب و کروات برای تجزیه نظام سیاسی بوسنی پس از جنگ در سال ۲۰۰۶، فعالان حقوق مدنی کمپین حقوقی خود را در دادگاه حقوق بشر اروپا (ECtHR) و دادگاه قانون اساسی بوسنی آغاز کردند و شیوههای تقسیم قدرت قومی را هدف قرار دادند که زیربنای بیشتر مکانیسمهای وتو و دیگر ویژگیهای فرقهای مرتبط با نظام قانون اساسی بوسنی هستند، و به تجزیهطلبان اجازه دادهاند مسیر اصلاحات کشور را منحرف کنند.
تا سال ۲۰۲۵، تقریباً هر وجه اصلی نمایشی قانون اساسی بوسنی—و قانون اساسی دو واحد اداری اصلی کشور، فدراسیون بوسنی و هرزگوین و جمهوری صربسکا—توسط ECtHR و/یا دادگاه قانون اساسی بوسنی به عنوان تبعیضآمیز و از نظر دموکراتیک نامشروع رد شده است.
به عبارت دیگر، چون اصل سازماندهی بوسنی پس از جنگ نه نمایندگی مردمی، بلکه تقسیم قدرت فرقهای است. این رویه عملاً تمام اشکال مهم قدرت قانونگذاری و اجرایی را برای به اصطلاح "مردم سازنده" (یعنی بوسنیاییها، صربها و کرواتها) به هزینه سایر گروهها و افراد در کشور، از جمله کسانی که صرفاً خود را شهروند دولت بوسنی معرفی میکنند و همچنین اقلیتهایی مانند یهودیان و روما، محفوظ میدارد.
این نقض صریح حکم کنوانسیون اروپایی حقوق بشر است، یکی از معاهدات حقوقی بنیادی نظم اروپایی معاصر، که خود مستقیماً در ماده ۲.۲ قانون اساسی بوسنی گنجانده شده است و بیان میکند که "حقوق و آزادیهای مندرج در [کنوانسیون] مستقیماً در بوسنی و هرزگوین اعمال میشود. این حقوق و آزادیها بر سایر قوانین اولویت خواهند داشت."
به عبارت دیگر، ابعاد تقسیم قدرت فرقهای قانون اساسی بوسنی در تضاد مستقیم با تعهدات آن به برابری مدنی و دموکراتیک همه شهروندان است. با وجود مجموعهای از احکام مهم ECtHR از سال ۲۰۰۹ به بعد علیه دولت بوسنی بر این اساس، که مهمترین آنها تصمیم کواچویچ در سال ۲۰۲۳ است، هیچ حرکت معناداری برای اصلاح قانون اساسی صورت نگرفته است.
دلایل ساده هستند.
طبقه حاکم ریشهدار و قومگرا در بوسنی نمیخواهند نظام قانون اساسی کشور را دموکراتیزه کنند زیرا به درستی نتیجه میگیرند که این کار قدرت سیاسی آنها را کاهش خواهد داد. در عوض، تندروهای ملیگرای کروات و صرب از وتوهای گسترده قومی و موانع موجود در سیستم قانون اساسی فعلی استفاده کردهاند تا تقریباً هرگونه حکمرانی منطقی را از مسیر خارج کنند.
به عنوان مثال، میلوراد دودیک، رهبر جداییطلب صرب بوسنیایی—همپیمان نزدیک ولادیمیر پوتین از روسیه و الکساندر ووچیچ از صربستان—به طور مرتب کشور را تهدید به تجزیه کرده است که منجر به تحریمهای ایالات متحده و بریتانیا علیه تقریباً کل رژیم او و حتی پرواز جنگندههای آمریکایی بر فراز کشور در سال ۲۰۲۴ شده است. در حال حاضر، او درگیر رادیکالترین حمله خود به دولت بوسنی است، با صدور فرمانی مبنی بر ممنوعیت کار پلیس دولتی و دادگاههای دولتی در قلمرو جمهوری صربسکا. این اقدام به وضوح خلاف قانون اساسی و نقض آشکار توافق دیتون است. بدتر از آن، این اقدام بوسنی را به لبه فروپاشی نهادی و تهدید درگیری مجدد سوق میدهد.
با این حال، هرچند چشمانداز اصلاحات اساسی در قانون اساسی بوسنی در طول سه دهه گذشته دست نیافتنی به نظر میرسید، فرمول سیاسی آن پیچیده نیست. من محتوای آن را به تفصیل در گزارشی سیاسی در ماه فوریه شرح دادم، که هم نقشهای سیاسی و هم مجموعهای از پیشنهادات مشخص برای دستیابی به اصلاحات قانون اساسی در بوسنی که میتواند مورد پذیرش همه ذینفعان مرتبط قرار گیرد، ارائه میدهد.
رسیدن به چنین امکانی ابتدا مستلزم تعهد جامع برای دستیابی به اصلاحات قانون اساسی توسط عناصر واقعاً طرفدار اتحادیه اروپا و ناتو در سارایوو است که عمدتاً توسط احزاب سیاسی چند قومیتی و قومی بوسنیایی کشور نمایندگی میشوند. روی کاغذ، این احزاب حدود ۶۰ درصد از کرسیهای مجلس پایین پارلمان بوسنی را تشکیل میدهند.
اگر این احزاب بتوانند بر سر یک برنامه اساسی توافق کنند، باید یک ائتلاف موقت به احزاب اپوزیسیون قومی صرب و کروات کشور ارائه شود که خود در حال حاضر تمایل خود را برای گسستن از رهبری غالب ملیگرا در جوامع خود نشان میدهند. در واقع، رهبران اپوزیسیون صرب در جمهوری صربسکا از جمله ثابتقدمترین منتقدان ماجراجویی فعلی دودیک بودهاند.
پس از ایجاد ستونهای چنین ائتلافی برای اصلاح قانون اساسی، میتوان با ایالات متحده و اتحادیه اروپا – که در حال حاضر با یکدیگر اختلاف دارند اما منافع راهبردی مشترکی در آرامش درازمدت بالکان غربی دارند – تماس گرفت و از آنها درخواست کمک سیاسی و فنی در این فرآیند را داشت. اگر دولت ترامپ مایل یا قادر به کمک نباشد، اتحادیه اروپا و پایتختهای اصلی آن باید قدم پیش بگذارند. و اگر اتحادیه اروپا نتواند در بوسنی با قاطعیت عمل کند، پس هیچ امیدی به مقابله با امثال روسیه یا چین نخواهد داشت.
از نظر سیاسی، خواسته اصلی این خواهد بود که صربستان، کرواسی و نمایندههای محلی مربوطه آنها از تخریب این ابتکار جلوگیری کنند. رضایت آنها را میتوان از طریق ترکیبی از تهدیدات معتبر تحریمها یا سایر مجازاتهای سیاسی (مثلاً لغو سفر بدون ویزا به ایالات متحده برای اتباع کرواسی یا توقف بودجه توسعه اتحادیه اروپا به صربستان) به دست آورد. از نظر فنی، واشنگتن و بروکسل باید بازیگران مربوطه در بوسنی را راهنمایی کنند تا اطمینان حاصل شود که محتوای توافق آنها برای سرعت بخشیدن به مسیر کشور به سمت عضویت در اتحادیه اروپا و ناتو کافی است.
سادهترین برنامه فنی، تصویب نسخهای از بسته آوریل ۲۰۰۶ خواهد بود، پیشنهادی که با اختلاف کمی نتوانست در مجلس پایین پارلمان بوسنی به تصویب برسد، و با توجه به احکام ECtHR و دادگاه قانون اساسی بوسنی از آن زمان به روز شده است.
در حال حاضر نباید هیچ حرکتی به سمت بازسازی سرزمینی کشور صورت گیرد – که اگرچه مشکلساز و ناکارآمد است اما اولویت فوری نیست – و تمرکز باید کاملاً بر ایجاد روشهای حکمرانی منطقیتر، پاسخگوتر و دموکراتیکتر، مطابق با کنوانسیون حقوق بشر، در سطح دولت باشد.
اگر بوسنی بالاخره بتواند اصلاحات اساسی در قانون اساسی را اجرا کند، پیامدهای مثبت بیشماری برای شهروندان کشور و جامعه بینالمللی به همراه خواهد داشت.
این امر کیفیت حکمرانی را بهبود میبخشد و اجازه ظهور طبقه سیاسی لیبرال جدید را میدهد؛ شهروندان و مقامات سیاسی را متقاعد میکند که اصلاحات، حتی اصلاحات ساختاری، در بوسنی ممکن است، که انگیزههایی برای ابتکارات اصلاحی بیشتر ایجاد میکند و به کنترل مهاجرت کمک میکند؛ و یک رژیم اداری شایسته ایجاد میکند که واقعاً قادر به تحقق آرمانهای بوسنی برای عضویت در اتحادیه اروپا و ناتو باشد، و این، در مجموع، هرگونه امکان تجزیه یا الحاق کشور را برای همیشه از بین خواهد برد.
و اگر بوسنی دیگر دغدغهای برای جامعه بینالمللی نباشد، منابع بسیار بیشتری برای واشنگتن و بروکسل برای رسیدگی به مشکل اصلی دیگر منطقه، یعنی اختلاف کوزوو و صربستان، یا انبوه دیگر بحرانهای ژئوپلیتیکی که در حال حاضر غرب را نگران کردهاند، باقی میماند.
مانند همیشه، همه اینها اساساً به اراده سیاسی برای عمل بستگی دارد.
نشست آتی بهاره مجمع پارلمانی ناتو در دیتون، اوهایو، فرصتی است برای مقامات ارشد بوسنیایی و همتایانشان در واشنگتن و پایتختهای اروپایی تا این برنامه را معرفی کرده و حتی اولین گامها را برای تحقق آن پیش از انتخابات عمومی سال آینده در کشور بردارند.
چنین خوشبینی صریحی ممکن است سادهلوحانه به نظر برسد، اما در مقایسه با این باور خیالی که ناکارآمدی فعلی بوسنی میتواند برای همیشه بدون از سرگیری خشونت ادامه یابد، واقعگرایی محض است.