نسخه خطی کالیگولا اثر آلبر کامو
نسخه خطی کالیگولا اثر آلبر کامو

سانسورهای پادشاه

زمانی که بوروکرات‌ها بر تئاتر بریتانیا حکومت می‌کردند

چند طبقه پایین‌تر از اتاق منشور کبیر کتابخانه بریتانیا، در کنار خط پر سر و صدای متروی لندن، یک پیچ و خم روشن از اشیاء نادر و تاریخی قرار دارد. پس از یک سری تفنگ‌های عتیقه که به دیوار زنجیر شده‌اند، پس از یک سیستم پیچیده از تسمه نقاله‌ها که کتاب‌ها را به سطح می‌برند، کتابخانه مجموعه عظیمی از نمایشنامه‌ها، دست‌نوشته‌ها و نامه‌ها را ذخیره می‌کند. بهار گذشته، وسایلم را در قسمت امنیتی تحویل دادم و پایین رفتم تا این بایگانی را بررسی کنم - سابقه مکاتبات بین تهیه‌کنندگان و کارگردانان تئاتر بریتانیا و یک تیم کوچک از سانسورچی‌ها که زمانی برای تاج و تخت کار می‌کردند.

برای قرن‌ها، این بوروکرات‌های سخت‌گیر، بدخو و گاهی ناخواسته خنده‌دار، هر اثر نمایشی عمومی در بریتانیا را می‌خواندند و درباره آن قضاوت می‌کردند، اشارات به رابطه جنسی، خدا و سیاست را حذف می‌کردند و نمایشنامه‌نویسان را مجبور می‌کردند، همانطور که یکی از آن‌ها گفت، "تصورات خود را مطابق میل اقتدار بپزند." آن‌ها به دفتر لرد چمبرلین گزارش می‌دادند، که در سال 1737 مسئولیت صدور مجوز به تئاترها و تأیید متون نمایشنامه‌ها را بر عهده گرفت. "بازرسان" اطمینان حاصل می‌کردند که هیچ نمایشی به حاکم توهین نکند، به کلیسا کفر نگوید یا تماشاگران را به رادیکالیسم سیاسی تحریک نکند. قانونی در سال 1843 قدرت‌های این اداره را گسترش داد و از آن خواست تا هر نمایشی را که نه تنها "آرامش عمومی" بلکه "نزاکت" و "رفتار خوب" را تهدید می‌کند، مسدود کند.

مردانی که توسط دفتر لرد چمبرلین استخدام می‌شدند، به سختی به دلیل حساسیت‌های هنری یا دانش تاریخ تئاتر انتخاب می‌شدند، بیشتر افسران بازنشسته ارتش از طبقه متوسط بالا بودند. از دوران ویکتوریا به بعد، آن‌ها نمایشنامه‌ها را از نظر اشارات به برابری نژادی و تمایلات جنسی - به ویژه همجنس‌گرایی - زبان مبتذل و "شخصیت‌های توهین‌آمیز" بررسی می‌کردند، همانطور که در یکی از دستورالعمل‌ها آمده است.

تئاتر انگلیسی قرن بیستم، در نتیجه این همه هوشیاری، "بیشتر از دوران سلطنت الیزابت اول، جیمز اول و چارلز اول تحت سانسور بود"، همانطور که نمایشنامه‌نویس و منتقد سابق تئاتر، نیکلاس دی جونگ در بررسی خود از سانسور در سال 2000 نوشت، سیاست، حیا و انحرافات. سانسورچی‌ها آثار بی‌شماری از نبوغ را سرکوب یا تحریف کردند. همانطور که من هر نمایشنامه‌ای را که می‌توانستم از دهه 1820 تا 1960 به آن فکر کنم ورق زدم (دست‌نوشته‌های قدیمی‌تر، که به عنوان بخشی از بایگانی خصوصی یک بازرس فروخته شده‌اند، را می‌توان در کتابخانه هانتینگتون در کالیفرنیا مشاهده کرد)، مشخص شد که سانسورچی‌ها فقط با گذشت زمان سخت‌گیرتر - و محتاط‌تر - شده‌اند.

ای. اف. اسمیت پیگوت، بازرس، با نشان دادن لحن همیشگی سانسورچی‌ها، هشدار داد: "با ایبسن پیش من نیا." او "نمایشنامه‌های ایبسن را به دقت مطالعه کرده بود" و تشخیص داده بود که شخصیت‌ها، همه آن‌ها، "از نظر اخلاقی پریشان" هستند.

در جعبه‌های مقوایی که روی ردیف‌های بی‌پایان قفسه‌های فلزی چیده شده‌اند، پوشه‌های بنددار نسخه‌های اصلی هزاران نمایشنامه را در خود جای داده‌اند. متن هر کدام با یک "گزارش خوانندگان" تایپ شده همراه است که بیشتر آن‌ها چند صفحه هستند و خلاصه داستان و فهرست نقص‌های اثر و همچنین هر گونه ویژگی‌های مثبت را ارائه می‌دهند. در صورت وجود، این گزارش با مکاتبات تایپ شده و دست‌نویس بین سانسورچی‌ها و متقاضیان (معمولاً تهیه‌کنندگان امیدوار و چاپلوس نمایشنامه) دنبال می‌شود.

این گزارش‌ها گاهی می‌توانند به اندازه خود نمایشنامه‌ها سرگرم‌کننده باشند. در مورد در انتظار گودو اثر بکت، یکی از بازرسان نوشت: "کسب و کار و سخنرانی‌ها درباره دکمه‌های شلوار را حذف کنید"؛ در مورد در بسته اثر سارتر: "این نمایشنامه به خوبی تفاوت بین سلیقه‌های فرانسوی و انگلیسی را نشان می‌دهد. فکر نمی‌کنم کسی در پاریس پلک بزند، اما ما در اینجا لزبین‌ها را روی صحنه منع می‌کنیم"؛ در مورد کالیگولا اثر کامو: "این نوع نمایشی است که من اصلاً دوست ندارم"؛ در مورد تنسی ویلیامز: "روان‌رنجوری از طریق هر چیزی که او می‌نویسد، لبخند می‌زند"؛ و در مورد کشمشی در آفتاب اثر لورین هانزبری: "نمایشنامه خوبی درباره سیاه‌پوستان در یک محله فقیرنشین شیکاگو، که با وقار، قدرت و آزادی کامل از هوس نوشته شده است. عنوان از یک قطعه شعر بی‌ارزش درباره رویاهای به تعویق افتاده گرفته شده است که مانند یک کشمش در آفتاب خشک می‌شوند - یا عفونی می‌شوند و منفجر می‌شوند."

این بوروکرات‌ها مشتاق بودند، همانطور که یکی از آن‌ها نوشت، "چند شاخه اضافی را قطع کنند" تا درخت را نجات دهند. آن‌ها یهودی‌ستیز (یک مصالحه موفق شامل جایگزینی استفاده از "لعنت به پاپ" در یک فیلمنامه با "پاپ یک یهودی است") و به‌شدت همجنس‌گراهراس بودند. در پاسخ به ناگهان تابستان گذشته اثر ویلیامز در سال 1958، یک سرهنگ دوم به نام وینسنت ترووبریج خاطرنشان کرد: "هیاهوی زیادی در نیویورک درباره اشارات به آدم‌خواری در پایان این نمایشنامه وجود داشت، اما لرد چمبرلین نشانه‌هایی را که نشان می‌داد مرد مرده همجنس‌گرا بوده است، ناپسندتر خواهد یافت."

اما سانسورچی‌ها همچنین می‌توانستند گهگاه به سطح انتقاد ادبی گزنده و نیش‌دار ارتقا یابند. گزارش مربوط به تولید سال 1960 از مراقب اثر هارولد پینتر با این جمله آغاز می‌شود: "این قطعه‌ای از ناهمگونی به سبک ساموئل بکت است، اگرچه رگه‌های بدبینی پوچ‌گرایانه آن نویسنده را ندارد و هر جمله فردی اگر بی‌ربط باشد، قابل درک است." این تصور به دست می‌آید که، مانند شخصیت‌های یک رمان بولانو، حداقل برخی از این مردان خود هنرمندان و روشنفکران شکست‌خورده‌ای بودند که از مکانی پر از نفس رنجیده و حسادت‌آمیز به چنین کار اقتدارگرایانه‌ای کشیده شده بودند.

در واقع، یکی از بازرسان، جفری دیرمر، که در میان انعطاف‌پذیرترین افراد محسوب می‌شد، در طول جنگ جهانی اول شعر نوشته بود. او در کنار چارلز هریوت مستبد، که در دانشگاه تئاتر خوانده بود و قبل از رفتن، هنوز در جوانی، به تبلیغات، روزنامه‌نگاری و نشر کتاب، روی تولید مکبث کار کرده بود، به لرد چمبرلین گزارش می‌داد. دی جونگ نوشت، او به دلیل "توهین بی‌دلیل" شهرت داشت. (هریوت در مورد نجات‌یافته اثر ادوارد باند در سال 1965: "نمایشنامه آماتوری منزجرکننده... درباره گروهی از اراذل و اوباش بی‌مغز و میمون‌مانند،" از جمله یک "فاحشه بی‌مغز بیست و سه ساله که با والدین بی‌حیا خود زندگی می‌کند.") بازرس دیگر، جورج الکساندر ردفورد، مدیر بانکی بود که در درجه اول به این دلیل انتخاب شد که با مردی که جانشین او شد، دوست بود. وقتی از او پرسیدند که از چه معیارهایی در تصمیم‌گیری خود استفاده می‌کند، ردفورد پاسخ داد: "من هیچ دیدگاه انتقادی در مورد نمایشنامه‌ها ندارم." او "فقط یک دیدگاه رسمی را ارائه می‌دهد و یک استاندارد را حفظ می‌کند... هیچ اصولی وجود ندارد که بتوان تعریف کرد. من از رویه پیروی می‌کنم."

پیتر هال، کارگردان، در گاردین در سال 2002 درباره تجربیات خود با سانسورچی‌ها نوشت که این دفتر "بیشتر توسط افسران بازنشسته نیروی دریایی با ذهن‌های فوق‌العاده کثیف اداره می‌شد. آن‌ها آنقدر به کثافت حساس بودند که اغلب آن را زمانی پیدا می‌کردند که هیچ قصدی برای آن وجود نداشت." یک بار، او تماس گرفت تا بپرسد چرا برخی از خطوط از نمایشنامه‌ای که او کارگردانی می‌کرد، حذف شده‌اند:

افسر بازنشسته نیروی دریایی با عصبانیت گفت: "ما همه می‌دانیم اینجا چه خبر است، هال، اینطور نیست؟ این بالا بردن پریسکوپ‌هاست." من پرسیدم: "بالا بردن پریسکوپ‌ها؟" "لواط، هال، لواط!" در واقع، اینطور نبود.

به همان اندازه که این مردان اکنون خنده‌دار به نظر می‌رسند، قدرت عظیم و بررسی نشده‌ای داشتند. مکاتباتی که در کنار دست‌نوشته‌ها بایگانی شده است، نشان می‌دهد که فشارهای سانسور تا چه اندازه فیلمنامه‌ها را مدت‌ها قبل از اینکه حتی به میز سانسورچی‌ها برسند، تغییر شکل داده است. مدیران و شرکت‌های تولیدی فیلمنامه‌ها را بررسی می‌کردند و تغییراتی را در پیش‌بینی بررسی پیشنهاد می‌کردند. در نامه‌ای در سال 1967، نماینده یک انجمن نمایشی مشتاق به اجرای در انتظار گودو می‌نویسد: "در صفحه 81 استراگون می‌گوید 'کی گوزید؟' کارگردان و خودم نگران این هستیم که آیا، در طول یک ارائه عمومی، این ممکن است قوانین سانسور را نقض کند. منتظر توصیه شما هستیم." ظاهراً پاسخ مثبت بود.

نمایشنامه‌نویسان نیز "سانسور پیش از پیش از سانسور" خود را انجام می‌دادند - محدود کردن دامنه موضوع خود قبل و در طول فرآیند نوشتن. بر اساس کتاب سال 2004 لرد چمبرلین متاسف است... تاریخچه سانسور تئاتر بریتانیا، از سال 1866، کنترل‌کننده LCO، اسپنسر پونسونبی-فان، "به طور صریح از بازرسان برای عملکرد این 'سیستم غیرمستقیم سانسور' تمجید کرد زیرا این امر به دفتر اجازه می‌داد تا تعداد نمایشنامه‌های ممنوعه را به حداقل برساند و از نگرانی‌ها در مورد سرکوب جلوگیری کند."

برخی از نمایشنامه‌ها تنها در نتیجه خطای انسانی از سانسورچی‌ها عبور کردند. وقتی با کیت داسِت، استاد دانشگاه لیدز که متخصص در تاریخ تئاتر سیاهان است، ملاقات کردم، او به من گفت که پرونده نمایشنامه‌نویس اونا مارسون نمونه‌ای از چیزی است که "در این مجموعه پنهان می‌شود." نمایشنامه مارسون در سال 1932، به چه قیمتی، یک زن جوان سیاه‌پوست از حومه جامائیکا را به تصویر می‌کشد که به کینگستون نقل مکان می‌کند و به عنوان یک تندنویس مشغول به کار می‌شود. کارفرمای سفیدپوست او را اغوا می‌کند - یا، در درک امروزی، از نظر جنسی آزار می‌دهد - و او را باردار می‌کند. این درام یک بررسی ظریف از اختلاط نژادی است، یکی از تابوهای اصلی که LCO اغلب آن را سرکوب می‌کرد. اما این نمایشنامه تصویب شد زیرا بازرس - که از نشانگرهای طبقاتی و تحصیلات قهرمان داستان گیج شده بود - متوجه نشد که او سیاه‌پوست است.

در این گزارش آمده است: "این نمایشنامه قرار است توسط اتحادیه مردمان رنگین‌پوست تولید شود، اما به نظر نمی‌رسد که هیچ ارتباط خاصی با اهداف آن مؤسسه داشته باشد، به جز اینکه صحنه در جامائیکا است و برخی از شخصیت‌های فرعی رنگین‌پوست هستند و به لهجه‌ای کم و بیش سرگرم‌کننده صحبت می‌کنند." "داستان اصلی احتمالاً درباره مردم انگلیسی است و یک ماجرای کهنه و بی‌هنر است."

از همان ابتدا، برخی از چهره‌های برجسته علیه سیستم سانسور مبارزه کردند. گوستاو واسا اثر هنری بروک این افتخار را دارد که اولین نمایشنامه بریتانیایی است که تحت قانون مجوز سال 1737 ممنوع شد. این اثر که ظاهراً درباره گوستاو اول، آزادی‌بخش سوئدی است، به عنوان یک حمله پنهانی به رابرت والپول، نخست‌وزیر، تفسیر شد. ساموئل جانسون در پاسخ به این ممنوعیت در یک دفاعیه طنزآمیز از سانسورچی‌ها، نوشت که دولت باید فراتر رود و "آموزش خواندن بدون مجوز از لرد چمبرلین را جرم" اعلام کند. تنها در این صورت است که شهروندان می‌توانند در "نادانی و صلح" استراحت کنند و دولت از "توهین شاعران" در امان باشد.

هنری جیمز، در زمان خود، در دفاع از نمایشنامه‌نویس انگلیسی صحبت کرد، که "به لطف حقوق خودسرانه سانسور بر اثر خود، از هر مرد دیگری در اروپا از منزلت کمتری برخوردار است." جورج برنارد شاو نیز همین کار را کرد. شاو نوشت: "دیدن بزرگترین متفکران، شاعران و نویسندگان اروپای مدرن، مردانی مانند ایبسن، که به طور درمانده به دست عامیانه چنین نادانی مانند این پیرمرد مغفول و ناتوان سپرده شده‌اند، چیز وحشتناکی است."

تا زمانی که قانون تئاترهای سال 1968 سانسور نمایشنامه‌ها را لغو کرد، نگرش‌های اجتماعی در حال تغییر بود. ورود کارگران از جامائیکا و سایر کشورهای مشترک‌المنافع در دهه 1950 ثبات پویایی‌های نژادی را به چالش کشید. رابطه جنسی بین مردان در سال 1967 در انگلستان و ولز جرم‌زدایی شد. طلاق رایج‌تر شد و دوران راک اند رول مواد مخدر را از انگ زدایی کرد. سال‌ها بود که تئاترها از یک روزنه استفاده می‌کردند: از آنجا که صلاحیت LCO فقط در مورد اجراهای عمومی اعمال می‌شد، تئاترها می‌توانستند از حامیان خود هزینه عضویت اسمی دریافت کنند و در نتیجه خود را به باشگاه‌های اشتراک خصوصی خارج از دسترس سانسورچی‌ها تبدیل کنند.

باید تنهایی شده باشد، تلاش برای ایستادن این همه مدت در برابر تغییر زمان. هریوت با ناراحتی در مورد مو نوشت: "من این را نمی‌فهمم." این موزیکال آمریکایی سه بار به دلیل ستایش از "کثافت، دیدگاه‌های ضد تشکیلات، همجنس‌گرایی و عشق آزاد" ممنوع شد، اما در پایان، این تصور به دست می‌آید که سانسورچی‌ها فقط تسلیم شدند. الکساندر لاک، متصدی کتابخانه، مرا به گزارش هریوت در مورد نسخه نهایی این موزیکال هدایت کرد. درد شکست در صدای او تقریباً ملموس است: او نوشت، "تلاشی کنجکاوانه نیمه دلانه برای بررسی فیلمنامه" انجام شده بود، اما بسیاری از تخلفات دست نخورده باقی مانده بودند.

مو در سپتامبر 1968 در تئاتر شافتسبری افتتاح شد. در آن ماه، با موافقت سلطنتی، هیچ نمایشنامه جدیدی نیازی به تأیید از دفتر لرد چمبرلین نداشت، که برای اختصاص توجه خود به برنامه‌ریزی عروسی‌های سلطنتی، مراسم تشییع جنازه و مهمانی‌های باغ رها شد.

برخی ممکن است وسوسه شوند که میراث سانسورچی‌ها را محدود به، همانطور که مقاله‌ای در سال 1967 در تایمز لندن داشت، "جزئیات بی‌نزاکتی" تقلیل دهند. اما آسیب بسیار عمیق‌تر بود. سانسورچی‌ها، دی جونگ نوشت، تئاتر انگلیسی را خفه کردند، آن را سبک‌سر و محلی نگه داشتند و از پرداختن به "بزرگترین مسائل و رنج‌های این قرن خشونت‌آمیز" جلوگیری کردند. هیچ نمایشنامه‌نویسی به "رژیم‌های فاشیستی دهه 1930، روندی که منجر به بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی شد، وحشتی که توسط هیتلر و استالین انجام شد، یا استبدادی که در چین و تحت رهبری‌های توتالیتر دیگر تجربه شد" نپرداخت. جای تعجب نیست. نمایشنامه‌های آن‌ها مجاز نبود. در دهه 1930 شما نمی‌توانستید برای نمایشنامه‌هایی که ممکن است به هیتلر یا موسولینی یا استالین توهین کنند، مجوز بگیرید." پیتر هال نوشت، شکسپیر هرگز "مجبور نبود با" سانسوری "سخت‌گیرانه و کوته‌فکرانه" کنار بیاید. "غنی‌ترین نمایشنامه‌ها و بهترین خطوط او، مملو از معانی دوگانه اروتیک، به طور هوشمندانه توسط سگ‌های نگهبان لرد چمبرلین حذف می‌شد."

این اقدامات ممکن است امروز برای ما عجیب و منسوخ به نظر برسند. بسیاری از ما مجوز خلاقیت و آزادی بیانی را که زیربنای آن است، بدیهی می‌دانیم. اما پایه‌ای که این حقوق - همانطور که ما به آن‌ها فکر می‌کنیم - بر آن قرار دارند، بسیار کمتر از آنچه که دوست داریم تصور کنیم، تغییرناپذیر است. همانطور که روندهای اخیر در ایالات متحده و جاهای دیگر نشان داده است، پیشرفت‌ها به سوی تحمل بیشتر قابل برگشت هستند.

در واقع، بسیاری از آمریکایی‌ها هم در جناح راست و هم در جناح چپ به درستی این موضوع را حس می‌کنند، حتی اگر همیشه درک نکنند که سانسور واقعی چگونه به نظر می‌رسد. فعالان در محوطه‌های دانشگاهی، توانایی اشغال و اخلال در فضای فیزیکی را با حق مخالفت کلامی اشتباه گرفته‌اند. در همین حال، ایلان ماسک هشدار می‌دهد که "بیداری" آزادی بیان را خفه خواهد کرد، حتی در حالی که از سایت رسانه‌های اجتماعی که مالک آن است برای دستکاری بحث‌های عمومی استفاده می‌کند.

بررسی نمایشنامه‌ها در بایگانی لرد چمبرلین، از جمله چیزهای دیگر، یادآوری از این است که سانسور واقعاً چیست: قدرت دولت که برای محدود کردن یا اجبار آن به گفتار اعمال می‌شود. و همچنین یادآوری این است که در درازمدت، بسیاری از این تلاش‌ها نتیجه معکوس می‌دهند. به گفته سر رولی کیتینگ، که از سال 2012 تا آغاز امسال مدیر اجرایی کتابخانه بود، آن‌ها بیشتر "ترس‌ها، پارانویاها و وسواس‌های" خود سانسورچی‌ها را آشکار می‌کنند تا اینکه بتوانند آن‌ها را پنهان کنند.

همچنین واقعیت محض چیزی است که کیتینگ آن را "این تحمیل فوق‌العاده بوروکراسی" نامید. درست همانطور که بایگانی اشتازی بینش بی‌نظیری از تعامل هنر و سیاست در جامعه آلمان شرقی پس از جنگ ارائه می‌دهد، و پرونده‌های فراوان FBI در دوران هوور در مورد مارتین لوتر کینگ جونیور، جیمز بالدوین و سایر چهره‌های برجسته سیاه‌پوست آمریکایی به منزله یک مخزن فرهنگی ارزشمند است، بایگانی لرد چمبرلین اکنون می‌تواند به عنوان یکی از برجسته‌ترین مجموعه‌های تئاتر سیاهان و کوئیر در جهان انگلیسی‌زبان دیده شود. این شامل نه تنها نمایشنامه‌هایی است که روی صحنه رفته‌اند، بلکه نمایشنامه‌هایی است که رد شده‌اند، و در برخی موارد پیش‌نویس‌های متعددی از آن‌ها نیز وجود دارد. این‌ها دقیقاً همان نوع آثاری هستند که، بدون حمایت مؤسساتی که منابع لازم برای محافظت از بایگانی خود را دارند، ممکن بود برای همیشه از دست بروند.

کیتینگ به من گفت: "تئاتر یک رسانه زودگذر است." "پیش‌نویس‌های اولیه نمایشنامه‌ها همیشه تغییر می‌کنند؛ بسیاری اصلاً منتشر نمی‌شوند." در میان پیامدهای فراوان سانسور، من به اندازه کافی به این مورد توجه نکرده بودم: درجه‌ای که سرکوب روشمند می‌تواند دقیق‌ترین مجموعه را ایجاد کند. این یک عدالت عمیقاً رضایت‌بخش است - حتی نوعی انتقام - که بوروکرات‌های بدشانسی که اینقدر بی‌وقفه تلاش می‌کردند تا اندیشه مستقل را سرکوب و مسدود کنند، در عوض آن را اینقدر با دقت برای نسل‌های آینده حفظ کرده‌اند.


حمایت از این مقاله توسط مؤسسه اکلس کتابخانه بریتانیا برای بورس تحصیلی قاره آمریکا و اقیانوسیه فیل دیویس ارائه شده است. این مقاله در نسخه چاپی مارس 2025 با عنوان "سانسورهای پادشاه" منتشر شده است. وقتی کتابی را با استفاده از لینکی در این صفحه می‌خرید، ما کمیسیون دریافت می‌کنیم. از حمایت شما از آتلانتیک سپاسگزاریم.