بیماری و ادبیات اغلب همدم بودهاند. به عنوان مثال، سل زندگی و کار نویسندگانی به گوناگونی رابرت لوئیس استیونسون، فرانتس کافکا و خواهران برونته را کوتاه و تحت تأثیر قرار داد. ما نمیتوانیم بدانیم که اگر انواع بیماریها مارسل پروست را در جوانی در بستر رها نکرده بودند، در جستجوی زمان از دست رفته چگونه به نظر میرسید. استنباط اینکه بیماری باعث ایجاد ادبیات میشود، گمراهکننده و شاید حتی خطرناک باشد. اما گهگاه، نویسنده را مجبور میکند تا یک دگرگونی هنری رادیکال را تجربه کند - آنقدر جدی که ممکن است در مورد کارهایی که کتابها میتوانند انجام دهند، تجدید نظر کنند.
این هفته، هیلاری کلی برای آتلانتیک درباره دیدار با حنیف قریشی، نویسنده برنده جایزه بریتانیایی، نوشت که در سال 2022، در سن 68 سالگی، احساس ضعف کرد و هوشیاری خود را از دست داد. وقتی در بیمارستان بیدار شد، فهمید که گردنش شکسته و فلج شده است. قریشی قبل از آسیب ناتوان کننده اش به خوبی تثبیت شده بود. در واقع، او به کلی اعتراف کرد که معتقد است موفقیت او را بیش از حد راحت کرده است. او گفت: "من از داشتن یک زندگی خوب خوشحال بودم." "من فکر کردم، لعنت بهش. چرا باید تمام روز را کار کنم؟ … دیگر تمایل زیادی به نوشتن نداشتم."
اما پس از سقوطش، از همان روزهای اول در بیمارستان، قریشی شروع به نوشتن با خشم کرد. هجوم پستهای رسانههای اجتماعی برای او همدردی و تحسین برای حقیقتگوییاش به ارمغان آورد. در طول دو سال بیحرکتی و مراقبت مداوم، این شدت کاهش نیافته است. کتاب جدیدی به نام Shattered، مقالاتی را از سال اول زندگی او جمع آوری میکند.
کلی در تعریف آنچه که در مورد "رئالیسم بیماری" جدید کتاب وجود دارد، از ویرجینیا وولف، نویسنده دیگری که با چالشهای جدی سلامتی روبرو بود، استفاده میکند. وولف در درباره بیمار بودن نوشت که "چیزهایی گفته میشود، حقایقی در بستر بیماری بیرون ریخته میشود" "که احتیاط محتاطانه سلامتی پنهان میکند." کلی مینویسد، قریشی این حقایق را بدون روتوش بیان میکند: "او هیچ فاصلهای با خودش یا وضعیتش ندارد و از افزودن هیچ چیز امتناع میکند." قریشی به کلی گفت که از زمان سقوطش نتوانسته است بخواند. او حتی کتاب خودش را هم نخوانده است.
هفته گذشته در آتلانتیک، کریستن مارتین نوشت درباره خاطرات غیرمعمول دیگری که نمونه بسیار متفاوتی از این است که چگونه یک اورژانس سلامتی میتواند کار یک نویسنده را دوباره سیمکشی کند. مارتین مینویسد، کتابهراسی سارا چیهایا، "روایتی از این است که چگونه اتکای او به کتابها نقش مهمی در یک بحران ایفا کرد و برای مدتی او را به ترس از آنها سوق داد." در سال 2019، پس از یک عمر مطالعه فداکارانه، چیهایا در یک بخش روانپزشکی بستری شد، پس از آن او نتوانست بخواند (یا کتابی را بنویسد که بتواند تصدی او را به عنوان استاد دانشگاه پرینستون تضمین کند). آنچه در نهایت به او کمک کرد تا ظهور کند - و این خاطرات را بنویسد - تشخیص اختلال افسردگی اساسی بود که "طرح جدیدی برای زندگی او بر اساس واقعیت به جای تخیل" ارائه کرد.
به نظر میرسد نوشتن - از نوع جدیدی، تقریباً به طرز طاقتفرسایی صادقانه - به هر دوی این نویسندگان کمک کرده است تا تجربیات به شدت انزواآور را به خوانندگان منتقل کنند. وولف برای فرد بیمار نوشت: "کل منظره زندگی دور و زیبا به نظر میرسد، مانند ساحلی که از کشتیای در دوردست دیده میشود." با این حال، آن منظره دریا نیز به زندگی تعلق دارد. اکثر خوانندگان در مقطعی خود را در آنجا مییابند. و یک نویسنده ممکن است به آنها بیاموزد که چگونه در جزر و مدها حرکت کنند.

خاطرات بیامان آشکار حنیف قریشی
توسط هیلاری کلی
چگونه یک حادثه غم انگیز به نویسنده کمک کرد تا دوباره صدای سرکش خود را پیدا کند

دیکتاتوری مهندس
توسط فرانکلین فوئر
با وجود این سابقه شکست، آمریکاییها امید خود را از دست ندادهاند که یک رهبر خیرخواه و فوقالعاده عقلانی، مصون از وسوسههای قدرت سیاسی، وارد عمل شود تا ملت را دوباره طراحی کند، تا مشکلاتی را که سیاستمداران نمیتوانند حل کنند، حل کند. این امید تزلزل ناپذیر است، زیرا فرهنگ آمریکایی به مهندسان هاله جادوگری میبخشد. این برای ایلان ماسک صادق است. سالهاست که رسانهها او را به عنوان جادوگری تجلیل میکنند که قدرت خورشید را مهار میکند، برنامه فضایی آمریکا را احیا میکند، خودروی برقی را نجات میدهد. با توجه به این مطبوعات مداحانه، که برخی از آنها شایسته است، او میتواند به راحتی به توانایی خود در اصلاح دولت آمریکا ایمان داشته باشد - و فکر کند که بخش بزرگی از ملت نیز به آن باور خواهند داشت.