خاورمیانه در برابر چشمان ما در حال دگرگونی است. در حالی که بیشتر گفتوگوهای جهانی بر تبادل خشونتآمیز بین اسرائیل و ایران متمرکز است، تغییری بسیار عمیقتر در جریان است: نظم منطقهای که پس از دو جنگ جهانی برقرار شد، رو به پایان است. سؤال اصلی دیگر این نیست که آیا ترتیبات قدیمی دوام خواهند آورد یا خیر، بلکه این است که نظم جدید چگونه خواهد بود.
در سال ۱۹۶۷، اسرائیل بزرگترین دستاورد نظامی خود را رقم زد. در تنها شش روز، این کشور جوان یهودی بر مجموعهای از ارتشها غلبه کرد و سرزمینهایی بسیار وسیعتر از خود را به تصرف درآورد. مهمتر از دستاوردهای سرزمینی، تغییر استراتژیکی بود که این پیروزی نوید میداد. برای اولین بار، دشمنان اسرائیل با واقعیتی انکارناپذیر روبرو شدند: اسرائیل ماندگار است. آرزوهای نابودی آن باید کنار گذاشته میشد – یا حداقل به تعویق میافتاد. در دهههای پس از آن، اسرائیل با دو رقیب قدرتمند خود، مصر و اردن، صلح کرد و روابط رسمی و غیررسمی با سایر کشورهای منطقه برقرار ساخت.
تغییراتی که از زمان حمله حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ رخ داده، کماهمیت نیستند. اگر سال ۱۹۶۷ دوام اسرائیل را تثبیت کرد، سال ۲۰۲۵ آخرین تهدید وجودی آن را از بین برد. برای اولین بار در تاریخ خود، «کشور کوچک، محاصره شده توسط دشمنان»، که خود را «ویلایی در جنگل» میبیند، اکنون یک قدرت منطقهای بیرقیب است.
با این وجود، جشن گرفتن زودرس خواهد بود، همانطور که در سال ۱۹۶۷ نیز چنین بود. آن زمان، اسرائیل نتوانست پیروزی نظامی خیرهکننده خود را به یک راه حل سیاسی در مهمترین جبهه خود: مسئله فلسطین، تبدیل کند. به جای استفاده از موفقیت خود برای آغاز مسیری از آشتی که موقعیت و امنیت آن را تقویت میکرد، دولتهای پی در پی تسلیم تمایلات تجزیهطلبانه و دیدگاههای مسیحایی شدند و پیروزی را به منبعی از درگیری مزمن داخلی و خارجی تبدیل کردند. از بین بردن تهدید ایران، در حالی که یک دستاورد است، ممکن است بذر درگیریهای پایدار را نیز بکارد.
گرچه هنوز پایان کار مشخص نیست، اما به نظر میرسد واضح است که ایران دیگر به یک نیروی منطقهای غالب باز نخواهد گشت. برای دههها، ایران به عنوان یک قدرت منطقهای قدرتمند مورد احترام بود. آیتاللههای آن هرگونه عذاب را در صورت جسارت "رژیم صهیونیستی" به بالا بردن دست علیه آنها، وعده میدادند. کارشناسان امنیتی و اطلاعاتی در هر درگیری احتمالی فاجعه پیشبینی میکردند. حمله غافلگیرکننده اسرائیل به رهبری نظامی و تأسیسات امنیتی ایران، شیر پارسی را به عنوان یک ببر کاغذی افشا کرد. چگونه به این نقطه رسیدهایم؟
استراتژی نظامی ایران بر سه ستون استوار بود: شبکهای از نیروهای نیابتی منطقهای (شامل حماس، حزبالله، شبهنظامیان شیعه در سوریه و عراق، و حوثیها در یمن)، زرادخانهای از موشکهای بالستیک و پهپادها، و برنامه هستهای. جنگ اسرائیل در غزه حماس را در هم شکست و کارزار آن در لبنان حزبالله را از بین برد. این امر شبکه نیروهای نیابتی را خنثی کرده است، که شواهد آن در عدم اقدام آنها پس از حمله اسرائیل به تهران مشهود است.
کارزار هوایی اسرائیل نیز بخش عمدهای از زرادخانه بالستیک ایران را که پیشتر در آوریل و اکتبر سال گذشته ظرفیت محدودی در غلبه بر پدافند هوایی اسرائیل از خود نشان داده بود، از بین برده است. سالها فساد، عقبماندگی تکنولوژیکی و رکود اقتصادی، ظرفیت نظامی ایران را تحلیل برده و تنها برنامه هستهای باقی مانده است.
با قاطعتر شدن لحن رئیسجمهور آمریکا، بهنظر میرسد که ایران قادر به توسعه سلاح هستهای نخواهد بود. اکنون که آمریکاییها نیز به این کارزار پیوستهاند، ایران برای رسیدن به توافقی حفظ آبروکننده و احتمالاً نجاتبخش برای رژیم، باید از جاهطلبیهای هستهای خود دست بردارد. هرگونه پایانی که رقم بخورد، قدرت آیتاللهها به شدت و به طور جبرانناپذیری کاهش یافته است. حال، از اینجا به کجا میرویم؟
به نظر میرسد بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، قصد تغییر رژیم را دارد. وزیر دفاع او اعلام کرده که علی خامنهای، رهبر معظم ایران، «باید از بین برود»، در حالی که نتانیاهو خود را همتای یهودی کوروش معرفی کرده است: «میخواهم به شما بگویم که ۲۵۰۰ سال پیش، کوروش کبیر، پادشاه ایران، یهودیان را آزاد کرد. و امروز، یک دولت یهودی ابزارهایی را برای آزاد کردن مردم ایران ایجاد میکند.» او در گذشته اشتباه میکرد و اکنون نیز اشتباه میکند. نتانیاهو پیش از این دولت بوش را برای سرنگونی صدام حسین تحت فشار قرار داد و با اطمینان خاطر گفت: «اگر صدام، رژیم صدام را از میان بردارید، به شما اطمینان میدهم که تأثیرات مثبت عظیمی بر منطقه خواهد داشت.» حماقت تهاجم آمریکا که به دنبال آن آمد، به ایران اجازه داد نفوذ خود را گسترش دهد و آنچه عبدالله دوم، پادشاه اردن، «هلال شیعی» نامید را تثبیت کند. این تحول تا حد زیادی مسئول وضعیت کنونی است.
علت بلافصل بحران کنونی نیز از اقدامات نتانیاهو نشأت میگیرد. این نخستوزیر اسرائیل بود که در دوره اول ریاستجمهوری دونالد ترامپ، او را ترغیب کرد تا توافقی را که رئیسجمهور سابق باراک اوباما برای محدود کردن قابلیتهای هستهای ایران به دست آورده بود، کنار بگذارد. نتانیاهو به ترامپ و جهان اطمینان داد که رژیم ایران تضعیف خواهد شد و توافق بهتری حاصل خواهد شد.
پیشبینیهای نتانیاهو بارها رد شده است. اکنون او بر توانایی خود برای کشاندن آمریکاییها به جنگ، چرا که اسرائیل فاقد ابزار لازم برای از بین بردن زیرساختهای هستهای زیرزمینی ایران است، و بر پتانسیل تغییر رژیم قمار کرده است. ترغیب او به ایرانیان برای تظاهرات علیه رژیمشان در حالی که او شهرهایشان را بمباران میکند، ممکن است خندهدار به نظر برسد، اما خطرناک نیز هست. همانطور که او باید از فاجعه عراق که برای آن لابی کرده بود درس میگرفت، خلأ یک راه حل پایدار نیست. دههها مداخلات نظامی «موفقیتآمیز» علیه بازیگران بد در منطقه تنها فضایی برای دیگران، اغلب عناصر بدتر (حزبالله و دولت اسلامی به ذهن میآیند) ایجاد کرده است. رئیسجمهور آمریکا که به راحتی حواسش پرت میشود، ممکن است علاقه خود را از دست بدهد، که در این صورت ایرانیان به احتمال زیاد به سمت ساخت بمب حرکت خواهند کرد.
دولت آمریکا هنوز صدای قاطع را دارد، اما درک ضعیفی از منطقه دارد و بعید است مسیری معتبر برای آینده ارائه دهد. اروپا به سختی میتواند بر رویدادهای میدانی تأثیر بگذارد. اما در این لحظه گذار، زمانی که هیچکس مسیری برای آینده ترسیم نمیکند، اروپا همراه با کشورهای دیگر مانند کانادا و استرالیا میتوانند نقشی حیاتی ایفا کنند.
برداشتن ایران و نیروهای نیابتی آن به عنوان یک تهدید منطقهای و یک تهدید وجودی برای اسرائیل، فرصتی تاریخی برای بازآرایی منطقه فراهم میکند. با تضعیف حماس و حزبالله، یک توافق منطقهای مطابق با طرح صلح عربی که در سال ۲۰۰۲ معرفی شد – که عادیسازی دیپلماتیک بین اسرائیل و کشورهای عربی را در ازای خروج کامل اسرائیل از سرزمینهای فلسطینی در کنار سایر الزامات ارائه میکرد – نه تنها ممکن، بلکه تقریباً یک امر بدیهی است.
این تنها راه حل برای مسئله فلسطین نیز هست، که همواره خاری در چشم نظم منطقهای بوده است. درگیری با فلسطینیان، تهدید امنیتی پایدار و بلافصل برای اسرائیل است و عدم تمایل آن به پایان اشغال، مانع اصلی ایجاد یک ائتلاف منطقهای از میانهروهاست – تنها سد پایدار در برابر احیای افراطگرایی.
قتلعام در غزه به وضوح نشان میدهد که ادامه این درگیری چه عواقبی در پی دارد. تا حدودی با کنایه، موفقیت عملیاتی اسرائیل در ایران، گرانبهاترین استدلال جناح راست این کشور را از بین میبرد – اینکه کنترل نظامی بر سرزمینهای فلسطینی یک ضرورت امنیتی است. یک ارتش قدرتمند که قادر است یک قدرت منطقهای را هزاران مایل دورتر در تنها چند روز از بین ببرد، قطعاً میتواند با یک شبهدولت کوچک و غیرنظامی در کنار خود کنار بیاید.
چشمانداز امتیازدهی برای صلح منطقهای بعید است که دولت فعلی اسرائیل یا دولت کنونی آمریکا را قانع کند. با این وجود، اگر قرار است نظم جدیدی برقرار شود، اسرائیلیها باید با این واقعیت مواجه شوند که یک ترتیب منطقهای جایگزین وجود دارد که توسط اجماع گسترده بینالمللی حمایت میشود و امنیت بلندمدت آنها را بسیار بهتر از جنگهای ابدی که رهبران کنونیشان ارائه میدهند، تضمین خواهد کرد. آنها همچنین باید پیامدهای واقعی مقاومت در برابر این جایگزین را بپذیرند. اضطراب وجودی اسرائیل، که همواره از آن سوء استفاده میکند، باید از این پس به عنوان سپری در برابر هنجارهای بینالمللی و فشار معنادار عمل نکند.
بازیگران بیرونی نمیتوانند دیدگاه خود را بر منطقه تحمیل کنند، اما قطعاً میتوانند بر شرایط گفتوگویی که پس از فروکش کردن غبار اتفاق خواهد افتاد، تأثیر بگذارند. برای غرب، اتخاذ موضعی اصولی و متعادل در قبال آینده منطقه، میتواند تا حدودی به ترمیم اعتبار اخلاقی آن و جبران حمایت شرمآورش از جنایات اسرائیل در غزه کمک کند.