اعتبار عکس... درک آبلا
اعتبار عکس... درک آبلا

۱۰ سال برابری ازدواج: «با یک قلم‌مو، زندگی ما به کلی تغییر کرد»

یک دهه پس از قانونی شدن ازدواج همجنس‌گرایان در سراسر کشور توسط دادگاه عالی، مردم از سراسر آمریکا داستان‌هایی از آنچه حکم اوبه‌رگفل در برابر هاجز برایشان به ارمغان آورده است، به اشتراک می‌گذارند.

تراویس ون‌زنت

کلارکسویل، تنسی

ساعاتی پس از تصمیم اوبه‌رگفل، مایکل و من در ایالت خودمان تنسی ازدواج کردیم و به اولین زوج همجنس‌گرا تبدیل شدیم که در شهرستان مونتگومری ازدواج می‌کنند. روز بعد، داستان و عکس‌های ما به طور برجسته در یک روزنامه محلی منتشر شد. مایکل و من برای برخی دوستان و خانواده نزدیکمان آشکار بودیم، اما نه برای دنیای گسترده‌تر. من نظامی سابق بودم؛ مایکل در یک منطقه روستایی در بخش ساخت‌وساز کار می‌کرد.

در حالی که در رسانه‌های اجتماعی واکنش منفی نسبت به مقاله وجود داشت، چیزی که ما را شگفت‌زده کرد، پذیرش حضوری بود که دریافت کردیم. همکاران از مایکل حمایت کردند. غریبه‌ها به من تبریک گفتند. احساس آزادی می‌کردیم.

امروزه، ما آشکارا زندگی می‌کنیم و در حال تشکیل خانواده هستیم. از سال ۲۰۲۰، ما بیش از ۲۰ کودک را پرورش داده‌ایم، چهار نفر را به فرزندی قبول کرده‌ایم و در حال قبول کردن پنجمین فرزندمان هستیم. اوبه‌رگفل به ما قدرت داد تا آشکار شویم و یک زندگی کامل بسازیم.

تصویری برای نمایش داستان کریستینا بیکر
اعتبار عکس...

کریستینا بیکر

دنور

روزی که تصمیم اوبه‌رگفل اعلام شد، پسران دوقلوی من از کالج به خانه آمده بودند و آماده می‌شدند برای سر کار بروند. ما گریه کردیم، همدیگر را در آغوش گرفتیم و لبخند زدیم. یک پسر ممکن بود روزی با یک زن ازدواج کند؛ یک پسر ممکن بود روزی با یک مرد ازدواج کند. ۱۰ سال بعد، در حالی که این را می‌نویسم، هنوز گریه می‌کنم.

مارینا روتا

لس آنجلس

برای دهه‌ها احساس می‌کردم نسبت به نهاد ازدواج برتری دارم. نیازی نداشتم کسی به من بگوید که روابطم معتبر است یا چگونه باید جشن گرفته شوند. اما در سال ۲۰۲۲، شریک زندگی‌ام، سارا، به بیماری A.L.S. تشخیص داده شد و به زودی از دنیا می‌رفت. ویران شده بودم – و ناگهان، به شدت تمایل داشتم با او ازدواج کنم.

بدون ازدواج، هیچ سابقه قانونی از عشق ما وجود نمی‌داشت، و نه هیچ سابقه معنوی به شکل مراسم. نمی‌توانستم با این موضوع کنار بیایم.

بنابراین ما در اتاق نشیمن خود بودیم، فقط دو روز قبل از فوت سارا، در مقابل یک ربی سوگندهایمان را یاد می‌کردیم. من کنار سارا در ویلچرش ایستادم، در حالی که پسرانش و دوستانمان چوپه (سرپوش مراسم ازدواج یهودیان) را گرفته بودند. نور پاییزی از پنجره‌هایمان می‌تابید، عمیقاً از حق ازدواج با زنی که دوستش داشتم، سپاسگزار بودم.

تصویری برای نمایش داستان لارنس بست
اعتبار عکس...

لارنس بست

پنساکولا، فلوریدا

با یک قلم‌مو، زندگی ما به کلی تغییر کرد. ناگهان ما محترم، شایسته و جرئت می‌کنم بگویم «عادی» دیده شدیم. نحوه برخورد با ما پس از اوبه‌رگفل به طرز چشمگیری متفاوت است، چه توسط بازرگانان، صاحبان مهمانخانه‌ها یا همسایگان، حتی با وجود اینکه در جنوب عمیق زندگی می‌کنیم. دست‌هایمان را به هم گره کرده‌ایم که اوبه‌رگفل توسط افرادی که ما را «پایین‌تر» می‌دانند، لغو نشود. ما کمتر نیستیم؛ ما صرفاً دو مرد هستیم که تا آخر عمر به یکدیگر وفادارند. تصور کنید.

آدام والنفانگ

شیکاگو

در آمریکا، به ما آموزش داده می‌شود که می‌توانیم هر آنچه می‌خواهیم بشویم. اما همجنس‌گرا بودن در دوران رشد به معنای گذاشتن علامت ستاره کنار آرزوهایم بود.

می‌توانستم معلم شوم (که شدم)، اما آشکارا همجنس‌گرا بودن دشوار بود. می‌توانستم عاشق شوم (که شدم)، اما ازدواجم فقط به اندازه شبکه پراکنده ایالت‌هایی که آن را به رسمیت می‌شناختند، الزام‌آور بود. می‌توانستم پدر شوم (که شدم)، اما آن عمل فداکارانه در پیچیدگی‌های قانونی غرق می‌شد که گویی برای منصرف کردن طراحی شده بودند.

اوبه‌رگفل بسیاری از آن محدودیت‌ها را از بین برد و امیدهای من و همسرم را ممکن ساخت. روزی، دخترمان خواهد فهمید که کشورش زمانی پدرانش را از ازدواج منع می‌کرده است. اما وقتی به او می‌گوییم که می‌تواند در آمریکای امروز هر آنچه می‌خواهد بشود، این پیام واقعی‌تر خواهد بود.

تصویری برای نمایش داستان تونی گورینگ
اعتبار عکس...

تونی گورینگ

ایوانستون، ایلینوی

وقتی به فرزند ۴ ساله‌ام گفتم که برابری ازدواج به قانون تبدیل شده است، او گفت: «یعنی حالا همه می‌توانند بازی کنند؟» گفتم: «بله»، و حس کردم این آزادی برای من چه معنایی می‌تواند داشته باشد. هنوز برای هیچ‌کس، حتی خودم، آشکار نشده بودم، اما ازدواج دگرجنس‌گرایانه و زندگی‌ام درست به نظر نمی‌رسید. پنج سال بعد، در ۴۰ سالگی، سرانجام آشکار شدم و ازدواجم را ترک کردم. پس از آن اشتباهات زیادی در عشق مرتکب شدم، اما حداقل اجازه داشتم مرتکب آن‌ها شوم.

رابین بومن

کلرادو اسپرینگز

در سال ۲۰۱۳، من و جن مجبور بودیم از نبراسکا به آیووا سفر کنیم تا ازدواج کنیم. پس از بازگشت به نبراسکا، مجبور بودیم فرآیند جداگانه‌ای را طی کنیم تا نام خانوادگی جدیدمان در ایالت‌هایی که ازدواجمان به رسمیت شناخته نمی‌شد، پذیرفته شود. هنگام درخواست بیمه درمانی برای جن، نتوانستم کارفرمایم را متقاعد کنم که گواهی ازدواجمان را به عنوان اثبات رابطه‌مان بپذیرد. در عوض، مجبور شدم نشان دهم که او را به سند خودروی خود اضافه کرده‌ام.

پنج ماه بعد، مجبور شدیم برای تولد دخترمان به آیووا بازگردیم. اگر او در نبراسکا متولد می‌شد، جن اجازه نداشت در گواهی تولد او ظاهر شود، و او را بدون حقوق والدینی رها می‌کرد.

از زمان اوبه‌رگفل، دیگر مجبور نیستیم نگران وضعیت تأهل، بیمه یا حقوق والدینی خود هنگام عبور از مرزهای ایالتی باشیم. فقط ای کاش زودتر اتفاق می‌افتاد!

تصویری برای نمایش داستان کارن مینان
اعتبار عکس...

کارن مینان

جزیره سن خوان، واشنگتن

من یک زن دگرجنس‌گرا هستم که ۲۵ سال است ازدواج کرده‌ام. تصمیم اوبه‌رگفل چگونه بر زندگی من تأثیر گذاشته است؟ اصلاً تأثیری نداشته است. به همین دلیل است که نمی‌فهمم چرا برخی افراد دگرجنس‌گرا با آن مخالفند. هر کسی را که می‌خواهید دوست داشته باشید و با او ازدواج کنید. این هیچ تأثیری بر بقیه ما ندارد.

جیمز والتر دویل

نیویورک سیتی

به عنوان یک پسر روستایی در فلوریدا که پسرها را دوست داشت، هرگز خواب یک عروسی را نمی‌دیدم. حتی تا زمانی که ما دو پسر دانشجو در سال ۲۰۱۲ عاشق یکدیگر شدیم، هرگز درباره ازدواج صحبت نکردیم. «شریک خانگی» باعث می‌شد احساس کنیم شبیه برت و ارنی هستیم، بنابراین خوشحال بودیم که دوست پسرهایی هستیم که از فلوریدا به نیویورک سیتی فرار کردیم.

روز تصمیم اوبه‌رگفل، والدین کاتولیک محافظه‌کارم در اتاق مهمان ما اقامت داشتند، با وجود اینکه به جیمی و من اجازه نمی‌دادند در خانه آن‌ها یک اتاق خواب مشترک داشته باشیم زیرا ما ازدواج نکرده بودیم. وقتی جیمی خبر را شنید، با شامپاین وارد شد. او می‌دانست که والدینم ناراحت می‌شوند، اما از اینکه عشق ما اکنون وزن برابری پیدا کرده بود، بسیار خوشحال بود.

با لبخند گفت: «حدس می‌زنم به زودی در یک اتاق می‌خوابیم.»

تصویری برای نمایش داستان لورا جونز
اعتبار عکس...

لورا جونز

لکسینگتون، کنتاکی

حکم اوبه‌رگفل به یک تغییر نگرش منجر شد که شک دارم خانواده‌هایمان حتی آن را تشخیص می‌دهند. برنامه‌های ما برای فرزندان، تعطیلات و بازنشستگی اکنون به طور طبیعی در مکالمات گنجانده می‌شود. قبل از آن، تمایلی به پرسیدن یا با awkwardness از ورودی ما صرف‌نظر کردن وجود داشت. فرزندان ما این را متوجه شدند و در صحبت کردن در مورد ما به عنوان یک خانواده کمتر محتاط شدند. در جامعه ما، رابطه ما قانونی شد. ما دیگر «دوست‌دخترهای ۵۰ ساله» نیستیم بلکه فقط یک زوج متأهل دیگر هستیم. هیچ‌کس وقتی می‌گوییم «همسرم» پلک نمی‌زند.

مایکل راکر

نیویورک سیتی

اوبه‌رگفل دیدگاه‌های متناقض ما را در مورد ازدواج همجنس‌گرایان برانگیخت. من خیال‌پردازی‌های عاشقانه‌ای داشتم. جان قاطعانه مخالف بود: چرا رابطه ۱۵ ساله شادمان را به هم بزنیم؟ در نهایت، بوروکراسی ما را به محراب رساند. پس از اینکه جان به سرطان لاعلاج تشخیص داده شد، او را متقاعد کردم که برای کاهش هرگونه عارضه قانونی، یک ازدواج سریع در تالار شهر انجام دهیم.

چند روز بعد، جان وارد بیمارستان شد. در هر مرحله، کسی می‌پرسید: «نزدیکترین خویشاوند کیست؟» نگاه پرستشی در چشمان جان هر بار که پاسخ می‌دادم: «من هستم»، ثابت می‌کرد که او به همان اندازه من شاد بود. ازدواج ۱۵ ماهه ما اوج رابطه‌مان بود، با وجود اینکه بخش عمده‌ای از آن در مرکز سرطان مموریال اسلون کترینگ سپری شد.

من دیگر متأهل نیستم. اما «مجرد» هم نیستم. من یک بیوه هستم. و از اینکه دادگاه عالی این تمایز را ممکن ساخت، بسیار سپاسگزارم.

تصویری برای نمایش داستان نیل رافرتی
اعتبار عکس...

نیل رافرتی

برمینگهام، آلاباما

من و شریک زندگی‌ام در آلاباما متولد و بزرگ شدیم. در این رودخانه‌ها شنا کردن را آموختیم. خون ما در این خاک سرخ نفوذ کرده است. آلاباما خانه ماست. و ما قرار نبود در جای دیگری ازدواج کنیم. ما در سال ۲۰۰۴ با هم آشنا شدیم، در ارتش تحت قانون «نپرس، نگو» با هم خدمت کردیم، و از همه این‌ها جان سالم به در بردیم. با اوبه‌رگفل، سرانجام توانستیم ازدواج کنیم. در خانه خودمان، جایی که به آن تعلق داریم، با افرادی که دوستشان داریم.

کریستین وین

سنت لوئیس

در سال ۱۹۸۵، در زیرزمین خانه کودکی‌ام، اولین بوسه‌ام را – با یک دختر – به اشتراک گذاشتم. قلب کوچک من درد می‌کرد. من از قبل آرزوی مادر شدن را داشتم. اما خودم، در کلاس چهارم، باور داشتم که برای داشتن فرزند باید ازدواج کنم. و زنان نمی‌توانستند با زنان دیگر ازدواج کنند.

چند هفته بعد در یک مهمانی شبانه، دوستی مرا به سمت تخته ویجا (Ouija board) برد. وقتی او پرسید که آیا من هرگز ازدواج خواهم کرد، پاسخ «نه» بود. قلبم از حرکت ایستاد. وقتی پرسید چرا، «همجنس‌گرا» را هجی کرد.

تمام سلول‌های بدنم منقبض شدند. من با یک مرد ازدواج کردم و مادر چهار فرزند شدم. روز تصمیم دادگاه عالی، سرانجام احساس رهایی کردم، و سپاسگزار بودم که فرزندانم هرگز مجبور نخواهند شد تصمیمات دشواری را که من گرفتم، بگیرند.

تصویری برای نمایش داستان اولیویا بردا
اعتبار عکس...

اولیویا بردا

آلبانی، نیویورک

اوبه‌رگفل زمانی اتفاق افتاد که من ۱۳ ساله بودم، خیلی جوان بودم که ارزش واقعی آن را درک کنم. حتی نمی‌توانستم با دختری که در کلاس علوم دوست داشتم صحبت کنم. تمام چیزی که می‌دانستم این بود که دیگر «عجیب» نبودم. این قانون به این معنی بود که می‌توانم فقط خودم باشم. اکنون در حال یادگیری هستم که چقدر این وضعیت شکننده است. هر مقاله‌ای که به ازدواج همجنس‌گرایان اشاره می‌کند، ترس را در دل من می‌اندازد – برای توانایی‌ام در ازدواج و پیامی که برابری ازدواج می‌فرستد: اینکه همجنس‌گرا بودن نه نفرین است و نه گناه. فقط همین است.

برت کروتزچ

نیویورک سیتی

وقتی در اکتبر ۲۰۱۵ در یک اورژانس در مناطق روستایی اوهایو بودم، یک نماینده صورت‌حساب نام همسرم را پرسید. پاسخ دادم: «ام، کوین.»

او گفت: «اوه! شما اولین نفرید.» به عنوان یک یهودی همجنس‌گرا که در یک شهر کوچک آمریکا نیاز به مراقبت پزشکی داشت، قصد نداشتم پیشگام چیزی باشم. اما از این که مردم در سراسر کشور اکنون از نظر قانونی ملزم به به رسمیت شناختن ازدواج من بودند، آرامش یافتم. دیگر نگران نبودم که حقوقم با تغییر ایالت تغییر کند، یا اینکه خانواده همسر محافظه‌کارم خواسته‌های شوهرم را در صورت اتفاقی برای او نادیده بگیرند.

کوین و من یکدیگر را «همسر» صدا می‌زنیم، یک اصطلاح محبت‌آمیز که از هیجان ازدواج ما نشأت گرفته است. ده سال پس از اوبه‌رگفل، عشق ما همچنان رشد می‌کند. او در چشمان من و طبق قانون، خانواده من است. باشد که دادگاه عالی همین‌گونه حفظ کند.

تصویری برای نمایش داستان براندون کاریلو
اعتبار عکس...

براندون کاریلو

استمفورد، کنتیکت

بعد از این تصمیم، مادرم با فریاد «می‌توانی ازدواج کنی!» به اتاق خوابم یورش آورد. تمایلات جنسی من در خانواده‌ام که مهاجرانی از فیلیپین و مکزیک بودند، تابو به حساب می‌آمد. سکوت آن‌ها مرا منزوی و مضطرب کرده بود. اما آن صبح، آن تنش شروع به شکستن کرد. چهره مادرم، پر از شادی، به طرزی کنایه‌آمیز بسیاری از ترس ناگفته او را بیان می‌کرد. برای هر دوی ما، اوبه‌رگفل به این معنی بود که می‌توانم در سراسر کشورمان پذیرفته و حمایت شوم. با لبخند پاسخ دادم: «می‌توانم.»

دیوید استولتزینگ

کنت، واشنگتن

این حکم در تابستانی صادر شد که من از دانشگاه لیبرتی فارغ‌التحصیل شدم. در حالی که به شدت مخفیانه زندگی می‌کردم، وقتی این خبر را شنیدم، به طور غیرمنتظره‌ای امید به من دست داد، زیرا در یک خانواده محافظه‌کار انجیلی بزرگ شده بودم.

آن روز تصادفاً در دی‌سی با دوستانی بودم که از جامعه ال‌جی‌بی‌تی حمایت نمی‌کردند. در حالی که آن‌ها انزجار خود را از این حکم ابراز می‌کردند، من به تمام لباس‌های رنگین‌کمان، پرچم‌ها، رنگ‌های صورت نگاه کردم و احساس برق‌گرفتگی کردم. این مرا وادار کرد که برای دوستان و خانواده‌ام آشکار شوم و سفرم به سوی پذیرش خود را آغاز کردم.

امروز با همسرم، جیت، ازدواج کرده‌ام و هر دو به شدت از اوبه‌رگفل و از کسانی که اینقدر سخت و طولانی برای ما جنگیدند تا این حق را داشته باشیم، سپاسگزاریم.

تصویری برای نمایش داستان جوزف نووینسون
اعتبار عکس...

جوزف نووینسون

سیکونک، ماساچوست

من و همسر آینده‌ام در راه یک مراسم عروسی دیگر بودیم که خبر اوبه‌رگفل را از رادیو ماشین شنیدیم. یک سال بعد، والدینم با شادی خانواده و دوستان مرا به محراب رساندند. روز بعد، با خبر تیراندازی باشگاه شبانه پالس در اورلاندو – که ۴۹ نفر کشته شدند – بیدار شدیم. قوانین سریع‌تر از هنجارها تغییر می‌کنند. ازدواج ما یک لایه محافظتی فراهم کرد، اما نمی‌تواند نفرت را خنثی کند.

ژیرارد پرنت

سن دیگو

۴۶ سال پیش، پس از اینکه برای پدر و مادرم و خانواده‌ام آشکار شدم، پدرم گفت: «امیدوارم بدانی که مادرت را می‌کشی.» بلافاصله پس از آن، با کسی آشنا شدم که ۱۵ سال بعدی زندگی‌ام را با او گذراندم، و پدر و مادرم او را همانند یک عروس پذیرفتند. تفاوت اما، فقدان هرگونه به رسمیت شناختن رسمی از سوی دولت و کلیسا بود.

پس از اینکه من و او از هم جدا شدیم، عشق زندگی‌ام را پیدا کردم. ما یک کودک را از رومانی به فرزندی پذیرفتیم، در سال ۲۰۰۲ یک مراسم تعهد برگزار کردیم، و در سال ۲۰۰۸ به طور قانونی در کالیفرنیا ازدواج کردیم. والدینم تا آن زمان فوت کرده بودند. اما وقتی اوبه‌رگفل ازدواج همجنس‌گرایان را به عنوان یک حق ملی تثبیت کرد، دوباره صدای پدرم را شنیدم که می‌گفت: «امیدوارم بدانی مادرت چقدر برایت خوشحال است.»

تصویری برای نمایش داستان ساماندا چیس نونری
اعتبار عکس...

ساماندا چیس نونری

مدیسون، داکوتای جنوبی

اوبه‌رگفل یعنی خوشبختی. یعنی با افتخار گفتن «همسرم». یعنی لبخند زدن به یکدیگر در آن سوی میز آشپزخانه هنگام خوردن غلات نیمه شب. یعنی دانستن اینکه ما به تنهایی قوی هستیم اما در کنار هم قوی‌تر. یعنی عشق.