تصویری که نقشه‌ای از جهان را نشان می‌دهد که به چندین گروه تقسیم شده است، این گروه‌بندی‌ها با خطوط تقسیم‌کننده که در کتاب برخورد تمدن‌ها اثر ساموئل هانتینگتون مشخص شده‌اند، همخوانی دارند. قاره‌های شکسته در پس‌زمینه‌ای سبز پراکنده‌اند.
تصویری که نقشه‌ای از جهان را نشان می‌دهد که به چندین گروه تقسیم شده است، این گروه‌بندی‌ها با خطوط تقسیم‌کننده که در کتاب برخورد تمدن‌ها اثر ساموئل هانتینگتون مشخص شده‌اند، همخوانی دارند. قاره‌های شکسته در پس‌زمینه‌ای سبز پراکنده‌اند.

چگونه «برخورد تمدن‌ها» را بفروشیم

عدم انسجام تز معروف ساموئل هانتینگتون، در عین حال نقطه قوت آن است.

از زمان انتشارش در سال ۱۹۹۶، کتاب ساموئل هانتینگتون با عنوان برخورد تمدن‌ها و بازسازی نظم جهانی، به اثری تأثیرگذار در سطح جهانی تبدیل شده و توسط رهبران از واشینگتن تا پکن مورد استناد قرار گرفته است. تز هانتینگتون این است که درگیری‌های ژئوپلیتیک به‌طور فزاینده‌ای بین تمدن‌های اصلی جهان که او آن‌ها را ترکیبی از دسته‌بندی‌های فرهنگی، مذهبی و نژادی تعریف می‌کند، روی خواهد داد. همان‌طور که منتقدان اشاره کرده‌اند، این حرف بی‌معناست.

ایده‌های هانتینگتون توسط مخالفان و منتقدان با بی‌رحمی مورد حمله قرار گرفته و به سخره گرفته شده است. آن‌ها اصرار دارند که مفهوم تمدن او بیش از حد نامنسجم، مبهم یا «مبهم» است که نتواند به‌طور معناداری خطوط گسل درگیری‌های جهانی را توضیح دهد. اما شاید نکته اصلی همین باشد.

مسئله فقط این نیست که درگیری‌های بزرگ اخیر مانند جنگ داخلی سوریه و حمله روسیه به اوکراین، به‌جای اینکه بین دسته‌بندی‌های تمدنی هانتینگتون رخ دهند، در درون آن‌ها اتفاق افتاده‌اند. خود این دسته‌بندی‌ها نیز بسیار پراکنده و نامنظم هستند. برخی از تمدن‌ها، مانند اسلامی و هندو، هویت‌های مذهبی گسترده‌ای هستند، در حالی که ارتدوکس (به عنوان زیرمجموعه‌ای از مسیحیت) به هویت مستقلی ارتقا یافته است. شرق آسیا نیز به‌طور نامطمئنی بین تمدن چینی، بودایی و صرفاً ژاپنی تقسیم شده است — که محصول نگارش این کتاب در اوایل دهه ۱۹۹۰ است، زمانی که ژاپن به طور گسترده به عنوان یک ابرقدرت در حال ظهور درک می‌شد.

در نهایت، نام‌گذاری گسترده «آفریقایی» به عنوان یک دسته‌بندی جغرافیایی خام و در عین حال یک دسته‌بندی نژادی حتی خام‌تر معرفی می‌شود. همان‌طور که آنجالی دیال، دانشمند علوم سیاسی، اشاره می‌کند، تمدن‌های هانتینگتون کمی شبیه تقسیم‌بندی خیالی بورخس از حیوانات در یک دایرةالمعارف خیالی چینی هستند: «(الف) متعلق به امپراتور، (ب) مومیایی شده، (ج) رام، (د) بچه‌خوک… (ک) با قلم‌موی بسیار ظریف موی شتر کشیده شده، (ل) و غیره…»

متأسفانه، یک ایده نامنسجم، اگر به دست افراد اشتباه بیفتد، می‌تواند قدرتمند باشد. همین مبهم بودن تقسیم‌بندی‌های هانتینگتون آن را به ابزاری بلاغی عالی برای قالب‌بندی درگیری‌ها به گونه‌ای که به اهداف سیاسی خدمت کند، تبدیل کرده است. فرهنگ‌های انسانی پیچیده و همواره در حال تغییر هستند و از مجموعه‌ای بی‌نهایت از وابستگی‌های مذهبی، هنری، زبانی، تاریخی و ایدئولوژیک همپوشان تشکیل شده‌اند.

بلاغت تمدنی به مفسران و سیاستمداران انعطاف‌پذیری لازم را می‌دهد تا این بافت را به هر شکلی که بهتر به برنامه کاری‌شان می‌خورد، تجزیه و بازآفرینی کنند. یک روز روسیه یک دولت اسلاو است که غرب را به چالش می‌کشد؛ روز دیگر، ولادیمیر پوتین نگهبان تمدن مسیحی در برابر دشمنان متعددش است. در غرب، ترس‌های نژادی ابتدا به ترس‌های ایدئولوژیک تغییر شکل یافتند، سپس در دنیای پس از جنگ سرد هانتینگتون، دوباره به شکاف‌های تمدنی تغییر قالب دادند. «خطر زرد» (Yellow Peril) به «چین سرخ» تبدیل شد که به نوبه خود به «جهان چینی» (Sinic) تغییر یافت. اگر در عصر پیشین، همیشه با شرق آسیا در جنگ بودیم، اکنون شرق آسیا همیشه دشمن تمدنی ما بوده است.

قابلیت انعطاف بلاغت تمدنی مزایای دیگری نیز به همراه دارد. این امر ائتلافی را که متعهد به دفاع از «تمدن غربی» است، تقویت کرده و کسانی را که غرب را اساساً سکولار می‌دانند با کسانی که آن را اساساً مسیحی می‌دانند، متحد می‌کند و همچنین پوششی برای کسانی فراهم می‌آورد که غرب را اساساً سفیدپوست می‌بینند.

و همین قابلیت انعطاف به کشورهایی مانند روسیه، چین، هند و ترکیه کمک کرده است تا با تغییر برند خود به «دولت‌های تمدنی»، ملی‌گرایی خود را یک گام ارتقا دهند.

ابهام تمدن از تکامل خود کلمه آغاز می‌شود. در ابتدا، معمولاً به یک استاندارد جهانی از پیچیدگی اطلاق می‌شد که می‌توانست هم برای جوامع دیگر و هم برای اعضای طبقات پایین جامعه خودتان به کار رود. اما به مرور زمان، تمدن به معنای یک واحد فرهنگی مجزا با سنت‌ها یا ارزش‌های متمایز خود درآمد. این نسخه، که به معروفیت در بازی تمدن رسیده است، به ظاهر فرهنگ‌های متنوع را بالقوه برابر نشان می‌داد.

با این حال، این مفهوم هرگز نتوانست به طور کامل از حس سلسله‌مراتب رهایی یابد. کسانی که درباره تمدن‌ها صحبت می‌کنند، تقریباً همیشه فرض می‌کنند که تمدن خودشان از لحاظ اخلاقی یا فناورانه پیشرفته‌تر است – در حالی که دیگران را می‌توان بر اساس ثروت یا قدرت ژئوپلیتیکی‌شان رتبه‌بندی کرد. بسیاری از مردم همچنین فرض می‌کنند که، همانند بازی، همه تمدن‌ها در نهایت مسیری را که غرب پیشگام آن بوده است، دنبال خواهند کرد، حتی اگر سبک‌ها یا نقوش معماری متفاوت باشد.

به ناچار، برخی تمدن‌ها متمدن‌تر از دیگرانند. به این تصویر زیبا از یک نقشه جغرافیای کلاس در سال ۱۸۹۳ توجه کنید. یک تمدن ممکن است با برج‌های بلند بسازد، یا شاید با پاگوداها یا گنبدهای پیازی. اما آن‌هایی که برج‌های بلند دارند در پیش‌زمینه هستند و به نظر می‌رسد تمام کارخانه‌ها را در اختیار دارند.

این خودستایی ذاتی، جابجایی بین نسخه‌های مختلف تمدن شما را آسان می‌کند، در حالی که همچنان به برتری خود کاملاً اطمینان دارید. پوتین، در میان دیگران، این کار را به خوبی انجام داده است. در حالی که پوتین به طور بدنامی به ایده تمدن روسی برای توجیه حمله به اوکراین استناد کرده است، این تنها یکی از بسیاری از تغییرات تمدنی در اختیار اوست. همچنین روسیه به عنوان مدافع تمدن ارتدوکس، که در روابط مسکو با یونان مورد تأکید قرار گرفته، و روسیه به عنوان مدافع تمدن اسلاو، که یکی از اصول اصلی درخواست‌های روسیه از صربستان است، وجود دارد.

البته، جاه‌طلبی‌های پوتین فراتر از این هویت‌های تمدنی محدودتر است. همان‌طور که به طور گسترده‌ای مستند شده است، روسیه با فراخوانی یک هویت تمدنی مسیحی مشترک، در جنبش‌های راست‌گرا و انجیلی در اروپا و ایالات متحده نفوذ کرده است. همان‌طور که گزارش شده است که او در سال ۲۰۱۳ گفته است: «ما می‌بینیم که بسیاری از کشورهای یورو-آتلانتیک عملاً ریشه‌های خود، از جمله ارزش‌های مسیحی را که اساس تمدن غربی را تشکیل می‌دهند، رد می‌کنند. آن‌ها اصول اخلاقی و تمام هویت‌های سنتی: ملی، فرهنگی، مذهبی و حتی جنسی را انکار می‌کنند.»

و مبادا مسلمانان احساس نکنند که نادیده گرفته شده‌اند، بلاغت تمدنی روسیه برای آن‌ها نیز چیزی دارد. در حالی که از ریشه‌های مسیحی تمدن غربی در غرب دفاع می‌کند، دیپلمات‌های روس در ترکیه به یک هویت اوراسیایی مشترک استناد کرده‌اند. مبنای فرهنگی و تاریخی ارزش‌های اوراسیایی می‌تواند مبهم باشد – چیزی در مورد استپ و یک دولت قدرتمند – اما پایه خود را در خصومت مشترک با هژمونی غرب می‌یابد.

ترکیه کشور دیگری است که احتمالات متناقض بلاغت تمدنی را پذیرفته است. ترکیه به عنوان وارث خودخوانده تمدن عثمانی، می‌تواند به طور همزمان چهره‌ای فراگیرتر به جهان ارائه دهد و در عین حال بر ناسیونالیسم قومی و مذهبی در داخل تأکید کند. به عنوان مثال، در پی حادثه ۱۱ سپتامبر، ترکیه و اسپانیا برای راه‌اندازی «اتحاد تمدن‌ها» (Alliance of Civilizations) با یکدیگر همکاری کردند، جایی که آن‌ها میراث بینادیانی آل‌اَندلُس و عثمانی‌ها را جشن گرفتند، بدون اینکه هرگز به خشونت‌های فرقه‌ای فاجعه‌بار در سال‌های ۱۴۹۲ یا ۱۹۱۵ اشاره کنند.

به همین ترتیب، استانبول برای پایتختی فرهنگی اروپا در سال ۲۰۱۰ با یک ویدیوی شیک درخواست داد که مجموعه‌ای غنی از کلیساها، کنیسه‌ها و مساجد تاریخی را به نمایش می‌گذاشت. سپس، پس از برنده شدن، دولت رجب طیب اردوغان کمک مالی مربوطه را گرفت و آن را صرفاً برای بازسازی مساجد هزینه کرد.

این تغییرات فرصت‌طلبانه کاملاً جدید نیستند. امپراتوری‌های تاریخی اغلب خود را به شیوه‌های مختلفی تعریف می‌کردند. امپراتوری چینگ (Qing) می‌توانست همزمان خود را وارث میراث چنگیزخان، به عنوان یک سلطنت بودایی تحت رهبری یک «پادشاه چرخ‌گردان» برای آسیای جنوب شرقی، و به عنوان وارث سنت کنفوسیوسی در خود چین معرفی کند. عثمانی‌ها نیز علاوه بر عنوان «خلیفه» اسلامی و «قیصر روم»، عنوان آسیای مرکزی «خان» را نیز برای خود قائل بودند. اکنون، نسخه تمدنی این بازی فراتر از خود حاکمان می‌رود تا کل ملت را از منظر هر هویتی که در آن زمان قدرتمندتر – یا مفیدتر – است، تعریف کند.

در واقع، با تمام جنجال درباره ظهور «دولت تمدنی»، این اصطلاح بیشتر توسط کسانی به کار می‌رود که نوعی ناسیونالیسم انحصاری‌تر را ترویج می‌کنند. به عنوان مثال، رهبران حزب حاکم بهاراتیا جاناتا (Bharatiya Janata Party) که هند را «دولت تمدنی» اعلام می‌کنند، به دنبال تجلیل از مجموعه غنی از تأثیرات مذهبی و زبانی که به فرهنگ مدرن هند کمک می‌کنند، نیستند. برعکس، آن‌ها به دنبال آن هستند که عمداً این تنوع را به نفع برتری هندو کنار بگذارند.

در اروپا و ایالات متحده، ایده «تمدن غربی» به در هم آمیختن اشکال رقیب خودستایی فرهنگی کمک کرده است. تحت این پرچم، «بی‌خدایان جدید» (New Atheists) که ادغام مسلمانان را تهدیدی برای سکولاریسم روشنگری می‌دانند، می‌توانند به صف «مسیحیان بنیادگرا» (Christian fundamentalists) بپیوندند که مهاجرت مسلمانان را جبهه‌ای جدید در جنگ‌های صلیبی می‌دانند. اگر شما به تاریخ واقعی روشنگری یا مسیحیت علاقه‌مند نیستید، می‌توانید با این پیشنهاد که مسیحیت همیشه به طور منحصر به فردی سکولار بوده، سعی کنید این تناقض را حل کنید. متناوباً، اگر هدف واقعی شما صحبت درباره سفیدپوستان بدون بیان مستقیم آن است، می‌توانید به نسخه «تمدن غربی» که نماینده سابق کنگره، استیو کینگ (Steve King)، در ذهن داشت، زمانی که او در توییتی بیان کرد: «ما نمی‌توانیم تمدن خود را با بچه‌های دیگران بازسازی کنیم.»

در نهایت، بلاغت تمدنی شکلی جدید از ناسیونالیسم قومی را برای کشورهایی ارائه می‌دهد که پذیرش آشکار آن دارای پیچیدگی‌های تاریخی است: ایالات متحده با ایدئولوژی ذوب فرهنگ‌ها (melting pot)؛ کشورهای عضو اتحادیه اروپا با ناسیونالیسم‌های رقیب خود؛ روسیه و چین با ساختارهای دولتی چندملیتی الهام گرفته از کمونیسم؛ هند با میراث متنوع پساکلونیال خود؛ و حتی ترکیه، که ناسیونالیسم آن به طور سنتی سکولار بود. اکنون، تحت عنوان تمدن، ملی‌گرایان در همه این سرزمین‌ها می‌توانند از هویت‌های زبانی، مذهبی و فرهنگی مورد علاقه خود بدون عذرخواهی تجلیل کنند.

برای سرسخت‌ترین حامیان آن، «تمدن غربی» می‌تواند معانی بسیاری داشته باشد، اما به ندرت به معنای «دموکراسی غربی» است. در واقع، در همه این کشورها، مفهوم تمدن با اشتیاق بیشتری توسط کسانی پذیرفته شده است که صراحتاً دموکراسی فراگیر را رد می‌کنند. خود این اصطلاح، کمی آنارشیستی، کمی سلسله‌مراتبی، در تقابل با آرمان‌های جهانی لیبرالیسم قرن بیستم قرار می‌گیرد. در عوض، این اصطلاح، تفسیری ملی‌گرایانه بر مدلی از اقتدارگرایی ارائه می‌دهد که به طرز شگفت‌انگیزی قابل تکرار است.

در این معنا، ترسیم دسته‌بندی‌های تمدنی هانتینگتون یا جدل در مورد عدم انسجام آن‌ها، نکته اصلی را از دست می‌دهد. از منظر تمدنی، اینکه خطوط را کجا بکشید، کمتر از عمل کشیدن آن‌ها اهمیت دارد. خودستایی همان هدف است.