اقتصاد جهانی شبیه یک ابرکامپیوتر است که تریلیونها محاسبه از قیمتها و کمیتها را پردازش میکند و اطلاعات مربوط به درآمدها، ثروت، سود و مشاغل را ارائه میدهد. اساساً سرمایهداری این گونه عمل میکند – به عنوان یک سیستم پردازش اطلاعات بسیار کارآمد. برای انجام این کار، سرمایهداری نیز مانند هر کامپیوتری، هم بر سختافزار و هم بر نرمافزار متکی است. سختافزار شامل بازارها، نهادها و رژیمهای نظارتی است که اقتصاد را تشکیل میدهند. نرمافزار، ایدههای اقتصادی حاکم بر روزگار کنونی است – در اصل، آنچه جامعه تصمیم گرفته که اقتصاد برای آن چیست.
بیشتر اوقات، این کامپیوتر به خوبی کار میکند. اما هر از گاهی، دچار از کار افتادگی میشود. معمولاً وقتی این اتفاق میافتد، اقتصاد جهانی فقط نیاز به یک بهروزرسانی نرمافزاری دارد – ایدههای جدید برای حل مشکلات جدید. اما گاهی اوقات نیاز به یک تغییر عمده در سختافزار نیز دارد. ما در یکی از همان لحظات "کنترل-آلت-دلیت" هستیم. در پسزمینه جنگهای تعرفهای، نگرانی بازار درباره بدهی ایالات متحده، کاهش اعتماد مصرفکننده، و دلار در حال تضعیف که تحت نظارت دولتی بیتوجه قرار دارد، دوران جهانیسازی به رهبری آمریکا با تجارت آزاد و جوامع باز در حال به پایان رسیدن است.
اقتصاد جهانی در حال بازسازی سختافزار و آزمایش یک سیستم عامل جدید است – در واقع، یک راهاندازی مجدد کامل، که شبیه آن را تقریباً در یک قرن اخیر ندیدهایم. برای درک اینکه چرا این اتفاق میافتد و چه معنایی دارد، باید هرگونه توهم را کنار بگذاریم که چرخش جهانی به سمت پوپولیسم راستگرا و ناسیونالیسم اقتصادی صرفاً یک خطای موقتی است و همه چیز در نهایت به دنیای نسبتاً آرام اواخر دهه 1990 و اوایل دهه 2000 باز خواهد گشت. معماری کامپیوتر در حال تغییر است، اما چگونگی کارکرد این نسخه بعدی سرمایهداری تا حد زیادی به نرمافزاری که ما برای اجرای آن انتخاب میکنیم، بستگی دارد. ایدههای حاکم بر اقتصاد در حال تحول هستند: ما باید تصمیم بگیریم که نظم اقتصادی جدید چگونه به نظر میرسد و منافع چه کسی را تأمین خواهد کرد.
آخرین دوره چنین "خروج اجباری" و "راهاندازی مجدد سخت" در دهه 1930 بود. در ایالات متحده، بحران نقدینگی عظیم ناشی از سقوط وال استریت در سال 1929 همراه با قانون تعرفه اسموت-هاولی در سال 1930، فعالیت تجاری را از بین برد و رکود بزرگ را آغاز کرد. ورشکستگی بانکها به سرعت به شکست گسترده شرکتها و صنایع تبدیل شد؛ دستمزدها کاهش یافت و بیکاری در برخی مناطق به یک چهارم نیروی کار رسید. با وجود مداخلات دولتی برنامه نیو دیل (New Deal) فرانکلین دی. روزولت، وضعیت اقتصادی تنها در دهه 1940، زمانی که تسلیحات جنگی محرک صنعتی عظیمی را به ارمغان آورد، تثبیت شد و به رشد پایدار بازگشت.
کامپیوتر ساخته شده برای دوره پس از جنگ جهانی دوم، برای جلوگیری از تکرار دهه 1930 طراحی شده بود. بهروزرسانی نرمافزاری، ایدهی حاکم جدیدی بر پایه اشتغال کامل بود. دستیابی به این هدف به عنوان دلیل اصلی وجود اقتصاد، مستلزم چندین تغییر سختافزاری نیز بود. یکی از آنها، سیاستی بود که مالکان ثروت را مجبور میکرد سرمایهی خود را به صورت محلی استفاده کنند، با محدود کردن توانایی آنها برای انتقال آن به خارج از کشور. برای حفظ سود خود، آنها مجبور بودند در فناوریهایی سرمایهگذاری کنند که بهرهوری را افزایش میداد. در این چرخه فضیلتمند، بهرهوری بالا امکان دستمزدهای بالا را فراهم میکرد که دولت میتوانست برای تامین کمکهای اجتماعی از آنها مالیات بگیرد. همراه با قدرت هزینهکرد دولت از طریق درآمدهای حاصل از مالیاتهای حاشیهای بالا، دولت رفاه آمریکا متولد شد. اتحادیههای کارگری بیشتر به عنوان شریک در بنگاههای تجاری دیده میشدند، و احزاب سیاسی نیاز داشتند که نظر رأیدهندگان متوسط با درآمد متوسط را جلب کنند. این تغییرات منجر به سیستمی سیاسی شد که در آن دو حزب اصلی بر سر یک اجماع میانهرو به رقابت میپرداختند، به قدری دوحزبی که مردم در تشخیص تفاوت بین دموکراتها و جمهوریخواهان مشکل داشتند.
نیو دیل (New Deal) واقعاً از تکرار دهه ۳۰ جلوگیری کرد، اما نرمافزار آن یک اشکال داشت. اگر اشتغال کامل به معنای داغ نگهداشتن اقتصاد برای پایین نگهداشتن بیکاری بود، پس در نهایت توانایی کارفرمایان برای حفظ سود خود از طریق افزایش بهرهوری، زمانی که تقاضای کارگران برای دستمزدهای بالاتر از توان پرداخت شرکتها فراتر میرفت، شکست میخورد. تا اواسط دهه ۷۰، سودها در حال کاهش بودند در حالی که دستمزدها و تورم در حال افزایش بودند، بنابراین طبقه سرمایهدار آمریکا به سمت دکمه راهاندازی مجدد رفت. صاحبان سرمایه کمیتههای اقدام سیاسی تشکیل دادند، مراکز فکری و رسانهها را برای ترویج تجارت آزاد تامین مالی کردند و به انتخاب رونالد ریگان در سال ۱۹۸۰ کمک کردند. ریگان اتحادیهها را نابود کرد و بازارها را از مقررات رها ساخت و حرکت سرمایه از پایگاههای قوی اتحادیهها به ایالتهای "حق کار" را تسریع کرد که در واقع آزمایشی داخلی برای برونسپاری بود. همزمان، فدرال رزرو تحت رهبری پل ولکر نرخ بهره را تقریباً تا ۲۰ درصد افزایش داد تا تورم را کنترل کند؛ این اقدام منجر به رکودی سخت شد که با افزایش بیکاری، انضباط بیشتری را بر نیروی کار اعمال کرد.
همانطور که همه اینها نشان میدهد، اشتغال کامل دیگر ایده اقتصادی حاکم نبود. بازنویسی نرمافزاری این دوران، در عوض، ثبات قیمت، تحرک سرمایه و بازگرداندن سود از طریق جهانیسازی را به اولویتهای جدید تبدیل کرد. اصلاح سختافزار، مستقلتر کردن بانکهای مرکزی بود – برای اعمال بهتر ثبات قیمت و امکان بازگشت سود. این اولویتهای جدید با شعار معروف مارگارت تاچر که "هیچ جایگزینی وجود ندارد" توجیه شدند. این راهاندازی مجدد به نئولیبرالیسم مشهور شد.
وقتی در تابستان ۱۹۹۲ از اسکاتلند برای تحصیلات تکمیلی به نیویورک آمدم، کامپیوتر دوباره در حال کار بود. ایالات متحده وارد دورهای شده بود که بن برننکی، آن زمان فرماندار فدرال رزرو (و بعدها رئیس فدرال رزرو)، آن را "اعتدال بزرگ" نامید. جهانیسازی خوب بود؛ امور مالی آینده بود. بانکهای مرکزی رفاه پایدار را به ارمغان آورده بودند، و طبقه سرمایهدار شاهد بازگشت سودهای خود در مقیاس فراملی بود.
اما بار دیگر، سیستم اشکالی داشت. افزایش سودآوری نه تنها در نتیجه بهبود بهرهوری داخلی بلکه به هزینه مناطق صنعتی زمانی پایدار ایالات متحده نیز حاصل شد، زیرا مشاغل، مهارتها و سرمایه از آنجا خارج میشدند. در همین حال، مقامات بر مقرراتزدایی بازارهای مالی نظارت کرده بودند که اقتصاد را با اعتبارات فراوان تامین میکرد. اما یکی از اثرات این اعتبارات، پنهان کردن کمبود مزمن رشد دستمزدها و افزایش نابرابری بود.
این موضوع به یک مشکل سختافزاری بزرگ تبدیل شد: راهحلهای مالیشده نئولیبرالیسم برای مشکلات اقتصادی، با وقوع بحران بعدی در سال ۲۰۰۸، به بدهی تبدیل شدند، زیرا سونامی اعتباری به زلزله بدهی تبدیل گشت. اصلاح سختافزاری آن دوران – یعنی بانکهای مرکزی مستقل – سیستم را با نجاتهای مالی عظیم بخش خصوصی، که توسط بخش عمومی در قالب بدهیهای هرچه بیشتر و سیاستهای مالی سختگیرانهتر پرداخت شد، نجات داد. این تزریق نقدینگی، اقتصاد را قادر ساخت تا با کندترین بهبودی از رکود تا کنون به کار خود ادامه دهد – اما تنها با تحمیل بخش عمدهای از هزینههای آن نجاتها به کسانی که کمترین توانایی تحمل آن را داشتند. نشانههای نارضایتی عمیق عمومی در کشورهای غربی از سال ۲۰۱۶ شروع به آشکار شدن کرد: ابتدا با رای برگزیت در بریتانیا، سپس با ظهور دونالد ترامپ در ایالات متحده.
ترامپ به عنوان کاتالیزوری برای راهاندازی مجدد بعدی عمل کرده است. تصرف خصمانه او بر حزب جمهوریخواه، با یک ائتلاف انتخاباتی جدید و طبقه کارگریتر بر پایه سیاست پوپولیستی نارضایتی تقویت شد. شاید ضدیت او با چین فاقد تحلیل باشد، اما با بیان این حس که کارگران آمریکایی در دوران نئولیبرالیسم بازنده بودهاند، صدای شکایتی واقعی را به گوش رساند. دوره اول پر هرج و مرج ترامپ تنها پیشرفت محدودی در اجبار به راهاندازی مجدد دیگر داشت، اما دوره دوم او احتمالاً راهحل موقت دولت بایدن را که شامل حفظ سیستم نئولیبرال با بازصنعتیسازی محدود مانند نیو دیل در بخشهای جدید مانند انرژیهای تجدیدپذیر است، متوقف خواهد کرد. قانون کاهش تورم، بازآفرینی قابل توجهی در سیاست صنعتی بود، چیزی که برای دههها خارج از بافت امنیت ملی دیده نشده بود، اما ترامپ در حال کنار گذاشتن این نوع مداخله است. در عوض، او تعرفهها را به عنوان تنها ابزار خود برای بازگرداندن صنعت به کشور انتخاب کرده است.
تا آنجا که رویکرد ترامپ انسجام مییابد، هدف جدید اقتصاد، نفع رساندن به کارگران بومی با بازگرداندن مشاغل صنعتی پرکربن است، در حالی که مهاجران از بازار کار حذف شده و زنان تشویق میشوند فرزندان بیشتری داشته باشند و خانهدار شوند. این بیشتر ساخت یک سیستم کامپیوتری جدید نیست، بلکه بازسازی چندین سیستم قدیمی است – نسخهای از آنچه منتقد تاچریسم زمانی آن را "مدرنیزاسیون قهقرایی" نامید. ایدهآل اقتصادی MAGA از ترکیبی از دهه 1950، که شاهد گسترش عظیم مشاغل تولیدی برای مردان بود، و دهه 1940، که زنان از مشاغل زمان جنگ بیرون رانده شده و به خانه بازگردانده شدند و مهاجرت به شدت محدود شد، نشأت میگیرد. این تقویت نیروی کار بومی به نوبه خود به یک سیاست خارجی مرکانتیلیستی "حوزه نفوذ" مربوط به قرن نوزدهم پیوند خورده است.
این ترکیب نامتجانس از انگیزههای تاریخی نشاندهنده ماهیت نامشخص «ترامپاقتصاد» است. هیچ نظم اقتصادی جدیدی قابل تشخیص نیست، زیرا ایده حاکم هنوز مورد مناقشه است. جنبش محافظهکار ملی، که به دنبال تغییر برند حزب جمهوریخواه به عنوان حزب کارگران است، یک چشمانداز دارد، اما نیروهای دیگری نیز در تلاش برای شکلدهی این لحظه هستند. بال «روشنگری تاریک» (Dark Enlightenment) بخش فناوری نیز یک بازیگر است. میلیاردرهای سیلیکونولی، که بیش از حد در هوش مصنوعی سرمایهگذاری کردهاند و مشتاق جذب بودجه دولتی تخصیصیافته برای دانشگاههای تحقیقاتی نخبه هستند، اقتصادی را تصور میکنند که نه به عنوان بازگشتی به گذشته با شکوه صنعت کلاه ایمنی، بلکه به عنوان یک آینده پساانسانی از اتوماسیون و اکتشافات فضایی عمل میکند.
مشکل چنین پروژههایی این است که ما نمیتوانیم به عقب برگردیم، همانطور که نمیتوانیم به آینده بپریم؛ ما فقط میتوانیم در زمان حال زندگی کنیم. بازنشانی پوپولیستی-راست شکست خواهد خورد زیرا تعرفهها ممکن است اندکی بازصنعتیسازی را تحریک کنند، اما رباتها تولیدکنندگان اصلی خواهند بود، نه مردان طبقه کارگر در خط مونتاژ. و کمتر چیزی نشان میدهد که اکثر زنان از بازگشت به خانه و خانواده که برای آنها برنامهریزی شده، لذت ببرند. بهروزرسانی آیندهگرایانه تکنولوژیک هیچ چیز برای توده عظیم بشریت ارائه نمیدهد و تنها به اربابان فناوری که بیشترین سرمایهگذاری را در تحقق آن کردهاند، نفع خواهد رساند.
پس به نظر میرسد گیر افتادهایم، به همین دلیل این لحظه بسیار گیجکننده است. ارتقاء سیستم در انتظار است: جناح راست مدرنیزاسیون قهقرایی خود را به عنوان بهروزرسانی ارائه میدهد. جناح چپ هنوز نتوانسته است تشخیص دهد که کدام یک از سه مسیر را میخواهد طی کند.
یکی از احتمالات، ماندن با کهنهسالسالاران حزب دموکرات و انتظار برای فروپاشی ترامپیسم است. این ممکن است اتفاق بیفتد، و موقعیت فعلی دموکراتها به عنوان حزب وضع موجود نهادی، محتملترین مسیر را رقم میزند. اما اگر بازگشتی به میانگین سیاست آمریکایی قبل از MAGA رخ ندهد، این یک گزاره بازنده خواهد بود.
تلاش نماینده الکساندریا اوکاسیو-کورتز و سناتور برنی سندرز برای تشکیل یک جنبش ضد الیگارشی، از گزینه دوم، یعنی پوپولیسم چپگرا، حمایت میکند. اما اینکه آیا این رویکرد جوانان مردی که به سمت ترامپ کشیده شدهاند و همچنین زنان جوانی که نظرسنجیها آنها را مترقیتر نشان میدهند را جذب میکند و میتواند یک ائتلاف به اندازه کافی گسترده ایجاد کند، هنوز مشخص نیست.
رویکرد سوم، دستور کار "فراوانی" (که اخیراً توسط عزرا کلاین و درک تامپسون از آتلانتیک ترویج شده است) است که یک برنامه سیاسی مترقی بر اساس سیاستهای کمتر قانونمدار و حامی رشد را به عنوان جرقهای برای رشد اقتصادی مجدد پیشنهاد میکند – اگرچه منتقدان از چپ این رویکرد را به ناتوانی در مقابله با قدرت شرکتها متهم میکنند.
برای توسعه جایگزینی برای مدرنیزاسیون قهقرایی که زیربنای انتخاب مجدد ترامپ است، جناح چپ باید ایدهای اقتصادی حاکم ارائه دهد که بتواند رقابت کند. راهحلهای تکنوکراتیک سیستم قدیمی به نظر بسیار بعید است که یک ائتلاف به اندازه کافی گسترده برای شکست اتحاد انتخاباتی قدرتمند، هرچند ناپایدار، که ترامپ را دوباره انتخاب کرد، الهام بخشند. امیدبخشترین مسیر – مسیری که میتواند نیازهای میلیونها آمریکایی را که احساس میکنند از رشد و رفاه محروم شده و از نخبگان حاکم آمریکا بیگانه شدهاند برآورده سازد – ممکن است ترکیبی از پوپولیسم AOC/برنی با نسخهای سیاسیتر و کمتر تکنوکراتیک از فراوانی باشد.
صرف نظر از اینکه چنین پروژهای محقق شود یا خیر، باید بپذیریم که تحولی در حال وقوع است. نظمی اقتصادی جدید در حال شکلگیری است – که به این معناست که هنوز تثبیت نشده و همچنان قابل شکلدهی است. اما زمان در حال اتمام است. هرچند مدرنیزاسیون قهقرایی آشفته باشد، اگر ما با ایده حاکم متفاوتی در مورد اینکه اقتصاد چیست و برای چه کسی است، روبرو نشویم، میتواند پیروز میدان باشد. و ما به تعداد کافی از مردم در دموکراسیمان نیاز داریم که موافقت کنند این هدف جدید، هدف درستی است. ایدهها وجود دارند. فقط به سیاستمدارانی با شجاعت نیاز دارند که آنها را امتحان کنند.