رقص تانگو با دو نفر ممکن است. نفرین بر هر دو خانه شما. شش از یکی، نصف دوجین از دیگری. بریتانیاییها گنجینهای غنی از عبارات دارند که به دنبال تقسیم تقصیر در هر درگیری انسانی هستند. این نشاندهنده مردمی منصف است و شاید تاریخ داخلی عمدتاً آرام آنها را توضیح دهد (یا توضیح آن باشد).
اما این طرز تفکر صادقانه نیست. در برخی، اگر نگوییم بیشتر، درگیریها، یک طرف گناهکارتر است. زمانی که بریتانیا و فرانسه پس از برگزیت با هم اختلاف پیدا کردند، تقصیر بر گردن نخستوزیران متوالی در لندن بود که مزایای عضویت در اتحادیه اروپا را بدون خود عضویت طلب کردند، سپس وقتی این خواسته عجیبوغریب در اتاق مذاکره با خنده رد شد، قهر کردند. رابطه تحت نخستوزیری ریشی سوناک تا حدودی بهبود یافت؛ او نشان داد که میتوان از برگزیت حمایت کرد بدون اینکه مانند یک ملیگرا ناامن رفتار کرد. سفر دولتی امانوئل ماکرون به بریتانیا در این هفته، اوضاع را بیشتر بهبود بخشیده است.
دو برداشت برجسته از سفر رئیسجمهور فرانسه وجود دارد. اول اینکه پادشاه چارلز چه فرمانروای خوبی بوده است. حتی جدای از مهارت او در ظرافتهای تشریفاتی، چه اتفاقی برای همه انتقادات معماری و حقه بازیهای ضدمدرن افتاد که برخی بیم داشتند او از جایگاه خود برای مطرح کردن آنها استفاده کند؟
دوم اینکه، حداقل در میانمدت، سرنوشت اروپا تا حد زیادی به بریتانیا و فرانسه بستگی دارد. نزدیک به پایان این دهه، اگر برنامههای بلندپروازانه دفاعی آلمان و سایر اعضای ناتو رعایت شود، روسیه ممکن است با اروپایی مواجه شود که به سادگی بیش از حد قدرتمند است که بتوان آن را آزمایش کرد. همچنین ممکن است یک رئیسجمهور کمتر دوست کرملین در کاخ سفید روی کار باشد. حتی اگر تنها یکی از این دو تحول رخ دهد، قاره اروپا به طرز غیرقابل تشخیصی امنتر خواهد شد. تا آن زمان، شرایط برای تجاوز روسیه شاید هرگز مساعدتر از این نباشد.
اکثر کشورهای بزرگ اروپا برای بازدارندگی (از تجاوز روسیه) در موقعیت خوبی قرار ندارند. بر اساس دادههای موسسه کیل، آلمان کمککننده نظامی سخاوتمندتری به اوکراین نسبت به فرانسه است. این کشور برای نیروهای مسلح خود وام میگیرد و ثروت هنگفتی را صرف میکند. اما این کار را از پایگاه بسیار پایینی آغاز کرده و سالها طول میکشد تا تجهیزات جدید تولید و نیروهای جدید آموزش داده شوند. حتی در آن صورت، مشخص نیست که آلمان پرسنل مسلح را به شرق خود اعزام خواهد کرد و تحت چه قوانین تعاملی، با توجه به حساسیتهای تاریخی. این کشور هیچ نیروگاه هستهای ندارد، چه رسد به بازدارندگی هستهای، یا (آنچه مهم است) کرسی دائمی در شورای امنیت سازمان ملل.
لهستان سهمی نمونهای از تولید ناخالص داخلی خود را صرف دفاع میکند، اما تولید ناخالص داخلی آن همچنان بسیار کوچکتر از بریتانیا یا فرانسه است. جمعیت آن بیش از نیمی از ۷۰ میلیون نفر هر یک از این دو کشور نیست. در مورد اسپانیا و ایتالیا نیز، هیچ چیز به اندازه فاصله و رشته کوههای محافظتی باعث نمیشود که کسی روسیه را با آرامش بیشتری ببیند تا مثلاً یک فنلاندی بتواند. در اجلاس ناتو ماه گذشته، نخستوزیر اسپانیا در مورد هدف جدید باشگاه برای هزینههای دفاعی تعلل کرد — که باعث رنجش آشکار دونالد ترامپ شد، کسی که برخی از لیبرالهای اروپایی در خفا او را تشویق میکردند. مشخص نیست که این قاره چگونه این شکاف شمال-جنوب را در درک تهدید و آمادگی دفاعی حل و فصل خواهد کرد. جمعیت اسمی اروپا حدود ۵۰۰ میلیون نفر است. با توجه به نگرشها در مدیترانه، وزن واقعی قاره از نظر دفاعی شاید بسیار کمتر باشد.
بنابراین، از بین تمام کشورهای بزرگ اروپا، تا زمانی که (به معنای واقعی کلمه) سوارهنظام نزدیک به سال ۲۰۳۰ برسد، دو کشور بار نامتناسبی را به دوش میکشند. حتی پس از آن، واقعیت درگیری ممکن است نقطه ثقل سیاست اروپا را به طور پایدار از راین به جایی نزدیکتر به کانال تغییر داده باشد. در یک قاره صلحآمیز، رابطه فرانسه-آلمان به وضوح مهمترین بود. در اروپای آماده جنگ، این نمیتواند کاملاً درست باشد. هیچ کاری بدون بریتانیا انجام نمیشود: نه قدرت مسلح آن، نه داراییهای اطلاعاتی آن و نه آنچه که دنیای دفاعی آن را "فرهنگ استراتژیک" مینامد و نمیتوان آن را از قفسه خریداری کرد. بریتانیا پس از ایالات متحده، بزرگترین کمککننده نظامی به اوکراین است. صرف نظر از اینکه آیا رابطه انگلیس-فرانسه "خاص" است، همانطور که ماکرون این هفته ادعا کرد، این رابطه ضروری است.
حتی مشاجرات بین دو طرف، که یک رفاه در زمان صلح محسوب میشود، عمدتاً به تحقیر ناشی از آشنایی بیش از حد برمیگردد. بریتانیا و فرانسه تقریباً جمعیت یکسانی دارند، تولید ناخالص داخلی مشابهی دارند و بنابراین درآمد سرانه تقریباً برابری دارند. هر دو پایتختی به طور نامتناسب بزرگ دارند — در اصطلاح تخصصی "شهر اولیه" — که نتیجه قرنها طولانیتر بودن دولتهای متحد و متمرکز آنها نسبت به آلمان یا ایتالیا است. هر دو تقریباً در یک زمان یک امپراتوری جهانی را از دست دادند، و این سوال هنوز مطرح است که کدامیک بیشتر آسیب دید: فرانسه، که در الجزایر و هندوچین با ناگزیر جنگید، یا بریتانیا، که به دلیل وفاداری به "مشترکالمنافع" عمدتاً نمادین، موج اول یک پروژه اروپایی را که میتوانست آن را شکل دهد، از دست داد.
اما مهمترین شباهت این است که در حالی که بخش عمدهای از اروپای پس از جنگ به خود میگفت که از چیزهای قدیمی مانند قدرت سخت فراتر رفته است، بریتانیا و فرانسه هرگز این کار را نکردند. آنها تنها کشورهای هستهای در اروپای دموکراتیک باقی ماندهاند. اگر قرار است قاره با کمک کمتری از آمریکا که به آن عادت کرده است از خود دفاع کند، رابطه انگلیس-فرانسه ممکن است هسته اصلی قاره باشد. برخی دیگر از کشورهای اروپایی فرهنگ نظامیگری دارند اما مقیاس (قدرت) ندارند. برخی دیگر مقیاس دارند اما فرهنگ نظامیگری ندارند. تا زمانی که این وضعیت تغییر کند، ضرورت محض بریتانیا و فرانسه را به هم پیوند میدهد. اما میتوان در طول سفر دولتی نیز اثری از اشتیاق را مشاهده کرد. اروپایی که در آن امنیت بیش از رفاه اهمیت دارد، به دو کشور در معرض زوال فرصتی دوباره برای عظمت میدهد.