
یکی از همکارانم که اغلب در بیان کلمات تبحر دارد، بحث اخیر درباره آسیبهای ناشی از بمباران سه سایت اصلی هستهای ایران را "سفیهانه" توصیف کرد. این بحث قطعاً همینطور بود، بهویژه از آنجا که بیشتر افراد درگیر در این گفتگو، هیچ اطلاعاتی جز آنچه دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، چند ساعت پس از حملات بمبافکنهای آمریکایی ادعا کرد — "کاملاً نابود شده" — و گزارش درز کرده سازمان اطلاعات دفاعی (DIA) به سیانان که خلاف آن را نشان میداد، در دست نداشتند.
این بگو مگوی بیمحتوا بر سر وضعیت برنامه هستهای ایران، اما بدتر از آنچه به نظر میرسید، بود. گذشته از مشکل واضح که شرکتکنندگان در بحث فاقد هرگونه داده عینی بودند، این گفتگو نشاندهنده گرایش مخرب در جامعه سیاست خارجی — که به طور گسترده شامل رهبران منتخب، تحلیلگران سیاست خارجی و روزنامهنگاران میشود — برای ارائه روایت به جای توضیحات مبتنی بر واقعیت بود.
این تحلیل روایتمحور که ناگزیر واقعیتهای جداگانهای را برای افراد تقریباً صرفاً بر اساس جهانبینیشان تولید میکند، برای سیاست خارجی آمریکا مضر است. این ایده که "سیاست در مرزهای آب متوقف میشود" (politics stops at the water’s edge) یک ایده قدیمی و کهنهپرست است که به دهه ۱۹۴۰ و سناتور آرتور واندنبرگ بازمیگردد. شیوه استفاده امروزی از آن، اغلب ظرایف بیانیه اصلی واندنبرگ را از بین میبرد، بیانیهای که بر اهمیت بحث در ایجاد وحدت هدف در امور بینالملل تأکید داشت. واندنبرگ احتمالاً از واشنگتن امروزی به وحشت میافتاد. در دنیایی که اکنون زندگی میکنیم، نه بحثی هست و نه وحدتی. در نتیجه، واشنگتن در خطر پیگیری سیاستهایی است که با چالشهای واقعی که ایالات متحده با آنها روبروست، همخوانی ندارند.
مقصر اصلی در این وضعیت آشفته درباره میزان خسارات وارد شده توسط ایالات متحده به تأسیسات هستهای ایران در اصفهان، فردو و نطنز، البته ترامپ بود. اظهارات او در ۲۱ ژوئن مبنی بر نابودی تأسیسات هستهای ایران، صرفاً بلوفزنی بود. این تاکتیکی است که ترامپ از استاد خود روی کوهن آموخت: تحت هر شرایطی، چیزی را که به نفع شماست به مردم بگویید و آن را بارها تکرار کنید تا واقعیت ساختگی شما، به واقعیت آنها تبدیل شود. به هیچ وجه ممکن نبود که حتی رئیسجمهور بتواند بلافاصله پس از عملیات، از وضعیت تأسیسات هستهای ایران آگاهی داشته باشد. بیشک او میدانست که بمبها به اهداف خود اصابت کردهاند، اما میزان خسارت در آن زمان نامعلوم بود. البته این فقدان اطلاعات هرگز برای ترامپ مشکلی نبوده است.
سپس گزارش درز کرده DIA منتشر شد که نشان میداد حملات هوایی آمریکا تنها چند ماه برنامه ایران را به تأخیر انداخته است. روزنامهنگاران، ویراستاران، کارشناسان سیاست خارجی و مخالفان سیاسی رئیسجمهور به این گزارش چنگ زدند گویی قطعی است. چنین نبود. این گزارش درز کرده، نشاندهنده یک نتیجهگیری اولیه با "اطمینان پایین" تنها از سوی DIA بود، نه کل جامعه اطلاعاتی. اطلاعات اضافی نشان میداد که اورانیوم غنیشده ایران احتمالاً دور از دسترس بوده و در زیر تأسیسات به شدت آسیبدیده دفن شده است. این امر لزوماً زمان لازم برای بازسازی برنامه ایران را طولانیتر میکرد. به نظر میرسید این موضوع برای افرادی که بیشتر به دنبال کسب امتیازات سیاسی بودند تا مقابله با تهدیدی که برنامه هستهای ایران برای امنیت شرکا و منافع آمریکا در خاورمیانه ایجاد میکرد — و همچنان ایجاد میکند — اهمیتی نداشت.
نتیجه بحث ارزیابی خسارت بمباران (آنچه که هست) ناراحتکننده و آشناست. واشنگتن دو روایت درباره حملات دارد: ۱) این یک موفقیت بود که توانایی ایران برای تهدید همسایگان خود، عمدتاً اسرائیل، با سلاحهای هستهای را پایان داد، و ۲) این یک شکست بود که خطر هستهای شدن ایران و انتقامجویی گسترده را در پی دارد. هر روایت پاسخ سیاستی متفاوتی را پیشنهاد میکند، اما تصور ایجاد یک اجماع حول یکی از آنها که برای یک رویکرد منسجم آمریکا در قبال ایران لازم است، دشوار است.
به نظر میرسد برخی ناظران تمایلی به پیگیری تحلیلها تا نتایج منطقیشان ندارند، شاید از ترس مجازات شخصی یا حرفهای. به عنوان مثال، آیا هیچ حامی ترامپ پرسیده است: "اگر برنامه ایران کاملاً نابود شده بود، چرا رئیسجمهور پیشنهاد مذاکره با ایرانیان را میدهد؟ چه چیزی برای مذاکره وجود دارد؟" خیر. همه آنها به روایت ترامپ پایبند هستند.
و مخالفان رئیسجمهور نگفتهاند: "اگر آخرین ارزیابی پنتاگون دقیق باشد، عملیات برنامه هستهای ایران را تا دو سال به تأخیر انداخته است. این خبر خوبی است. اکنون زمان بیشتری برای توسعه سیاستهایی برای مدیریت چالشی که ایران همچنان ایجاد میکند، به دست میآوریم." هر دو سؤال و گزاره کاملاً معقول هستند و میتوانند مبنایی برای اجماع در مسیر پیش رو فراهم کنند، اما سیاست و فرزند نامشروعش، خودنمایی در رسانههای اجتماعی، این کار را بینهایت دشوارتر از آنچه باید یا نیاز است، کردهاند.
نادیده گرفتن وضعیت بحثهای امنیت ملی و سیاست خارجی واشنگتن دشوار است. سیاست همیشه وجود داشته و خواهد داشت، اما در گذشته همه چیز روایت نبود. بحثهای عمیقی — اغلب داغ — بر سر استقرار موشکهای میانبرد هستهای در اروپا و گسترش ناتو وجود داشت. تصور وقوع چنین بحثهایی امروز، زمانی که مردم بیشتر به دنبال ارائه روایت دلخواه خود از واقعیت هستند، دشوار است.
و چه اتفاقی میافتد وقتی آن روایت با حقایق عینی در تضاد باشد؟ هیچ. ترامپ همچنان ادعا میکند که برنامه ایران نابود شده است. این امر به او لطمهای نزده است. همینطور تحلیلگران و رهبران منتخبی که مطمئن بودند عملیات اسرائیل و آمریکا منجر به یک جنگ فاجعهبار منطقهای میشود که به نفع چین خواهد بود. این افراد فقط به مسیر خود ادامه میدهند بدون اینکه هرگز فرضیات قبلی خود را بررسی کنند.
خوانندگان قدیمی ممکن است از اینکه من به نوعی اعلام میکنم که برای داشتن یک سیاست خارجی خوب، رهبران به فرضیات خوبی درباره جهان نیاز دارند، خسته شده باشند. اما توسعه این نوع فرضیات بسیار دشوار است وقتی واشنگتن مملو از تحلیلهای مبتنی بر روایت است. در عوض، شما فقط واقعیتهای رقابتی دریافت میکنید، که اصلاً واقعیتی نیست.