در تبلیغ «هوش مصنوعی اپل»، لنس در یک جلسه از هوش مصنوعی استفاده می‌کند.
در تبلیغ «هوش مصنوعی اپل»، لنس در یک جلسه از هوش مصنوعی استفاده می‌کند.

تبلیغات هوش مصنوعی واقعاً چه وعده‌ای می‌دهند؟

اگر نیروی کار انسانی مجبور به خواندن، نوشتن یا حتی فکر کردن نباشد، معلوم نیست چه چیزی برایشان باقی می‌ماند.

اگر موج اخیر تبلیغات در مورد فواید هوش مصنوعی نشانه ای باشد، این روزها بسیاری از آمریکایی‌ها احساس می‌کنند به طور بی‌مورد تحت بار سنگین الزامات شناختی روزمره قرار گرفته‌اند. ظاهراً انتظار اینکه یک انسان بداند چگونه یک تعمیر کوچک انجام دهد، یا یادداشتی به دوستی بنویسد، یا غذایی برای کودکی برنامه‌ریزی کند، درخواست بیش از حد است. چه رسد به خواندن.

من یک تبلیغ مورد علاقه عجیب در میان این آگهی‌ها دارم که مربوط به «هوش مصنوعی اپل» است. (می‌توانید آن را در یوتیوب، در تلاشی آرشیوی از سوی اپل که اگر من مدیر شرکت بودم آن را متوقف می‌کردم، اما چه کسی از من می‌پرسد؟ جستجو کنید.) مرد سیاه‌پوست خوش‌تیپ حدود پنجاه ساله به نام لنس پشت یک میز کنفرانس ساده و تمیز پر از همکارانش می‌نشیند. کسی از او می‌پرسد که آیا "اعلامیه" را خوانده است، و لنس تصمیم می‌گیرد دروغ بگوید. البته که اعلامیه را خوانده! او می‌گوید: "آه، بله، عالی بود"، در حالی که چهره‌اش بوی دروغگویی گناهکارانه و ساده‌لوحانه می‌دهد. همانطور که معمول است، از او خواسته می‌شود خلاصه‌ای را برای بقیه تیم ارائه دهد. سپس، پس از مشخص شدن بحران، یک قسمت سوررئال و خنده‌دار می‌آید. در دید همه، لنس آرام‌آرام روی صندلی چرخدارش به راهرو می‌رود، جایی که با هوش مصنوعی اپل در مورد اعلامیه‌ای که قبلاً روی لپ‌تاپش قرار دارد، مشورت می‌کند. این هوش مصنوعی چند نکته خلاصه به او می‌دهد، و لنس، با اعتماد به نفس جدید، آرام‌آرام به جای خود پشت میز باز می‌گردد، آماده برای مشارکت. او در حالی که همکاران گیجش نگاه می‌کنند، می‌گوید: "خب، رفقا، بیایید به سراغ اعلامیه برویم."

این تبلیغ به عنوان یک شوخی پخش می‌شود: لنس دقیقاً یک قهرمان نیست، و همکاران عمدتاً ساکتش نیز همین‌طور. اما با این حال، هدف این است که چیزی به ما بفروشد، نه یک کالای مصرفی یا یک رابط کاربری، بلکه یک سبک زندگی بدون کارهای فکری مزاحم مانند خواندن یک متن و سپس بیان آنچه خوانده‌اید. وقتی من بچه بودم، همیشه به پسران سیاه‌پوست می‌گفتند که باید دو برابر بهتر باشند – در درک، در نوشتن، در فکر کردن، در صحبت کردن – نسبت به بقیه افراد حاضر در میز، مبادا از طبقات در حال پیشرفت کاملاً محروم شوند. شاید لنس گواه پیشرفت باشد: با تظاهر به متوسط بودن، حتی فراموش کردن نحوه خواندن – چه کسی به آن نیاز دارد؟! – و موفق شدن. فردریک داگلاس جوان، در دوران بردگی، با نقض خطرناک قوانین زمان خود، خواندن را از پسران سفیدپوست جوان در بالتیمور آموخت. سواد نمادی برای آزادی بزرگتری بود که داگلاس بعدها به آن دست یافت. اما آن روزها تمام شده‌اند، درست است؟ بگذارید آن مبارزه برای همیشه کنار گذاشته شود.

به نظر می‌رسد لنس نوعی مدیر میانی است که صلاحیتش نامشخص است. او به اندازه کافی ارشدیت کسب کرده تا در جلسات بلند صحبت کند، به جای اینکه مثلاً صورت‌جلسه را بنویسد (نقش دیگری که هوش مصنوعی با خوشحالی وعده باطل کردن آن را می‌دهد؛ اگر بخواهید، به جای شما توجه می‌کند و یادداشت‌هایتان را می‌گیرد)، اما هنوز به اندازه کافی زیردست است که در موقعیت ناگهانی قرار گیرد و بدون رضایت قبلی یا هشدار فراخوانده شود. مدیران اجرایی ارشد این روزها گاهی نقش به اصطلاح "خلاقان" را بازی می‌کنند، ظاهراً مانورهای شرکتی و تکنولوژیکی را با حساسیت هنرمندان به اجرا در می‌آورند. اما فردی مانند لنس یک قطار روی ریل است که حرفه‌اش را با انرژی جبرگرایانه طی می‌کند. وقتی از او خواسته می‌شود، پاسخ می‌دهد: این تمام ماجراست.

به نظر نمی‌رسد که او از کارش لذت ببرد. من از او بابت اینکه از یک یا دو تکلیف خانگی طفره می‌رود، ناراحت نیستم. یک تبلیغ جدید برای ابزار یادداشت‌برداری هوش مصنوعی Plaud، که توسط GPT و دیگر ابزارهای استدلالی تقویت می‌شود، یک کارمند اداری شبیه لنس را نشان می‌دهد که در جلسه‌ای که برای آن یادداشت‌برداری می‌کند، در اصطلاحات تخصصی غرق شده است: "شاخص عملکرد کلیدی" (KPI)، "بهینه‌سازی"، "بازده سرمایه‌گذاری" (ROI)، "ذینفعان"، "دستاوردهای قابل تحویل". سپس او با آرامش دکمه یک وسیله کوچک را فشار می‌دهد که شروع به ضبط و رونویسی از آنچه افراد در اتاق می‌گویند می‌کند و سپس "بینش‌های فوری" ارائه می‌دهد. بسیاری از این ابزارهای جدید مستقیماً به عنوان تسکین‌دهنده کسالت عظیمی که در زیر موسیقی فرهنگ شرکتی معاصر قرار دارد، معرفی می‌شوند. به نظر می‌رسد حالت مطلوب، یک حضور نیمه‌خوابیده و بی‌تفاوت است، کارمند از نظر فیزیکی حاضر، اما از نظر روحی غایب.

من واقعاً تعجب می‌کنم که لنس چه کار دیگری برای انجام دادن دارد، او با اجازه دادن به ماشین چرخاننده برای جایگزینی توانایی‌های فکری‌اش، چه آزادی‌ای را می‌برد؟ آیا کسی با این همه تحقیر نسبت به متون در طول روز، اصرار دارد شب‌ها برای فرزندانش با صدای بلند کتاب بخواند؟ (یک تبلیغ برای Snapdragon کوالکام پدری را نشان می‌دهد که از نبود موقت همسرش – او تا دیروقت کار می‌کند – آنقدر تکان خورده است که باید از هوش مصنوعی بپرسد به فرزندانش چه غذایی بدهد. همچنین به او کمک می‌کند تا داستانی برای خواندن قبل از خواب "خلق" کند. برای این نوع افراد هیچ بداهه‌پردازی خانگی وجود ندارد.) آیا او روزنامه را بررسی می‌کند و از رویدادهای جاری باخبر می‌شود؟ آیا با همسرش گفت‌وگوهای عمیق دارد؟ آیا به یک کلوب ایلک‌ها یا یک جلسه هیئت مدیره محلی یا کلیسا یا آشپزخانه سوپ برای صحبت با همسایگانش و اطمینان از حال خوبشان می‌رود؟ آیا این آقا اصلاً دوستی دارد؟

نمی‌دانم. آن کارها تلاش می‌خواهد. به نظر من او کمی غمگین است. من به راحتی می‌توانم لنس را شب در رختخواب تصور کنم، چهره‌اش با نور صفحه همان لپ‌تاپ کاری روشن شده، تنها یک تب مرورگر آن‌طرف‌تر از آن اعلامیه بیچاره و خوانده‌نشده، در حال گذاشتن شرط‌های آنلاین نیمه‌خودکار بر روی رویدادهای ورزشی که ممکن است تماشا کند یا نکند و تقریباً مطمئناً شخصاً در آن‌ها شرکت نخواهد کرد. ایده ضمنی چنین تبلیغاتی این است که با صرف انرژی کمتر برای فکر کردن، زمان بیشتری برای عمل خواهید داشت. اما به چه شکلی؟ آن قسمت به ندرت مطرح می‌شود.

قبلاً تا حدودی واضح‌تر بود که توانایی فکر کردن نشانه‌ی حیوان انسان بود، نه یک کار خسته‌کننده پشت صحنه، بلکه تمام جوهر نمایش کمدی-تراژیک ما. درام استدلال — به‌کارگیری اصول انتزاعی در معضلات واقعی، شروع از یک منطقه ذهنی و رسیدن به مکانی دور، تغییر عقیده، متحمل شدن تحول قلبی — افتخار هرچند ناچیز گونه ماست. همیشه هم سرگرم‌کننده نیست. پر کردن یک صفحه خالی نمادی دلهره‌آور برای چالش دشواری است که این نوع آزادی ایجاد می‌کند، شاید به همین دلیل است که نگرانی‌های جدید "مدل‌های زبان بزرگ" اینقدر مصرانه بر شناسایی نوشتن به عنوان یک دشمن برای انسان‌های آینده تأکید دارند که باید بالاخره آن را از بین ببرند. (همکارم هوا هسو اخیراً در مورد تأثیر این طرز تفکر بر روی عمل نوشتن در موسسات آموزش عالی گزارش داده است.)

فکر کردن تمام ماجرای ماست. شرکتی که وعده می‌دهد – هرچقدر هم شوخی‌آمیز – به جای شما فکر کند، حتی نه به طور نامحسوس، بلکه در درازمدت شما را برای همیشه از صحنه دور می‌کند. آیا لنس فکر می‌کند که برای مدت طولانی این شغل به ظاهر مناسب، هرچند خسته‌کننده، را خواهد داشت؟ من فکر نمی‌کنم لپ‌تاپش چنین فکری کند.