تصویرسازی از ایزابل سلیگر
تصویرسازی از ایزابل سلیگر

آموزش مردانی که هرگز زندان را ترک نخواهند کرد

در یک مرکز فوق امنیتی در شمال ایالت نیویورک، دانشجویان به سراغ «کلاریسا» اثر ساموئل ریچاردسون و «جنگ و صلح» تولستوی رفتند و حس هدفی یافتند که فراتر از دروس عادی بود.

سال ۲۰۱۸ است. برای اولین بار در یک کلاس درس در مرکز اصلاح و تربیت گریت مدو در کامستاک، نیویورک، که یک زندان فوق امنیتی ایالتی برای مردان است، حضور دارم. شانزده دانشجو در این کلاس هستند. آنها سفیدپوست، سیاه‌پوست، و لاتین‌تبارند. چند نفر از آنها هم سن و سال دانشجویان عادی کالج هستند؛ اکثر آنها به طور قابل توجهی مسن‌ترند. مسن‌ترین آنها، مردی در دهه هفتاد زندگی‌اش، با استفاده از سمعک‌های ارزان‌قیمت صادر شده از زندان، برای پیگیری گفتگو به زحمت می‌افتد. همه این مردان توانایی خود را در کار در سطح دانشگاهی نشان داده‌اند. در واقع، برخی از آنها قبلاً مدارک دانشگاهی دارند. بعضی از آنها سی سال یا بیشتر در حبس بوده‌اند و تمام این مدت را به مطالعه کتاب مشغول بوده‌اند.

درسی که من تدریس می‌کنم، تاریخ اندیشه: روشنگری است، درسی که پیش از این دو بار در کالج بنینگتون، در ورمونت، که حامی برنامه ماست، تدریس کرده‌ام. ما با امانوئل کانت و فرانسیس بیکن شروع می‌کنیم، سپس به مونتسکیو و دیگر فلاسفه فرانسوی روشنگری، مانند ولتر، ژان-ژاک روسو، و دنیس دیدرو می‌پردازیم، و با آمریکایی‌ها: بنجامین فرانکلین، توماس پین، توماس جفرسون، جیمز مدیسون به پایان می‌رسانیم. می‌خواستم کار تدریس خود در گریت مدو را با این موضوع شروع کنم زیرا ملت ما بر اساس اصول روشنگری بنا شده است، واقعیتی که بسیاری به نظر می‌رسد آن را فراموش کرده‌اند. اصولی مانند تفکیک قوا و دیوار بین کلیسا و دولت اختراعات دلخواه نیستند، بلکه پاسخ‌هایی به شرایط تاریخی‌اند که بهتر است آنها را درک کنیم تا همان اشتباهات را تکرار نکنیم. پس از بحث ما در مورد اعلامیه حقوق بشر و شهروند، یکی از دانشجویانم، مردی سیاه‌پوست میان‌سال و بلندقامت، ناامیدی خود را بیان کرد: «همه باید اینها را در دبیرستان بخوانند.» اما البته ما این کار را نمی‌کنیم. سال ۲۰۲۲ شاهد کاهش نمرات کلاس هشتم در تاریخ و مدنی ایالات متحده به پایین‌ترین سطح در سی سال گذشته بود.

گرت مدو، که سال گذشته بسته شد، بخش قابل توجهی از مردانی را در خود جای داده بود که حبس ابد یا آنچه به عنوان «حبس ابد مجازی» شناخته می‌شود را می‌گذراندند: احکامی به مدت پنجاه سال یا بیشتر، به قدری طولانی که اگر زندانی تا تاریخ آزادی زنده بماند، برای بهره‌برداری زیاد از آزادی خود بسیار پیر خواهد بود.

مردی که او را راجر می‌نامم، یکی از دانشجویان پرتلاش‌تر ما، در سن هجده سالگی وارد زندان شد و محکومیت شصت ساله را می‌گذراند؛ او اکنون در اواخر دهه چهل زندگی خود است. (نام تمامی دانشجویان در این مقاله تغییر یافته است.) او در مقاله‌ای نوشت: «چه بهتر یا بدتر، من یک تبعیدی اجتماعی از نظر مدنی مرده هستم.» راجر که از نظر فکری پرخوراک است، اوقات فراغت خود را با خواندن میشل فوکو و فرانتس کافکا می‌گذراند. او در زندان دو مدرک کاردانی کسب کرده است، اما پس از انتقال اخیرش به یک مؤسسه در کانتیکت به مانع برخورد. بسیاری از ایالت‌ها به صراحت زندانیان حبس ابد و حبس ابد مجازی را از برنامه‌های توانبخشی، تحصیلات دانشگاهی و هر فرصتی فراتر از سلول‌هایشان محروم می‌کنند و به کسانی که روزی آزاد می‌شوند و ممکن است به جامعه کمک کنند، اولویت می‌دهند.

اما برای برخی افراد، چه در داخل و چه در خارج، پرورش زندگی ذهنی کمتر معاملاتی است: این کار نیاز روحی عمیقی را برآورده می‌کند، نیازی که برای دیگران به اندازه یک شغل مذهبی ضروری است. اریک را در نظر بگیرید، مردی در اواخر شصت سالگی که حدود سی و پنج سال حبس کشیده و هرگز آزاد نخواهد شد. اولین بار او را در دوره روشنگری دیدم. گاهی اوقات مأموران زندان اجازه نمی‌دهند مردان برای برنامه‌ها بیرون بیایند، بنابراین اریک کلاس اول را از دست داده بود، که در آن من پیش‌زمینه تاریخی ارائه کرده بودم. در کلاس دوم، داشتم از دانشجویان امتحان می‌گرفتم تا ببینم چقدر مطلب را حفظ کرده‌اند؛ به اریک گفتم که چون او سخنرانی من را از دست داده بود، از امتحان معاف است. او خواست به هر حال امتحان را بدهد و از همه بهتر عمل کرد، حتی تاریخ (۱۶۸۵) لغو فرمان نانت را نیز ذکر کرد! معلوم شد که او ماه‌های قبل را به مطالعه نوشته‌های دکارت مشغول بوده است.

فواید آموزش برای زندانیان حبس ابد آشکار است، اما اغلب از من پرسیده می‌شود که این کار چه سودی برای دیگران، چه رسد به جامعه به طور کلی، دارد. پاسخ ساده است: دوره‌های دانشگاهی یک جامعه ایجاد می‌کنند و فرهنگ آن جامعه به سمت فرهنگ بزرگ‌تر زندان تابش می‌کند. اریک نوشت: «حتی خارج از کلاس هم، شما درباره آنچه خوانده‌اید، ایده‌هایتان، دیدگاه او در مورد آن، دیدگاه‌های شما در مورد آن صحبت می‌کنید. این یک جامعه می‌سازد و همه در آن جامعه از یادگیری لذت می‌برند.»

وقتی چنین جامعه‌ای شامل زندانیان حبس ابد باشد، نفوذ گسترده‌تر می‌شود. تعداد آنها زیاد است: از هر هفت زندانی در ایالات متحده، یک نفر محکوم به پنجاه سال تا حبس ابد است. در میان افراد رنگین‌پوست در زندان‌ها، این عدد یک نفر از هر پنج نفر است. و همانطور که راجر اشاره کرد: «زندانیان حبس ابد در زندان نفوذ زیادی دارند. از بسیاری جهات، آنها سازندگان «کد زندان» هستند که زندانیان و نگهبانان بر اساس آن زندگی می‌کنند... بنابراین وقتی یک زندانی حبس ابد شیوه زندگی متفاوتی را انتخاب می‌کند و با موفقیت این کار را انجام می‌دهد، زنجیره‌های کدهای ضداجتماعی زندان را تضعیف می‌کند. آنها تبدیل به مشعل‌های نوری برای مردان اطرافشان می‌شوند.» حقیقت این گفته در طول سالیان حضورم در گریت مدو برایم آشکار بود، چرا که شاهد بودم زندانیان حبس ابد مانند راجر و اریک به عنوان مربی برای دانشجویان جوان‌تر که کمتر تمام‌عیار به ایده دانشگاه متعهد بودند، عمل کرده و حس رسالت خود را به آنها منتقل می‌کردند.

با نگاهی به سال‌هایی که طرح آموزش زندان بنینگتون در گریت مدو فعال بود، از ۲۰۱۵ تا ۲۰۲۴، برای همکارانم و من روشن است که مهم‌ترین و اصلی‌ترین کاری که انجام دادیم، توسعه روش و سبکی از برنامه درسی بود که برای دانشجویانی که احکام طولانی مدت را می‌گذراندند، مفید باشد. ما در آغاز برنامه نمی‌دانستیم که این اتفاق خواهد افتاد. طرح آموزش زندان (P.E.I.) از برنامه «حبس در آمریکا» بنینگتون نشأت گرفت که توسط دیوید باند، انسان‌شناس، و آنابل دیویس-گاف، رمان‌نویس و خاطره‌نگار، که تا همین اواخر به عنوان مدرس ادبیات در کالج فعالیت می‌کرد، ایجاد شده بود. بنینگتون، که در سال ۱۹۳۲ تأسیس شد، از دیرباز به دلیل سبک آموزشی لیبرال و تجربی خود شناخته شده است: اساتید برنامه‌های درسی خود را کاملاً مستقل از مدیریت ایجاد می‌کنند؛ دانشجویان برنامه‌های آکادمیک خود، یا «طرح‌ها» را طراحی می‌کنند؛ و کلاس‌ها به شیوه سمینار غیررسمی تدریس می‌شوند. P.E.I. تمامی این جنبه‌های آموزش بنینگتون را منعکس کرد، اگرچه ما در جهت سنتی‌تر حرکت کردیم و حداقل در مطالعه ادبیات، آنچه را که می‌توان «مسیر کتاب‌های بزرگ» نامید، دنبال می‌کردیم.

متوجه نشده بودم که شیوه کلاس درس ما چقدر برای بسیاری از دانشجویانمان، به ویژه کسانی که سال‌ها در زندان بودند، ناآشنا خواهد بود. در اولین جلسه‌ای که استوارت در آن شرکت کرد، دانشجویان بخشی از یک متن را خواندند و سپس آنابل از آنها خواست ایده‌های خود را درباره آن بخش بگویند. استوارت، یک زندانی حبس ابد که چندین دهه در گریت مدو بود، در مقاله‌ای به یاد آورد: «در سکوتی مبهوت نشسته بودم. مکث قابل توجهی قبل از اینکه اولین دانشجو بیانیه‌ای محتاطانه ارائه دهد، وجود داشت. این به یک بحث پرشور منجر شد که توسط استاد هدایت می‌شد. اکنون می‌فهمم که آن لحظه به این دلیل طولانی به نظر می‌رسید که لحظه‌ای از ناهمخوانی شناختی را تجربه کردم... این ناشی از ناباوری من بود که کسی فکر می‌کرد ایده‌ها و نظرات من اهمیت دارد.»

اگر برنامه‌ای مانند ما قرار بود موفق شود، باید احترام متقابل و صمیمیت را متعادل می‌کردیم. انتظار داشتم این یک چالش باشد، اما به طور طبیعی اتفاق افتاد. ما عادت داشتیم از نام کوچک استفاده نکنیم و دانشجویانمان را مثلاً آقای جونز خطاب می‌کردیم. مردان به من گفتند که این نشانه احترام را ارج می‌نهند، یکی از معدود نشانه‌های احترامی که در محیط زندان به آنها داده می‌شد. این عمل رسمی، مانع از ایجاد فضایی راحت در کلاس‌های ما نشد؛ انفجارهای خنده مکرر اتفاق می‌افتاد. دانشجویان ما می‌دانستند که در میان دوستان هستند؛ برخی گفتند که کلاس‌های ما تنها مکان‌هایی بودند که در آن احساس می‌کردند می‌توانند آزادانه صحبت کنند. سطح راحتی که با ما پیدا کرده بودند، در مکاتبات ما با آنها در طول همه‌گیری کووید-۱۹، زمانی که از طریق دوره‌های مکاتبه‌ای حلزونی با هم کار می‌کردیم، آشکار شد. یکی از دانشجویان که او را جکسون می‌نامم، در آن زمان به آنابل نوشت: «خب، پیش‌بینی می‌کنم که ژید را خواهم خواند زیرا شما گفتید او از مد افتاده است، وقت بیشتری را با تریسترام شندی سپری کنم، و آیا پیشنهادات بیشتری دارید؟» یادداشت بعدی او یک به‌روزرسانی بود: «دو رمان از آندره ژید را بلعیدم، غیراخلاقی و ماجراهای لافکادیو.» او در حال حاضر «ضیافتی متحرک»، «آتش پریده‌رنگ»، نمایشنامه‌های آنتون چخوف و سه‌گانه اچ. جی. ولز را می‌خواند: «جنگ دنیاها»، «ماشین زمان» و «جزیره دکتر مورو

همانطور که این یادداشت نشان می‌دهد، بسیاری از دانشجویان ما بسیار فراتر از برنامه درسی رسمی پیش رفتند. ما توسط کمیسیون آموزش عالی نیوانگلند برای اعطای مدرک کاردانی بنینگتون به فارغ‌التحصیلان برنامه و، درست قبل از بسته شدن گریت مدو، مدرک لیسانس، تأییدیه گرفتیم. نه نفر از دانشجویان ما مدرک کاردانی دریافت کردند، دستاوردی که بسیار به آن افتخار می‌کردند. اما این نقطه عطف، مطالعات آنها را متوقف نکرد. چالش برای ما به عنوان اساتید این بود که مجموعه‌ای از کلاس‌ها را توسعه دهیم که دانشجویان بلندمدت ما را به طور پیوسته به جلو ببرد، اما همچنان برای سایر دانشجویان در سطح کارشناسی جذاب باشد.

در گریت مدو آزمایشگاه علوم وجود نداشت، اما بتسی شرمن، استاد بازنشسته زیست‌شناسی در بنینگتون، یک دوره محبوب در مورد تکامل ارائه کرد. معلمان نمی‌توانستند از اینترنت در کلاس‌ها استفاده کنند، که بسیاری از ابزارهای آموزشی، مانند ویدئوهای توضیحی، را حذف می‌کرد، اما دانشجویان نه تنها کمتر کوشا و کنجکاو نبودند. بسیاری از آنها با شور و اشتیاق در کلاس ویلیام اریک واترز در مورد ادبیات آفریقایی-آمریکایی ثبت‌نام کردند، علاوه بر دوره‌های مکاتبه‌ای در طول همه‌گیری در مورد شورش بردگان نات ترنر و انقلاب ۱۷۹۱ هائیتی. دیوید باند کلاسی به نام «دنیای آتلانتیک» ارائه داد، که بخش عمده آن شامل تاریخ برده‌داری و تجارت برده بود. این موضوعی بود که بسیاری از دانشجویان فکر می‌کردند به خوبی می‌دانند، اما معلوم شد که چیزهای زیادی در مورد تعاملات پیچیده بازیگران مختلف باید یاد می‌گرفتند. یکی از اعضای گروه برنامه را به عنوان یک برتری‌طلب سفیدپوست شروع کرد، اما پس از شرکت در بحث‌های کلاس دیوید، ایده‌های خود را تغییر داد. «دنیای آتلانتیک» یکی از دروس بنیادی ما شد.

با دانشجویانی که دوران محکومیت طولانی را می‌گذراندند، ما می‌توانستیم آثار ادبی را عمیق‌تر از آنچه معمولاً در یک محیط دانشگاهی مرسوم انجام می‌شود، مورد بررسی قرار دهیم. به عنوان مثال، در یک دوره معمول شکسپیر در کالج، ممکن است کلاس در یک ترم تا نه نمایشنامه را به سرعت بررسی کند. در گریت مدو، اگر ما فقط سه نمایشنامه را در همان دوره می‌خواندیم، اما بسیار عمیق‌تر به آنها می‌پرداختیم، اشکالی نداشت. دانشجویان به ویژه به «مکبث» برای ویژگی‌های تاریک و کابوس‌وارش، و به «شاه لیر» برای زیبایی سخنرانی‌هایش که بسیاری از آنها را حفظ کرده بودند، واکنش نشان دادند.

جکسون، یک کارگر ساختمانی در زندگی سابق خود، زمانی که در دوره «ریشه‌های رمان انگلیسی» آنابل ثبت نام کرد و آثار چاوسر، کمی رابله، «دون کیشوت» و «پیشرفت زائر» را خواند، تجربه دگرگون‌کننده‌ای را پشت سر گذاشت. پس از کلاس، او تصمیم گرفت بر رمان قرن هجدهم تمرکز کند و آثار هنری فیلدینگ، دانیل دفو، فانی برنی، و توبیاس اسمولت را بلعید. در یک جلسه آموزشی با آنابل، او تمام ۱۵۰۰ صفحه «کلاریسا» اثر ساموئل ریچاردسون را مطالعه کرد. در طول همه‌گیری، او به طور مستقل مطالعه می‌کرد، اما مشتاق بازگشت به کلاس درس بود. او نوشت: «دعا می‌کنم کلاس دیگری شامل آثار کلاسیک برگزار کنید. آثاری که طعم پودینگ واقعاً خوب و نه مدرنیته فلزی را می‌دهند.» آرزوی جکسون این است که نویسنده شود. او به من اعتراف کرد: «اگر در جوانی می‌دانستم که این دنیا وجود دارد، زندگی‌ام کاملاً متفاوت بود.»

دانشجوی دیگری با ظرفیت کاری فوق‌العاده، لیام بود که از تبار ایرلندی بود و به دلیل نقض آزادی مشروط دوباره زندانی شده بود. او از یک زندانی دیگر به اندازه‌ای روسی یاد گرفته بود که وقتی کلاسی در مورد «جنگ و صلح» ارائه دادیم، می‌توانست آن را هم به زبان اصلی و هم به ترجمه، در کنار هم، بخواند. او اولین بار این رمان را بیست و پنج سال قبل، در دوران انفرادی، به زبان انگلیسی خوانده بود. او به آنابل نوشت که در خلأ سلول، «شخصیت‌ها و صحنه‌های کتاب، سالن‌های اشرافی و میدان‌های نبرد، که توسط تولستوی چنان زنده، غنی، پرجزئیات و رنگارنگ ترسیم شده بودند، واقعی‌تر از زندگی خودم به نظر می‌رسیدند، که خود یک تاری بی‌روح و یکنواخت بود.» چشم‌انداز بازخوانی اثر کلاسیک تولستوی در کلاس P.E.I. او را سرشار از شادی کرد. او نوشت: «چشم‌انداز درخشان خواندن رمان بزرگ تولستوی به زبان اصلی در مقابل چشمانم آویزان است. من این را چیزی کمتر از موهبت الهی نمی‌دانم.»

برای آن دسته از ما که در گریت مدو ادبیات تدریس می‌کردیم، این سوال مطرح بود که کدام آثار ادبی را در برنامه‌های درسی خود بگنجانیم. نه تنها کدام‌ها بر اساس استانداردهای تاریخ ادبیات «مهم» بودند، بلکه کدام‌ها بیشترین غنا را به زندگی درونی زندانیان می‌بخشیدند و ارتباط بین آنها را تقویت می‌کردند. آنابل نویسندگانی را شامل می‌شد که درباره موقعیت‌های آسیب‌زا می‌نوشتند: پریمو لوی، چینوآ آچبه، سباستین بری. من به سمت متفکرانی گرایش داشتم که مغز دانشجویان را به حداکثر برسانند و ایده‌هایشان را بتوان به وقایع کنونی اعمال کرد: الکسی دو توکویل، آدام اسمیت، دیوید هیوم. لیزا فاکس مارتین، کلاسیک‌دان سابق دانشگاه نیویورک و کالج بروکلین، تدریس هومر را بر عهده گرفت. اولین دوره‌ای که او ارائه داد، در مورد ایلیاد، با «تجربه زیسته» جمعیت ما مرتبط بود، همانطور که می‌گویند: خشونت، جنگ‌های به سبک گروه‌های گانگستری، مردانگی، هم واقعی و هم نمایشی، و ویرانی‌هایی که همه موارد فوق بر خانواده‌ها و جوامع وارد می‌کنند. دانشجویان بلافاصله موقعیت‌ها و شخصیت‌ها را تشخیص دادند. اما، با کمال تعجبم، آنها پیشنهاد بعدی لیزا، در مورد ادیسه، را حتی بیشتر با زندگی خود مرتبط دانستند. مانند اودیسئوس، همه آنها در سفری بودند، تلاشی برای رسیدن به خانه‌های واقعی خود یا یافتن مرکزی روحی که به جای آن عمل کند. مایک، یکی از اعضای کلاس، اظهار داشت: «زندان تا حدی شبیه هادس است. پر از روح‌های غمگین با داستان‌های اندوه‌بار پر از رنج و پشیمانی است.» بالاتر از همه، مایک، یک دلال خیابانی سابق که قصد تغییر زندگی خود را داشت، از ایده هومر در مورد نوستوس، یا بازگشت به خانه، که تمام ساکنان گریت مدو آرزوی شدید آن را داشتند، بسیار استقبال کرد.

خوانندگانی که با جنگ‌های فرهنگی در پردیس‌های دانشگاهی آشنا هستند، ممکن است تعجب کنند که آیا ما برای هیچ یک از کتاب‌هایی که تعیین می‌کردیم، از چپ یا راست، با مقاومتی مواجه شدیم یا خیر. خیر. اداره اصلاح و تربیت و نظارت جامعه نیویورک هیچ موردی را از لیست ما رد نکرد. بعداً فهمیدم که «شهریار» ماکیاولی در گریت مدو، در میان جاه‌طلبانِ "مردان بزرگ" که به دنبال نکاتی برای کسب قدرت بودند، نوعی پیروان خاص خود را داشت. اگر از قبل این را می‌دانستم، شاید کتاب را در کلاس رنسانس خود تعیین نمی‌کردم، اما این کار را کردم، و اداره اصلاح و تربیت و نظارت جامعه نیویورک هیچ اعتراضی نکرد. در میان دانشجویان، آنچه را که می‌توان به طور کلی نگرانی از درستی سیاسی نامید، به سادگی وجود نداشت. آنها روشن‌بین بودند و مشتاق بودند هر آنچه را که به آنها می‌دادیم، بررسی کنند. آنابل چند سال قبل از تعیین «دل تاریکی» جوزف کنراد در بنینگتون دست کشیده بود؛ اگرچه آن رمان یکی از قوی‌ترین آثار ضد استعمارگرایی در ادبیات انگلیسی است، اما پیام کنراد شاید برای دانشجویان فعلی کالج بسیار ظریف ارائه شده باشد، که با صدای یک راوی که کلمات خود را بر اساس حساسیت‌های قرن بیست و یکم انتخاب نمی‌کند، منتقل می‌شود. این در گریت مدو، که ساکنان آن مسن‌تر و بسیار باتجربه‌تر بودند، مشکلی نبود.

یکی از جالب‌ترین اعضای برنامه P.E.I. وینسنت بود، مردی فوق‌العاده باهوش در اواسط سی سالگی که در زندگی غیرنظامی خود راننده کامیون بود. وینسنت، از بسیاری جهات، یک خودآموز کلاسیک بود. او مرا به یاد دانشجویان دیگری می‌انداخت که در طول سال‌ها با آنها روبرو شده بودم که عادت داشتند به طور قابل اعتمادی از معلمان خود باهوش‌تر باشند، به همین دلیل به تمام اقتدارهای فکری بی‌اعتماد شده و مسیرهای نامنظم خود را می‌بافتند. او حضوری گیرا در کلاس داشت و با بینش‌های غیرمعمول، برخی مشروع و برخی کمتر، بحث را شعله‌ور می‌کرد. در یکی از جلسات درباره مقالات ساموئل جانسون، زمانی که او پیشنهاد کرد که جانسون، شاید باسوادترین مرد قرن هجدهم، معنی کلمه «رواقی‌گری» را نمی‌فهمد، حد و مرزی تعیین کردم. گفتم: «مطمئنم شما از معلمان دیگرتان باهوش‌ترید، و مطمئنم از من هم باهوش‌ترید، اما واقعاً فکر نمی‌کنم از ساموئل جانسون باهوش‌تر باشید.» او چنین توبیخ‌هایی را با خوش‌رویی پذیرفت، خندید و به چالش ذهنی بعدی پرداخت.

نمی‌توانم بگویم کی این کلمه را یاد گرفتم (کلاس سوم؟)، اما می‌توانم بگویم به محض اینکه پاسخ شما، تعریف، و پاسخ بعدی شما را خواندم، فهمیدم که اشتباه می‌کردم. کاملاً و به طور مطلق اشتباه می‌کردم. با خود گفتم: «من هرگز معنی این کلمه را واقعاً نمی‌دانستم. هوم... یک هفته قبل از آن، برتری خود را با کلمات استدلال می‌کردم. اشتباه می‌کردم، و خوشحال بودم که این را خواندم و اینگونه عمیقاً فروتن شدم.»

وینسنت با موفقیت از کلاس‌های P.E.I. عبور کرد و شروع به برنامه‌ریزی برای یک شغل احتمالی نویسندگی پس از آزادی خود، چند سال بعد، کرد. در سال ۲۰۲۴، او جایزه دوم را در یک مسابقه ملی مقاله درباره ساموئل بکت، که برای تمام افراد زندانی آزاد بود، به دست آورد.

در ژوئیه ۲۰۲۴، اعلام شد که گریت مدو تنها چند ماه دیگر تعطیل خواهد شد. این موضوع تعجب‌آور نبود. جمعیت زندان‌ها در سراسر ایالت نیویورک به دلیل کاهش نرخ جرم و کاهش احکام برای جرایم کوچک مواد مخدر در حال کاهش بود. طرح فرماندار کتی هوچول این بود که جمعیت زندان‌ها را تجمیع کرده و بدترین مراکز را تعطیل کند. زندانیان به مراکز دیگر منتقل شدند؛ به P.E.I. تا حدی نفوذ داده شد تا در مورد محل انتقال دانشجویانش، که همگی مایل به ادامه تحصیل خود بودند، تأثیر بگذارد. بیشتر مردانی که ما به آنها آموزش می‌دادیم، در مکان‌هایی با برنامه‌های آکادمیک به سر بردند، اگرچه بسیاری از آنها دسترسی کمی به کلاس‌ها داشتند. اریک از دسترسی به دوره‌های دانشگاهی محروم شده است، نه به این دلیل که او حبس ابد است، بلکه به این دلیل که او قبلاً مدرک دارد. با این حال، او معتقد است کاری که با ما در گریت مدو انجام داده است، بنیان بسیار خوبی برای مطالعات مستقل آینده به او داده است. در زمان نگارش این مطلب، او مشغول مطالعه «زندگی ساموئل جانسون» اثر بوسول است.

آنابل در آن زمان گفت: «البته گریت مدو باید بسته شود. اما مردانی در آنجا هستند که هیچ خانواده، دوست، و جامعه‌ای جز مردانی که نزدیکشان زندگی می‌کنند، با آنها کار می‌کنند، و شاید، غم‌انگیزتر از همه، با آنها درس می‌خوانند، ندارند، و اکنون همه اینها را از دست می‌دهند و باید در مکانی دوباره شروع کنند که در آن هیچ سرمایه اجتماعی ندارند و در برخی موارد چیزهای زیادی برای ترس دارند.» (مورد آخر به ویژه برای اعضای سابق باندها صادق است، که ممکن است با دشمنانی از زندگی گذشته خود روبرو شوند، و برای زندانیانی که به ویژه در برابر حمله کارکنان آسیب‌پذیر هستند – به عنوان مثال، مجرمان جنسی، یا کسانی که به افسران پلیس حمله کرده‌اند.) او ادامه داد، این تعطیلی «برای دانشجویان P.E.I. که به این برنامه به عنوان مکانی امن برای فکر کردن و صحبت کردن وابسته بودند، دشوار بود، و من از جدایی دوستان آگاه بودم.»

کاترین میکس، مربی‌ای که از طریق سازمان غیرانتفاعی «امید رو به افزایش» به زندانیان نیویورک دوره‌های دانشگاهی تدریس می‌کرد، نیز با این نظر موافق است. او به دیویس-گاف نوشت: «من مدت‌هاست فکر کرده‌ام که مزیت اصلی برنامه‌های آموزشی ما کمتر در دانش منتقل شده است تا در روابط ایجاد شده، هم بین معلمان و دانشجویان و هم بین خود دانشجویان.» «بدون این نوع روابط، چگونه آنها حتی می‌توانند خود را (برای یک بار هم که شده، در نوری مثبت) ببینند، چه رسد به درک دیگران؟ به نظر من، این همان چیزی است که بیشترین تأثیر را بر توانبخشی دارد.» به نظر من، خود تصمیم به پیوستن به این برنامه، که همیشه توسط فرهنگ زندان ارج نهاده نمی‌شد و کاملاً فشرده بود، به این معنی بود که زندانی قبلاً گامی سنجیده به سوی توانبخشی برداشته بود.

گرگ مینگو، فارغ‌التحصیل P.E.I. که در سال ۲۰۲۱، پس از چهل سال حبس، از فرماندار وقت اندرو کومو عفو شد، از زمان آزادی خود به فعالیت در حمایت از زندانیان و افراد تازه آزاد شده مشغول بوده است. او که یکی از بنیانگذاران گروه عفو (Clemency Collective) است، با پروژه بی‌گناهی (Innocence Project)، لینک هادسون برای آموزش عالی در زندان (Hudson Link for Higher Education in Prison)، و پرونده‌های عفو دانشگاه شهری نیویورک (CUNY) همکاری کرده است. او قبل از ترک گریت مدو گفت: «از هفده نفری که می‌شناسم و عفو شدند، پانزده نفر از آنها در آن زمان دانشجو بودند یا مدرک دانشگاهی داشتند. این تفاوت زیادی ایجاد می‌کند. نه فقط به این دلیل که شما در تلاش برای دستیابی به چیزی هستید، بلکه به این دلیل که در زندگی خودتان برای شما تفاوت ایجاد می‌کند. شما حس موفقیتی دارید که هیچ کس نمی‌تواند آن را از شما بگیرد. شما حس کرامتی دارید که هیچ کس نمی‌تواند آن را از شما بگیرد.»