
در آغاز، نامی وجود داشت. یک پیامبر ارول ماسک را هدایت کرد تا آن را بر پسر بزرگترش بنهد، یا او اینطور ادعا کرد. آن بیننده، ورنر فون براون، مهندس آلمانی و الهامبخش شخصیت دکتر استرنجلاو (Dr. Strangelove) استنلی کوبریک بود. اگرچه فون براون موشکهایی برای هیتلر ساخته بود و از زندانیان اردوگاه کار اجباری برای کار یدی استفاده میکرد، دولت آمریکا او را به خدمت گرفت و نهایتاً به پایگاهی در آلاباما آورد و به او مأموریت داد تا انسانها را به مدار و سپس به ماه بفرستد.
فون براون همیشه رویای سفر به عمق کهکشان را در سر داشت. در سال ۱۹۴۹، قبل از اینکه به پدرخوانده برنامه فضایی آمریکا تبدیل شود، فانتزیهای خود را روی کاغذ آورد، در رمانی با عنوان پروژه مریخ. او توضیح داد که چگونه شکل جدیدی از حکومت در سیاره سرخ شکل خواهد گرفت: یک تکنوکراسی که قادر به انجام بزرگترین و جسورانهترین کارهاست. در رأس این دولت مریخی، یک رهبر عالی، معروف به "ایلون" (The Elon)، قرار خواهد گرفت.
حقیقت این داستان مبدأ هر چه که باشد، ایلان ماسک پیشگویی فون براون را سرنوشت خود دانسته است. از زمان تأسیس اسپیسایکس (SpaceX) در سال ۲۰۰۲، تصمیمات تجاری و محاسبات سیاسی او با هدفی متعالی در ذهن انجام شده است: لحظهای که او گونه بشر را به سرزمینی جدید، سیارهای میلیونها مایل دورتر، منتقل کند؛ جایی که مهاجران از بلایای جنگ هستهای، تغییرات اقلیمی، هوش مصنوعی بدخواه و همه بلایای پیشبینیناپذیری که ناگزیر حیات روی زمین را نابود خواهند کرد، در امان خواهند بود. دور از سیاره کهن و ویران، یک آرمانشهر لیبرتارین (Libertarian) تحت نفوذ خیرخواهانه "ایلون" شکوفا خواهد شد.
این حس سرنوشت باعث شد ماسک در ۵ اکتبر ۲۰۲۴، در یک گردهمایی ترامپ در غرب پنسیلوانیا حاضر شود. ماسک با پوشیدن یک تیشرت خاکستری با شعار مریخ را اشغال کن، به جمعیت گفت که ترامپ "باید برای حفظ دموکراسی در آمریکا پیروز شود." به لطف اتحاد آنها، ماسک برای مدت کوتاهی به قدرتهایی دست یافت که معدود آمریکاییان غیرمنتخب هرگز نداشتهاند. او به عنوان رئیس دپارتمان کارایی دولتی، بخشهای بزرگی از دولت فدرال را تخریب کرد و شروع به بازسازی زیرساختهای دولتی نمود. برای چند ماه نامنظم، او نقش "ایلون" زمینی را بر عهده گرفت.
پنج ماه پس از آغاز دور دوم ریاست جمهوری ترامپ، حس متورم ماسک از جایگاهش در تاریخ با ایگوی حامی او درگیر شد، رابطه آنها به هم خورد و هر مرد تهدید کرد که دیگری را نابود خواهد کرد. ماسک سوگند خورد که سفینههای فضایی او دیگر آمریکاییها، یا تجهیزات لازم برای حمایت از آنها را به ایستگاه فضایی بینالمللی نخواهند برد. ترامپ قراردادهای فدرال اسپیسایکس را تهدید کرد که طبق گزارشها ۲۲ میلیارد دلار ارزش داشتند. هفتهها بعد، آنها همچنان به یکدیگر حمله میکردند. در ماه جولای، ترامپ به این فکر افتاد که ممکن است ماسک، متولد آفریقای جنوبی، را اخراج کند، و او نیز به نوبه خود با شیطنت اعلام کرد که یک حزب سوم جدید را تأمین مالی خواهد کرد.
هر دو مرد احتمالاً بلوف میزنند. ماسک هنوز به دولت آمریکا برای تأمین مالی طرحهای بزرگش نیاز دارد. و دولت آمریکا نیز به شدت به ایلان ماسک نیاز دارد.
سال گذشته، ۹۵ درصد از موشکهای پرتاب شده در ایالات متحده توسط اسپیسایکس پرتاب شدند. ناسا صرفاً یک مسافر بود. ماسک مدار پایینی زمین را با ماهوارهها (نزدیک به ۸۰۰۰ ماهواره) پر کرده است که برای توانایی نظامیان در ارتباطات و نظارت دولت بر قدرتهای متخاصم، ضروری میشوند. حتی اگر ترامپ سعی در برکناری ماسک داشت، نمیتوانست. هیچ رقیبی نمیتوانست به راحتی خدمات شرکتهای او را جایگزین کند.
بخوانید: پرواز فضایی آمریکا اکنون در دست ایلان ماسک است
اینکه ماسک از ناسا پیشی گرفته، یک داستان کاملاً آمریکایی است. یک نسل پیش، ناسا نگین تاج دولت آمریکا بود. این سازمان در سال ۱۹۵۸ برای نشان دادن برتری سبک زندگی آمریکایی تأسیس شد و به طرز درخشانی موفق شد. در جریان فرود آوردن انسانها بر سطح ماه، ناسا به نماد توانمندی و جسارت آمریکا تبدیل شد، اینکه چگونه این کشور – تنها در میان ملتهای زمین – در آینده زندگی میکند. فضانوردان ناسا کابویهای قرن بیستم بودند که در گوشه و کنار جهان که معمولاً از آمریکاییها متنفر بودند، مورد تحسین قرار میگرفتند. خدمه آپولو به نمایندگی از "تمام بشریت" به آسمانها سفر کردند، عبارتی که هم در قانون تأسیس ناسا و هم روی پلاکی که توسط آپولو ۱۱ روی ماه گذاشته شد، ظاهر گردید. حتی مهندسان ناسا، با کراواتهای باریک و آستینهای بالا زده، به اسطورههای هالیوودی تبدیل شدند.
ناسا در اوج ایمان لیبرالیسم به دولت متولد شد، و افول آن مسیر کاهش آن ایمان را دنبال میکند. با از دست دادن اعتماد ایالات متحده به توانایی خود برای انجام کارهای بزرگ، به ماسک به عنوان یک ناجی بالقوه روی آورد و نهایتاً به او تسلیم شد. این نمونهای از سرمایهداری رفاقتی نیست، بلکه داستانی است در مورد دولتهای خوشنیت، از هر دو حزب، که جاهطلبیهای بزرگ را بدون بینش، شایستگی، یا بودجه کافی برای تحقق آنها دنبال کردند.
اگر بالاترین هدف سیاست، کارایی باشد، پس تمام پولی که دولت صرف اسپیسایکس کرده است، منطقی به نظر میرسد. حتی شدیدترین منتقدان این شرکت نیز نبوغ مهندسی آن را تصدیق میکنند و موفقیت آن در کاهش هزینههای پرتاب را تحسین میکنند (برخلاف بسیاری از پیمانکاران دفاعی، اسپیسایکس عمدتاً هزینه شکستهای خود را متحمل میشود). اما در مسیر تقویت ماسک، و خصوصیسازی یک کالای عمومی، دولت به یک میلیاردر اجازه داده است که نفوذ بیش از حدی داشته باشد. او اکنون با یک اشاره میتواند منظومههایی از ماهوارهها را از کار بیاندازد، کشوری را منزوی کند، و عملیات یک ارتش کامل را فلج کند.
به دلیل اجتنابناپذیری ماسک، ارزشهای او بر آرمانهای آمریکا در فضا مسلط شده و شعرگونگی مأموریت قدیمی ناسا را از بین برده است. فضا زمانی قلمروی همکاری بود، فراتر از منافع تجاری و اهداف نظامی. اکنون این مکان رویارویی نظامی و منبعی برای مواد خام است که ملتها امیدوارند غارت کنند. پیگیری بشردوستانه اسرار جهان جای خود را به وسواس در مورد قدرت موشکی داده است. ماسک میخواهد از نفوذ خود برای تحمیل تلاش نامحتمل استعمار مریخ بر کشور استفاده کند، که او را ثروتمند میکند در حالی که خزانههای کشور را تخلیه مینماید. در خلأیی که از جاهطلبیهای محو شده یک ملت بر جای مانده است، اوهام ماسک از سرنوشت، ریشه دواندهاند.

عصر طلایی ناسا از یک فاجعه پدید آمد.
جان اف کندی برای ریاست جمهوری با وعده "مرز جدید" (New Frontier) مبارزه کرد، اما او واقعاً به ماهوارهها یا فضانوردان اهمیت نمیداد. درست قبل از آغاز مبارزات انتخاباتی خود، در یک جمع دوستانه در بوستون به یک دانشمند اعتراف کرد که موشکها را هدر دادن پول میداند. چند سال بعد، در مکالمهای که در کاخ سفید ضبط شد، به صراحت اقرار کرد: "من آنقدرها به فضا علاقهمند نیستم."
اما در ماه سوم ریاست جمهوریاش، کندی در باتلاق تحقیر غرق شده بود. در ۱۲ آوریل ۱۹۶۱، شوروی یوری گاگارین – یا گاگا، همانطور که مطبوعات بینالمللی با علاقه او را مینامیدند – را برای ۱۰۸ دقیقه به مدار پرتاب کرد، اولین انسانی که به ماوراء سفر کرد. نیویورک تایمز آن را گواه "برتری شوروی" ستود. تصور از بیکفایتی آمریکا پنج روز بعد، زمانی که ارتش تبعیدی مورد حمایت CIA در حمله به کوبا شکست خورد، ماجرایی که به عنوان "خلیج خوکها" (Bay of Pigs) جاودانه شد.
کندی در ناامیدی خود برای تغییر مسیر روایت، به ناگهان به مشتاقترین حامی جاهطلبانهترین طرح موجود در قفسه ناسا تبدیل شد. در ۲۱ آوریل، کمی پس از تسلیم شدن ارتش نیابتی او به کمونیستها، کندی یک کنفرانس مطبوعاتی پرفشار را تحمل کرد. در پاسخ به سوالی درباره حقارت نسبی برنامه فضایی آمریکا، بداههپردازی کرد: "اگر بتوانیم قبل از روسها به ماه برسیم، باید این کار را انجام دهیم."
یک ماه بعد، کندی در جلسهای مشترک با کنگره سخنرانی کرد که به طور رسمی برنامه آپولو را آغاز نمود. حتی در آن زمان، او تردیدهای خصوصی در مورد هزینه آن داشت، شاید به دلیل اینکه پدرش قول او برای فرود فضانورد بر سطح ماه تا سال ۱۹۷۰ را عملی بیرویه و تباهکننده میدانست. جو کندی عصبانی شد: "لعنتی، من به جک بهتر از اینها را آموخته بودم."
هنگامی که کندی جاهطلبیهای خود را بیان کرد، به تناقضگویی افتاد: "ما انتخاب میکنیم که در این دهه به ماه برویم و کارهای دیگر را انجام دهیم، نه به دلیل آسان بودنشان، بلکه به دلیل دشوار بودنشان؛ زیرا آن هدف برای سازماندهی و سنجش بهترین انرژیها و مهارتهای ما خدمت خواهد کرد." او دولت آمریکا را مکلف کرد که وظیفهای مهندسی را انجام دهد که دشوارتر از هر وظیفه دیگری در تاریخ بشر بود، بدون هیچ دلیل والاتری جز اثبات توانایی انجام آن. این روحیه پویای لیبرالیسم "مرز جدید" بود.
از دیدگاه امروز – زمانی که اعتماد عمومی به دولت بسیار کمرنگ شده است – در نظر گرفتن سرمایهگذاری بیپروا آمریکاییها که به واشنگتن اجازه دادند در پروژهای با بازدهی مادی اندک، فراتر از پیگیری پرستیژ جهانی در رقابت صفر-جمع خود با اتحاد جماهیر شوروی، متحمل شود، حیرتانگیز است. در اوج خود، آپولو حدود ۴۰۰,۰۰۰ نیروی کار را به خدمت گرفت. برنامه ماه هزینهای سرسامآور معادل ۲۸ میلیارد دلار داشت که امروزه بیش از ۳۰۰ میلیارد دلار برآورد میشود.
بر اساس معیارهای خود کندی، آپولو یک پیروزی تاریخی جهانی بود. جیمز وب، رئیس افسانهای ناسا، و معاونانش به ایجاد یک فلسفه کاملاً جدید برای مدیریت سازمانهای عظیم کمک کردند: مدیریت سیستمها. ناسا به طور همزمان مهندسان خود را به شدت مدیریت میکرد – میدانست که یک ذره گرد و غبار ناخواسته میتواند فاجعهای را به بار آورد – در حالی که به آنها آزادی عمل گستردهای برای نوآوری میداد. نمودارهای جریان پیچیده به هماهنگی کار دهها تیم در سراسر دانشگاهها، شرکتها و آزمایشگاههای دولتی کمک میکرد. ناسا با وجود استفاده از فناوریهای آزمایش نشده، رکورد ایمنی تقریباً بینقصی را به دست آورد که تنها با آتشسوزی سال ۱۹۶۷ که سه فضانورد را در کپسولشان در حین آماده شدن برای اولین مأموریت سرنشیندار آپولو کشت، خدشهدار شد. حتی در آن زمان، فرهنگ بیوقفه ناسا به سمت هدف خود پیش میرفت.
برخلاف شوروی، که سعی در دیکته کردن افکار عمومی با مدیریت دیوانهوار تصاویر عملیاتهای خود داشتند، ناسا تصمیم پرخطر خود را گرفت و به پروژه خود اجازه داد که به صورت زنده از تلویزیون پخش شود. سفرهای آپولو تماشاییترین رویداد در تاریخ این رسانه بود. طبق یک برآورد، یک پنجم جمعیت جهان، راهپیمایی نیل آرمسترانگ بر روی ماه را به صورت زنده تماشا کردند، که با توجه به گستره محدود جهانی تلویزیون در سال ۱۹۶۹، عددی بسیار حیرتانگیز بود.
برنامه فضایی در آن زمان، بازتابی از توانایی و اعتماد به نفس بود. لیندون بی. جانسون در خاطراتش نوشت: "فضا، بستری بود که انقلاب اجتماعی دهه ۱۹۶۰ از آن آغاز شد." "اگر میتوانستیم انسانی را به ماه بفرستیم، میدانستیم که باید بتوانیم پسربچهای فقیر را به مدرسه بفرستیم و مراقبتهای پزشکی مناسب برای سالمندان فراهم کنیم." آپولو الگویی برای تغییرات اجتماعی برنامهریزیشده و حکمرانی تکنوکراتیک بود – نمونه اولیه برای فردا.

زیرکترین بوروکراتها، موفقیتآفرین هستند. سالها قبل از اینکه آرمسترانگ پرچم آمریکا را بر روی ماه نصب کند، ناسا شروع به آمادهسازی برنامههایی برای ادامه آپولو کرده بود. تنها پس از لحظه جادویی فرود بر روی ماه بود که این سازمان با معاون رئیس جمهور، اسپیرو اگنیو، ملاقات کرد تا فاز بعدی آینده آمریکا در فضا را رونمایی کند. در ۴ آگوست ۱۹۶۹، ۱۵ روز پس از جهش بزرگ آرمسترانگ، ناسا چشمانداز خود را برای فرستادن انسانها به مریخ به دولت نیکسون ارائه داد.
برای موفقیت در ارائه، ناسا ورنر فون براون، مشهورترین مهندس خود را برای صحبت آورد. به هر حال، آنها داشتند همان چشماندازی را میفروختند که او دههها پیش در رمانش ترسیم کرده بود. ناسا اعلام کرد که امیدوار است تا سال ۱۹۸۲ با دو وسیله نقلیه سیارهای با نیروی هستهای، که هر کدام شش خدمه را حمل میکنند، بر مریخ فرود آید.
اما در لحظه شکوه ناسا، فون براون و همکارانش نتوانستند خود را کنترل کنند. آنها اقلام دیگری به فهرست آرزوهای خود اضافه کردند: یک پایگاه قمری، یک ایستگاه فضایی، و یک شاتل که انسانها را حمل کند. فون براون برای جلب نظر ایگویی که ناسا بیشترین نیاز را برای تحقق درخواستش داشت، گفت که میخواهد ریچارد نیکسون را به عنوان بخشی از جشن دویستمین سالگرد کشور، در سال ۱۹۱۹، به مدار بفرستد.
اگنیو آن را دوست داشت. نیکسون خیر. او باید از فکر سرازیر کردن این همه پول به برنامهای که ارتباط نزدیکی با خاطره مقدس دشمن قدیمیاش، جان کندی، داشت، متنفر بوده باشد. علاوه بر این، دوران تکنوکراسی بیحد و مرز به پایان رسیده بود، که توسط کسری بودجه و تغییر شدید در روحیه عمومی به نابودی کشانده شد. در طول فاجعه بیپایان ویتنام، مردم اعتماد خود را به سرمایهگذاریهای بزرگ طراحی شده توسط نوابغ از دست داده بودند. در همین حال، رهبران حقوق مدنی علیه انحراف هزینههای عمده از برنامههای اجتماعی فریاد میزدند. جامعهشناس آمیتا ایزیونی اصطلاحی را رایج کرد که ترشرویی فزاینده را به تصویر میکشید: ماهدوگِل (moon-doggle).
در زمانی که نیکسون به دنبال عقبنشینی بود، ناسا برنامهای را پیشنهاد کرد که هزینه سالانه آن در نهایت به ۱۰ میلیارد دلار میرسید و بیش از یک دهه به طول میانجامید – هزینهای بسیار بیشتر از آپولو. فون براون و همکارانش اتاق را به شدت اشتباه فهمیده بودند.
در نهایت، نیکسون با اعطای بودجه سالانه کمی بیش از ۳ میلیارد دلار به ناسا موافقت کرد و تمام بخشهای طرح را به جز ایستگاه فضایی و شاتل فضایی – که یک سیستم قابل استفاده مجدد بود و قول میداد هزینههای سفر فضایی را محدود کند – از بین برد. اما شاتلی که به کجا سفر کند؟ با پایان یافتن آخرین مأموریتهای آپولو – و حتی سه مورد از آنها لغو شد – ناسا دیگر مقصد مشخصی نداشت.
بسیاری از رهبرانی که این آژانس را در طول رقابت فضایی هدایت کرده بودند، از جمله فون براون، شروع به رفتن به بخش خصوصی کردند. در دوران آپولو، مهندسان دولتی همه جا حاضر بودند و در کارخانههای پیمانکاران مستقر بودند؛ آنها بر جزئیات مسلط بودند. این وضعیت در دوران شاتل، با بودجههای محدود و انتظارات کاهش یافته، تغییر کرد. به جای مدیریت خرد پیمانکاران، ناسا شروع به واگذاری امور به آنها کرد و به شرکتهای هوافضا نفوذ بیشتری بر طراحی فضاپیماها بخشید. در واقع، به آنها اجازه داد مالکیت معنوی وسایل نقلیه و قطعات آنها را در اختیار داشته باشند.
از آنجایی که پیمانکاران جزئیات را درک میکردند و مقامات ناسا نه، مسئولین ناسا تمایلی به فشار برای نوآوریها نداشتند و از ترس اینکه ممکن است مقصر اشتباه یک پیمانکار شناخته شوند، فلج شده بودند. یک طرز فکر بوروکراتیک، ابتدا به آهستگی و سپس به طور چشمگیرتر پس از فاجعه چلنجر در سال ۱۹۸۶، ریشه دواند. فریمن دایسون، فیزیکدان اخترشناس بصیر، تمایزی ویرانگر بین "ناسا کاغذی"، که عمدتاً یک تصور از حافظه و فرهنگ عامه بود، و "ناسا واقعی"، سازمان تصلب یافتهای که جای آن را گرفت، قائل شد. این انتقادات هم مشروع و هم تا حدودی ناعادلانه بودند؛ در سایه پروازهای فضایی سرنشیندار، که توجه و پرستیژ را به خود جلب میکرد، ناسا پیشرفتهایی در رباتیک و اخترفیزیک، مانند مأموریت گالیله به مشتری، را دنبال کرد. اما بدون حضور انسان، آن دستاوردها فاقد جذابیت دوران طلایی ناسا بودند.
در تابستان ۲۰۰۱، ایلان ماسک در اتاق هتلی در منهتن نشست، لپتاپش را روشن کرد و سایت NASA.gov را مرور کرد. او تازه از مهمانیای در لانگ آیلند بازگشته بود. در راه بازگشت به خانه، به دوستی گفته بود: "همیشه میخواستم کاری در فضا انجام دهم، اما فکر نمیکنم کاری باشد که یک فرد بتواند انجام دهد."
ماسک هم ثروتمند بود و هم بسیار کسل. پس از یک دوره کوتاه به عنوان مدیر عامل شرکتی که بعداً پیپل شد، توسط هیئت مدیرهاش برکنار شد، هرچند همچنان بزرگترین سهامدار آن باقی ماند. او یک جت نظامی چکسلواکی خریده بود که صدها ساعت با آن پرواز کرده بود، اما این کار نیز توجه او را به خود جلب نمیکرد. او در جستجوی چیز بعدی بود.
ماسک از کودکی طرفدار داستانهای علمی-تخیلی بود و در خیالپردازیهای فرازمینی آیزاک آسیموف و رابرت هاینلاین غرق شده بود. اما واقعیت کاوشهای فضایی، موضوعی نبود که او به دقت مطالعه کرده باشد، تا زمانی که سایت ناسا را مرور کرد و به یک کشف بزرگ دست یافت.
او فرض میکرد که درباره مأموریتهای قریبالوقوع به مریخ خواهد خواند. او به والتر آیزاکسون، زندگینامهنویس خود گفت: "فکر میکردم باید به زودی اتفاق بیفتد، چون در سال ۱۹۶۹ به ماه رفتیم، پس باید در شرف رفتن به مریخ باشیم." اما چنین برنامهای وجود نداشت، بنابراین او تصمیم گرفت که مأموریتش پیشبرد بشریت باشد.
این تفکر ماسک را به نوعی کلیشه تبدیل کرد. فضا آهنربایی برای آماتورهای ثروتمند است و – بیش از یک ماشین اسپرت یا قایق تفریحی – نهایت بیان ثروت و قدرت است. از آنجا که سفر فضایی در فرهنگ ما به عنوان دشوارترین تلاش انسانی، نیازمند منابع عظیم، ریشه دوانده است، احترام فرهنگی زیادی را به خود اختصاص میدهد. برای ماسک – که هم توسط همکلاسیهایش و هم توسط پدرش مورد قلدری قرار گرفته بود – فضا امکان تسخیر جهان و اعلام عظمتش را فراهم میکرد. یک فانتزی انتقامجویانه کلاسیک.
ماسک درباره وضعیت رو به افول ناسا اشتباه نمیکرد. نیل دگراس تایسون در مورد تداوم ناگوار برنامه شاتل فضایی گفت که سفینه پرچمدار ناسا "با جسارت به جایی رفت که انسان قبلاً صدها بار رفته بود" – دقیقاً ۱۳۵ بار. این مأموریتها برای ساخت تلسکوپ فضایی هابل و ایستگاه فضایی بینالمللی ضروری بودند، اما هرگز فراتر از مرزهای آشنای مدار پایینی زمین نرفتند. حتی در حالی که روسیه در جنگ سرد شکست میخورد، در فصول پایانی رقابت فضایی پیروز میشد و برنامهای بهتر و فعالتر را به میدان میآورد. در واقع، وقتی ماسک برای اولین بار به پرتاب موشکها فکر کرد، برای خرید موشکهای دستدوم به روسیه رفت؛ این کار مستلزم نشستن پای میز غذاهای آغشته به ودکا با مقامات بوروکرات بود که امیدوار بودند او را سرکیسه کنند. در نهایت، او به این نتیجه رسید که ساخت موشکهای خودش ارزانتر است. در سال ۲۰۰۲، او اسپیسایکس را تأسیس کرد.
ماسک یک فروشنده بود، مصمم بود که واشنگتن را متوجه خود کند – و پول نقد را به استارتآپ خود، که در انباری در حومه لسآنجلس مستقر بود و تازه شروع به مونتاژ اولین موشکهای خود کرده بود، سرازیر کند. در سال ۲۰۰۳، او یک موشک هفت طبقه را به واشنگتن دیسی منتقل کرد و آن را در خارج از موزه هوا و فضا در نشنال مال پارک کرد. به زودی، نیروی هوایی و آژانس پروژههای تحقیقاتی پیشرفته دفاعی (DARPA) چند میلیون دلار به او کمک کردند تا اسپیسایکس را توسعه دهد. در سال ۲۰۰۶، ناسا ۲۷۸ میلیون دلار برای اولین قسط برنامه جدیدی به نام خدمات حمل و نقل مداری تجاری (Commercial Orbital Transportation Services) به او اعطا کرد. او این کمکها را دریافت کرد، حتی با اینکه اسپیسایکس هنوز موشکی را با موفقیت پرتاب نکرده بود. (ماسک و شرکت به درخواست برای اظهارنظر در مورد این داستان پاسخ ندادند.)
سالها بود که ناسا به همان مجموعه قدیمی از پیمانکاران بزرگ تکیه کرده بود: نورثروپ گرومن، راکول، بوئینگ. اینها شرکتهای کند و دستوپاگیر، لنگرگاههایی در مجتمع نظامی-صنعتی، وابسته به دولت، با بوروکراسیهای خاص خود بودند. پروژههای آنها معمولاً از نظر هزینه افزایش مییافت و عملکردشان کمتر از حد انتظار بود. مقامات ناسا از شکستهای این سازمانها آگاه بودند و برای معکوس کردن آنها ناامید بودند. برنامه شاتل قرار بود به زودی بازنشسته شود، اما چه چیزی جایگزین آن میشد؟ هنوز یک ایستگاه فضایی در مدار پایینی زمین شناور بود، با فضانوردانی که منتظر تأمین مجدد بودند.
در طلوع قرن بیست و یکم، "اخلال" کلمه جادویی بود که توسط سرمایهگذاران تکرار میشد و در رسانهها به آن بتپرستی میشد. فقط مسئله زمان بود تا دولت نیز شروع به دنبال کردن همین ایده مد روز کند، با این شرطبندی که گروه جدیدی از کارآفرینان وارد صحنه خواهند شد تا شرکتهایی را ایجاد کنند که تمام مدلهای قدیمی را در هم بشکنند.
در سال ۲۰۱۰، باراک اوباما برنامه "صورت فلکی" (Constellation) جورج دبلیو بوش برای بازگشت به ماه را لغو کرد. ناسا از تجارت مالکیت سفینههای فضایی و موشکها خارج میشد – در عوض، از شرکتهای خصوصی سفینه و موشک اجاره میکرد. وقتی اوباما از مرکز فضایی کندی بازدید کرد تا این تغییر جهت را اعلام کند، یکی از موشکهای فالکون ۹ (Falcon 9) ماسک را که در سکوی پرتاب قرار داشت، مشاهده کرد. عکاسان رئیس جمهور جوان و میلیاردر نوپا را در حال قدم زدن در کنار یکدیگر ثبت کردند، یک انتقال مشعل به ماسک.
اگرچه ماسک معمولاً در به اشتراک گذاشتن اعتبار موفقیتهایش سخاوتمند نیست، اما حتی او نیز اعتراف میکند که دولت اوباما اسپیسایکس را نجات داد. شرکت او که در حال سوزاندن پول نقد و سقوط موشکهای آزمایشی بود، در آستانه فروپاشی قرار داشت. اما تغییر در سیاست، ذخیرهای از بودجه را برای او گشود. در تاریکترین لحظه اسپیسایکس، که ماسک آن را "بدترین سال زندگیام" نیز توصیف میکند، ناسا قراردادی ۱.۶ میلیارد دلاری به آن اعطا کرد تا محموله را به ایستگاه فضایی بینالمللی حمل کند. ماسک در حالت تسکین و شادی، رمز عبور رایانه خود را به "ilovenasa" تغییر داد.
از میان تمامی شرکتهای نوظهور در عصر پرواز فضایی تجاری، اسپیسایکس شایستهترین موفقیت بود. ماسک چشم تیزی برای استعدادهای مهندسی داشت، و دیدگاهی جسورانه را ترویج میکرد که آرمانگرایان جوان را به خود جذب میکرد. او با بیصبری، حقایق پذیرفتهشده را زیر سوال میبرد و هزینهها را با شدت بیوقفه کاهش میداد، حتی اگر به معنای خرید ابزاری از ایبی (eBay) برای همراستا کردن یک موشک بود.
علیرغم نقاط قوتش، اسپیسایکس در این عصر جدید نمیتوانست پیروز شود، زیرا ایده تجاریسازی ذاتاً معیوب بود. بازاری برای پرتاب موشک، استخراج از سیارکها یا طراحی لباس فضایی وجود نداشت. برای محصول بسیار گرانقیمت او، تنها یک مشتری با بودجه محدود وجود داشت: دولت ایالات متحده. این واقعیت در نهایت ماسک را به سمت خط کسبوکار دیگری سوق داد. در سال ۲۰۱۵، او استارلینک (Starlink) را تأسیس کرد. موشکهای او ماهوارهها را به مدار پرتاب میکردند تا زمین را با خدمات اینترنت تغذیه کنند، که کسبوکاری بسیار سودآورتر بود.
استارلینک اسپیسایکس را به غولی تبدیل کرد. از آنجا که اسپیسایکس دائماً موشک پرتاب میکرد – و نه فقط برای ناسا – به طور مداوم دادهها و بینشهای جدید و ارزشمندی کسب میکرد که به آن امکان میداد موشکهای ارزانتر و بهتری تولید کند. از آنجا که هیچ چیز هیجانانگیزتر از پرتاب واقعی چیزها برای یک مهندس نیست، این شرکت استعدادها را از رقبا جذب میکرد.
هدف ماسک دستیابی به وضعیت مبتذل انحصارگرایی نبود. ماسک به آیزاکسون گفت: "دیدگاه رسیدن به مریخ انگیزه هر تصمیم اسپیسایکس بوده است." وقتی او استارلینک را ایجاد کرد، این کار را به این دلیل انجام داد که سرمایه لازم برای ساخت موشکهای قدرتمند کافی برای حمل بشریت به مریخ را تأمین کند.

ماسک که خود را "مسیحی فرهنگی" مینامد، فردی به خصوص مذهبی نیست. اما تخیل او بر آخرالزمان – امکان "رویداد انقراض" – متمرکز است، زیرا تجربیات کودکیاش اضطرابهای بزرگسالیاش را به سمت فاجعه سوق میدهد. در آفریقای جنوبی، او در میان زوال دولت آپارتاید که زمانی وعده حفاظت از طبقه نژادیاش را داده بود، رشد کرد. خانوادهاش، مانند جامعهاش، در حال فروپاشی بود. زمانی که او ۸ ساله بود، والدینش از هم جدا شدند. او اکنون پدرش را شخصیتی هیولایی به یاد میآورد. ماسک یک بار به رولینگ استون گفت: "تقریباً هر چیز شیطانی که ممکن است به آن فکر کنید، او انجام داده است." (ارول ماسک به رولینگ استون گفت که "هرگز عمداً کسی را تهدید یا آزار نداده است" و بعداً گفت که اظهارات پسرش درباره اختلافات سیاسی آنها در آن زمان بوده است.)
با توجه به این آشفتگی – و کمبود اعتبار و قدرت قابل اعتماد در اوایل زندگی او – تعجبآور نیست که ماسک از بدترینها بترسد. او در صفحات رمانهای علمی تخیلی پناهگاهی از واقعیتهای خشن جهان یافت. اما رؤیاهای آخرالزمان، موتیف اصلی این ژانر هستند و داستانهایی که او میبلعید اغلب وحشت او را تشدید میکردند.
ماسک به دنبال آثاری بود که هم دلیلی برای ناامیدی و هم چشماندازی از تعالی ارائه دهند. آن رمانهای آسیموف قهرمانان فوقعقلانی، بسیاری از آنها مهندس، را به تصویر میکشیدند که با ساختن مستعمرات فضایی که تمدن میتوانست دوباره در آنجا آغاز شود، بشریت را نجات میدادند. ماسک تصور از خود را از این قهرمانان وام گرفت.
از همان سنین پایین، استعمار مریخ به ایده ثابت ماسک تبدیل شد. در مقاطع مختلف، او شرکتهایش را به عنوان مشارکتکنندگان در آن مأموریت اصلی توصیف کرده است. سایبرتراکهای (Cybertrucks) تسلا وسایلی هستند که میتوانند برای عبور از زمین مریخ سازگار شوند؛ پنلهای خورشیدی آن، منبع انرژی بالقوه برای یک مستعمره آینده. حتی گزارش شده است که او ادعا کرده است پلتفرم رسانه اجتماعیاش، X، میتواند به عنوان آزمایشی در حکومتداری غیرمتمرکز عمل کند – آزمایش چگونگی استفاده از اجماع به عنوان مبنایی برای قانونگذاری در یک پاسگاه مریخی، زیرا او دولتی حداقلی را در سیاره سرخ تصور میکند.
در اسپیسایکس، کارمندان ماسک شروع به ترسیم خطوط زندگی در مریخ کردهاند. یک تیم در حال طراحی مسکن و فضاهای عمومی است؛ ماسک قبلاً اولین شهر مریخی را "ترمینوس" (Terminus) نامگذاری کرده است، به یاد یک مستعمره سیارهای در رمانهای آسیموف. تیمهای دیگر در حال توسعه لباسهای فضایی متناسب با محیط خشن سیاره و بررسی امکان تولید مثل انسانی در آنجا هستند. (هنگامی که نیویورک تایمز درباره این تیمها گزارش داد، ماسک وجود آنها را تکذیب کرد.)
هیچ چالش مهندسی در تاریخ بشر به اندازه جسارت تبدیل مریخ به مکانی که انسانها بتوانند آن را خانه بنامند، رقیب ندارد. گوئین شاتول، رئیس و مدیر عملیات اسپیسایکس، آن را سیارهای "نیاز به تعمیر" مینامد، که یک کمگویی خندهدار است. اتمسفر مریخ ۹۵ درصد دیاکسید کربن است و با نیتروژن، و عناصری دیگر و اندکی سموم آغشته است. دما میتواند به منفی ۲۲۵ درجه فارنهایت (معادل منفی ۱۴۳ درجه سانتیگراد) برسد. همکارم راس اندرسن زمانی به طور فراموشنشدنی توصیف کرد که چه بر سر بدن انسان در مریخ میآید: "اگر بدون لباس فضایی به سطح آن قدم بگذارید، چشمان و پوست شما مانند ورقهای کاغذ سوزاننده کنده میشوند، و خون شما به بخار تبدیل شده و ظرف ۳۰ ثانیه شما را میکشد." حتی با لباس فضایی نیز، محافظت ناپایدار خواهد بود: پرتوهای کیهانی نفوذ خواهند کرد، و طوفانهای گرد و غبار مریخ – مملو از ذرات ساینده و دارای بار الکتریکی – میتوانند از درزها و مهر و مومها عبور کنند.
بخوانید: برای رسیدن به مریخ، ناسا ممکن است بالاخره نیاز به استخدام کاوشگران داشته باشد
این شرایط غیرممکن با فاصله مریخ از زمین تشدید میشود. پرتابها تنها حدود هر ۲۶ ماه یک بار امکانپذیر هستند، زمانی که مدار سیارات به گونهای همراستا میشوند که زمان سفر و نیاز به سوخت به حداقل برسد. حتی در آن صورت، رسیدن یک فضاپیما به مریخ تقریباً هشت ماه طول میکشد که تأمین مجدد یک مستعمره یا نجات ساکنان آن را فوقالعاده دشوار میسازد.
هنگامی که ماسک در مورد این خطرات مرگبار مورد سوال قرار میگیرد، به طرز آرامشبخشی ریلکس است و گفته است که خودش این سفر را انجام خواهد داد. او به آیزاکسون گفت: "مردم احتمالاً در طول مسیر خواهند مرد، همانطور که در مهاجرت به ایالات متحده اتفاق افتاد." "اما این به طرز باورنکردنی الهامبخش خواهد بود، و ما باید چیزهای الهامبخش در جهان داشته باشیم."
او برای گرم کردن این سیاره پیشنهاد میدهد که بمبهای هستهای را بر روی قطبهای مریخ منفجر کند، که به گفته او میتواند یک اثر گلخانهای را القا کند – ایدهای که او از آن لذت میبرد، شاید به عنوان یک ترول. اسپیسایکس زمانی تیشرتهایی با شعار مریخ را هستهای کن میفروخت. به گفته یک دانشمند ارشد در آژانس فضایی روسیه، Roscosmos، انجام طرح ماسک به بیش از ۱۰,۰۰۰ موشک مجهز به کلاهک هستهای نیاز دارد. حتی شخصیت داستانی ورنر فون براون، دکتر استرنجلاو، شاید از چنین صحبتهای بیمقدمهای درباره انفجارهای گرماهستهای جا میخورد.
پرزیدنت کندی نیز حاضر بود برای دستیابی به جاهطلبیهای کیهانی خطرات absurd را بپذیرد و به ضرورت جنگ سرد برای "تحمل هر باری" اشاره کرد. اما او این کار را برای نشان دادن عظمت ملی انجام داد. ماسک به دنبال صرف تریلیونها دلار – و به خطر انداختن جان انسانها – برای نشان دادن عظمت خود است. از آنجا که واقعیت او از داستان زاده شده است، ماسک از هرگونه حس محدودیتهای زمینی رهاست. حس او از نقشش در این داستان از تمایلش برای جهش به اسطوره نشأت میگیرد.

تمرکز ماسک بر مریخ نوعی اجدادپرستی نیز به شمار میرود که پژواک اسطورهشناسی خانوادگی او از فرار از افول است. در سال ۱۹۵۰، پدربزرگش جاشوا هالدمن (Joshua Haldeman) کانادا را به مقصد آفریقای جنوبی ترک کرد تا در جستجوی جامعهای آزادتر باشد – جامعهای که او معتقد بود میتواند در برابر فروپاشی تمدن غرب مقاومت کند. سخنان آخرالزمانی هالدمن علیه بانکداران یهودی و "انبوه مردم رنگینپوست" بود که او ادعا میکرد برای نابودی "تمدن سفید مسیحی" دستکاری میشوند. در ظهور آپارتاید، او نه سرکوب بلکه رستگاری را میدید، آخرین مقاومت برای ارزشهایی که مقدس میدانست.
بخوانید: پدربزرگ ضدیهودی و حامی آپارتاید ایلان ماسک
ماسک نیز مانند پدربزرگش، وسواس جلوگیری از فروپاشی تمدن را دارد. او ترسهای خود را به اصطلاحات نژادپرستانه آشکار بیان نمیکند – بلکه آنها را در زبان آزادی و بقا چارچوببندی میکند – اما بر مفهوم یک "استخر ژنی" با هوش رو به کاهش متمرکز است. او به اشلی ونس، زندگینامهنویس خود گفت: "اگر هر نسل متوالی از افراد باهوش، فرزندان کمتری داشته باشد، احتمالاً بد است." سخنان او تحریکآمیز است، اما به اندازه کافی لغزنده است که از افراطگرایی آشکار جلوگیری کند.
با این حال، طی سالها بیانیهها، پستهای رسانههای اجتماعی و مصاحبهها، الگویی پدیدار شده است: ماسک مریخ را نه صرفاً یک قایق نجات، بلکه یک آزمایشگاه میبیند – فرصتی برای بازمهندسی بشریت. در سیارهای جدید، دور از هرج و مرج و محدودیتهای زمین، او جامعهای را تصور میکند که به شکل خودش بازسازی شده است.
این باور ریشه در نوعی داروینیسم اجتماعی تکنولوژیک دارد، ایدهای که تکامل میتواند با مهندسی هدایت یا حتی ارتقا یابد. اینگونه او یک فرض محرک نورالینک (Neuralink) را توصیف میکند، شرکتی که او در تأسیس آن نقش داشت و در حال توسعه رابطهای مغز و کامپیوتر است که هدفشان ادغام شناخت انسان با ماشینها و عملاً ایجاد گونهای از سایبورگها است.
همین روحیه در وسواس ماسک به تولید مثل نیز نفوذ کرده است، و او سهم خود را ادا میکند. طبق شمارش وال استریت ژورنال، او اکنون حداقل ۱۴ فرزند از چهار مادر بیولوژیکی دارد. در جهانبینی او، آخرالزمان و رستگاری با هم تلاقی میکنند: یا ما به نژادی با درخشش مهندسیشده تبدیل میشویم، یا ناپدید میشویم، و مریخ بزرگترین فرصت برای بازآفرینی بشریت است. به یک معنا، این الگو از مهاجرت کلاسیک پیروی میکند. شجاعان در جستجوی فرصت مهاجرت میکنند، در حالی که کسانی که باقی میمانند با انقراض روبرو میشوند. بقا به آزمونی برای ارزش تبدیل میشود. کسانی که باقی میمانند، با بیعملی خود، خود را برای آینده نامناسب نشان میدهند.
ماسک پیشنهاد کرده است که پس از رسیدن مهاجران به مریخ، اشکال زندگی – احتمالاً از جمله انسانها – ممکن است از طریق مهندسی زیستی برای بقا در محیط خشن سیاره، تغییر داده شوند. در یکی از مصاحبهها، او اشاره کرد که بشریت مدتهاست که ارگانیسمها را "با نوعی پرورش انتخابی" شکل داده است. او اشاره کرد که انسانها میتوانند مانند گاوها پرورش یابند. گزارش شده است که او آماده است مواد ژنتیکی خود را به این تلاش اهدا کند. منابع به تایمز گفتند که ماسک پیشنهاد کرده است اسپرم خود را برای کمک به پایهگذاری یک مستعمره مریخی اهدا کند (که ماسک بعداً آن را تکذیب کرد).
ماسک با استفاده از مفهومی وام گرفته شده از داستانهای آسیموف، میگوید که مهاجران مریخی "نور آگاهی" خواهند بود. آنها آخرین امید بشریت، وزنهای در مقابل عصر تاریکی هستند که میتواند به دنبال نابودی زمین باشد. اما آنچه تاریک است، دیدگاه او در مورد رها کردن زمین و سرمایهگذاری ایمان گونهها در یک نخبه خودانتخاب شده است، نخبهای که ارزشهای خود ماسک و شاید حتی ویژگیهای او را منعکس میکند. این ایده جنونآمیز است و نقطه مقابل آرمان قدیمی ناسا است: برای تمام بشریت.
در ساعات اولیه یک صبح بهاری، من از روی یک پل در فلوریدا، از میان یک پناهگاه حیات وحش پر از تمساحها و گرازهای وحشی، به سرزمینی مقدس راندم: مجتمع پرتاب ۳۹A، که زمانی صحنهای برای عظمت ناسا بود.
بیش از نیم قرن پیش، آپولو ۱۱ صعود خود به ماه را از همینجا آغاز کرد. در طول رقابت فضایی، شاید هیجانانگیزترین مکان روی کره زمین بود، که بین شکوه و فاجعه در نوسان بود: ۱۱ مأموریت آپولو از اینجا بلند شدند، و پس از آن ۸۲ پرتاب شاتل فضایی. ناسا ۳۹A را برای دوران تلویزیون قاببندی کرده بود: یک پرچم عظیم آمریکایی در یک سوی افق به اهتزاز درآمده، و یک ساعت شمارش معکوس دیجیتالی غولپیکر در سوی دیگر. حتی اکنون نیز، یک تابلوی فرسوده CBS News بر روی یک ساختمان کوچک سیمانی با منظری عالی از سایت آویزان است – همان مکانی که والتر کرانکایت زمانی پرتابها را با لحن معتبر خود روایت میکرد.
تا سال ۲۰۱۳، سکوی پرتاب به یک یادگار گرانقیمت و بلااستفاده تبدیل شده بود، اما به دلیل حضور آن در فهرست ملی مکانهای تاریخی، نمیتوانست تخریب شود. ماسک به این مکان چشم دوخته بود، همانطور که رقیب دیرینهاش، جف بزوس، نیز چنین بود. اما در آن زمان، بزوس موشکی نداشت که بتواند از ۳۹A پرواز کند. اسپیسایکس حق اجاره سکوی پرتاب را برای ۲۰ سال آینده از آن خود کرد. تئاتر قدیمی رؤیاهای آمریکایی اکنون متعلق به ماسک بود.
من برای تماشای پرتاب فالکون ۹ (Falcon 9) – موشک کاری اسپیسایکس، به ارتفاع یک ساختمان ۲۰ طبقه – به ۳۹A رسیدم که قرار بود محموله را به ایستگاه فضایی بینالمللی، در مدار پایینی زمین، برساند. هیچ جایگزینی برای فالکون ۹ وجود ندارد، و هیچ رقیبی برای اسپیسایکس نیست. در حال حاضر، این شرکت تنها نهاد داخلی، دولتی یا خصوصی، با ظرفیت حمل خدمه و بار به ایستگاه فضایی است.
لیندون جانسون زمانی گفت: "کنترل فضا به معنای کنترل جهان است." در زمان او، فضا راهی برای نمایش قدرت ملی به مخاطبان جهانی از طریق نمایش برتری فنی بود. امروز، در کنار زمین، دریا و هوا، به حوزه جنگ تبدیل شده است. عملیاتهای جنگی مدرن به سیستمهای فضایی متکی هستند که مهمات را هدایت میکنند، ارتباطات را هماهنگ میسازند و بر دشمنان جاسوسی میکنند. بدون تسلط در مدار، نیروهای زمینی ناشنوا، نابینا و عمدتاً بیحرکت خواهند بود. در سال ۲۰۱۹، پنتاگون نیروی فضایی را به عنوان ششمین شاخه ارتش ایجاد کرد.
اگر فضا قدرت باشد، پس نقش ماسک به شدت کماهمیت جلوه داده شده است. دیگر دقیق نیست که او را صرفاً ثروتمندترین ساکن زمین بنامیم. ایالات متحده اکنون برای فرماندهی فضا به او وابسته است. از طریق بخش استارشیلد (Starshield) خود، اسپیسایکس ارتباطات فضایی را برای نیروهای مسلح آمریکا فراهم میکند؛ ماهوارههای آن طبق گزارشها میتوانند موشکهای هایپرسونیک و بالستیک را ردیابی کنند و گستره نظارتی دولت را به تقریباً تمام نقاط جهان بسط دهند. در ماه آوریل، نیروی فضایی اکثریت قراردادهای خود را برای مجموعهای از مأموریتهای امنیت ملی در سالهای آینده به اسپیسایکس اعطا کرد.
بخشی از این کار شامل آژانسهایی مانند اداره ملی شناسایی (National Reconnaissance Office) است که آن را در حاشیه طبقهبندی قرار میدهد. گستره واقعی اتکای دولت به اسپیسایکس عمدتاً پنهان است، به ندرت مورد بررسی قرار میگیرد، و تنها به طور سست تنظیم میشود. با این حال، این وابندگی انکارناپذیر است. اگر ماسک حمایت خود را – از روی اصول، کینه، یا انگیزه سود – متوقف کند، دولت ممکن است خود را در بنبست بیابد. هیچ یک از رقبای اسپیسایکس هنوز توانایی جایگزینی آن را ندارند. (سخنگوی نیروی فضایی گفت که این نیرو به "تعدادی شریک صنعتی"، از جمله اسپیسایکس، متکی است و به دنبال "گسترش تنوع فروشندگان بالقوه" است، و افزود که وزارت دفاع "نظارت دقیق" بر قراردادهای خود اعمال میکند. سخنگو همچنین ادعاهای مبنی بر ردیابی موشکها توسط ماهوارههای اسپیسایکس را تکذیب کرد.)
جنگ در اوکراین نگاهی هولناک به خطرات ناشی از نقش ماسک به عنوان دروازهبان بین ستارهای ارائه کرده است. در روزهای اولیه تهاجم، اسپیسایکس برای تأمین پایانههای استارلینک به اوکراین شتافت و به جایگزینی سیستمهای ارتباطی که توسط حملات سایبری روسیه و پیشروی نیروها مختل شده بودند، کمک کرد. این یک حرکت شرافتمندانه و یک مزیت استراتژیک بود. نیروهای اوکراینی، با قدرت فناوری جدید، تاکتیکهای نامتقارن و جسورانهای را هماهنگ کردند که پیشرویهای روسیه را خنثی کرد.
اما تعهد ماسک به زودی متزلزل شد. در سپتامبر ۲۰۲۲، اسپیسایکس درخواست اوکراین برای گسترش پوشش استارلینک به کریمه را رد کرد و عملاً یک حمله برنامهریزی شده به نیروهای دریایی روسیه در سواستوپل را مسدود نمود. (از پاییز همان سال، ماسک شروع به صحبت طولانی با ولادیمیر پوتین کرد، طبق گزارش وال استریت ژورنال، که جامعه اطلاعاتی آمریکا را نگران کرد.) در ماههای بعد، این شرکت محدودیتهای جغرافیایی جدیدی را بر استفاده از استارلینک اعمال کرد و کاربرد آن را در مناطقی که اوکراین ممکن بود آسیبپذیریهای روسیه را هدف قرار دهد، محدود ساخت. ماسک این حرکت را اقدامی از روی خویشتنداری محتاطانه دانست که به جلوگیری از جنگ جهانی سوم کمک میکند. اما همچنین یک واقعیت نگرانکننده را آشکار ساخت: عملیاتهای میدان نبرد اوکراین منوط به تصمیم یک فرد واحد بود. او در X نوشت: "سیستم استارلینک من ستون فقرات ارتش اوکراین است. اگر آن را خاموش کنم، کل خط مقدم آنها فرو خواهد پاشید."
برتری ماسک نشاندهنده تغییر عمیقی در تاریخ اقتصاد سیاسی آمریکا است. در طول جنگ سرد، مجتمع نظامی-صنعتی توسط شرکتهایی اداره میشد که به عنوان خدمتگزاران دولت عمل میکردند. آنها نفوذ زیادی داشتند، اما عمدتاً نهادهای بوروکراتیک و بیروح باقی ماندند – چرخدندههایی در یک ماشین بزرگ و سودآور. ماسک متفاوت است. سالها پوشش رسانهای ستایشآمیز و نفوذ گسترده او در رسانههای اجتماعی، لژیونهایی از طرفداران دوآتشه و یک فرقه شخصیتی را به وجود آورده است. دستاوردهای او حیرتانگیز است.
در شب نمناک فلوریدا، روی تپهای شنی ایستاده بودم و چشمانم را به مجتمع پرتاب ۳۹A دوخته بودم، در حالی که ساعت شمارش معکوس به سمت صفر میرفت. و سپس، بدون نیاز به روایت کرانکایت، تماشاگر بودم که فالکون ۹ (Falcon 9) به طرز خشنی تاریکی را شکافت، با محمولهای که عازم ایستگاه فضایی بود. چند دقیقه بعد، نوری در آسمان پدیدار شد: موشک قابل استفاده مجدد در حال بازگشت به خانه بود. باشکوه و مقتدر، بر روی درختان نخل، درخششی گرم میانداخت.
برای مدتی در بهار امسال، جاهطلبیهای بزرگ ماسک به نظر میرسید که ممکن است به زانو درآیند. در واشنگتن، مدتها بود که تصور میشد ماسک و ترامپ به یکدیگر پشت خواهند کرد. وقتی بالاخره این اتفاق افتاد، جرقه آن، به طرز مناسبی، ناسا بود. ماسک تلاش کرده بود دوستش، جرد آیزاکمن، را به عنوان رئیس این آژانس منصوب کند – حرکتی که بوی رانتخواری میداد. در سال ۲۰۲۱، آیزاکمن، یک کارآفرین فناوری، میلیونها دلار به اسپیسایکس پرداخت کرده بود تا رویای کودکی خود را برای پرواز به فضا دنبال کند. این معامله به زودی به دوستی و در نهایت، مالکیت سهام شرکت او در خود اسپیسایکس منجر شد.
وقتی ترامپ از ماسک رویگردان شد، او به جایی ضربه زد که بیشترین درد را داشت. رئیسجمهور که از کمکهای مالی گذشته آیزاکمن به کمپینهای دموکراتیک ناراحت شده بود، در ۳۱ می نامزدی او را پس گرفت. ماسک این اقدام را یکی از رشته خیانتها تلقی کرد و به صورت آنلاین عصبانی شد، هشدار داد که پروندههای جفری اپستین (Jeffrey Epstein) ترامپ را درگیر خواهد کرد و لایحه هزینههای رئیسجمهور یک "عمل زشت و نفرتانگیز" است. این درگیری به سرعت به فضا کشیده شد. ماسک تهدید کرد که فضاپیمای تأمینکننده ایستگاه فضایی بینالمللی را از رده خارج خواهد کرد؛ ترامپ نیز با تندی اعلام کرد که دستور بازبینی قراردادهای دولتی اسپیسایکس را صادر خواهد کرد.
با این حال، با وجود همه کدورتها، هیچ نشانهای از آسیب دیدن اسپیسایکس وجود ندارد. ترامپ و ماسک بوروکراسی فدرال را از هم پاشیدهاند، اما گرایشهای قدیمی آن همچنان غالب است؛ دستگاه به فروشندگانی که نتایج را تحویل دادهاند، چسبیده است. حتی در حالی که ترامپ خشمگین بود، وابستگی واشنگتن به ماسک در حال افزایش بود. در ماه ژوئن، یک فرمانده نیروی فضایی گفت که اسپیسایکس نقش مهمی در برنامه MILNET ایفا خواهد کرد، یک صورت فلکی جدید متشکل از بیش از ۴۸۰ ماهواره. طبق گزارشها، پنتاگون هزینه آن را پرداخت خواهد کرد؛ جامعه اطلاعاتی بر آن نظارت خواهد داشت؛ ماسک آن را اداره خواهد کرد.
در بودجه پیشنهادی ۲۰۲۶ خود، دولت ترامپ اقدام به تأمین مالی جاهطلبیهای عمیقتر ماسک کرد، هرچند با کسری از مبلغ هنگفت مورد نیاز. ترامپ پیشنهاد کرده است که ۱ میلیارد دلار برای تسریع یک مأموریت به مریخ و تأمین مالی طراحی لباسهای فضایی، سیستمهای فرود، و سایر فناوریهایی که سفر را امکانپذیر میکنند، هزینه شود.
پولی که برای اکتشافات فضایی انسان هزینه میشود، از سایر برنامههای ناسا برداشته خواهد شد، حتی با کاهش ۲۵ درصدی بودجه کلی آژانس و کاهش یک سومی نیروی کار آن. برای تحقق سرنوشت کیهانی ماسک، دولت در حال از بین بردن مأموریت علمی گستردهتر ناسا است – کاری که ناسا در آن بهترین عملکرد را دارد. (وقتی در مورد این تغییر از سخنگوی ناسا سوال شد، او "پیشگامی در اکتشافات انسانی منظومه شمسی" را "مأموریت اصلی" آژانس توصیف کرد، و افزود که این آژانس "به یک بازار رقابتی کمک میکند که نوآوری تجاری را افزایش خواهد داد.") پروازهای فضایی سرنشیندار برای دههها در حال دست و پا زدن بودهاند، در حالی که ناتوانی در تکرار بزرگترین دستاوردهایشان و نوسانات ناشی از تغییر اولویتهای ریاستجمهوری آنها را آزار میداد. و اهمیت فضانوردان در حوزه اکتشافات، که همیشه زیر سوال بود، با بهبود کیفیت رباتها، بیشتر نیز کاهش یافته است.
در همین حال، و بدون جلب همان نوع توجه، ناسا همچنان هوش سرشار فوقالعادهای در علم از خود نشان میدهد؛ ابتکارات تحقیقاتی آن شاید عمیقترین سرمایهگذاریها در کل دولت باشند. آنها به بزرگترین اسرار جهان میپردازند: چگونه زندگی آغاز شد؟ آیا ما در کیهان تنها هستیم؟
دولت – که اغلب به عنوان یک بوروکراسی روحخوار دیده میشود – به ارائه پاسخهایی به این معنویترین سوالات کمک کرده است. در اواخر دهه ۱۹۸۰ و اوایل دهه ۹۰، کاوشگر پسزمینه کیهانی (Cosmic Background Explorer) پشتیبانی تجربی از نظریه بیگ بنگ (Big Bang) ارائه کرد. در سال ۲۰۲۰، پس از رسیدن کاوشگر OSIRIS-REx به سیارک بنو (Bennu)، نمونهای از نوعی پرتابه اولیه جمعآوری کرد که گمان میرود بلوکهای سازنده حیات را به زمین اولیه رسانده باشد. ناسا با استفاده از تلسکوپ فضایی هابل (Hubble Space Telescope)، به تعیین سن جهان کمک کرد، وجود انرژی تاریک (dark energy) را تأیید کرد، و نگاه بشریت را به کهکشانهای دوردست و سیاهچالهها گسترش داد. یکی از تلسکوپهای ناسا با ثبت نور از کهکشانها آنگونه که بیش از ۱۳ میلیارد سال پیش وجود داشتند، عملاً به گذشته دور جهان خیره شده است.
با تمام تمسخر ماسک نسبت به جاهطلبی نداشتن ناسا، این آژانس قبلاً یک کارزار جسورانه را برای کاوش مریخ – البته با رباتها، نه مهاجران – به راه انداخته بود. در طول دههها، ناوگانی از مریخنوردها (Spirit، Opportunity، Curiosity، Perseverance) را برای گشت و گذار در دشتهای سیاره سرخ فرستاد، که به حفاری سنگ و جستجو برای آثار باستانی آب و حیات میپرداختند.
عدسیهای ناسا به درون نیز اشاره میکنند، نه فقط به بیرون. ماهوارههای آن ذوب شدن کلاهکهای یخی قطبی و تخریب جنگلها را ثبت کردهاند و بشریت را از ناپایداری سیاره آگاه میسازند. بر خلاف دستاوردهای تکنولوژیکی که ناسا اغلب به کنگره برای توجیه وجود خود تبلیغ میکند، این کشفیات، پیشرفتهای زودگذر در مهندسی کاربردی نیستند. آنها راهی برای خودشناسی بشریت هستند – کشفیاتی که شرکتهای خصوصی هرگز آنها را دنبال نخواهند کرد، زیرا ارزش آنها قابل تجاریسازی نیست.
به عبارت دیگر، بودجه ترامپ یک سند فرهنگی است. این سند منعکسکننده تغییر در ارزشهای عمومی است. نه چندان پیش، کارل سیگن، ستارهشناس، شکل تفکر آمریکاییها درباره فضا را تعیین میکرد. او این کار را از طریق کتابهای ظریف و مجموعه تلویزیونیاش، کیهان (Cosmos)، که تخمین زده میشود ۵۰۰ میلیون بیننده در سراسر جهان داشت، انجام داد. در هسته اصلی، پروژه او تمجید از فضیلتهای روش علمی بود که شکگرایی و فروتنی را میطلبد و ترویج میدهد – شیوهای از تفکر که میتواند به جامعه در مقاومت در برابر جاذبه اقتدارگرایی کمک کند. او شگفتی را بروز میداد، ارزشی که امید داشت در آمریکاییها پرورش دهد، و به انسانگرایی روشنگری بازمیگشت، که در مورد مرزهای بین فلسفه و علم سختگیر نبود.
هر بار که ماسک را میبینم، به یاد سیگن میافتم – زیرا ماسک نقطه مقابل اوست. او موجودی از علم نیست، بلکه از مهندسی است. ثروتش را مدیون قدرت بیامان موشکهایش و حیرتی است که آنها الهام میبخشند. هیچ چیز متواضعانهای در رفتار او نیست. ماسک به جای تجلیل از طبیعت شکننده و بداهه وجود انسان، به دنبال بهینهسازی یا بازنویسی آن است – به نام تکامل، در تعقیب سود، در تحقق خودشیفتهوار فانتزیهای نوجوانانهاش. جایی که سیگن همکاری را متصور بود، ماسک تجسم پیروزی فرد است. جایی که سیگن در مورد عواقب ناخواسته فناوری هشدار میداد، ماسک بیپروا به سوی اختلال بعدی میتازد. این عجله در نهایت بسیاری از محدودیتهای قدیمی او را از بین خواهد برد.
برای بیش از ۵۰ سال، دولت ایالات متحده به مأموریتهای مریخ اندیشیده و هرگز اراده سیاسی برای تأمین مالی یکی از آنها را به دست نیاورده است. ایلان ماسک دقیقاً همین کار را میکند. اسپیسایکس در حال برنامهریزی برای پرتاب اولین مأموریت بدون سرنشین خود به مریخ – نه با بودجه و نه با تأیید رسمی ناسا – در اواخر سال ۲۰۲۶ است که با همترازی سیارات زمانبندی شده است.
ماسک خود شانس موفقیت در پنجره زمانی ۲۰۲۶ را ۵۰-۵۰ ارزیابی میکند. سابقه او در نمایشبازیها و عدم رعایت ضربالاجلها نشان میدهد که این شانسها ممکن است بیش از حد واقعی باشند. اما این فقط لافزنی نیست. او در حال ساخت قدرتمندترین موشک تاریخ بشر است، آن را با سرعتی بیوقفه آزمایش میکند، و از طریق اراده محض آن را به سمت عملی شدن سوق میدهد. هر چند که جدولهای زمانی او گمانهزنی باشند، اما به مقصدی قابل قبول اشاره میکنند: روزی که ماسک از گرانش دولت ایالات متحده فرار کند.
داستان ایلان ماسک را میتوان با ژانر داستانی که او بیش از همه میپرستد، روایت کرد. ناسا در یک عمل غرورآمیز، به موجودی به نام اسپیسایکس زندگی بخشید، با این باور که میتواند به تحقق بلندپروازانهترین آرمانهای بشریت کمک کند. اما، همانطور که در همه تمثیلهای بزرگ درباره فناوری، خلقت از خالق پیشی گرفت. آنچه قرار بود شریک باشد، به نیرویی مسلط تبدیل شد. ارباب کنترل را از دست داد. و بدین ترتیب، بخش جدیدی از داستان آغاز میشود: فصلی دیستوپیایی که به زبان رهایی نگاشته شده است.