ترکیب آن نشست عجیب در آلاسکا با ولادیمیر پوتین و گردهمایی کمی کمتر عجیب رهبران ناتو در واشنگتن، آخرین یادآوری بود که دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، یک مذاکرهکننده افتضاح و استاد واقعی «هنر واگذاری» است. او آماده نمیشود، زیردستانش پیشزمینهای فراهم نمیکنند، و بدون اینکه بداند چه میخواهد یا خطوط قرمزش کجاست، وارد هر جلسهای میشود. او هیچ استراتژیای ندارد و به جزئیات علاقهای نشان نمیدهد، بنابراین فقط بداههپردازی میکند.
همانطور که در دوره اول ریاستجمهوریاش آموختیم، زمانی که وقت خود را با آن جلسات بیاهمیت و شبیه به برنامههای تلویزیونی با کیم جونگ اون، رهبر کره شمالی، تلف کرد، تنها چیزی که ترامپ واقعاً میخواهد توجه است، همراه با صحنههای دراماتیک که نشان دهد او مسئول است. محتوای هر توافقی که ممکن است انجام دهد در درجه دوم اهمیت قرار دارد، اگر نگوییم بیاهمیت است، به همین دلیل برخی از توافقات تجاری که اخیراً اعلام کرده است، کمتر از آنچه ادعا میکند برای ایالات متحده مطلوب هستند.
تنها دلیلی که هر کسی به اشتباهات دیپلماتیک دمدمی مزاج ترامپ توجه میکند این است که او رئیسجمهور قدرتمندترین کشور جهان است و اعضای بزدل کنگره از حزب جمهوریخواه، که شبیه به یک فرقه است، همچنان به هر خواسته او تن میدهند. اما وقتی افراد کمتجربهای مانند ترامپ، مارکو روبیو، وزیر امور خارجه آمریکا، و دیپلمات آماتور استیو ویتکاف، با افرادی چون ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، یا سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه، روبرو میشوند، باید انتظار داشت که طرف مقابل جیب ایالات متحده را کاملاً خالی کند. فقط از خود بپرسید: آیا ترامپ در دیدار با پوتین در آلاسکا چیزی برای ایالات متحده، متحدانش یا اوکراین به دست آورد؟ آیا پوتین چیزی را واگذار کرد؟ برای این موضوع، ترامپ چه امتیازاتی از آن رهبران اروپایی گرفت که برای ترغیب او به عدم رها کردن اوکراین به واشنگتن آمده بودند؟
انجام یک مذاکره موفق با یک حریف جدی، مستلزم ارزیابی بیرحمانه و واقعبینانه منافع، قدرت و عزم هر دو طرف است. شما قرار نیست رهبری مانند پوتین را فقط به این دلیل که او شما را دوست دارد یا شما یک فرش قرمز در فرودگاه برایش پهن کردهاید، به دادن امتیاز مجاب کنید، و با خوشبینی یا تهدیدات و وعدههایی که کسی آنها را جدی نمیگیرد، به جایی نخواهید رسید.
این مشکل آخر، سیاست غرب در قبال روسیه و اوکراین را برای بیش از یک دهه آزار داده است. اگرچه اکثر سیاستمداران و کارشناسان غربی هنوز از اعتراف به آن اکراه دارند، اما ریشه اصلی مشکل یک عدم تقارن بنیادی در انگیزه بین روسیه و غرب است، عدم تقارنی که ناشی از درک هر طرف از تهدید و تعریف منافع حیاتی است. (برای ثبت، این شکاف دلیلی است که برخی از ما در سال ۲۰۱۴ در مورد قدم گذاشتن در این مسیر هشدار دادیم). پوتین ممکن است دلایل متعددی برای کارهایی که انجام داده باشد، اما مهمترین دلیل آن، ترس – که به طور گستردهای در سراسر طیف سیاسی روسیه مشترک بود – از اینکه پیوستن اوکراین به ناتو تهدیدی وجودی برای روسیه است، بود.
هیچ چیز به اندازه امتناع نخبگان سیاست خارجی غرب از پذیرش این واقعیت که توسعه بیرویه ناتو – و به ویژه دعوت سال ۲۰۰۸ از اوکراین و گرجستان برای آمادهسازی درخواستهای عضویت آینده – یک اشتباه استراتژیک بود، به موضع غرب در این موضوع آسیب نرسانده است. این مهمترین «ریشه اصلی» است که پوتین مدعی است باید در یک توافق صلح مورد توجه قرار گیرد، و همان چیزی است که حامیان غربی گسترش ناتو به شدت سعی در انکار یا نادیده گرفتن آن داشتهاند. هیچ یک از اینها جنگ پیشگیرانه غیرقانونی پوتین را توجیه نمیکند، اما پایان دادن به یک درگیری جدی دشوار است اگر هیچ کس دلایل شروع آن را در وهله اول تصدیق و حل و فصل نکند.
واقعیت ناخوشایند این است که مسکو مایل بوده اقتصاد خود را در حالت جنگی قرار دهد و صدها هزار نفر را قربانی کند تا به اهداف خود برسد، اما حامیان غربی اوکراین چنین نکرده و نخواهند کرد. اوکراینیها فداکاریهای عظیم و قهرمانانهای برای دفاع از کشورشان انجام دادهاند، و کشورهای غربی پول، سلاح، اطلاعات، آموزش و حمایت دیپلماتیک فراوانی به کییف ارائه کردهاند، اما از همان ابتدا روشن بود که هیچ کس دیگری در اروپا یا آمریکای شمالی نیروهای نظامی خود را برای جنگ و مرگ به آنجا اعزام نخواهد کرد. (باز هم، ای کاش رهبران غربی این موضوع را با دقت بیشتری در سال ۲۰۰۸ یا پس از ۲۰۱۴ در نظر میگرفتند). افرادی هستند که فکر میکنند ناتو باید خود وارد جنگ میشد، و من به خاطر ثبات قدمشان به آنها احترام میگذارم، اما آنها هرگز به متقاعد کردن افکار عمومی مرتبط یا رهبرانشان نزدیک هم نشدند.
نتیجه این است که روسیه در میدان نبرد دست بالا را به دست آورده است، که تا حدی توسط برخی اشتباهات اوکراین (مانند حمله متقابل نافرجام آن در تابستان ۲۰۲۳) یاری شده است. کسانی که هنوز اصرار دارند تنها نتیجه قابل قبول برای اوکراین، بازپسگیری تمام قلمروهای از دست رفته (از جمله کریمه) و سپس پیوستن به ناتو و اتحادیه اروپا است، باید توضیح دهند که دقیقاً چگونه قصد دارند به این هدف دست یابند. تا زمانی که آنها یک استراتژی منسجم و قانعکننده برای چگونگی دستیابی به این معجزه ارائه نکنند، انتظار به دست آوردن آنها بر سر میز مذاکره فراتر از حد مضحک است.
بنابراین، آیا ترامپ در اجلاس اخیر آلاسکا در طرف پوتین ایستاد و آیا او باید در برابر چربزبانیها و درخواستهای رهبران اروپایی که به واشنگتن رفتند به امید تقویت اراده او مقاومت کند؟ پاسخ منفی است.
مسائل بزرگتری در اینجا مطرح است، و استراتژیهای مذاکره ایالات متحده و اروپا باید بر روی آنها تمرکز کنند. حتی اگر برخی از خواستههای پوتین باید در توافق صلح آینده مورد تأیید قرار گیرند، سایر خواستهها باید به طور خلاصه رد شوند، مانند درخواست خروج نیروهای ناتو از برخی کشورهای عضو، یا «نازیزدایی» و خلع سلاح جزئی اوکراین. اگر روسیه اصرار دارد که باید از نیروهای خارجی که میترسد روزی در اوکراین مستقر شوند، محافظت شود، پس اوکراین نیز باید از حملات مجدد روسیه محافظت شود و ابزارهای دفاع از خود را داشته باشد.
نگرانی دوم دلیلی است که اوکراین و سایر کشورهای اروپایی به نوعی تضمین امنیتی علاقه دارند، احتمالاً در راستای ماده ۵ ناتو اما بدون عضویت رسمی. اما این ایده با حداقل دو ایراد آشکار مواجه است. اول، ماده ۵ یک تعهد امنیتی غیرقابل نفوذ نیست و مطمئناً یک ماشه خودکار برای اعزام نیروهای متحد برای کمک به یک کشور عضو که مورد حمله قرار گرفته است، نمیباشد. تمام آنچه ماده ۵ میگوید این است که حمله به یک عضو، حمله به همه آنها تلقی خواهد شد، و هر کشور عضو، به صورت فردی و جمعی، «اقداماتی را که لازم بداند» انجام خواهد داد. دوم، و به همان اندازه مهم، چرا هر کشور عاقلی باید به وعده یا تعهد ترامپ اعتماد کند، با توجه به سابقه زندگی او در نقض وعدهها و تغییر مسیر بدون هشدار؟ حتی اگر در نهایت توافقی بر سر نوعی تضمین امنیتی برای اوکراین حاصل شود، چرا کسی باید آن را جدی بگیرد؟
همچنین صحبتهایی در مورد ترتیب دادن یک ملاقات رو در رو بین پوتین و زلنسکی، احتمالاً با وساطت ایالات متحده، وجود دارد. این مستلزم یک امتیاز نمادین از سوی پوتین است که در گذشته در برابر چنین درخواستهایی مقاومت کرده است، اما برای من دشوار است باور کنم که چنین جلسهای بتواند صلح پایداری را در غیاب یک تغییر قابل توجه در آنچه در میدان نبرد و در چشمانداز بلندمدت اوکراین رخ میدهد، ایجاد کند. بار دیگر، مهم است که از درام دیدارهای شخصی که هیجان رسانهای زیادی ایجاد میکنند اما نتایج کمی دارند (هنگامی که ترامپ و ویتکاف درگیر هستند) منحرف نشویم.
بهترین چیزی که میتوان امید داشت چیست؟ با توجه به نحوه پیشروی جنگ، و واقعیت اینکه روسیه بیش از غیر اوکراینیها به این موضوع اهمیت میدهد، مسکو به برخی از خواستههای خود خواهد رسید. اما با توجه به هزینههای عظیمی که تاکنون متحمل شده است، و چشمانداز ضررهای حتی بیشتر در صورتی که اوکراین همچنان از حمایت خارجی سخاوتمندانه برخوردار باشد، باید بتوان آنچه را که در راستای منافع غرب نیست، از روسیه دریغ کرد.
به جای رویکرد متناوب ترامپ، و همچنین اشتیاق او به درگیری با متحدان اروپایی خود در مورد مسائل دیگر، بهترین راه برای رسیدن به بهترین توافق ممکن، این است: حفظ یک جبهه متحد توسط ایالات متحده با اروپا، ادامه حمایت نظامی سخاوتمندانه ناتو از اوکراین، و پیگیری مذاکرات جدی و آماده توسط اوکراین و ایالات متحده با روسیه بر اساس ارزیابی واقعبینانه از جایگاه چانهزنی هر دو طرف. با این حال، اگر به دنبال کسی هستید که مذاکرات جدی و آماده را انجام دهد، شماره ۱۶۰۰ خیابان پنسیلوانیا (آدرس کاخ سفید) آدرسی نیست که من انتخاب کنم.
همه اینها مرا به فکر فرو میبرد که اگر کامالا هریس، معاون رئیسجمهور آمریکا، در نوامبر گذشته به عنوان رئیسجمهور انتخاب میشد، چه اتفاقی میافتاد. اگرچه هریس به سختی یک استراتژیست بزرگ در سیاست خارجی بود و دولت بایدن نیز اشتباهاتی در برخورد با روسیه و اوکراین مرتکب شده بود، اما در واشنگتن (و در میان نخبگان حزب دموکرات) این شناخت گسترده وجود داشت که اوکراین به تمام اهداف خود – هر چقدر هم در انتزاعی دلخواه و مشروع باشند – دست نخواهد یافت و جنگ باید پس از انتخابات ایالات متحده به پایان میرسید. من معتقدم که او تیم بایدن را با مشاوران واجد شرایط دیگر جایگزین میکرد، به آنها دستور میداد برای آن نتیجه فشار بیاورند، و به حمایت از اوکراین برای دستیابی به بهترین توافق ممکن در یک وضعیت بد ادامه میداد.
البته نمیدانم آیا دولت او موفق میشد یا خیر. اما قطعاً نمیتوانست بیش از آنچه ترامپ انجام داده است به اعتبار ایالات متحده به عنوان یک بازیگر دیپلماتیک قابل اعتماد و باصلاحیت آسیب برساند.