در راستای تلاش ایالات متحده و اروپا برای پایان یافتن جنگ روسیه و اوکراین از طریق مذاکره، فشار فزایندهای بر کییف وارد شده است تا واگذاریهای سرزمینی را بپذیرد. اخیراً، توجهات به یک پیشینه احتمالی برای توافق «زمین در برابر صلح» با مسکو معطوف شده است: آتشبس فنلاند و شوروی در سال ۱۹۴۴ که پس از دو جنگ متوالی بین دو همسایه رخ داد. هلسینکی بهطور دائم بخشهای قابل توجهی از خاک فنلاند را به مسکو واگذار کرد و هرگز دوباره مورد حمله قرار نگرفت.
در هفتههای اخیر، این مثال به مرکز بحث راه یافته است، با تبلیغ آن توسط الکساندر استوب، رئیسجمهور فنلاند، و مجله اکونومیست به عنوان یک پیشینه مثبت. در کنفرانس سالانه استراتژی اروپایی یالتا که توسط بنیاد ویکتور پینچوک در کییف در این هفته برگزار شد، نیل فرگوسن، مورخ بانفوذ، فنلاندیسازی را در حضور نخبگان امنیتی ستایش کرد.
پیمان نازی-شوروی در سال ۱۹۳۹ که اروپای شرقی را بین دو قدرت تقسیم کرد، فنلاند را به حوزه نفوذ شوروی اختصاص داده بود. هنگامی که نیروهای شوروی در اواخر نوامبر همان سال به فنلاند حمله کردند، فنلاندیها مقاومت کردند و از سرنوشتی که توسط رهبر شوروی، ژوزف استالین، برایشان مقرر شده بود، اجتناب کردند. سپس، با آتشبس مسکو در سال ۱۹۴۴، فنلاند نزدیک به ۱۲ درصد از قلمرو خود را رها کرد و در عین حال به صلح دست یافت و استقلال خود را حفظ کرد. تا اینجا، همه چیز شبیه به هم به نظر میرسد.
اما با نگاه دقیقتر، فنلاند بیشتر یک هشدار است تا یک الگو. این مقایسه از ابتدا بسیار محل تردید است: در مقایسه با اوکراین، فنلاند کشوری کوچک با منافع استراتژیک حاشیهای برای مسکو بود. برخلاف فنلاند در سال ۱۹۴۴، اوکراین اکنون تنها کانون فعالیتهای جنگی روسیه است. در سال ۱۹۴۴، اتحاد جماهیر شوروی واقعاً قصد پایان دادن به جنگ را داشت؛ امروز، رهبری روسیه میل خود را برای فتوحات بیشتر در اوکراین و جاهای دیگر روشن ساخته است.
اوکراین، نه فنلاند، جایگاهی حیاتی و حتی اسطورهای در درک روسها از پروژه امپریالیستیشان دارد. از دوران تزارها تا امروز، مسکو هرگز وجود ملت، زبان و فرهنگ فنلاند را زیر سؤال نبرد - دقیقاً برعکس دیدگاه روسیه نسبت به اوکراین. یک فنلاند مستقل مانعی برای جاهطلبیهای شوروی در جاهای دیگر نبود، اما یک اوکراین مستقل ضربهای جدی به تلاشهای روسیه برای احیای امپراتوری دوران شوروی خود است.
با این حال، مثال فنلاند ممکن است برای اوکراین قابل اجرا باشد – اما تنها اگر دو تغییر اساسی را اضافه کنیم. فنلاندیها در صلح رها شدند زیرا کشورشان برای استراتژی ژئوپلیتیک کرملین مرکزی نبود – چیزی که امروز در مورد اوکراین نمیتوان گفت. بنابراین، یک اوکراین قوی و با تسلیحات خوب، پیششرطی برای برقراری صلحی به سبک فنلاند است. بازدارندگی روسیه در اوکراین دشوارتر خواهد بود و مستلزم تسلیحات جدی اوکراینی، تضمینهای امنیتی و حمایت بلندمدت غربی است – چیزی که فنلاند پس از سال ۱۹۴۴ از آن برخوردار نبود.
فنلاند به لطف ترکیبی از بافت ژئوپلیتیک گستردهتر و آمادگی دفاعی خود، از حمله دیگری اجتناب کرد – نه با دوستانه بودن نسبت به شورویها، همانطور که مقاله 1 سپتامبر اکونومیست به اشتباه تلویحاً بیان کرد. هلسینکی با وجود بیطرفی رسمیاش، در تمام دوران جنگ سرد دفاعیات قوی و ارتش ذخیره بزرگی را حفظ کرد. دقیقاً مانند اوکراینیهای امروز، فنلاندیها خود را استاد جنگ و بیش از حد توانمند در وارد کردن تلفات سنگین به ارتش کرملین نشان داده بودند.
ثانیاً، فنلاند با واگذاری دائمی و قانونی قلمرو در زمانی موافقت کرد که کل نقشه اروپا در پی جنگ جهانی دوم در حال بازطراحی بود. دهها میلیون نفر تحت نقل و انتقالات اجباری قرار گرفتند و خانهها، معیشت و اغلب زندگی خود را از دست دادند. دقیقاً برای جلوگیری از بازگشت به آن دوران، یکی از اصول اساسی نظم بینالمللی پس از جنگ جهانی دوم، ممنوعیت شدید تغییر مرزها از طریق فتوحات است.
اروپا نمیخواهد به زمان آتشبس مسکو بازگردد، زمانی که آن نظم هنوز وجود نداشت. بنابراین، هر مرز جدیدی بین روسیه و اوکراین نباید به صورت قانونی، مانند مورد فنلاند، به رسمیت شناخته شود، بلکه فقط به صورت واقعی – به عنوان مناطق تحت اداره روسیه در انتظار یک توافق نهایی – باشد. جنگ تجاوزگرانه و جنایات جنگی روسیه نباید پاداش داده شود.
علاوه بر این، درخواست روسیه برای کل منطقه دونباس، از جمله قلمروهای بزرگی که روسیه از زمان اعزام نیروهایش به منطقه در سال ۲۰۱۴ سخت تلاش کرده اما نتوانسته است فتح کند، باید قاطعانه رد شود. (این درخواست به اشتباه توسط کرملین و کاخ سفید به عنوان «معاوضه زمین» برچسبگذاری شده است.) این مناطق شامل استحکامات دفاعی مهم اوکراین هستند؛ واگذاری آنها به روسیه توانایی اوکراین در دفاع از قلب سرزمینش را به شدت تضعیف خواهد کرد.
پیشینههای تاریخی مفیدتری نیز وجود دارند. تقسیم آلمان و کره پس از جنگ جهانی دوم مواردی بودند که در آن یک مرز واقعی جدید بین قدرتهای درگیر ترسیم و مورد احترام قرار گرفت، اگرچه خط تقسیم هرگز به عنوان یک مرز بینالمللی دائمی تصویب نشد. با استثنای قابل توجه جنگ کره و درگیریهای گاهبهگاه در منطقه غیرنظامی تقسیمکننده شبهجزیره، صلح در هر دو مورد برقرار ماند. در اروپا، این صلح تا پیمان ۱۹۹۰ که آلمان را متحد کرد و رسماً به جنگ جهانی دوم پایان داد، برقرار بود. در آسیای شرقی، این صلح هنوز هم پابرجاست، اگرچه دو کره هرگز پیمان صلح امضا نکردند و بنابراین از نظر فنی در وضعیت جنگ قرار دارند.
این دو سابقه روشن میکنند که تغییر مرز قانونی پیششرطی برای صلحی پایدار و طولانیمدت نیست. در عین حال، تنشها بین دو کره بالا باقی مانده است، که نشاندهنده خطری است که یک توافق بد در اوکراین میتواند احتمال تشدید مجدد را افزایش دهد.
بازگردیم به مورد فنلاند، خطرات مربوطه هنگام بررسی چشمانداز صلح در اوکراین شایسته توجه ویژهای هستند.
فنلاند نه تنها قلمرو قابل توجهی را از دست داد، بلکه مجبور به پرداخت غرامتهای جنگی گسترده و پذیرش محدودیتهایی در حاکمیت و نیروهای مسلح خود شد. قطعاً این یک صلح عادلانه نبود. اتحاد جماهیر شوروی نیز قصد نداشت که این یک صلح پایدار باشد. کرملین همچنان میخواست به تسلیم کامل فنلاند دست یابد، حتی اگر قصد الحاق بقیه کشور را نداشت. مسکو سخت تلاش کرد تا این هدف را از طریق آنچه «اقدامات فعال» نامیده میشود – امروزه جنگ هیبریدی نامیده میشود – مانند دخالت در انتخابات، فشار برای انتصاب وزرای دولت دوستدار مسکو، حمایت از کمونیستهای فنلاند و تحریک اعتصابات کارگری و اعتراضات خیابانی به دست آورد. شکی نیست که مسکو از این روشها و سایر روشها برای تلاش برای آوردن کییف تحت کنترل سیاسی خود حتی پس از دستیابی به توافق صلح استفاده خواهد کرد.
از دیدگاه اوکراین، اهداف حداکثری که ولودیمیر زلنسکی، رئیسجمهور اوکراین، در طرح صلح ۲۰۲۲ خود ترسیم کرد، دیگر نتیجهای واقعبینانه برای جنگ به نظر نمیرسد. تا کنون، اکثریت اوکراینیها در نظرسنجیها اذعان میکنند که نمیتوانند به زودی مناطق اشغالی را با ابزارهای نظامی آزاد کنند. غرب مسئول این وضعیت است – به ویژه دولت بایدن که کمکها را متوقف کرد و ضدحمله اوکراین را هنگامی که روسیه در اواخر سال ۲۰۲۲ و اوایل سال ۲۰۲۳ در ضعیفترین حالت خود بود، کند کرد. از آن زمان، روسیه قدرت نظامی بیشتری کسب کرده است، در حالی که اوکراین خستهتر شده است.
زلنسکی در ماه مارس، هنگامی که با پیشنهاد ایالات متحده برای آتشبس بیقید و شرط موافقت کرد، به لزوم امتیازدهی اذعان نمود. نگرانی اصلی از توقف خط مقدم فعلی و باقی ماندن مناطق اشغالی تحت کنترل روسیه این است که به روسیه زمان میدهد تا خود را بازیابی کرده و برای حمله بعدی آماده شود. ترامپ پس از گفتگوهایش با ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، درخواست آتشبس خود را پس گرفت، که به روسیه اجازه داد تا زمانی که مذاکرات صلح آماده و انجام میشوند، به کشتار سربازان و غیرنظامیان اوکراینی ادامه دهد. پوتین هیچ آمادگی برای امتیازدهی نشان نداده است، و ترامپ هر فرصتی برای اعمال فشار جدی بر او را از دست داده است.
اینکه آیا اوکراین میتواند پس از واگذاری مناطق اشغالی – حتی اگر تنها به صورت واقعی باشد – به عنوان یک دولت مستقل و دموکراتیک باقی بماند، تا حد زیادی به اقدامات حامیان غربی اوکراین بستگی دارد. این به خود اوکراینیها بستگی دارد که تحت چه شرایطی آماده توقف جنگ هستند، اما مهمترین مسائل برای اروپا فراتر از اوکراین است. توافق صلح نهایی باید امنیت را نه تنها برای اوکراین، بلکه برای کشورهای حوزه بالتیک، لهستان، فنلاند و بقیه اروپا به ارمغان آورد.
به جای فشار بر اوکراین برای پذیرش یک توافق بد، به نفع اروپا است که حمایت از اوکراین را دقیقاً برای جلوگیری از یک توافق بد با پیامدهای خطرناک برای اروپا افزایش دهد. شرکای اوکراین این رفاه را ندارند که ریسک یک توافق به سبک فنلاند را بپذیرند که کشور را در مواجهه با کرملین تنها بگذارد.