ارزیابی زندگیتان میتواند زمانی سادهتر باشد که در نیمکرهای دور از خانهتان قرار دارید. برای تووه یانسون، که بدون شک مشهورترین نویسنده فنلاندی قرن بیستم است، تعطیلات در سال 1971 نقطه عطفی غیرمنتظره پس از یک سال پرآشوب بود. یانسون پس از بیش از دو دهه تحسین به خاطر موجودات خیالیاش، مومینها، در آن زمان 57 ساله بود و در آستانه فرسودگی احتمالی قرار داشت. او به جای تکیه بر شهرت خود به عنوان نویسنده محبوب کودکان، در حال امتحان کردن چیز جدیدی بود، نوشتن رمان برای بزرگسالان. در اواسط این تغییر شغلی، در سال 1970، مادرش درگذشت و این موضوع احساس یانسون را مبنی بر اینکه زندگیاش به طور جبرانناپذیری در حال تغییر است، تشدید کرد. او به دوستانش نوشت: «من با احساسی بزرگ از غیرواقعی بودن، آرام، اما بسیار بیگانه، در حال گشت و گذار هستم.» او نیاز به فرار داشت.
آن تعطیلات - که با سفر طولانی به ایالات متحده به اوج خود رسید - دیدگاه او را در مورد تعادل کار و زندگی، و همچنین موضوع اصلی داستانهایش، یعنی احساس خانه، دگرگون کرد. یانسون با دور انداختن یک برنامه کاری فشرده، خود را نه تنها در منظرهای کاملاً جدید، بلکه در فرهنگی بیگانه که در حال پشت سر گذاشتن تحولات اجتماعی پس از دهه 60 بود، غرق کرد. این تجربه، لحن آثار او را تغییر داد و به او کمک کرد تا نویسندهای شود که آمریکاییها همچنان بیش از 50 سال بعد او را کشف میکنند.
اگرچه شهرت جهانی یانسون همچنان از آن مومینهای شوخ و شنگی است که در کمیکها و رمانهای مصور به تصویر کشیده شدهاند، اما کتابهای او برای بزرگسالان غنی و پیچیده هستند و چسبندگی همزیستی انسانها را آشکار میکنند. یانسون همدلی طنزآمیز و لایهلایه را منتقل میکند که ریشه در سنتهای نوردیک او دارد، با تمایلات جنسیاش شکل گرفته و با برخوردش با اخلاق آمریکایی و عادات مهاجرتی مورد آزمایش قرار گرفته است. به لطف رژه پیوسته تجدید چاپهای اخیر با مقدمههایی از علی اسمیت، لورن گروف و دیگران، این اثر بالغانه به آرامی در ایالات متحده جایگاهی برای خود پیدا کرده است. اقتباس سینمایی اخیر از رمان شیرین و خودزندگینامهای او، کتاب تابستان ممکن است افراد تازهای را جذب کند، اما علاقهمندان واقعی، آخرین تجدید چاپ، سان سیتی را غنیمت میشمارند که جنبهای از زندگی آمریکایی - انزوای سالمندان - را بررسی میکند که اغلب نادیده گرفته میشود.
یانسون قبل از سفر آمریکایی خود، زندگی ایدهآل و در بسیاری جهات محدودکنندهای داشت. او توسط هنرمندان مشهور فنلاندی-سوئدی بزرگ شد و از آنها جداییناپذیر ماند و در 19 سالگی مدرسه هنر در استکهلم را ترک کرد تا به هلسینکی بازگردد، جایی که به تحصیلات خود ادامه میداد و در عین حال به نوشتن و ایجاد آثار هنری تجاری برای حمایت بهتر از خانوادهاش میپرداخت. تا سال 1970، او از مادر پیرش، هام، مراقبت میکرد و در رابطهای با شریک زندگی طولانیمدتش، تولوکی پیتیلا، بود که از نظر فنی غیرقانونی بود. این زوج در هلسینکی، جداگانه در استودیوهای همسایه زندگی میکردند، اگرچه تابستانها را در خانهای در جزیره کلوهارون میگذراندند، جایی که میتوانستند با آرامش نسبی با هم زندگی کنند. در عرض یک سال پس از مرگ هام، همجنسگرایی در فنلاند جرمزدایی شد. یانسون احساس میکرد که فصلی از زندگیاش به پایان رسیده است.
یانسون و پیتیلا با تحقق بخشیدن به رویایی قدیمی، سفری هشت ماهه را آغاز کردند. آنها با یک سفر کاری به ژاپن، به تدریج راه خود را به ایالات متحده قارهای باز کردند. یانسون در نیواورلئان، کتاب تابستان را به پایان رساند که زندگی اسپارتانی او را در کلوهارون ایدهآل میکرد. کتاب بعدی که او نوشت، بیشتر پس از بازگشت از ایالات متحده، نمیتوانست متفاوتتر باشد: سان سیتی یک خانه سالمندان در فلوریدا را به تصویر میکشید که هیچکدام از گرمای احساسی فنلاند را نداشت.
بخوانید: تابستان امسال چه چیزی را باید بخوانید
سان سیتی با الهام از اقامت در سنت پترزبورگ، فلوریدا، جایی که این زوج برای دیدن کشتی مورد استفاده در فیلم شورش در کشتی بونتی رفته بودند، نوشته شد. این زوج که در طول یک بازدید کوتاه مجذوب شهر شده بودند، وارد مهمانخانهای به نام باتلر آرمز شدند. دیدگاه از راه دور، تازگی جنوب ایالات متحده و گسست از روال معمول، هدایای خلاقانه غیرمنتظرهای را به ارمغان آورد.
آنچه به عنوان یک داستان کوتاه آغاز شد، به رمانی در مورد تنهایی و اجتماع ساختگی تبدیل شد. سان سیتی سنت پترزبورگ را به عنوان مکانی به تصویر میکشد که «خیابانها در آفتاب همیشگی خود خالی هستند». یانسون با قرار دادن رمان در برکلی آرمز خیالی، افرادی را در حاشیه دنبال میکند که بدون پیوندهای قوی اجتماعی به پایان زندگی خود میرسند. ساکنان از سراسر کشور به این چیدمان پانسیونی رانده شدهاند. در میان این افراد منزوی، سوء تفاهم فراوان است و زودرنجیها شعلهور میشود. یکی از مهمانان با چشمانی اشکآلود میگوید: «بیاعتمادی سمی بود که باعث میشد فرد کوچک شود و تمام ارتباط خود را با زندگی واقعی از دست بدهد.» این بهشت دروغین، آفتابی اما خشک، مانند یک نگاتیو عکاسی از کلوهارون دنج اما ناهموار یانسون است (که در تجدید چاپ اخیر دیگری، یادداشتهایی از یک جزیره غیرداستانی، با مهربانی به تصویر کشیده شده است).
سان سیتی به عنوان مجموعهای از طرحها بدون یک طرح متحدکننده قوی عمل میکند - که برای اثری در مورد انسانهای غیرمتعارف که ممکن است یک ایوان زیبا با صندلیهای گهوارهای داشته باشند، اما جهانهای مهر و موم شده خود را اشغال میکنند، مناسب است. یک زن مغرور به نام ربکا روبینشتاین به تنهایی با تاکسی که کرایهاش بیرون رستوران در حال حساب شدن است، غذا میخورد. او در مورد سایر ساکنان میاندیشد: «ما هم میترسیم، اما آن را نشان نمیدهیم و با هیچکس درد دل نمیکنیم. بدنهای ما دیگر چیزی را بیان نمیکنند. ما باید به طور کامل با کلمات کنار بیاییم، فقط کلمات.»
اغلب گفته میشود که آمریکاییها برای فضای شخصی خود ارزش قائل هستند، اما از دیدگاه یانسون، فاصله بین این ساکنان یک شکاف است که مانع از ارتباط آنها با دیگران میشود. تاریخهای خصوصی آنها به جای اینکه در یک فرهنگ جمعی ادغام شوند، در کهربا ثابت میمانند. پس از مرگ ناگهانی دو خواهر، یکی از ساکنان میگوید: «هیچکدام از ما آنها را دوست نداشتیم و هیچکدام از ما نمیخواستیم در مورد زندگی آنها بدانیم. به ما تذکر داده میشود که با یکدیگر مهربانتر باشیم.» هیچ جامعه دلگرمکنندهای از این خاکسترها برنمیخیزد. زمان بسیار کم است و خطری در میان نیست.
برکلی آرمز یک هتل باشکوه است که توسط خانم روترمر-برکلی و خانم کاترین فری اداره میشود. روترمر-برکلی 93 ساله است و به زندگی خود فکر میکند. فری کارمند پرمشغله اوست که صبرش در حال تمام شدن است. لیندا، یک مهاجر جوان از مکزیک، تا جایی که میتواند از مهمانخانه نگهداری میکند. معشوق بیتوجه لیندا، جو، روی کشتی معروف - بونتی - کار میکند و با موتورسیکلت خود در شهر میچرخد. او رویای ملاقاتی پرشور در مردابها را در سر میپروراند، در حالی که او مشتاقانه منتظر خبری از گروهی از مسیحیان در میامی است که به او وعده میدهند عیسی در راه است تا آنها را با خود ببرد. عاشقان با هم حرف میزنند. هیچکدام میل درونی دیگری را ندارند.
اگر سان سیتی نمایانگر افکار یانسون در مورد جامعه آمریکایی باشد - به ویژه نحوه رفتار آن با بزرگانش - بیشتر شبیه یک کی مجموعه ای عجیب و غریب از داستان ها، از نوعی که او را مشهور کرد، و بیشتر شبیه یک کیفرخواست اخلاقی است. این ممکن است محصول شوک فرهنگی شدید باشد.
یانسون قبل از بازدید از فلوریدا از خطرات جابجایی غافل نبود. بهترین دوستش در طول جنگ جهانی دوم به ایالات متحده نقل مکان کرد. همدردی تکان دهنده پدرش با نازی ها را می توان به آسیب جنگ داخلی فنلاند ردیابی کرد. مادر سوئدی الاصل او حتی پس از دههها ساختن خانه در فنلاند، دلتنگ خانه بود. هام در حالی که شوهرش جاه طلبی هنری خود را به عنوان یک مجسمه ساز دنبال می کرد، با کار تجاری از خانواده حمایت می کرد. یانسون با مشاهده این مصالحههای زناشویی، مطمئن بود که هرگز ازدواج نخواهد کرد یا فرزندی نخواهد داشت. با این حال، به نظر می رسد که او ثبات و ارتباط متقابل زندگی خانوادگی را مسلم فرض کرده است. اگرچه او به مومینهای خود آزادی و بی ریشگی بخشیده بود، اما استقلال ناپایدار که او در سان سیتی توصیف کرد در آثار واقع گرایانه بالغ او جدید به نظر می رسید.
تعطیلات ماه ها که رمان را ایجاد کرد نشان دهنده گسست از زندگی قبلی یانسون یا دقیقاً اینطور نبود. اما پس از این تجربه، او به نوع دیگری از نویسنده، شریک و شخص تبدیل شد. سان سیتی، سومین رمان او برای بزرگسالان، ثابت کرد که او صرفاً یک هنرمند و داستان گوی خیال پرداز نیست، بلکه یک منتقد فرهنگی مشتاق است که می تواند مشاهدات خود را به نثر قدرتمندی تبدیل کند. این به عنوان پاسخی به منتقدانی بود که ممکن است آثار ادبی او را منطقه ای لذت بخش اما نه از نظر جهانی مهم تلقی کنند.
یانسون پس از سفر خود با بازنگری در تعهدات بسیار خود، برخی از کارهایی را که او را سنگین کرده بود واگذار کرد (از جمله مومین ها، او پس از بازگشت خود دیگر هیچ رمان مومین محور ننوشت). به طور کلی، او شروع به یافتن تعادل هماهنگ تر بین عشق و کار، ارادت و آزادی کرد.
بهترین مدرک برای این تکامل در اثری است که 15 سال پس از سان سیتی منتشر شد، رمان تقریباً خودزندگینامه ای بازی عادلانه. وقتی که در پایان کتاب، شریک شخصیت اصلی - که به وضوح بر اساس پیتیلا است - هلسینکی را برای یک سال کار در پاریس ترک می کند، انعطاف پذیری این زوج آزمایش می شود. اما این راهی به سوی بیگانگی، به سبک آمریکایی نیست. این فقط یک شکاف موقتی است که منجر به ارتباط عمیق تر برای هر دو شریک می شود. در بازی عادلانه، یانسون به خود اجازه می دهد تا نوع بسیار رضایت بخش تری از استقلال را تصور کند تا آنچه که او در سان سیتی ایجاد کرده بود. همانطور که نماینده داستانی او منعکس می کند: «او شروع به پیش بینی تنهایی خود کرد، آرام و پر از امکان. او احساسی نزدیک به نشاط داشت، از نوعی که مردم وقتی از عشق برخوردار هستند، می توانند به خود اجازه دهند.