دشمن تمدن را ملاقات کردهایم، و آن زنان هستند.
البته نه زنان به صورت فردی. زیرا هر زن میتواند ویژگیهای مردانه داشته باشد. و قطعاً نه زنان خانهدار — آنها زنانی هستند که هزاران سال است وظیفه خود را انجام میدهند، مراقبت از خانواده.
نه، به نظر هلن اندروز، نویسنده و ویراستار که سردبیر ارشد The American Conservative بوده است، چالش تمدن توسط زنانی ایجاد میشود که با تعداد بسیار زیاد وارد محیط کار میشوند به طوری که اکنون بخشهای بزرگی یا اکثریت حرفههای خود را تشکیل میدهند. در این حالت، تعهد زنانه فرضی به "همدلی بر عقلانیت، ایمنی بر ریسک، انسجام بر رقابت" خود را به صورت هوشیاری بیمناک و در نهایت نابودی نهادها و حرفهها نشان میدهد.
این تز اصلی مقالهای است از اندروز که بر اساس سخنرانی او در کنفرانس محافظهکاری ملی در سپتامبر نوشته شده بود.
هم مقاله و هم سخنرانی بحثهای عظیمی را برانگیختهاند. سخنرانی "غلبه بر زنانه شدن فرهنگ" بیش از ۱۷۵,۰۰۰ بار دیده شده است، رقمی که تعداد بازدیدهای هر سخنرانی دیگر در کنوانسیون امسال را تحتالشعاع قرار میدهد. این مقاله در بخشهایی از جناح راست در X تحسین شده است، جایی که به عنوان "مرموز"، "نافذ" و "تحریکآمیز" با "قدرت توضیحی فراوان" مورد تمجید قرار گرفته است.
دلایل آن آشکار است. اول، این یک کمک دیگر به یکی از برجستهترین بحثها در آمریکا است – درباره تفاوتها، هر چه که هستند، بین مردان و زنان و کاهش سلطه مردان در آموزش و نیروی کار.
دوم، این برخی از نیازهای خاص راست جدید را برآورده میکند، از جمله تمایل به بازگشت به گذشته خیالی آمریکایی که بسیار بهتر از حال بود، همراه با انگیزه بیامان برای محکوم کردن انحطاط فرضی آمریکا، یکی از مضامین مورد علاقه راست جدید، به عنوان چیزی که "آنها" با "شما" کردهاند. در هر داستان راست جدیدی شرورانی وجود دارند، و در این مورد شروران زنان هستند، و جرمی که مرتکب میشوند ... بودن خودشان است.
قبل از اینکه به مشکلات استدلال اندروز بپردازم، میخواهم با یک نکته توافق آغاز کنم. "زنانه شدن بزرگ"، که او در سخنرانی خود آن را "افزایش حضور زنان در تمام نهادهای جامعه ما" تعریف کرد، پیامدهای عظیمی برای زندگی و فرهنگ آمریکا داشته است. بسیار ارزشمند است که روشهایی را که ملت و تمدن ما در نتیجه آن تغییر کردهاند، مطالعه و درک کنیم.
به عنوان مثال، ارزشمند است که بفهمیم چرا مردان تا حد زیادی از حوزههای خاصی که قبلاً بر آنها تسلط داشتند، از جمله (همانطور که اندروز برجسته میکند) روانشناسی آکادمیک، که زنان ۷۵ درصد از مدارک دکترا را در آن کسب میکنند، فرار کردهاند.
من همچنین با اندروز موافقم که مردان و زنان به طور کلی از نظر روحیاتی با هم متفاوتند. منظورم این است که اگرچه هر زن میتواند قطعاً کلیشهای مردانهتر باشد (یا هر مرد میتواند کلیشهای زنانهتر باشد)، اما به عنوان یک گروه، مردان و زنان تمایل دارند به دنیا به روشهای متفاوتی نگاه کنند.
برای مثال، مطالعهای در سال ۲۰۲۲ بر روی نزدیک به ۳۰۶,۰۰۰ نفر در ۵۷ کشور نشان داد که زنان در ۳۶ کشور همدلی شناختی بیشتری نسبت به مردان نشان دادند، در ۲۱ کشور مشابه بودند و هیچ کشوری وجود نداشت که مردان در آن همدلی شناختی بالاتری نسبت به زنان ثبت کرده باشند.
من همچنین با اندروز موافقم که حتی خوشنیتترین اصلاحات قانونی نیز میتوانند اثرات منفی داشته باشند. تعصب نادرست در یک هدف عادلانه میتواند بیعدالتی عمیقی ایجاد کند. به عنوان مثال، اجرای بیش از حد قوانین منع تبعیض نژادی یا جنسی میتواند گاهی حقوق اساسی قانون اساسی، از جمله آزادی بیان را نقض کند.
همچنین درست است که تعهد بیش از حد به مبارزه با جرم میتواند کشوری را وسوسه کند که از تشریفات قانونی چشمپوشی کند یا از مجازاتهای بیرحمانه یا ناعادلانه لذت ببرد، مانند تشویق حملاتی که قاچاقچیان مواد مخدر مشکوک را بدون هیچ گونه روند قانونی میکشد.
در واقع، اینها دقیقاً حوزههایی هستند که چپگرایی غیرلیبرال در آنها بیشترین آسیب را زده است. کدهای گفتاری اغلب با انگیزه جلوگیری از آزار و اذیت نژادی یا جنسی در دانشگاهها ایجاد شدند، اما دامنه آنها چنان گسترده بود که حقوق آزادی بیان دانشجویان را در سراسر کشور نقض کردند.
دادگاههای دانشگاهی اغلب حقوق تشریفات قانونی دانشجویان مرد متهم را به دلیل تمایل به محافظت از زنان در برابر سوء استفاده جنسی نقض میکردند. اما هیچ یک از این مشاهدات جدید نیست و هیچ یک از این چالشها حتی به وضعیت بحران تمدنی نیز نزدیک نشد.
در هر دو مورد، در واقع، تهدید غیرلیبرال در حال کاهش است – تا حدی به لطف سالها دعوی قضایی که خود من در آن دخیل بودم و به دکترینهای قانونی منجر شد که قوانین حقوق مدنی را بدون آسیب رساندن به حقوق قانون اساسی حفظ میکنند.
اما اندروز بسیار، بسیار فراتر از مشاهده این میرود که با ورود زنان بیشتر به یک حرفه، فرهنگ محیط کار تغییر میکند – یا اینکه اهداف عادلانه گاهی از طریق وسایل ناعادلانه دنبال میشوند. در عوض، موضع او این است که افزایش حضور زنان در دولت، اقتصاد و آموزش یک "تهدید بالقوه برای تمدن" است.
این ادعای بزرگی است، و ادعاهای بزرگ نیاز به شواهد قانعکننده دارند. همانطور که مقاله اندروز را میخواندم، دو فکر به ذهنم خطور کرد: او مردان را نمیفهمد و گذشته را نمیفهمد.
به سختی میتوان اغراق کرد که او چقدر مردان را ایدهآل میکند و زنان را تحقیر میکند. این با فرهنگ راست جدید بسیار سازگار است که به افراطگراییهای ضد مردانه چپ افراطی با یک فضای مردانه که به قدرت و خشونت مردانه افتخار میکند، پاسخ داده است.
او کار روانشناس جویس بننسون را بازگو میکند و میگوید که مردان "پویاییهای گروهی را که برای جنگ بهینه شدهاند، توسعه دادند، در حالی که زنان پویاییهای گروهی را که برای محافظت از فرزندان خود بهینه شدهاند، توسعه دادند."
این چگونه در دنیای واقعی خود را نشان میدهد؟ اندروز نوشت: "بنابراین، مردان روشهایی را برای مصالحه با مخالفان و یادگیری زندگی در صلح با افرادی که دیروز با آنها میجنگیدند، توسعه دادند. زنان، حتی در گونههای نخستی، کندتر از مردان آشتی میکنند. این بدان دلیل است که درگیریهای زنان به طور سنتی در درون قبیله بر سر منابع کمیاب بود که نه با درگیری آشکار، بلکه با رقابت پنهان با رقبا، بدون پایان مشخصی، حل میشد."
در حالی که درگیری میتواند با صلح فوری دنبال شود، این بسیار دور از هنجار تاریخی است. گذشته و حال پر از درگیریهای بیوقفه است. جهان در طول جنگ صد ساله، و جنگ سی ساله، و هر تعداد درگیری طولانی مدت در طول تاریخ جهان، مردسالار بود. زنان مسئول کشتار بیپایان درگیری اسرائیل و فلسطین نیستند.
این فهرست میتواند ادامه داشته باشد، اما مردان به خوبی قادر به کینهتوزی هستند، و تاریخ جهان تحت سلطه مردان، تاریخ درگیریهای مداوم و بیرحمانه در سراسر قارهها و فرهنگها است.
یا این ادعای قابل توجه را در نظر بگیرید: "فرهنگ حذف به سادگی کاری است که زنان هر زمان که به تعداد کافی در یک سازمان یا حوزه خاص حضور داشته باشند، انجام میدهند." چگونه این ادعا میتواند حتی از سطحیترین تحلیل تاریخی جان سالم به در ببرد؟ جنبشهای انقلابی و رادیکال بیشماری تحت رهبری مردان، شامل محکومیتها و پاکسازیها، خبرچینهای مخفی و جلسات تقلا بودهاند.
این دسته از زنان نبودند که در انقلاب فرانسه مخالفان را با گیوتین اعدام کردند.
حتی در زمان حال، جنبش MAGA با شور و شوق قابل توجهی در فرهنگ حذف مشارکت دارد. و این حذفها برای محافظت از احساسات – بله، احساسات – مردان جناح راست در نظر گرفته شدهاند.
چرا باید در ماموریت جستجو و نابودی برای هر کسی که مرگ چارلی کرک را جشن گرفت یا صرفاً پس از مرگ او از او انتقاد کرد، شرکت کرد؟ چرا یک مهاجر، یک دانشجوی فارغالتحصیل ترکیهای که با ویزای معتبر به ایالات متحده آمده بود و جرمش مشارکت در نوشتن یک مقاله نظر بود، بازداشت شود؟ چرا تلاش میشود مانع خواندن کتابهایی مانند "روبی بریجز به مدرسه میرود: داستان واقعی من" توسط کودکان دبستانی شد؟
هنگامی که با مردان جوان راست جدید روبرو میشوید – چهرههایشان اغلب از خشم درهم پیچیده – "عقلانی" اغلب اولین کلمهای نیست که به ذهن میرسد.
اندروز نقش عواطف در مردانگی را بسیار دستکم میگیرد. ما موجوداتی با خرد سرد نیستیم. بسیاری از بزرگترین دستاوردهای تمدن، تا حدی ریشه در احساسات مردان دارند – از موسیقی باشکوه بزرگترین آهنگسازان گرفته تا کلمات پرشور بنیانگذاران ملت ما.
در عین حال، بسیاری از بزرگترین وحشتهای جهان، در گذشته و حال، ریشه در احساسات مردانه دارند. خشم و غضب جنگ، جهان را در خون غرق کرده است. نفرت، تبعیض را پرورش میدهد. طمع، منجر به استثمار میشود.
اما قابل توجهترین اظهارنظر اندروز، ارزیابی او از نقش زنان در حرفه وکالت بود. او نوشت: "حوزهای که بیشتر از همه مرا میترساند، قانون است. همه ما به یک سیستم حقوقی کارآمد وابسته هستیم، و صراحتاً بگویم، حاکمیت قانون با تبدیل شدن حرفه وکالت به اکثریت زنانه، دوام نخواهد آورد."
مبنای این ادعا چیست؟ او به دولت اوباما بازگشت: "یک سیستم حقوقی زنانه شده ممکن است شبیه دادگاههای Title IX برای تجاوزات جنسی در پردیسهای دانشگاهی باشد که در سال ۲۰۱۱ تحت ریاست جمهوری اوباما تأسیس شد." این رویههای Title IX اغلب به شدت ناکافی بودند. آنها غالباً حقوق تشریفات قانونی دانشجویان متهم (اغلب مرد) را نقض میکردند.
اگر میخواهید در مورد سیستماتیکترین و پایدارترین سوء استفاده از تشریفات قانونی در تاریخ آمریکا صحبت کنید، شما را به جیم کرو ارجاع میدهم. چند قاضی یا وکیل زن در سیستم قضایی جنوب قبل از قانون حقوق مدنی وجود داشت؟
این ما را به یک نکته بزرگتر میرساند: هرچه محیط کار فراگیرتر شده است، آمریکاییها مرفه تر و آسودهتر شدهاند. هرچه زنان قدرت سیاسی بیشتری کسب کردهاند، ملت ما عادلانهتر شده است.
تغییرات اجتماعی عظیم و مثبتی را در ایالات متحده از زمانی که زنان در سال ۱۹۲۰ حق رأی به دست آوردند، در نظر بگیرید. این به دلیل برتری زنان نسبت به مردان نیست، بلکه نتیجه مشارکت کامل و برابر نیمی از بشریت (با تمام استعدادها و تواناییهای میلیونها زن) در زندگی ملی ما است.
از بسیاری جهات، مقاله اندروز استدلالی طولانی برای جمله قدیمی بن شاپیرو است: "حقایق به احساسات شما اهمیت نمیدهند." حقایق، در این روایت، عقلانی و مردانه هستند. احساسات غیرعقلانی و زنانه هستند. میتوان به حقایق اعتماد کرد. به احساسات نمیتوان.
این دیدگاهی فقیرانه از استدلال اخلاقی است. کلی چپمن، نویسنده فرهنگی The Spectator، پاسخی زیبا در سابستک خود منتشر کرد، جایی که او تحت نام مستعار آدری هورن مینویسد. چپمن استدلال کرد: "برای اندروز، همدلی (دخترانه، پر زرق و برق) عقل (تراشیده، ساده) را تیره میکند و یک مسئولیت سازمانی – بله، تمدنی – ایجاد میکند." اما، همانطور که چپمن مشاهده کرد، احساسات مانعی برای استدلال اخلاقی نیستند؛ بلکه برای آن ضروری هستند.
چپمن نوشت: "خشم، احترام، پشیمانی و بله، همدلی – همه این احساسات درونی هستند که استدلال اخلاقی را ممکن میسازند. هنگامی که این ظرفیت به طور همزمان جنسیتی و بیاعتبار میشود، نه تنها عاملیت اخلاقی زنان آسیب میبیند، بلکه خود دانش اخلاقی نیز."
این دقیقاً درست است. همه ما مجموعهای از عقل و احساس هستیم. مشکوک دانستن خودکار هر یک از آنها، یا پذیرفتن بیقید و شرط هر یک، به معنای کاستن از بخشی از انسانیت ما و تضعیف ظرفیت ما برای فضیلت است. در واقع، آنها چنان به هم مرتبط هستند که جداسازی واقعی آنها در ذهن یا قلب ما غیرممکن است.
راست جدید زیر بار سنگین نوستالژی خود برای ملتی که وجود نداشت، مینالد. آرزوی داستانی را دارد که خشم ارتجاعی آن را توجیه کند. و در نوشتن درباره دشمنی دروغین که گذشتهای جعلی را نابود کرد، اندروز و بسیاری از معماران دیگر جنگهای جنسیتی راستگرا دقیقاً همان گناهانی را مرتکب میشوند که به دشمنانشان نسبت میدهند.
احساساتشان بر آنها غلبه کرده است. به نام سرسختی مردانه، ترس و عدم امنیت آنها را به بیراهه میبرد.