تصویرگری از تیل لاوئر
تصویرگری از تیل لاوئر

چه چیزی محبوبیت گراهام پلاتنر را توضیح می‌دهد؟

نامزد سناتوری ایالات متحده از مِین، مظهر «چپ بی‌ادب» به نظر می‌رسد. اما راه دیگری برای درک جذابیت او وجود دارد.

پس از اینکه یک جنبش سیاسی آنلاین فروکش می‌کند و از فیدهای رسانه‌های اجتماعی ما محو می‌شود، چه اتفاقی می‌افتد؟ و چگونه می‌توانیم تأثیر آن را بر جهان گسترده‌تر ارزیابی کنیم؟

در روزهای اولیه اولین دولت ترامپ، یک انرژی سیاسی تند و نافذ در پلتفرم توییتر (که در آن زمان منبع اصلی اعتیاد به اینترنت برای اکثریت ظاهری خبرنگاران، ستون‌نویسان، کارشناسان تلویزیونی و ویراستاران در آمریکا بود) ظاهر شد. «چپ بی‌ادب» (dirtbag left)، همانطور که شناخته شد، در ابتدا عمدتاً حول پادکست «چپو ترپ هاوس»، سوسیالیست‌های دموکرات آمریکا و چند حساب کاربری فعال در رسانه‌های اجتماعی می‌چرخید. پیروان آن عمدتاً حامیان ناراضی برنی سندرز بودند که معتقد بودند جنبش پوپولیستی پشت نامزدشان توسط گروهی از سیاستمداران بی‌روح و، شاید مهم‌تر، فعالان رسانه‌ای سیاسی، واژگون و منحرف شده است. از جمله اهداف چپ بی‌ادب می‌توان به نیرا تندن، یکی از فعالان هیلاری کلینتون؛ کلارا جفری، سردبیر مادر جونز؛ و خبرنگاران و ویراستاران مختلف تایمز، واشنگتن پست و غیره اشاره کرد. اتهام ساده و فریبنده بود: این نهادگراهای کوته‌بین، با برهم زدن کمپین سندرز و معرفی یک نامزد غیرقابل انتخاب مانند کلینتون، مسئول پیروزی دونالد ترامپ بودند. وظیفه چپ بی‌ادب این بود که هرگز اجازه ندهد آنها این موضوع را فراموش کنند.

در حالی که کارزار گراهام پلاتنر، نامزد دموکرات سنا از ایالت مِین را مشاهده می‌کنم، به آن دوران در سیاست آنلاین فکر کرده‌ام. از برخی جهات، او نسخه به‌روزشده‌ای از نامزد ایده‌آل چپ بی‌ادب به نظر می‌رسد. او یک کهنه‌سرباز از طبقه کارگر است که درباره «عصر طلایی جدید» آمریکا صحبت کرده، «اقتصاد میلیاردرها» را به چالش کشیده و صراحتاً از گفتمان هویتی «نئولیبرال» که به نظر می‌رسد عمدتاً برای حل‌وفصل اختلافات بین افراد ثروتمند و تحصیل‌کرده وجود دارد، پرهیز کرده است. اخیراً، پلاتنر به دلیل مجموعه‌ای از پست‌های قدیمی ردیت که شامل نظرات همجنس‌گراستیزانه و یک خالکوبی نازی بود که او اکنون آن را پوشانده است (او گفته که تا همین اواخر از ارتباط این خالکوبی با نازی‌ها آگاه نبوده است)، تحت نظارت شدید قرار گرفته است. این موضوع تعجب‌آور بود، اگرچه برای برخی از شکاکان، ممکن است کاملاً با تصویر چپ بی‌ادب همخوانی داشته باشد، که اغلب به دلیل زن‌ستیزی و تمرکز محدود بر احساسات مردان سفیدپوست مورد انتقاد قرار می‌گرفتند.

چگونه به اینجا رسیدیم؟ آیا باید از «طرفداران برنی» برای ظهور پلاتنر در صحنه ملی، جایی که او به همراه زهران ممدانی، نمادی از یک «چیز جدید» در حزب دموکرات شده است، تشکر کنیم؟ آیا او شخصیتی است که سرانجام از انرژی آزاد شده توسط سندرز در کشور پدیدار شده است؟ یا علاقه به او از جای دیگری نشئت می‌گیرد؟

البته، لازم نیست یکی از این‌ها باشد – می‌تواند هر یک از عوامل متعددی باشد که با هم کار می‌کنند. اما من فکر می‌کنم این سؤال ارزش پرسیدن را دارد، زیرا پاسخ ممکن است چیزی درباره رأی‌دهندگان به طور کلی به ما بگوید. آیا ما هنوز درباره فضایل نهاد نئولیبرال در مقابل طرح «مدیکر برای همه» و توزیع مجدد ثروت بحث می‌کنیم، یا در واقع درباره چیز دیگری صحبت می‌کنیم؟ نارضایتی در میان تقریباً دو سوم رأی‌دهندگانی که از حزب دموکرات ناراضی هستند، از کجا می‌آید؟

اوایل این هفته، با پلاتنر صحبت کردم، او به من گفت که سفرش به سیاست از دبیرستان، زمانی که آثار مورخ هاوارد زین را خواند، آغاز شد. پس از فارغ‌التحصیلی، به پیاده‌نظام نیروی دریایی پیوست؛ پس از چهار سال خدمت، به دانشگاه جورج واشنگتن رفت و در آنجا با نوشته‌های دیوید گریبر، محقق آنارشیست، و گرگ گرندین، مورخ، آشنا شد. او یک دوره دیگر نیز در ارتش خدمت کرد، از جمله یک مأموریت در افغانستان، و با ناامیدی از پروژه آمریکا، به ویژه سیاست خارجی آن، به ایالات متحده بازگشت. او شروع به گوش دادن به پادکست‌ها کرد، به ویژه «گزارش اکثریت» که توسط سم سدر و مایکل بروکس میزبانی می‌شد. این حدود سال 2016 بود، و در حالی که پلاتنر از برنی سندرز و سیاست‌هایش حمایت می‌کرد، او در «دوران ناامیدی و انزوای عمیق» بود، پیش از بازگشت به افغانستان در سال 2018.

پلاتنر گفت که کارزار خود را امتدادی از کارزار سندرز می‌بیند – شاید نه دقیقاً از نظر لفاظی، بلکه از نظر نیروی محرک آن. او برای مدتی درباره تاریخچه طولانی جنبش‌های سیاسی پوپولیست اقتصادی در آمریکا با من صحبت کرد، و اینکه چگونه آنها پس از جنگ ویتنام از بین رفتند، زیرا کارگران در دوران دولت ریگان قدرت خود را از دست دادند و نوع جدیدی از سیاست لیبرالی تحت بیل کلینتون شکل گرفت. پلاتنر استدلال می‌کند که شتاب قدیمی کاملاً از بین نرفته بود، بلکه فقط به سندرز نیاز داشت تا آن را دوباره فعال کند. او گفت: «آن مشکلات زیربنایی هرگز برطرف نشدند و بنابراین انرژی فقط همانجا باقی مانده است. نابرابری هنوز وجود دارد و تمام ساختارهای زیربنایی همچنان پابرجا هستند.» او گفت که کمپین او، مانند کمپین سندرز، ریشه در «سیاست جنبشی» و «ساخت قدرت از طریق سازماندهی» دارد.

مشکل «چپ بی‌ادب» این نبود که بی‌ادب، تند یا گستاخ بود – اینها نقاط قوت آن بودند – بلکه این بود که گاهی بیش از حد روشنفکرانه، خودی و کمی بیش از حد نزدیک به نخبگانی بود که همیشه از آنها انتقاد می‌کرد. وقتی شورش پوپولیستی از اساتید، نویسندگان و پادکسترهای متفکری می‌آید که به مدارس خصوصی رفته‌اند، آن را خیلی جدی نمی‌گیرید. سندرز وسیله‌ای برای تغییر سیاسی به آنها داده بود، اما در سال‌های بین نامزدی‌های او برای ریاست جمهوری، بخش بزرگی از چپ آنلاین درگیر نوعی نقد رسانه‌ای کورکورانه و الهام‌گرفته از نوام چامسکی شدند – گاهی اوقات به نظر می‌رسید که آنها معتقد بودند بزرگترین تهدیدها برای آرمان‌شهر سوسیالیستی‌گونه و کاملاً شهری آنها را می‌توان در بخش‌های «دیدگاه» تایمز و بخش‌های اصلی آتلانتیک یافت. آنها تیترهای بد را مشخص می‌کردند و به توییت‌های ناشیانه روزنامه‌نگاران حمله می‌کردند و در این فرآیند مقداری نفوذ جمع می‌کردند، اما عمدتاً در میان افرادی مانند من – یک روزنامه‌نگار چپ‌گرا در یک مجله معتبر که در یکی از گران‌ترین شهرهای آمریکا زندگی می‌کند.

در همین حال، میراث انتخاباتی جنبش سندرز عمدتاً توسط سه زن رنگین‌پوست دنبال شد: الکساندریا اوکاسیو-کورتز، رشیده طلایب، و ایلهان عمر. هر یک از این سیاستمداران به شهرت ملی دست یافته‌اند، اما می‌توان تصور کرد که هویت آنها ممکن است سقفی بر جاه‌طلبی‌های ملی آنها بگذارد. چیزی که نیاز بود، می‌توان نتیجه گرفت، یک مرد سفیدپوست روستایی بود، شاید کسی که به عنوان یک سرباز در خارج از کشور خدمت کرده و شغلی بی‌عیب و نقص از طبقه پایین جامعه داشت – مثلاً یک پرورش‌دهنده صدف. کسی که می‌توانست با افراد بیگانه و بی‌پول آمریکا در مورد بازتوزیع اقتصادی به طور معتبر صحبت کند.

پلاتنر، همانطور که معلوم شد، حتی بیشتر از آنچه مردم ابتدا تصور می‌کردند، با نخبگان مشکل‌ساز چپ آنلاین مشترکات داشت. مانند آنها، او زیاد در فضای آنلاین پست می‌گذاشت. او این کار را به صورت ناشناس انجام می‌داد و از زبان توهین‌آمیز برای تحریک واکنش استفاده می‌کرد. پس از خواندن آرشیو ردیت او، معتقدم پست‌های او – که علاوه بر زبان همجنس‌گراستیزانه، شامل پرسشی درباره عادات انعام دادن سیاه‌پوستان نیز می‌شود – در پوشش خبری اولیه اشتباه توصیف شده‌اند. او یک مرتجع نبود که اکنون به دلایلی خود را لیبرال جا زده باشد؛ در بیشتر پست‌هایش، پلاتنر درباره مسائل نظامی و درباره تنها چپ‌گرا بودن در دسته خود می‌نوشت. او همچنین از ناامیدی خود از کمپین‌های عراق و افغانستان صحبت کرده و چندین بار علیه اقدامات نژادپرستانه و خشونت‌آمیز پلیس موضع گرفته است. البته، او کلماتی را تایپ نمی‌کرد که برای حضور در برنامه «میت د پرس» مناسب باشد. پلاتنر شبیه کسی بود که به پادکست‌های چپ‌گرای زیادی گوش داده است.

اما راه دیگری برای توضیح صعود پلاتنر وجود دارد که به نظر من قانع‌کننده‌تر است. اگر ادبیات او را بخوانید و به سخنرانی‌ها و مصاحبه‌هایش گوش دهید، چیز زیادی درباره سیاست‌های خاص نخواهید شنید، اگرچه پلاتنر رسماً از طرح «مدیکر برای همه» حمایت می‌کند. صحبت‌های زیادی درباره میلیاردرها خواهید شنید که یک موضوع استاندارد سندرزگونه است، اما همچنین کلمه «فاشیسم» را زمانی که ترامپ و جمهوری‌خواهان را توصیف می‌کند، خواهید شنید. در این لحظات، او شبیه کسی است که می‌تواند در یک گردهمایی «نه به پادشاهان» (No Kings) غوغا کند. پلاتنر در یک سخنرانی اخیر گفت: «وقتی از دموکراسی و کشور و آزادی‌مان دفاع کردیم، بگذارید نوع دیگری از آزادی باشد، آزادی برای محکوم نشدن به خرده‌ریزه‌ها و تقلا، بلکه آزادی برای داشتن زندگی با کرامت و رضایت، آزادی برای اینکه توسط یک سیستم درمانی سود محور مورد سوءاستفاده قرار نگیریم، آزادی برای داشتن سقفی بالای سرمان که خودمان صاحبش هستیم.»

آنچه پلاتنر واقعاً انجام نمی‌دهد، حداقل هنوز، توضیح سیاست‌هایی است که ما را به آنجا می‌رساند. او سرسختانه مخالف است – نه تنها با «نهاد حاکمه» بلکه با هر چیزی که بوی روش قدیمی سیاست‌ورزی را می‌دهد. او در یک ویدئوی انتخاباتی می‌گوید: «من چهار دوره در پیاده‌نظام نیروی دریایی و ارتش خدمت کردم. من از نام بردن دشمن نمی‌ترسم، و دشمن الیگارشی است. این میلیاردرهایی هستند که هزینه‌اش را می‌پردازند، و سیاستمدارانی که ما را می‌فروشند.» نامزدی که از همه اینها ظهور می‌کند، از الگوی ممدانی پیروی نمی‌کند، که کارزار خود را تقریباً صرفاً بر مسائل هزینه زندگی متمرکز کرده بود. بلکه این کسی است که ممکن است خاله‌تان را که میم‌های ترامپ در نقش هیتلر مدرن برایتان می‌فرستد و هر آخر هفته جلوی نمایندگی تسلا اعتراض می‌کند و همچنین پسرخاله‌تان را که برای سندرز فعالیت می‌کرد و به «چپو ترپ هاوس» گوش می‌دهد، الهام بخشد. (این اتفاقاً استراتژی است که در جنوب مِین به خوبی کار می‌کند، جایی که بسیاری از افراد شبیه آن خاله و آن پسرخاله دارد.)

به نظر می‌رسد چنین گفت‌وگوهایی درباره فاشیسم در میان مشاوران واشنگتن که برای گفتن اینکه نامزدها چه نگویند، پول می‌گیرند، اما به نظر نمی‌رسد توصیه مفید زیادی درباره چگونگی رفتار مانند افراد عادی و دوست‌داشتنی به آن‌ها بدهند، از مد افتاده است. از پلاتنر پرسیدم چرا او بر خلاف حکمت مرسوم واشنگتن عمل می‌کند و درباره چیزهایی صحبت می‌کند که ممکن است او را با کمپین‌های شکست‌خورده جو بایدن و کامالا هریس هم‌ردیف کند. او گفت که کتاب‌هایی درباره فاشیسم خوانده و می‌داند وقتی «مأموران فدرال مسلح و نقاب‌دار شروع به ربودن مردم از خیابان‌ها و انتقال آن‌ها به اردوگاه‌ها می‌کنند» به چه معناست. او همچنین اصطلاحی را به کار برد که گمان می‌کنم باید در لیست عبارات ممنوعه هر مشاوری باشد. او گفت: «سیاست‌های من عمیقاً ضد فاشیستی و ضد اقتدارگرایی است و ریشه در ساخت قدرت برای طبقه کارگر دارد.»

برگردیم به سؤالی که در ابتدای این ستون مطرح کردم: جنبش‌های آنلاین گاهی اوقات می‌توانند به مجموعه‌ای از لباس‌های قابل تشخیص تبدیل شوند که می‌توانند برای نامزدهای نسبتاً انعطاف‌پذیر مناسب باشند. منظورم این نیست که پلاتنر یک ژاکت کارهارت (Carhartt) خالی است؛ بلکه او به نظر می‌رسد دیدگاهی متفاوت از نامزد جریان اصلی است، کسی که کمتر از هر سیاستمدار دیگری به گفتن چیزهای محبوب متکی نیست. و وقتی حزب شما کمتر از سی و پنج درصد رأی دارد، یکی از آن چیزهای محبوب، درخواست سرنگونی نهاد حاکمه خواهد بود.

پلاتنر به من گفت: «من واقعاً می‌خواهم حزب دموکرات، آن حزب دموکراتی باشد که اکثر دموکرات‌ها می‌خواهند. بیشتر دموکرات‌هایی که من می‌شناسم می‌خواهند از ثروتمندان مالیات سنگین بگیرند. آنها می‌خواهند شرکت‌های بزرگی را که دهه‌هاست سیاره را نابود کرده‌اند، تجزیه کنند. آنها مراقبت‌های بهداشتی همگانی می‌خواهند. مردم این چیزها را می‌خواهند. آنها مخالف صرف دلارهای مالیات‌دهندگان آمریکایی برای جنگ‌های احمقانه خارجی یا بمباران غزه هستند. مردم این کارها را احمقانه می‌دانند، با این حال رهبری حزب حاضر به تغییر چیزی نیست.»

در یک تجمع سیاسی اخیر، پلاتنر گفت: «دلارهای مالیاتی ما می‌تواند در آمریکا مدرسه و بیمارستان بسازد، نه بمب برای تخریب آنها در غزه.» این سخنان با تشویق ایستاده جمعیت مواجه شد. پلاتنر همچنین یکی از معدود دموکرات‌های برجسته‌ای است که از اصطلاح «نسل‌کشی» برای توصیف اقدامات نظامی اسرائیل استفاده می‌کند. او در ایکس نوشت: «در روز آغاز کارزار انتخاباتی‌مان گفتم که نسل‌کشی در غزه آزمون اخلاقی زمانه ماست. این ریشه در اعتقاد به حقوق بشر جهانی و باور به کرامت هر زندگی دارد. به همین دلیل جنایات جنگی ۷ اکتبر را محکوم می‌کنم و متعهد به پایان دادن به این نسل‌کشی با بودجه آمریکا در فلسطین هستم.»

هر نظرسنجی‌ای را که می‌خواهید انتخاب کنید و خواهید دید که دموکرات‌ها نه تنها با تأمین مالی تسلیحات اسرائیل توسط آمریکا مخالفت کرده‌اند، بلکه همدردی فزاینده‌ای را نیز با وضعیت اسفناک فلسطینیان ابراز کرده‌اند. با این حال، اگر مصاحبه‌های تلویزیونی با دموکرات‌های جریان اصلی را تماشا کنید، تقریباً هیچ‌کس را نخواهید یافت که مایل به انحراف از حرف‌های کلیشه‌ای و طفره‌روی‌هایی باشد که به زبان مشترک پاسخ دموکرات‌ها به جنگ تبدیل شده است. پلاتنر یک حامی برنی (Bernie bro) بود، بله، و او همچنین یک ضد فاشیست است، اما اتفاقاً او یکی از تنها دموکرات‌هایی است که نظرسنجی‌ها را اشتباه نمی‌خواند.

همانطور که پس از انتخابات نوشتم، من فکر نمی‌کنم که سیاست‌های خاص طبقه جدید نامزدها اصلاً اهمیت داشته باشد. آن‌ها می‌توانند پوپولیست‌های اقتصادی باشند، محافظه‌کاران فرهنگی باشند که برنامه‌های کمک غذایی را دوست دارند، یا حتی می‌توانند تقریباً با همان پلتفرم کامالا هریس نامزد شوند. آنچه آن‌ها باید انجام دهند این است که مردم را متقاعد کنند که مانند خود مردم، از نهاد حاکمه نیز متنفرند. پلاتنر بیش از هر کس دیگری با این تعریف مطابقت دارد. نهاد حاکمه پیر است. او جوان است. افراد در نهاد حاکمه به هاروارد رفتند. او به تفنگداران دریایی رفت. آن‌ها در مک‌کینزی کار می‌کردند؛ او روی قایق کار می‌کرد. آن‌ها وقتی درباره اسرائیل از آن‌ها سؤال می‌شود طفره می‌روند؛ او بدون تردید کلمه «نسل‌کشی» را به زبان می‌آورد. و عمدتاً به لطف این مجموعه از ویژگی‌های متضاد، او احتمالاً نزدیک‌ترین چیز به «ناخودآگاه» رأی‌دهنده دموکرات جریان اصلی در سال 2025 است.