تصویرسازی توسط آتلانتیک. منابع: کتابخانه کنگره؛ Pierce Archive LLC / Buyenlarge / Getty؛ The Print Collector / Print Collector / Getty.
تصویرسازی توسط آتلانتیک. منابع: کتابخانه کنگره؛ Pierce Archive LLC / Buyenlarge / Getty؛ The Print Collector / Print Collector / Getty.

چه چیزی واقعاً در سال ۱۷۷۶ تغییر کرد؟

مهم‌ترین تغییر در آن سال نه در خطوط نبرد، بلکه در ایدئولوژی بود.

سال استقلال آمریکا، ۱۷۷۶، در حالی آغاز شد که تقریباً تمام ساکنان ۱۳ مستعمره بریتانیا در آمریکای شمالی از ماندن تحت حاکمیت سلطنتی راضی بودند، به شرطی که بتوانند از حقوق اساسی رعایای بریتانیا برخوردار شوند. با پایان سال، اکثر آمریکایی‌ها با دیدگاهی مشخص در این زمینه، جدایی از بریتانیا را ترجیح می‌دادند. اگرچه آن سال شاهد درگیری‌های شدیدی بود، اما بسیاری از رویدادهای مهم سال ۱۷۷۶ دور از خطوط مقدم نبرد اتفاق افتادند. تاریخ کامل سال ۱۷۷۶ نشان می‌دهد که مهم‌ترین تغییر در آن سال نه در خطوط نبرد، بلکه در ایدئولوژی بود: رد نظام پادشاهی به عنوان یک ارزش اصلی آمریکایی.

در آن سال شاهد تغییر اساسی در ابعاد مبارزه برای آزادی نبودیم. نبردهای لکسینگتون، کنکورد و بانکر هیل در بهار ۱۷۷۵ رخ دادند. کنگره قاره‌ای دوم، جورج واشنگتن را برای فرماندهی ارتش آمریکا که نیروهای بریتانیایی را در بوستون محاصره کرده بود، در ماه ژوئن معرفی کرد و یک ماه بعد، یعنی در سال ۱۷۷۵، اعلامیه دلایل و ضرورت به دست گرفتن اسلحه را تصویب کرد. حتی مفهوم آمریکایی آزادی نیز در سال ۱۷۷۶ تغییر نکرد. حقوق فردی اعلام‌شده در قانون‌های اساسی ایالتی در آن سال، بازتاب‌دهنده حقوقی بود که مستعمرات و کنگره پیشتر در طومارهای خود از پارلمان طلب کرده بودند. برده‌داری در هیچ ایالتی در سال ۱۷۷۶ پایان نیافت، وضعیت زنان تقریباً یکسان باقی ماند و حق رأی اساساً بدون تغییر ماند.

جلد کتاب «اعلام استقلال: چرا سال ۱۷۷۶ مهم است»
این مقاله اقتباسی از <a href="https://bookshop.org/p/books/declaring-independence-why-1776-matters-edward-j-larson/ba72df111f14745c?ean=9781324078975&amp;next=t&amp;next=t&amp;affiliate=12476">کتاب جدید</a> لارسن است.

در جبهه نظامی، سال ۱۷۷۶ سالی بود که آمریکایی‌ها بریتانیایی‌ها را از بوستون بیرون راندند و از چارلستون، کارولینای جنوبی دور نگه داشتند، اما نیویورک سیتی و نیوپورت، رود آیلند را از دست دادند. در مجموع، با وجود پیروزی کوچک اما الهام‌بخش در پایان سال در ترنتون، نیوجرسی، آمریکایی‌ها کمپین نظامی ۱۷۷۶ را در موقعیتی ضعیف‌تر از آغاز آن به پایان رساندند. از دست دادن نبردهای لانگ آیلند و فورت واشنگتن، هزاران اسیر جنگی آمریکایی را در کشتی‌های زندان بریتانیایی و بقایای ارتش واشنگتن را در موریس‌تاون، نیوجرسی، سرگردان گذاشت، در حالی که ارتش بریتانیا در نیویورک در اردوگاه‌های زمستانی مستقر شد. نبردهایی که در سال ۱۷۷۶ رخ دادند، در آن زمان اهمیت داشتند زیرا آمریکایی‌ها را در جنگ نگه داشتند، اما نبرد ساراتوگا (۱۷۷۷) و محاصره یورک‌تاون (۱۷۸۱) بود که پیروزی آمریکا را به ارمغان آورد.

آنچه در سال ۱۷۷۶ تغییر کرد این بود که آمریکایی‌ها قاطعانه به نظام پادشاهی پشت کردند و حکومت نمایندگی مشروطه را به عنوان اساس آزادی و سعادت خود پذیرفتند. این امر مستلزم استقلال بود. در سال ۱۷۷۶، شورشی برای حقوق توسط رعایای مایل مستعمرات بریتانیا، به انقلابی برای آزادی توسط مردمی تبدیل شد که اکنون می‌خواستند حکومت جمهوری‌خواه خود را داشته باشند، که توسط خودشان اداره شود. تمرکز بر نبردها بسیاری از آنچه در سال ۱۷۷۶ اهمیت داشت و هنوز هم اهمیت دارد را نادیده می‌گیرد: به زبان ساده، اینکه در ایالات متحده، "مردم" حکمرانی خواهند کرد و نمایندگان منتخب آن‌ها اداره امور را به دست خواهند گرفت.

مقایسه گفته‌ها و اعمال سال ۱۷۷۵ با سال ۱۷۷۶ نشان‌دهنده تغییری عمیق در احساسات مردم آمریکا است. میهن‌پرستان از زمان بحران قانون تمبر در سال ۱۷۶۵، که ناشی از تحمیل مالیات توسط پارلمان بر مستعمره‌نشینان بدون نمایندگی بود، حقوق خود را به عنوان رعایای بریتانیا مطرح می‌کردند و در برخی موارد برای آن می‌جنگیدند. پارلمان از اصل اساسی خود که در قانون اعلامیه ۱۷۶۶ بیان شده بود، عقب‌نشینی نکرد و اعلام کرد که «باید قدرت و اختیار کامل برای وضع تمام قوانین و مقررات با نیروی کافی برای الزام مستعمرات و مردم آمریکا، رعایای تاج و تخت بریتانیای کبیر، در هر امری را داشته باشد» و نیروهای نظامی را برای اجرای قانون خود به پایگاه‌های میهن‌پرستان مانند بوستون فرستاد. مستعمره‌نشینان وضعیت خود را به عنوان رعایای سلطنتی زیر سوال نمی‌بردند، اما معتقد بودند که قدرت قانون‌گذاری بر آنها، از جمله قدرت مالیات‌ستانی، در مجامع منتخب خود مستعمرات قرار دارد.

توماس جفرسون دیدگاه میهن‌پرستان را در جزوه خود در سال ۱۷۷۴ با عنوان «مروری مختصر بر حقوق بریتانیایی‌های آمریکا» به تصویر کشید. او می‌پرسد: «آیا می‌توان دلیلی آورد که ۱۶۰ هزار رأی‌دهنده در جزیره بریتانیای کبیر باید برای چهار میلیون نفر در ایالات آمریکا، که تک‌تک آن‌ها با تک‌تک آن‌ها برابرند، قانون وضع کنند؟» او اضافه می‌کند: «اگر این امر پذیرفته شود، به جای اینکه مردمی آزاد باشیم که تاکنون فرض کرده‌ایم و قصد داریم ادامه دهیم، ناگهان برده نه یک بلکه ۱۶۰ هزار ستمگر خواهیم بود.» به نگرانی جفرسون از استبداد پارلمان، نه پادشاه، توجه کنید. این موضوع در سال ۱۷۷۶ تغییر خواهد کرد.

با عمیق‌تر شدن درگیری، مستعمرات برای هماهنگ‌سازی مقاومت خود در برابر پارلمان، نمایندگانی را در سال ۱۷۷۴ به اولین کنگره قاره‌ای فرستادند و برای سال ۱۷۷۵ دومین کنگره را فراخواندند. پیش از تشکیل دومین کنگره، نیروهای بریتانیایی در ماساچوست با نیروهای میهن‌پرست در لکسینگتون و کنکورد درگیر شدند که این امر منجر به تصویب «اعلامیه در مورد به دست گرفتن اسلحه» توسط کنگره در ژوئیه ۱۷۷۵ شد. پس از اشاره به اینکه «ما به گزینه انتخاب تسلیم بی‌قید و شرط در برابر استبداد وزرای خشمگین» – که منظور وزرای پادشاه در پارلمان است – «یا مقاومت با زور» تقلیل یافته‌ایم، این اعلامیه توضیح می‌دهد: «ما ارتش‌ها را با اهداف جاه‌طلبانه جدایی از بریتانیای کبیر تشکیل نداده‌ایم» بلکه «در دفاع از آزادی که حق مادرزادی ماست» این کار را کرده‌ایم. کنگره سپس نیروهای میهن‌پرست مخالف بریتانیا در بوستون را به عنوان ارتش خود پذیرفت و واشنگتن را به فرماندهی آن انتخاب کرد.

برای تقویت این نکته که این اقدامات علیه وزرای پارلمان و نه پادشاه هدف گرفته شده بودند، کنگره سپس «طومار شاخه زیتون» خود را به شاه جورج سوم فرستاد و وفاداری مستعمره‌نشینان را «به شخص، خانواده و حکومت اعلیحضرت» اعلام کرد و از او خواست تا وزرا را مهار کند. پادشاه که طرف پارلمان را گرفت، از پذیرش طومار خودداری کرد و در عوض، در ماه اوت، «مستعمرات را در شورشی آشکار و علنی» اعلام کرد. سپس، در سخنرانی‌ای در پارلمان در ۲۷ اکتبر، سوگند یاد کرد که شورش را با کشتی‌ها، نیروها و مزدوران هسی بیشتر سرکوب کند.

این سخنرانی تا دسامبر به آمریکا نرسید و تا ژانویه ۱۷۷۶، هنگامی که در روزنامه‌های مستعمرات منتشر شد، به طور گسترده‌ای پخش نشد. این زمان‌بندی با انتشار کتاب «عقل سلیم» اثر توماس پین همزمان شد، که اولین جزوه‌ای بود که به طور گسترده‌ای خوانده شد و استقلال آمریکا را پیشنهاد می‌کرد. پین با لعنت کردن دولت‌های خودکامه به عنوان «مایه ننگ طبیعت بشر»، خواستار حکومت‌های مردمی با انتخابات مکرر می‌شود تا «وفاداری آن‌ها به اراده عمومی» تضمین شود. تأثیر آن برق‌آسا بود. تقریباً یک شبه، پادشاه به جای پارلمان، هدف گلایه مستعمره‌نشینان شد، و دستیابی به استقلال تحت حکومت‌های جمهوری‌خواه ایالتی به جای تضمین حقوق تحت یک پادشاه مستقل، به هدف میهن‌پرستان تبدیل گشت.

در عرض چند هفته پس از انتشار، «عقل سلیم» پرفروش‌ترین و پرخواننده‌ترین جزوه زمان خود شد. پین، با ارائه آنچه جزوه‌اش «فقط حقایق ساده، استدلال‌های روشن و عقل سلیم» توصیف می‌کند، نوشته خود را با مقایسه آرمان درخشان حکومت جمهوری‌خواه تحت قانون‌گذاران منتخب و عادلانه که «اراده عمومی» را نمایندگی می‌کنند، در مقابل واقعیت تلخ حکومت خودسرانه پادشاهان مستبد، آغاز و پایان می‌دهد. پین به ویژه سلسله سلطنتی بریتانیا را مورد تمسخر قرار می‌دهد، و بنیانگذار آن، ویلیام فاتح، را «حرامزاده‌ای فرانسوی که با دسته‌ای از راهزنان مسلح فرود آمد و خود را برخلاف میل بومیان، پادشاه انگلستان کرد» توصیف می‌کند. پین در جمله‌ای که به بیانیه‌ای از ایمان آمریکایی تبدیل شد، تأیید می‌کند: «پادشاهی و وراثت (نه فقط این یا آن پادشاهی) بلکه جهان را در خون و خاکستر فرو برده است.» و ادامه می‌دهد: «یک مرد صادق برای جامعه و در نظر خداوند، ارزشمندتر از تمام تبهکاران تاجدار است که تاکنون زیسته‌اند.»

سخنان پین به روحیه رو به رشدی جان بخشید که مقاومت استعماری در برابر سیاست مالیاتی امپراتوری را به انقلابی جهانی برای آزادی تحت قانون تبدیل کرد. پین در آغاز اعلام می‌کند: «هدف آمریکا تا حد زیادی هدف تمام بشریت است.» او در پایان قول می‌دهد: «ما قدرت آن را داریم که جهان را از نو بسازیم.» در حدود ۸۰ صفحه میان این دو، «عقل سلیم» «آزادی و امنیت» را «هدف حکومت» توصیف می‌کند، حکومتی دموکراتیک را ترسیم می‌کند که برای پیشبرد «بیشترین میزان سعادت فردی با کمترین هزینه ملی» طراحی شده است، و به خوانندگان اطمینان می‌دهد که برای چنین هدفی، آمریکایی‌ها می‌توانند در برابر تمام نیرویی که بریتانیا می‌تواند بسیج کند، پیروز شوند. زندگی، آزادی و سعادت در اینجا به عنوان آرمان‌های بنیادین مطرح می‌شوند، همانطور که شش ماه بعد در اعلامیه استقلال نیز مطرح خواهند شد. پین در تحدی با جورج سوم می‌نویسد: «اراده پادشاه در بریتانیا همانقدر قانون زمین است که در فرانسه.» «در آمریکا قانون پادشاه است. زیرا همانطور که در حکومت‌های مطلقه، پادشاه قانون است، در کشورهای آزاد نیز قانون باید پادشاه باشد.» این روحیه محرک سال ۱۷۷۶ شد؛ به همین دلیل است که آن سال هنوز اهمیت دارد.

جان آدامز به زودی این مضامین را در مقدمه قطعنامه کنگره که مستعمرات را به تشکیل دولت‌های جدید ترغیب می‌کرد و جزوه‌ای که افکار او را درباره آن نهادها خلاصه می‌کرد، بسط داد. مقدمه آدامز اعلام می‌کند: «با توجه به اینکه اعلیحضرت بریتانیایی ساکنان این مستعمرات متحد را از حمایت تاج و تخت خود محروم کرده‌اند، لازم است که هر گونه اعمال قدرت تحت تاج و تخت مذکور به طور کامل سرکوب شود و تمام اختیارات دولتی تحت اقتدار مردم اعمال شود.» جزوه او خاطرنشان می‌کند که این امر مستلزم یک قانون اساسی مکتوب برای هر ایالت تازه مستقل خواهد بود. آدامز مانند پین تأکید می‌کند که «سعادت مردم، هدف بزرگ انسان، هدف حکومت است» و می‌نویسد که «شکل حکومتی که بیشترین میزان سعادت را تولید کند، بهترین است.» او پیشنهاد می‌دهد که جمهوری‌ها این کار را انجام می‌دهند زیرا نماینده مردم هستند، اما تنها با داشتن ساختارهای قانون اساسی که انتخابات عادلانه را تضمین می‌کنند و از تمرکز «تمام اختیارات دولتی» در یک نهاد یا اداره خاص جلوگیری می‌کنند. او می‌نویسد، جمهوری‌ها حکومت‌هایی «از قوانین هستند، نه از افراد.» تنها فضیلت عمومی که با یک قانون اساسی متعادل تقویت شود می‌تواند آن‌ها را حفظ کند.

آدامز جزوه خود را با شکوه به پایان می‌رساند. او می‌پرسد: «چه زمانی مردم قدرت کامل و فرصت عادلانه‌ای برای تشکیل و تأسیس عاقلانه‌ترین و سعادتمندترین دولتی را که خرد انسانی می‌تواند ابداع کند، داشتند؟» برای او و دیگر میهن‌پرستان، سال ۱۷۷۶ کمتر درباره شکست بریتانیا و بیشتر درباره تأسیس دولت‌های نمایندگی و تأمین حقوق فردی بود. جفرسون درباره قانون اساسی جدید ویرجینیا می‌نویسد: «در حقیقت، این تمام هدف مناقشه کنونی است؛ زیرا اگر در آینده دولتی بد برای ما تشکیل شود، همان بهتر بود که از ابتدا دولت بدی را که از آن سوی آب به ما پیشنهاد شد، بدون ریسک و هزینه مبارزه می‌پذیرفتیم.» به همین ترتیب، اولین خط قانون اساسی کارولینای شمالی در سال ۱۷۷۶ می‌خواند: «تمام قدرت سیاسی تنها در مردم نهفته است و از آن‌ها نشأت می‌گیرد.»

در آن زمان و پس از آن، این قانون‌های اساسی جدید سال ۱۷۷۶ به عنوان پایه‌ای برای اعلامیه استقلال عمل کردند، که در آن کنگره تأیید کرد که حکومت‌ها «اختیارات عادلانه خود را از رضایت حکومت‌شوندگان» کسب می‌کنند. این اعلامیه فهرست شکایات خود را اینگونه به پایان می‌رساند: «ما، نمایندگان ایالات متحده آمریکا، در کنگره عمومی، ...، به نام و با اقتدار مردم صالح این مستعمرات، رسماً منتشر و اعلام می‌کنیم که این مستعمرات متحد، ایالت‌های آزاد و مستقلی هستند و باید باشند، و از هرگونه وفاداری به تاج و تخت بریتانیا مبرا هستند.» میهن‌پرستان در نیویورک به اولین قرائت عمومی این اعلامیه با سرنگون کردن مجسمه شاه جورج سوم واکنش نشان دادند.

با جایگزینی پادشاهان و لرد‌های حاکم با رهبران منتخب، استقلال آمریکا به اصل برابری در برابر قانون انگیزه‌ای تازه بخشید. در آن زمان در بریتانیا، وضعیت قانونی و مناصب سیاسی از طریق وراثت به دست می‌آمد. در حالی که مگنا کارتا مشهور انگلستان ظاهراً حتی پادشاه را نیز تحت قانون قرار می‌داد، اما حقوق و قدرت را بر اساس رتبه اعطا می‌کرد، با امتیازات بیشتر برای بارون‌ها، کمتر برای آزادگان و باز هم کمتر برای سرف‌ها. همه برابر آفریده نشده بودند. اگرچه برخی از رهبران میهن‌پرست ثروتمند بودند و بسیاری پیش از انقلاب مناصب سیاسی داشتند، اما هیچ یک از خانواده‌ای اشرافی یا دیرینه نبودند. تقریباً تمام آن‌ها یا اجداد نزدیکشان ثروت خود را به دست آورده و مناصب خود را در آمریکا، جایی که فرصت‌های اقتصادی و سیاسی برای مردان سفیدپوست آزاد وجود داشت، کسب کرده بودند. در سال ۱۷۷۶، اکثر میهن‌پرستان احتمالاً حقیقت بدیهی عبارت تاریخی در اعلامیه استقلال را که «همه انسان‌ها برابر آفریده شده‌اند» پذیرفته بودند.

بدیهی است که مفهوم «همه انسان‌ها» برای آن‌ها کامل نبود. برای بسیاری از میهن‌پرستان برجسته، این مفهوم شامل بومیان آمریکا، بردگان و زنان نمی‌شد. جفرسون تنها ۱۰ نفر از بیش از ۶۰۰ نفری که به بردگی گرفته بود را آزاد کرد، و بیشتر آن آزادشدگان فرزندان خودش از سالی همینگز بودند. در سال ۱۷۷۶، هنگامی که ویرجینیا و دلاور از کلمات مشابهی در قانون‌های اساسی ایالتی خود استفاده کردند، آن‌ها را مشروط کردند تا فقط برای افراد در جامعه اعمال شود، که بومیان آمریکا و سیاه‌پوستان برده را مستثنی می‌کرد. برای ایالت‌های شمالی که این عبارت را در قانون‌های اساسی خود بدون قید و شرط استفاده کردند، این امر آن‌ها را به سمت پایان دادن به برده‌داری سوق داد. در واقع، هنگامی که یک زن ماساچوستی برده به نام مام بت برای اولین بار این عبارت را از قانون اساسی جدید ایالت خود شنید، آزادی خود را در دادگاه طلب کرد و به دست آورد.

در قرن بعد، مخالفان برده‌داری و مدافعان حقوق زنان، اظهارات سال ۱۷۷۶ درباره برابری در برابر قانون را اساسی برای هویت آمریکایی می‌دانستند. در سال ۱۸۴۸، الیزابت کدی استانتون اعلامیه احساسات سنکا فالز خود را با بازگویی اعلامیه استقلال آغاز کرد: «ما این حقایق را بدیهی می‌دانیم: که همه مردان و زنان برابر آفریده شده‌اند.» فردریک داگلاس در سخنرانی سال ۱۸۵۲ خود که برده‌داری آمریکایی را محکوم می‌کرد، با عنوان «چهارم ژوئیه برای برده چیست؟»، اعتراف کرد که «از "اعلامیه استقلال [و] اصول بزرگ آن" دلگرمی می‌گیرد.» دو سال بعد، پس از اینکه کنگره از طریق قانون بحث‌برانگیز کانزاس-نبراسکا، راه را برای گسترش برده‌داری به سمت غرب باز کرد، آبراهام لینکلن اظهار داشت: «روح هفتاد و شش و روح نبراسکا تضاد مطلق هستند.» چنین تأییداتی و موارد مشابه، اهمیت مداوم سال ۱۷۷۶ را نشان می‌دهد. آرمان‌های آن آزادی و برابری آمریکایی را تحت قانون بنیان نهاده و پایدار نگه می‌دارند. «خورشید هرگز بر هدفی با ارزش‌تر نتابیده است،» «عقل سلیم» توماس پین در آغاز آن سال حماسی اعلام کرد. «این دغدغه یک روز، یک سال، یا یک عصر نیست؛ نسل‌های آینده عملاً درگیر این نزاع هستند.» ما نیز، به عنوان اعضای نسل کنونی از نسل‌های آینده، هنوز درگیر آن هستیم.


این مقاله اقتباسی از کتاب جدید ادوارد جی. لارسن با عنوان «اعلام استقلال: چرا سال ۱۷۷۶ مهم است» است.