هر از گاهی، در کتابی به قسمتی برمیخورم که با نیروی مکاشفه به من اصابت میکند. یکی از آنها این است: "شیوه انسان بودن یک فرد، معتبرترین بیان اعتقاد یا عدم اعتقاد اوست. زندگی یک شخص بیش از آنچه او درباره خدا فکر میکند یا میگوید، از ایمانش حکایت دارد."
این قسمت از کتاب "عصرانه مسیحیت" اثر توماس هالیک است. هالیک یک جامعهشناس، کشیش و فیلسوف اهل چک است. وقتی جمهوری چک کمونیستی بود، او در کلیسای زیرزمینی خدمت میکرد؛ پس از سال ۱۹۸۹، دوست نزدیک و مشاور واتسلاو هاول بود و تحسینکننده پاپ فرانسیس است. من این قسمت را دوست دارم زیرا هالیک از دستهبندیهایی که معمولاً برای تعریف مردم استفاده میکنیم، فراتر میرود.
این یک نادر است. این روزها یک نظرسنجیگر یا جامعهشناس ممکن است با شما تماس بگیرد و سؤالات سطحی بپرسد و شما را در یک جعبه مانند "مومن" یا "هیچ" (فرد بدون اعتقاد) قرار دهد. و به نوعی مردم راضی هستند که این دستهبندیهای خام جدایی را بپذیرند و در آنها زندگی کنند.
هنگامی که مردم را در جعبههای دستهبندی قرار میدهید، آنها را دعوت میکنید تا تاریخ را به عنوان یک درگیری با حاصل جمع صفر بین این گروه و آن گروه ببینند. و مطمئناً، امروز ما در یک جنگ سیاسی، فرهنگی و مذهبی بین دو ارتش فقیر زندگی میکنیم.
از یک طرف، ملیگرایان مسیحی هستند که شکلی تباهشده از ایمان خود را اجرا میکنند. ملیگرایی مسیحی خاصگراست تا جهانشمول. این درباره محافظت از "ما" در برابر "آنها" است — بومی در برابر مهاجر. این بیشتر درباره قدرت است تا عشق. این بیشتر درباره تهدید است تا امید. این سرسخت و مانند فریسیان است تا شخصی و مهربان.
از طرف دیگر، بقایای فرسوده اومانیسم سکولار قرار دارند. این اومانیسم با هدف رهایی مردم از جزمگرایی آغاز شد، اما جوامعی را به وجود آورده است که در آنها مردم احساس بیگانگی، بیدفاعی و تنهایی میکنند. نتوانسته است یک نظم اخلاقی مشترک را تدوین کند که به مردم کمک کند معنا و همبستگی را در زندگی خود بیابند. آنقدر ضعیف شده است که توسط دین تلفن — توسط شیوههای سطحی و فناورانه زندگی — جایگزین میشود.
هنگامی که قسمت هالیک را خواندم، بلافاصله راهی برای خروج از این جنگ فرهنگی کهنه و تباهکننده زندگی را دیدم. این قسمت اولاً به ما یادآوری میکند که دستهبندیهای ذهنی ما برای تنوع گسترده جستجوی انسانی که در اطرافمان میبینیم، ناکافی هستند.
در تجربه من، بیشتر مومنان دورههای بیاعتقادی خود را دارند. دو نفر که خود را مسیحی انجیلی مینامند، میتوانند به روشهای بسیار متفاوتی فکر و رفتار کنند. برچسبهای خام مانند "مومن" یا حتی "مسیحی انجیلی" بیشتر انسانهای واقعی را به دقت خلاصه نمیکنند.
در همین حال، دستهبندی "هیچ" به خودی خود یک پوچی است. چگونه این نفی میتواند زندگی افرادی را که ماجراجوریهای معنوی خود را خارج از یک سنت دینی انجام میدهند، به تصویر بکشد؟ مهمتر از همه، انسانها اشتراکات زیادی دارند که آن دستهبندیها نمیبینند.
قسمت هالیک ثانیاً به ما یادآوری میکند که چه چیزی از همه مهمتر است. اگر کمی موعظهگرانه صحبت کنم، این عباراتی نیستند که از دهان ما بیرون میآیند، بلکه مراقبتی است که از قلب ما جاری میشود. این چگونگی تلاش هر یک از ما برای انجام وظیفه انسان بودن است.
اگر یک چیز در زندگی بزرگسالیم آموخته باشم، این است که شور و هیجان قلب، پیش از ماشینآلات عقل میآید و از آن بزرگتر است. الهیدان میگوید که در عمق وجود هر انسان، روحی تشنه وجود دارد. دانشمند علوم شناختی میگوید که در عمق وجود هر انسان، لایههای ناخودآگاهی وجود دارد که خواستهها از آن جاری میشوند و ۹۹.۹ درصد تفکر ما در آنجا انجام میشود. چه زبان شما روحانی باشد چه علمی، نکته اصلی این است که انرژیای که جهان را به حرکت در میآورد از اعماق انسانی، از مناطق مرموزی که شور و هیجانها شکل میگیرند، سرچشمه میگیرد.
وقتی به مردم فقط در سطح سطحی اعتقادات اظهارشدهشان نگاه میکنید، ایدئولوژیهایی را میبینید که احتمالاً با هم درگیر میشوند. اما وقتی به اعماق نگاه میکنید، افراد در حال مبارزه را در همه اردوگاهها میبینید که با انگیزههایی که به سختی میتوانند کنترل یا درک کنند، دست و پنجه نرم میکنند.
برخی از این انگیزهها تاریک و مخرب هستند — نفرت، کینه، شهوت قدرت. اما انسانها به سمت خیر نیز جهتگیری دارند. به نظر میرسد همه انسانها آرزوهایی برای درک بیشتر، تعلق، معنا، زیبایی و عشق دارند.
الهیدانان طبیعتاً این آرزوها را با اصطلاحات دینی توصیف میکنند. هالیک مینویسد: "انسانها توسط خدا و به تصویر خدا خلق شدند و میل به خدا در ساختار انسانیت ما نهاده شد." در کتاب خود با عنوان "شور و هیجانهای روح"، اسقف اعظم سابق کانتربری، روان ویلیامز، مینویسد: "اگر در بلوغ و بصیرت معنوی رشد میکنیم، آنچه آرزو داریم همیشه ادامه رشد و ادامه آرزو کردن است."
ناباوران ممکن است از زبان متفاوتی استفاده کنند، اما من معتقدم بیشتر آنها این آرزوهای معنوی را تشخیص خواهند داد. من دههها بیاعتقادی و اکنون بیش از یک دهه اعتقاد را تجربه کردهام. در هر دو مرحله، مانند بیشتر مردم، برای تحول قلب — برای اینکه به تدریج در عمق وجودم فردی بهتر شوم، برای اینکه به تدریج حضوری بهتر در جهان داشته باشم — آرزومند بودم. روی آوردن به ایمان این آرزوها را سیراب نکرد؛ بلکه آنها را شعلهورتر ساخت.
از این منظر، ما جنگجویانی در حال نبرد نیستیم، بلکه مسافرانی در حال کاوش هستیم. هر یک از ما با حقایق بنیادین خود — مسیحی، یهودی، عقلگرا، هرچه که باشد — شروع میکنیم. هر یک از ما با جریانهای سنتهای خود همراه میشویم. اما هر یک از ما آرزوی رشد، تبدیل شدن به نسخههای بهتری از خودمان را داریم. در واقعیتهای روزمره زندگی پلورالیستی، هر یک از ما تعثر میکنیم و سقوط میکنیم، و امیدواریم که در زیارتهای موازی و در هم تنیده خود به سوی افقی که هرگز به آن نخواهیم رسید — حداقل در این دنیا — به یکدیگر کمک کنیم.
این مرا به نکته سوم میرساند که از آن قسمت هالیک الهام گرفته شده است. امروز، ما آموزش دیدهایم که با استعارههای میدان نبرد فکر کنیم — مومن در برابر ناباور، MAGA در برابر ووکسترها. اما اگر قرار است از این دوران ناخوشایند ما خارج شویم، باید جهان را با استعارههای زیارت ببینیم.
در کتاب خروج، موسی درخواست میکند که صورت خدا را ببیند، اما خدا فقط پشت خود را به او نشان میدهد. شاید به این دلیل است که شما صورت کسی را که دنبال میکنید، نمیبینید. گریگوری نیسا، پدر کلیسای اولیه، استدلال میکرد که مسیحیان قرار است دقیقاً به این شیوه مسیح را همراهی کنند — دنبال کردن، حرکت در جهت حرکت عیسی. هالیک استدلال میکند که ایمان مسیحی، سفری به سوی و همراه با عیسی است که گفت: "من راه هستم."
میتوانید زندگی خود را در سنگرها سپری کنید، بیحرکت، و در این صورت موفق باشید. جنگجویان فرهنگی ایستا هستند، و اطمینانهای آنها وحشتناک است. دن گیلبرت، روانشناس هاروارد، یک بار مشاهده کرد که انسانها موجوداتی در حال پیشرفت هستند که فکر میکنند کارشان تمام شده است. اما کسانی که خود را زائر میبینند، میدانند که ناتمام هستند؛ آنها میدانند که هنوز در سفری هستند که آنها را تغییر خواهد داد. آنها طبیعت پویا و رو به جلو زندگی را در آغوش میگیرند. اگر به چیزی چنگ میزنند، نه به یکدیگر، بلکه به خار و خاشاکی است که مسیر مشترکشان را مسدود کرده است.
این هفته در کنفرانسی که توسط "انجمن زاویه ایمان" برگزار شده بود و الهیدانان را با روزنامهنگاران گرد هم میآورد، با هالیک ملاقات کردم. من شرکت کردم زیرا به دنبال شکلی از مسیحیت هستم که جذابتر و قانعکنندهتر از ملیگرایی مسیحی باشد و بتوانیم مردم را از آن ملیگرایی دور کنیم.
با راهنمایی این افراد خردمند مانند هالیک و ویلیامز، اکنون جرقههایی از راهی بهتر برای باایمان بودن در جهان را میبینم. سنت آگوستین به ما توصیه کرد که آنچه دلپذیر به نظر میرسد را دنبال کنیم، و در این شیوه زندگی زائرانه، لذت پلورالیسم را میبینم. دنیا بیش از حد پیچیده است که تمام حقیقت آن توسط یک سنت واحد — توسط مسیحیت، یهودیت، اسلام یا روشنگری — در بر گرفته شود. میتوانید خود را در یکی بکارید و از همه آنها بیاموزید.
من لذت از خود رهایی را میبینم. همانطور که بسیاری از حکیمان به ما گفتهاند، اگر به عمیقترین قلمروهای خود شیرجه بزنید، در آنجا آرزویی برای فراتر رفتن از خود مییابید که شما را به بزرگراهی مستقیم به سوی بیرون از خود — به سوی عزیزان و دوستان، به سوی خدا — هدایت میکند. شما دیگر در خود کوچک، ناامن و خودمحور خود به دام نمیافتید؛ شما رو به بیرون هستید، شاید اصلاً به خودتان فکر نمیکنید.
من لذت فروتنی را میبینم. من تعریف روان ویلیامز از فروتنی را دوست دارم که آن را "ظرفیتی برای بودن مکانی که دیگران در آن آرامش مییابند" میداند. ویلیامز اضافه میکند که کسانی که عیسی آنها را مبارک میخواند، "کسانی هستند که در آرامش پذیرا زندگی میکنند، با این حال در همان زمان از اشتیاق برای رفاه همسایه و التیام دردهای جهان شعلهور هستند."
سرانجام، من نگاهی اجمالی به آمریکایی میبینم که فکر میکردم میشناسم. برای قرنها ما ملتی امیدوار بودهایم، ملتی در حرکت، که بیشتر با آیندهمان تعریف میشد تا گذشتهمان. گاهی این شور بیوقفه برای رشد به سوی مادیگرایی خودنما و حتی استثمار منجر شده است. اما تاریخ آمریکا در بهترین حالت خود بوده است، هنگامی که شور برای رشد معنوی و اخلاقی نیز به همان اندازه قوی بوده است. هنگامی که مردم گفتهاند: من میخواهم قلبم دائماً بزرگتر شود، ملتم دائماً به سوی عدالت حرکت کند.
به نوعی، MAGA وارد شده و ما را به ملتی وحشتزده، راکد، بیتفاوت و عقبمانده تبدیل کرده است. من فکر نمیکنم این پیوند فرهنگی بیگانه برای همیشه دوام بیاورد. سرانجام آمریکاییها، که بیقرارترین مردم روی زمین هستند، خواهند خواست تهدید را با امید جایگزین کنند و زیارت ملی خود را از سر بگیرند. هنگامی که این تغییر فرهنگی و معنوی رخ دهد، چیزهای زیادی در زندگی مذهبی و سیاسی ما تغییر خواهد کرد.