برای معکوس کردن روند صعودی پوپولیسم اقتدارگرا، حزب دموکرات، مانند احزاب چپ میانه در همه جا، باید دوباره با طبقه کارگر ارتباط برقرار کند. همانطور که فرانکلین روزولت ۹۰ سال پیش انجام داد، باید پوپولیسم اقتصادی و سخنپراکنیهای راست را با نسخهای که واقعاً نتیجه میدهد، شکست دهد. در قلب این برنامه باید طرحی باشد که نه تنها شغل، بلکه شغلهای خوب ایجاد کند.
یک شغل خوب شغلی است که حقوق مناسبی داشته باشد و رفتار منصفانه، تا حدی استقلال و فرصتهای پیشرفت را فراهم کند. تنها حدود ۴۰ درصد از کارگران آمریکایی چنین شغلی دارند. تقریباً نیمی از آمریکاییها معتقدند که نمیتوانند چنین شغلی پیدا کنند. شغلها فقط درآمد فراهم نمیکنند؛ بلکه منبعی از عزت و شناسایی اجتماعی هستند. ناپدید شدن شغلهای خوب و به همراه آن، مسیری مطمئن به طبقه متوسط، اضطرابهای اقتصادی را که باعث ظهور راست افراطی شده، تقویت کرده است.
پیشروها نیز مانند راستگرایان خواستار احیای تولید شدهاند. این اشتباه است. اتوماسیون و رقابت جهانی، شغلهای تولیدی را تقریباً در تمام اقتصادهای با درآمد متوسط و پیشرفته از بین برده است. سهم تولید از اشتغال در ایالات متحده به طور کلی همچنان در حال کاهش بوده، با وجود تلاشهای مصرانه رؤسای جمهور بایدن و ترامپ برای متوقف کردن آن. امروز، تقریباً از هر ۱۲ کارگر آمریکایی، یک نفر در بخش تولید مشغول به کار است. ایجاد موانع تجاری در برابر چین کارساز نخواهد بود. خود چین نیز در پانزده سال گذشته میلیونها شغل تولیدی را از دست داده است.
پوپولیسم اقتصادی به دو تغییر عمده نیاز دارد. اول، باید به جای تولید، بر خدمات به عنوان تأمینکننده اصلی مشاغل تمرکز کند. دوم، باید نوآوری فناورانه را هدف قرار دهد و برنامههای دولتی را برای هدایت آن به سمتی دوستدار کارگر به کار گیرد.
این گونه ایدهها برای کسانی که معتقدند دموکراتها باید به سمت مرکز حرکت کنند، نفرتانگیز است. منتقدان میگویند به آقای بایدن نگاه کنید. سیاستهای اقتصادی او چپگراترین سیاستهای هر رئیسجمهوری در حافظه اخیر بود. او قدرت چانهزنی کارگران را افزایش داد، شرکتهای بزرگ را سرزنش کرد و سیاستهای صنعتی جاهطلبانهای را برای احیای تولید دنبال کرد. با این حال، این آقای ترامپ بود که رأیدهندگان در سال ۲۰۲۴ او را به کاخ سفید فرستادند.
اما پوپولیسم اقتصادی میتواند اشکال مختلفی داشته باشد و مشخص نیست که دموکراتها فرصت واقعی به آن دادهاند یا خیر. امروزه، ما پوپولیسم اقتصادی را با حمایت از تولید و حمایتگرایی تجاری مرتبط میدانیم. اما پوپولیستهای آمریکایی اواخر قرن نوزدهم، طرفدار منافع کشاورزی و مخالف تعرفههای وارداتی بودند. آنها حمایتگرایی را به معنای غنیسازی شرکتهای بزرگ و افزایش هزینه زندگی برای کارگران عادی میدانستند. سیاستهای اقتصادی پوپولیستی باید متناسب با نیازهای لحظه باشند.
پیشبینیهای اداره آمار کار ایالات متحده
پیشبینیهای اداره آمار کار ایالات متحده نشان میدهد که سه شغل برتر بخش خصوصی کشور در دهه آینده، کمکبهیاران خانگی و مراقبان شخصی، کارگران فستفود و کانتر، و فروشندگان خردهفروشی خواهند بود. وعده بازگرداندن شغلهای تولیدی، ارتباطی با نگرانیهای یک کارگر معمولی که به احتمال زیاد به عنوان مراقب یا در خدمات غذایی مشغول به کار است، برقرار نمیکند.
اینها از بدترین شغلهای کشور هستند و نه راهحلهای جریان اصلی و نه راهحلهای پوپولیستی سنتی، درمان مناسبی برای آنها ارائه نمیدهند. گسترش تحصیلات دانشگاهی کمک چندانی نمیکند، زیرا این شغلها به مدارک پیشرفته نیاز ندارند. افزایش حداقل دستمزد و اعطای قدرت چانهزنی بیشتر به کارگران میتواند قطعاً به بهبود کیفیت شغل کمک کند. اما این استراتژی نیز محدودیتهای خود را دارد. کشورهای اروپایی مانند فرانسه و اسپانیا دریافتهاند که افزایش هزینههای نیروی کار برای کارفرمایان میتواند کارگران جوانتر و کمتجربهتر را از بازار کار محروم کند و سطح بیکاری جوانان را بالا ببرد.
بهبود پایدار در کیفیت شغل باید توسط تغییرات سازمانی و فناورانه حمایت شود که بهرهوری کارگران را افزایش میدهد — یعنی توانایی آنها در ارائه خدمات بهتر، انجام وظایف پیچیدهتر و بهبود رضایت مشتری. یک برنامه برای شغلهای خوب در صنایع خدماتی چگونه میتواند باشد؟
برای نگاهی به آنچه ممکن است، میتوانیم به شگفتانگیزترین معجزه بهرهوری عصر خود روی آوریم: انرژی تجدیدپذیر. سیاستهای صنعتی سبز چین کاهش چشمگیری در هزینه انرژی خورشیدی، همراه با انرژی بادی و باتریهای برقی، به همراه داشته است که حتی بیل مککیبن، فعال تأثیرگذار که مدتهاست در مورد گرمایش جهانی هشدار میدهد، اعتقاد پیدا کرده است که ممکن است از فاجعه اقلیمی بگریزیم. اگرچه گذار سبز ممکن است از دستور کار شغلهای خوب بسیار دور به نظر برسد، اما میتوانیم درسهای ارزشمندی از چگونگی رسیدن چین به این نقطه بگیریم.
از اوایل دهه ۲۰۱۰، چین فناوری سبز را به یک پروژه ملی تبدیل کرده و بیش از هر کشور دیگری به آن اولویت داده است. در حالی که یارانههای دولتی نقش مهمی ایفا کردند، آنها بخشی از مجموعهای بسیار گستردهتر از ابزارهای سیاستی بودند. چین سرمایه خطرپذیر عمومی، سرمایهگذاری در زیرساختها، مقررات و برنامههای نمایشی را اغلب به صورت تجربی به کار گرفت. برخلاف تصور سنتی از سیاست صنعتی شرق آسیا، این رویکرد همکاریجویانه بود. پکن اهداف کلی را تدوین کرد، اما تصمیمگیری هم مشورتی و هم غیرمتمرکز بود، با نقشهای مهمی که استانها و شهرداریها ایفا میکردند. همانطور که محققانی که این سیاستها را از نزدیک مشاهده کردهاند، اشاره کردهاند، نقش دولت کمتر یک برنامهریز مرکزی و بیشتر یک «کاتالیزور همکاریجو» بود. همانطور که ماهیت تجربی بسیاری از برنامهها ایجاب میکرد، دولت چین سیاستهای خود را به مرور زمان با یادگیری از تحولات میدانی بازنگری کرد.
این رویکرد — دولتی اما عملگرایانه — ویژگی برنامههای موفق تحول فناورانه است. ایالات متحده نیز این کار را از طریق آژانس پروژههای تحقیقاتی پیشرفته دفاعی (دارپا)، واحد وزارت دفاع که بسیاری از پروژههای حیاتی را تأمین مالی کرده، و همچنین آژانسهای انرژی و علوم بهداشتی که از آن الگوبرداری شدهاند، انجام داده است. چنین برنامههایی در تضاد شدید با این ادعای مکرر قرار دارند که سیاستهای صنعتی به ندرت کارآمد هستند، یا اینکه فقط برای رژیمهای اقتدارگرای شرق آسیا کار میکنند.
آمریکا دارای مشارکتهای محلی موفق متعددی در زمینه توسعه اقتصادی است، مانند «رایت پِلیس» گرند رپیدز، میشیگان، «گریتر روچستر اینترپرایز» و «مشارکت توسعه اقتصادی ویرجینیا». این مشارکتها که توسط بازرگانان مدنی، آژانسهای دولتی یا گروههای غیردولتی رهبری میشوند، به روشهایی مشابه سیاستهای صنعتی سبز چین عمل میکنند. آنها چشماندازی مولد برای اقتصاد محلی توسعه میدهند («میخواهیم در ۲۰ سال آینده چگونه باشیم؟»)، بین آژانسهای مختلف هماهنگی ایجاد میکنند و یارانهها را با نیازهای کسبوکارها همسو میسازند. هنگامی که جیمز فالوز، روزنامهنگاری با تجربه گسترده در شرق آسیا، به سراسر ایالات متحده سفر کرد، دریافت که سیاست صنعتی که در خارج از کشور با آن آشنا بود، در اینجا نیز رواج دارد.
تکیه بر این تجربیات محلی برای ساختن یک دستور کار شغلی خوب کافی نیست. اولاً، مقامات مسئول توسعه اقتصادی باید بر بتپرستی تولید غلبه کنند. اغلب اوقات، تلاشهای محلی بر جذب شرکتهای بزرگ بینالمللی با این امید متمرکز است که بتوانند جایگزین شغلهای تولیدی از دست رفته شوند. حتی در صورت موفقیت، بسیاری از این تلاشها شغلهای جدید کمی ایجاد میکنند. منابع ارزشمند محلی – هم سازمانی و هم مالی – بهتر است برای استراتژیهای توسعهای با تأثیر بیشتر صرف شوند، کمک به شکوفایی شرکتهای کوچک و متوسط و بهبود توانمندیهای کارگران خدمات محلی در مراقبت یا خردهفروشی.
ثانیاً، همانطور که نمونههای چین و دارپا نشان میدهند، دستور کار شغلهای خوب باید یک پروژه ملی و یک اولویت فدرال باشد. دولت بایدن، باید اذعان کرد، تا حدودی در این مسیر گام برداشت. این دولت تعدادی برنامه «چالش» را ایجاد کرد که مناطق محلی را تشویق میکرد تا طرحهایی در زمینههایی از جمله برنامههای آموزشی شغلی، پروژههای حفاظت از محیط زیست و توسعه صنعتی ارائه دهند و به برندگان بودجه اعطا کرد. بودجه این برنامهها بخش کوچکی از میلیاردها دلار صرف شده برای سیاستهای برجسته دولت، قانون تراشهها و علوم و قانون کاهش تورم، بود و در سایه آن برنامههای بزرگتر باقی ماند.
مهمتر از همه، ما به یک برنامه نوآوری ملی برای تحریک فناوریهای دوستدار کارگر در صنایع خدماتی نیاز داریم. یکی از فلجکنندهترین اسطورههای عصر ما این است که فناوریهای جدید، مانند اتوماسیون یا هوش مصنوعی، قابل کنترل نیستند. در واقع، همانطور که سیاستهای صنعتی سبز چین نوآوری را به سمت خاصی سوق داد، آینده دیجیتالی ما نیز میتواند به گونهای شکل گیرد که مستقیماً به نفع کارگران باشد.
پتانسیل فناوریهای جدید در خدمات واقعی است
پتانسیل فناوریهای جدید در خدمات واقعی است، همانطور که غولهای خردهفروشی مانند آمازون و پلتفرمهایی مانند اوبر نشان دادهاند. استقرار آنها در سالهای اخیر به افزایش بهرهوری منجر شده است که با آنچه در تولید به دست آمده برابری میکند یا از آن پیشی میگیرد. اما هنگامی که نوآوری کاملاً در دست شرکتهای خصوصی باقی میماند، مزایای آن برای کارگران محدود میماند. شرکتها تمایل به راهحلهای فناورانهای دارند که استقلال کارگران را محدود میکند، وظایف را متمرکز میسازد، بر نظارت تمرکز دارد و بیشترین مازاد را از کارکنان بیرون میکشد.
در تولید، چنین رویکردهایی توسط سیستم تولید تویوتا که کنترل بیشتری بر خط تولید به کارگران میداد، کنار گذاشته شدند. انقلابی مشابه در خدمات به فناوریهای جدیدی نیاز دارد که کارگران را قادر سازد طیف وسیعتری از وظایف پیچیدهتر را انجام دهند. همانطور که دیوید آتور، اقتصاددان موسسه فناوری ماساچوست (MIT)، به ما یادآوری کرده است، در مراقبتهای بهداشتی سابقهای وجود دارد که توسعه فناوریهای پزشکی جدید به پرستاران کمک کرد تا وظایفی را انجام دهند که قبلاً تنها پزشکان میتوانستند عهدهدار آن شوند.
در مراقبتهای طولانیمدت، هوش مصنوعی و سایر ابزارهای دیجیتالی میتوانند به کمکبهیاران کمک کنند تا رویهها را انجام داده و با اختیاراتی که در حال حاضر قادر به آن نیستند، عمل کنند، به آنها استقلال بیشتری داده، رضایت بیماران را افزایش داده و در هزینههای بیمارستان صرفهجویی کنند. در خردهفروشی، این فناوریها میتوانند به کارکنان اجازه دهند تا وظایف تخصصی و حرفهای را برای مصرفکنندگان انجام دهند و به شیوههایی مشارکت کنند که در حال حاضر به طور کامل توسط دفتر مرکزی شرکت تعیین میشود. در آموزش، ابزارهای دیجیتالی جدید به کمکمعلمها اجازه میدهند تا دروس و ارزیابیها را برای سبک یادگیری هر دانشآموز سفارشیسازی کنند. نسخههایی از این فناوریها قبلاً وجود دارند و نشانهای از آنچه یک برنامه نوآوری ملی اختصاصی میتواند به دست آورد، ارائه میدهند.
ما چیزی کمتر از معادل سیاستهای صنعتی سبز که در چین بسیار موفق بوده است، برای شغلهای خوب نیاز نداریم: یک پروژه سیاسی که با طبقه کارگر سخن بگوید و به آن قدرت بخشد. مثالهای موجود نشان میدهد که چنین مسیری یک فانتزی نیست. این امر مستلزم آن است که رهبران سیاسی دلمشغولی خود را با تولید کنار بگذارند و از انواع همکاریهای عمومی-خصوصی که موتور تحول اقتصادی است، استقبال کنند.