اعتبار: کلئون پیترسون
اعتبار: کلئون پیترسون

درسی که به دانش‌آموزان درباره هولوکاست می‌آموزیم، نادرست است

تصویری جسورانه سیاه و سفید که چهره مردی بسیار خشمگین را با دهانی باز برای فریاد زدن نشان می‌دهد. در داخل دهان، فردی مضطرب توسط چهره‌های انسانی تهدیدآمیزی که به سمت او پیشروی می‌کنند، احاطه شده است.
اعتبار: کلئون پیترسون
کلئون پیترسون

«اول سراغ یهودیان آمدند.» بسیاری از آمریکایی‌ها این جمله را به عنوان آغاز اعتراف مارتین نیمولر در سال ۱۹۴۶ به یاد دارند که از آن زمان به دانش‌آموزان تدریس می‌شود. ابتدا سراغ یهودیان آمدند، سپس سراغ کمونیست‌ها و سندیکالیست‌ها؛ وقتی در نهایت سراغ او آمدند، او گفت: «کسی باقی نمانده بود که برای من سخن بگوید.»

این روایت، با پیشروی ساده و پیوسته خود، تصویری قدرتمند از پیامدهای بی‌تفاوتی ارائه می‌دهد. اما این یک تحریف است. در نسخه اصلی نیمولر، نازی‌ها ابتدا سراغ کمونیست‌ها آمدند، همانطور که واقعاً چنین کردند.

این تمایز فراتر از یک جزئیات تاریخی است. این کلیدی برای درک چگونگی موفقیت یک جنبش بی‌رحمانه و موثر است. نازی‌ها یهودیان را نه تنها به عنوان یک نژاد، بلکه به عنوان مغز متفکران فرضی کمونیسم، یا «یهود-بلشویسم»، یعنی دشمنی دوگانه که هم خارجی بود و هم داخلی، مورد اهانت قرار دادند. نازی‌ها خشونت خود را به عنوان دفاع از خود پیشگیرانه جلوه دادند.

این روش کار استبدادی است: وعده امنیت از طریق هوشیاری، وحدت از طریق ترس؛ توصیف تجاوز به عنوان حفظ بقا. سناتور جوزف مک‌کارتی این کار را انجام داد، زمانی که جنگ سرد را به شکار دشمنان نامرئی در داخل کشور تبدیل کرد. ولادیمیر پوتین این کار را می‌کند، زمانی که مخالفان را عاملان خارجی می‌نامد. دونالد ترامپ این کار را می‌کند، وقتی می‌گوید آمریکا «از درون» مورد حمله قرار گرفته و مهاجران سمی در خون ملت هستند.

نازی‌ها از همان لحظه‌ای که به عنوان یک جنبش ظهور کردند، از ترس آلمانی‌ها از جنگ داخلی، که بالاتر از همه ترس از یک قیام کمونیستی بود، بهره‌برداری کردند. این ترس نازی‌ها را در ژانویه ۱۹۳۳ به قدرت رساند و به آن‌ها اجازه داد تا چپ سیاسی را سرکوب کنند، بیش از ۱۰۰ هزار مخالف سیاسی آلمانی، که بیشتر آن‌ها کمونیست بودند، را زندانی کردند. بر پایه این ترس، اکثریت نمایندگان باقی‌مانده در پارلمان آلمان قانون تفویض اختیارات را تصویب کردند، که به کابینه هیتلر قدرت قانون‌گذاری بدون دخالت پارلمانی را می‌داد.

تنها چند روز پس از به قدرت رسیدن، هیتلر با رهبران ارشد نظامی آلمان دیدار کرد. بسیاری از آن‌ها هیتلر را یک نوکیسه لاف‌زن می‌دانستند. اما در پایان شب، پس از یک سخنرانی دو ساعت و نیمه که وعده «نابودی کامل» چپ سیاسی و بازگرداندن برتری ارتش را می‌داد، او بسیاری از رهبران نظامی را مجاب کرده بود. ترس از خرابکاری داخلی به پایه و اساس وحدت ملی تبدیل شد.

نیمولر، یک کشیش پروتستان، در آن زمان با شور و شوق از هیتلر حمایت کرد، با این باور که پیشوا سلامت و عظمت را به آلمان باز خواهد گرداند. تنها در سال‌های بعد بود که نیمولر ماهیت ظالمانه نازیسم را درک کرد و علیه آن سخن گفت. او در سال ۱۹۳۷ دستگیر شد و هشت سال بعد را در زندان گذراند.

در همین حال، دولت هیتلر کمپین خود را علیه یهود-بلشویسم تشدید کرد و اتحاد جماهیر شوروی را به عنوان قدرتمندترین سازمان یهودی جهان – «دشمن شماره ۱ جهان» – به تصویر کشید. نمایشگاه‌های بزرگ «ضد بلشویک» در دهه ۱۹۳۰ در شهرهای آلمان برگزار می‌شدند تا چهره سامی و طراحی‌های مرگبار کرملین را فاش کنند. صدها هزار پسر و مرد آلمانی این نمایش‌های هولناک را قبل از پیوستن به جنگ ملت خود دیدند.

جبهه شرقی، که اغلب به عنوان فصلی بعدی در تاریخ هولوکاست معرفی می‌شود، در واقع اوج بیان آن بود. این جبهه که در ژوئن ۱۹۴۱ آغاز شد، بزرگترین تهاجم در تاریخ بشر، یک جنگ نسل‌کشی برای نابودی یک نظم سیاسی، یک فرهنگ و یک مردم بود. حتی پس از شکست در استالینگراد، هنگامی که ارتش سرخ به سمت غرب پیشروی کرد، یوزف گوبلس، مبلغ نازی، درباره «جوخه‌های مرگ یهودی» که به دنبال لشکر‌های شوروی می‌آمدند، هشدار داد؛ تهدیدی که آلمانی‌ها را قدرتمندتر از هر وعده پیروزی متحد کرد.

این اقتصاد عاطفی — تبدیل ترس به انسجام — هم منشأ انگیزه استبدادی و هم خلق آن است. هنگامی که جامعه‌ای بپذیرد که بقایش به ریشه‌کن کردن یک دشمن همه‌جا حاضر بستگی دارد، قدم از پارانویا به آزار و اذیت خودکار می‌شود.

در ایالات متحده پس از جنگ، مک‌کارتیسم این منطق را تکرار کرد، هرچند در مقیاسی کمتر فاجعه‌بار. با اتحاد جماهیر شوروی کمونیستی به عنوان دشمنی دوردست، سناتور مک‌کارتی آمریکایی‌ها را متقاعد کرد که تهدید واقعی در واشنگتن، هالیوود و دانشگاه‌ها پنهان شده است. اضطراب ژئوپلیتیکی جنگ سرد به سمت داخل هدایت شد و به یک تفتیش ملی تبدیل گشت که مخالفت را با بی‌وفایی برابر می‌دانست. جلسات علنی و لیست‌های سیاه ابزاری برای تصفیه شدند. شکار جادوگران ضد کمونیستی مک‌کارتی، ترس را به چسب انسجام ملی تبدیل کرد.

در روسیه آقای پوتین، روزنامه‌نگاران مستقل، سیاستمداران مخالف و حتی گروه‌های حقوق بشری به عنوان ابزاری برای توطئه خارجی با هدف تضعیف ملت از درون معرفی شده‌اند. پوتین با نمایش مخالفت داخلی به عنوان خرابکاری خارجی، میهن‌پرستی را با آزار و اذیت درآمیخته است و تضمین می‌کند که محاصره و ترس، نه آزادی، همچنان ایدئولوژی وحدت‌بخش روسیه باقی بمانند.

آقای ترامپ نیز از این دستور زبان عاطفی استفاده کرده و خود را آخرین خط دفاع ملت در برابر «مهاجمان» و «دیوانه‌های چپ رادیکال» که کشور را به نابودی تهدید می‌کنند، معرفی کرده است. سیاست ترس او محاصره‌ای بی‌پایان را به تصویر می‌کشد، که در آن تعلق خاطر خود به آزمونی برای وفاداری تبدیل می‌شود.

در مجارستان، ویکتور اوربان نیز از این دستور زبان استفاده کرده است. مخالفان به عنوان عوامل جورج سوروس و اتحادیه اروپا معرفی می‌شوند، دشمنانی که برای فرسایش روح مسیحی ملت توطئه می‌کنند. نارندرا مودی در هند نیز همین کار را کرده است، جایی که هم اپوزیسیون سیاسی و هم اقلیت‌های مسلمان به عنوان تهدیدی برای وحدت هندوها تلقی می‌شوند. رجب طیب اردوغان در ترکیه نیز چنین کرده است، جایی که شخصیت‌های اپوزیسیون، روزنامه‌نگاران و دانشگاهیان به طور معمول به توطئه با توطئه‌گران خارجی برای تضعیف دولت متهم می‌شوند.

در هر مورد، برچسب زدن به مخالفان سیاسی به عنوان افراط‌گرایان و عوامل خارجی، تمام تمایزات بین مخالفت و دشمنی را از بین می‌برد، و رقابت سیاسی را به مبارزه‌ای برای بقا و اختلاف نظر را به یک تهدید وجودی تبدیل می‌کند. در هر مورد، وعده تجدید، به شناسایی کسانی که باید پاکسازی شوند، بستگی دارد.

همانطور که فهرست مارتین نیمولر به وضوح نشان می‌دهد، ترس از «دشمن داخلی»، زمانی که در جهان رها شود، همیشه به خانه باز می‌گردد. و وقتی این اتفاق بیفتد، مرز بین دفاع از خود و آزار و اذیت ناپدید می‌شود. این هشدار تاریخ است، و دلیل اینکه باید آن را کامل بازگو کنیم.