تصویرسازی توسط آتلانتیک. منبع: گتی.
تصویرسازی توسط آتلانتیک. منبع: گتی.

اگر شعار «اول آمریکا» موفق به نظر برسد، چه؟

باور «قدرت حق است» هنوز برای آمریکا اشتباه است، اما مخالفت با آن دشوارتر شده است.

دونالد ترامپ در دوره دوم ریاست‌جمهوری خود، سیاست خارجی‌ای را تدوین کرده است که رادیکال‌تر از دوره اول اوست، اما در عین حال از نظر سیاسی نیز عملی‌تر است. نفوذ ثبات‌بخش اعضای قدرتمند کابینه (آنچه محور بزرگسالان نامیده می‌شد) دیگر گذشته است. به جای آن، چشم‌اندازی ناآرام‌کننده اما منسجم شکل گرفته که از متحدان ایالات متحده برای منافع اقتصادی بهره‌کشی می‌کند و رقابت استراتژیک با رقبای آمریکا را به نفع معاملات سودآور کم‌اهمیت جلوه می‌دهد.

دموکرات‌ها و بین‌الملل‌گرایان محافظه‌کار در مورد هزینه‌های بلندمدت هشدار می‌دهند—به ویژه برای ائتلاف‌های آمریکا و رقابت‌پذیری با چین—اما پیامدهای کوتاه‌مدت تاکنون کم‌رنگ بوده‌اند و این شاید مهم‌ترین واقعیت آشکارشده باشد. پرزیدنت ترامپ نشان داده است که یک رویکرد ملی‌گرایانه، حمایت‌گرایانه و معاملاتی در امور جهانی می‌تواند بدون فاجعه فوری دوام بیاورد.

فاجعه هنوز هم می‌تواند پیش از نوامبر 2028 رخ دهد. در آن صورت، دموکرات‌ها برای مقابله با جهان‌بینی «اول آمریکا» کار نسبتاً آسانی خواهند داشت. اما اگر تا انتخابات بعدی هیچ هزینه‌ای آشکار نشود، مخالفان ترامپ به استدلال‌های جدیدی نیاز خواهند داشت تا آمریکایی‌ها را متقاعد کنند که «قدرت حق نیست».

سیاست خارجی ترامپ در دوره دوم خود، بر باورهایی استوار است که رئیس‌جمهور حداقل از دهه 1980 به آنها اعتقاد داشته است. او مدت‌هاست ادعا می‌کند که متحدان آمریکا در حال غارت واشنگتن هستند و باید هزینه تعهدات امنیتی ایالات متحده را بپردازند. او همچنین مدت‌هاست با توافق‌نامه‌های تجارت آزاد مخالفت کرده و می‌خواسته واشنگتن از تعرفه‌ها برای تعیین شرایط مطلوب‌تر استفاده کند. او به طور مداوم برای رهبران قدرتمند ابراز تحسین کرده است. او یک بار حزب کمونیست چین را به دلیل سرکوب معترضان در میدان تیان‌آن‌من ستایش کرد و میخائیل گورباچف را به دلیل عدم رفتار مشابه ضعیف دانست.

ترامپ دوره اول خود را در احاطه مقامات کابینه—از جمله گری کوهن، اچ. آر. مک‌مستر، مایک پنس و مایک پمپئو—گذراند که بین‌الملل‌گرایان سنتی جمهوری‌خواه بودند. آنها تلاش کردند تا انتخاب‌های او را محدود کنند. کوهن یک بار به طور مشهوری نامه‌ای را از روی میز ترامپ که به توافق تجاری با کره جنوبی پایان می‌داد، دزدید پیش از اینکه رئیس‌جمهور بتواند آن را امضا کند. مک‌مستر یک استراتژی امنیت ملی ارائه کرد که رقابت قدرت‌های بزرگ را در اولویت قرار می‌داد. «محور بزرگسالان» همیشه در جلوگیری از سیاست‌های رادیکال ترامپ، مانند تعرفه‌های جهانی، موفق نبودند، اما توانستند آنها را تحت کنترل نگه دارند.

در دوره دوم، ترامپ مصمم است راه خود را پیش ببرد. او خود را با مقامات تابع احاطه کرده است که حاضرند بدون هیچ سوالی اوامرش را اجرا کنند. اوایل امسال، رویکرد بی‌قید و شرط «اول آمریکا» رئیس‌جمهور به نظر می‌رسید کشور را به سمت پرتگاه می‌برد. تعرفه‌های «روز آزادسازی» باعث ریزش شدید بازار سهام و بحران بازار اوراق قرضه شد. جنگ تجاری جهانی و رکود محتمل به نظر می‌رسید، اگر نگوییم حتمی. اما هفت ماه بعد، با وجود برخی فشارهای صعودی بر تورم، تصویر کلی اقتصاد چندان وخیم نیست. شاخص S&P 500 از 8 آوریل حدود 37 درصد افزایش یافته و فدرال رزرو آتلانتا تخمین می‌زند که رشد اقتصادی سالانه در حال حاضر 4 درصد است.

ترامپ نرخ تعرفه متوسط ایالات متحده را از 2.3 درصد در آغاز دوره خود به 17.9 درصد افزایش داده است. به جز چین، سایر کشورها عمدتاً اقدام تلافی‌جویانه انجام نداده‌اند (یا فقط کمی تلافی کرده‌اند)، ظاهراً به این دلیل که نگرانند ایالات متحده در تشدید تنش برتری دارد: اگر آنها متقابلاً پاسخ دهند، واشنگتن نرخ تعرفه خود را حتی بیشتر افزایش خواهد داد. متحدان اروپایی نیز نگرانند که جنگ تجاری می‌تواند ترامپ را به قطع حمایت از اوکراین سوق دهد، بنابراین بهتر است شرایط ترامپ را بپذیرند.

ترامپ به تعرفه‌ها بسنده نکرده است. او از اهرم فشار خود برای استخراج توافق‌های تجاری به شدت نامتعادل از متحدان ایالات متحده استفاده کرده است. به عنوان مثال، ژاپن موافقت کرده است 550 میلیارد دلار در اقتصاد ایالات متحده سرمایه‌گذاری کند—در حالی که ایالات متحده پس از بازپردازی اصل سرمایه، 90 درصد از سود آن سرمایه‌گذاری را به دست می‌آورد. ترامپ توافق مشابهی را با کره جنوبی نیز مذاکره کرده است.

تاکتیک‌های سخت‌گیرانه ترامپ باعث شده است متحدان آمریکا بیشتر در نیروهای نظامی خود سرمایه‌گذاری کنند. اکثر کشورهای ناتو موافقت کرده‌اند 3.5 درصد از تولید ناخالص داخلی خود را صرف دفاع و 1.5 درصد را صرف زیرساخت‌های مرتبط با دفاع کنند. در میان برخی نارضایتی‌ها، متحدان هند-اقیانوسیه نیز در حال افزایش هزینه‌های دفاعی خود هستند. این ارقام به هر حال رو به افزایش بودند، اما تعهدات احتمالاً بیشتر از آن چیزی است که اگر ترامپ تهدید به خروج تضمین‌های امنیتی آمریکا نکرده بود، می‌بود.

تغییر در سیاست خارجی ایالات متحده باید برای متحدان آمریکا بسیار نگران‌کننده باشد؛ آنها فقط می‌توانند امیدوار باشند، نه اینکه برنامه‌ریزی کنند، که این وضعیت موقتی باشد. در حال حاضر، آنها باید تهدیدات ترامپ را جدی بگیرند و تمام تلاش خود را برای برآورده کردن خواسته‌های او انجام می‌دهند. آنها همچنین با سرمایه‌گذاری در توانمندی‌های خود، در تلاشند تا ریسک خود را در برابر آمریکا کاهش دهند—هرچند ممکن است به طور کامل خوش‌بین نباشند که بتوانند به زودی به استقلال دست یابند.

ترامپ و جنبش «اول آمریکا» می‌توانند به این سازش‌ها به عنوان تأیید موضع خود اشاره کنند. آنها می‌توانند بگویند: قُلدرمآبی جواب می‌دهد! ما با متحدانمان مثل زباله رفتار کردیم و آنها آن را تحمل کردند و حتی به ما پاداش هم دادند. چرا نباید ادامه دهیم؟

موضع دولت نسبت به رقبای آمریکا نیز به همین ترتیب با رویه‌های گذشته متفاوت است و تاکنون به نظر می‌رسد هزینه فوری اندکی داشته است. ترامپ تلاش زیادی برای ایجاد یک رابطه همکاری جدید با روسیه انجام داده است، اما این تلاش با جاه‌طلبی‌های امپریالیستی ولادیمیر پوتین و عدم پذیرش یک توافق صلح مطلوب خنثی شده است. ترامپ عمدتاً تندروهای چین را از تیم خود کنار گذاشته و رقابت استراتژیک با پکن را کم‌اهمیت جلوه داده است. او حتی برخی از کنترل‌های صادراتی بر تراشه‌های نیمه‌رسانا مرتبط با هوش مصنوعی را کاهش داده است. حدود زمان دیدار 30 اکتبر خود با شی جین‌پینگ، او بارها از تولد رابطه گروه 2 ایالات متحده و چین (به این معنی که ایالات متحده و چین به عنوان یک «گروه دو نفره» جهان را اداره خواهند کرد) خبر داد، چیزی که ژاپن، هند و دیگران مدت‌ها از آن هراس داشتند. پیت هگست، وزیر دفاع، در پستی در X نوشت که او و رئیس‌جمهور توافق دارند که «رابطه بین ایالات متحده و چین هرگز بهتر از این نبوده است.»

اگر یک رئیس‌جمهور دموکرات هر یک از این کارها را انجام می‌داد، جمهوری‌خواهان کنگره از خشم منفجر می‌شدند. اما، با چند استثنا، مانند سناتور میچ مک‌کانل، آنها ساکت هستند، احتمالاً به این دلیل که نمی‌خواهند با ترامپ مخالفت کنند. نتیجه این امر، شکست آشکار اجماع ادعایی در مورد سخت‌گیری در برابر چین با هزینه سیاسی اندک برای ترامپ است.

اقتصاد ممکن است یک حباب باشد، تعرفه‌ها می‌توانند باعث افزایش تورم شوند، و چین ممکن است به طور تهاجمی عمل کند. اما بین‌الملل‌گرایان باید برای این احتمال آماده باشند که یک سیاست «اول آمریکا»ی بی‌قید و شرط ممکن است از نظر سیاسی محبوب باشد، یا حداقل از نظر سیاسی نامحبوب نباشد، زیرا هزینه‌های کوتاه‌مدت آن آشکار نیست. مشکلات آن ممکن است مدتی طول بکشد تا خود را نشان دهند. آنها باید بفهمند چگونه علیه «اول آمریکا» استدلال کنند—نه فقط سر و صدا و هرج و مرج پیرامون آن، بلکه اصول اصلی آن.

بهترین راه برای انجام این کار، صحبت آشکار درباره وضعیت آشفته جهان امروز و انتخابی است که آمریکا با آن روبرو است. این کار با اذعان به این شروع می‌شود که پوتین، شی و ترامپ نظم بین‌المللی مبتنی بر قوانین را نابود کرده‌اند، نظمی که دیگر قابل نجات نیست. روسیه جنگی را برای فتح در اروپا آغاز کرد و هنجار علیه گسترش سرزمینی را درهم شکست. چین با غرق کردن اقتصاد جهانی با کالاهای صنایع به شدت یارانه‌ای، آن را درهم شکست، و اکنون به نظر می‌رسد برای جنگی برای تصرف تایوان آماده می‌شود. تحت ترامپ، ایالات متحده تعرفه‌ها را پذیرفته و در حال معاشقه با تصرف قلمروهای جدید از طریق زور است. حتی اگر سیاست ایالات متحده در سال 2028 به بین‌الملل‌گرایی بازگردد، چین و روسیه تغییر نخواهند کرد. آسیب وارد شده است.

ما به قانون جنگل بازگشته‌ایم، جایی که کشورها می‌توانند و خواهند کرد آنچه را که احساس می‌کنند می‌توانند از آن فرار کنند. این تحول با تحول دیگری همزمان شده است—انقلاب فناوری که شیوه زندگی و کار مردم را دگرگون کرده است. این ترکیب محیط تهدیدی کاملاً جدید را برای آمریکایی‌ها به ارمغان می‌آورد. ما نه تنها با تهدیدات دوردست، مانند حمله روسیه به اوکراین یا برنامه هسته‌ای ایران، روبرو هستیم، بلکه با برخی تهدیدات بسیار نزدیک‌تر به خانه نیز مواجهیم. چین از ابزارهای سایبری برای نفوذ به زیرساخت‌های آمریکا استفاده کرده و پکن را در موقعیتی قرار داده است که در صورت درگیری، حملات مخربی را انجام دهد (دولت ترامپ عملاً هیچ چیز در مورد این موضوع نگفته است). گمان می‌رود گروه‌های مستقر در روسیه و کره شمالی عامل چندین حمله باج‌افزاری به بیمارستان‌ها و مشاغل آمریکایی باشند. تهدید چین علیه تایوان، که یکی از تولیدکنندگان پیشرو نیمه‌رسانا در جهان است، می‌تواند عرضه بین‌المللی تراشه‌های پیشرفته را قطع کرده و جهان را به رکود سوق دهد. چین عملاً تهدید کرده است که از عرضه مواد معدنی و فلزات خاکی کمیاب که برای اقتصاد ایالات متحده حیاتی شده‌اند، خودداری کند.

ایالات متحده باید تصمیم بگیرد که در این دنیای خطرناک جدید چه می‌خواهد باشد: کاپیتان تیمی که با همکاری یکدیگر این شرایط را هدایت و بهبود می‌بخشد، یا گرگی تنها و درنده که منافع کوتاه‌مدت خود را به حداکثر می‌رساند.

ترامپ و جی. دی. ونس روشن ساخته‌اند که آنها گرگ تنها و درنده را انتخاب می‌کنند. دموکرات‌ها باید دلیل اینکه چرا آمریکا به عنوان کاپیتان یک تیم وضعیت بهتری دارد، ارائه دهند.

رقبا و حریفان آمریکا—به ویژه روسیه و چین—تیم خود را تشکیل داده‌اند که بیش از پیش همسو است. آنها تلاش‌های نظامی و صنعتی خود را یکپارچه کرده‌اند، فناوری‌های حساس را برای کسب برتری بر ایالات متحده به اشتراک می‌گذارند، و برای پیشبرد یک دستور کار غیرلیبرال از طریق گروه‌هایی مانند BRICS (یک مجمع 11 کشوری) و سازمان همکاری شانگهای، به شدت همکاری می‌کنند.

ایالات متحده به اندازه کافی بزرگ نیست که بتواند به تنهایی با چین رقابت کند. همانطور که کورت کمپبل و راش دوشی، مقامات سابق دولت بایدن، اخیراً اشاره کردند، چین اکنون قادر است در حوزه‌های اقتصادی، فناوری و نظامی، تولیدات ایالات متحده را پشت سر بگذارد. اگر ایالات متحده امیدوار به رقابت است، باید با متحدان و شرکا، از جمله اتحادیه اروپا، ژاپن، هند، کره جنوبی و استرالیا، از نزدیک همکاری کند. یک تیم قوی از کشورهای همفکر می‌تواند برای محافظت از کارگران و مشاغل در برابر رقابت ناعادلانه، مقابله با تهدیدات فناوری، دستیابی به مواد معدنی مورد نیاز و فلزات خاکی کمیاب، و ایجاد مشارکت در جنوب جهانی، نیروهای خود را متحد کند.

ترامپ بسیاری از آمریکایی‌ها را متقاعد کرده است که ائتلاف‌های ایالات متحده لطفی به سایر ملت‌هاست و هیچ هزینه‌ای برای تحت فشار قرار دادن متحدان تا حد نهایت وجود ندارد. او اغلب متحدان آمریکا را بدتر از دشمنانش توصیف می‌کند. او رای‌دهندگان خود را متقاعد کرده است که آن متحدان در برابر قدرت تسلیم‌ناپذیر او سر تعظیم فرود می‌آورند. اما آنچه اتفاق می‌افتد این نیست.

همانطور که متحدان سنتی ایالات متحده تسلیم ترامپ می‌شوند، آنها نه رئیس‌جمهور، بلکه قدرت آمریکا را می‌پذیرند. این قدرت به دقت توسط رؤسای جمهور متوالی در طول دهه‌ها، از طریق یک سیاست خارجی نسبتاً روشنگرانه مبتنی بر ائتلاف‌ها و نهادسازی، انباشته شده است. ترامپ اکنون توانمندی آمریکا را به عنوان یک دارایی در حال زوال می‌بیند و بارها آن را برای ارضای خواسته‌ها و ایده‌های شخصی خود مصرف می‌کند. اگر ایالات متحده هم‌تیمی‌های خود را قلدری کند و آنها را اهدافی آسان ببیند، ممکن است برای مدتی هزینه بپردازند، به خصوص تا زمانی که به آمریکا وابسته هستند. اما این کشورها بیش از آنچه کاملاً ضروری است، در تیم آمریکا نخواهند ماند. برای رفع این مشکل، ایالات متحده باید نشان دهد که به ایجاد و رهبری یک تیم قوی‌تر که به نفع همه اعضایش باشد، کمک خواهد کرد.

این منطق ممکن است «اول آمریکایی‌ها»ی متعصب را که خوشحالند تنها عمل کنند، متقاعد نکند. اما این رویکرد با مردم آمریکا درباره وضعیت واقعی جهان امروز صادقانه صحبت می‌کند، به جای اینکه به دوران طلایی مفروض یک نظم مبتنی بر قوانین که مدت‌هاست از بین رفته است، بازگردد.