تصویرگر: جوسی نورتون
تصویرگر: جوسی نورتون

آیا MAGA ایده‌ای دارد؟

کتابی جدید ریشه‌های فکری ترامپیسم را ردیابی می‌کند—مستقیماً به سوی پوچی.

در سال 2018، در یک گردهمایی در هیوستون، دونالد ترامپ تمایزی را بیان کرد که در حال تبدیل شدن به هسته مرکزی راست آمریکا بود. ترامپ گفت: «یک جهانی‌گرا کسی است که می‌خواهد جهان عملکرد خوبی داشته باشد.» این به معنای «اهمیت ندادن زیاد به کشور» بود. در مقابل، او «یک ملی‌گرا» بود. ترامپ ادامه داد: «واقعاً، ما نباید از این کلمه استفاده کنیم.» او افزود: «می‌دانید من چه هستم؟ من یک ملی‌گرا هستم، باشه؟ من یک ملی‌گرا هستم. ملی‌گرا! هیچ اشکالی ندارد. از این کلمه استفاده کنید. از این کلمه استفاده کنید!» جمعیت به وجد آمده شروع به شعار دادن کردند: «آمریکا! آمریکا!»

استفاده ترامپ از واژه «ملی‌گرا» برای بسیاری از مردم گیج‌کننده بود. CNN در پوشش خبری خود از این سخنرانی، آن را به «سیاست‌های تجاری حمایت‌گرایانه‌ای که او در تلاش برای تقویت تولید داخلی به کار گرفته بود» مرتبط دانست. این استدلال منطقی بود—بخش عمده‌ای از سخنرانی ترامپ بر برنامه اقتصادی «اول آمریکا» او متمرکز بود—اما ایده ملی‌گرا بودن به وضوح فراتر از آن بود. ملی‌گرایی ترامپ تا حدی به غرور مربوط می‌شد: او به حاضران گفت: «سال‌ها تماشا کردید که رهبرانتان برای آمریکا عذرخواهی می‌کردند، و اکنون شما رئیس‌جمهوری دارید که از آمریکا دفاع می‌کند.» همچنین شامل یک نگرش ستیزه‌جویانه کلی بود. او می‌خواست نفوذ آمریکا را به رخ بکشد. شاید او خود را با ملی‌گرایی‌های بلندپروازانه و خشونت‌آمیز قرون نوزدهم و بیستم مرتبط می‌ساخت.

به نظر می‌رسید ما تنها بخشی از مکالمه را می‌شنویم؛ دقیقاً نمی‌دانستیم او درباره چه چیزی صحبت می‌کند. و عجیب بود که در نظر بگیریم چگونه ترامپ، که ذهن او بر اساس مکاتب فکری کار نمی‌کند، در وهله اول به ملی‌گرایی فکر کرده است. تصور اینکه او در هواپیمای ایر فورس وان، به ابرها خیره شده و سپس کلمه «ملی‌گرایی» را روی یک دفترچه یادداشت نوشته و زیر آن خط کشیده باشد، دشوار بود. آنچه محتمل‌تر به نظر می‌رسید این بود که برخی دستیاران یا سخنوران این اصطلاح را تا زنجیره فرماندهی بالا برده‌اند تا به او به عنوان وردی برای تاثیرگذاری بر مخاطبانش ارائه شود. («از این کلمه استفاده کنید!» مشاور ممکن است پیشنهاد داده باشد.) با این حال، حتی این سناریو نیز کمی دشوار بود. «ملی‌گرا» اصطلاحی تخصصی است که با تاریخ و علوم سیاسی مرتبط است. به عنوان یک شعار، فاصله زیادی با «زندانیش کنید!» دارد. کلمه «ملی‌گرایی» از جایی نشأت گرفته بود—اما از کجا؟

به طور کلی، دو گفتمان در پس نمایش و هیاهوی ماگا پنهان است. یکی بدون مانع از طریق وبلاگ‌ها، میم‌ها، انجمن‌ها، پیامک‌های گروهی، ساب‌استک‌ها و چت‌روم‌ها جاری است، در حالی که دیگری با سرعتی آرام‌تر، از طریق مقالات سیاستی، تاریخ‌های بازنگری شده و مانیفست‌های سیاسی-فلسفی محافظه‌کارانه آشکار می‌شود. اغلب این جریان‌ها همپوشانی دارند و حس آشنای ماگا را تولید می‌کنند—تحریک‌آمیز، احساسی، و در عین حال به طرز عجیبی خاص. وقتی جی. دی. ونس به تاکر کارلسون گفت که آمریکا توسط دموکرات‌ها و «جمعی از خانم‌های گربه‌باز بی‌فرزند» اداره می‌شود که «می‌خواهند بقیه کشور را نیز بدبخت کنند»، شنیدن این جمله طنزآمیز به سبک دوستانه آسان بود. آنچه کمتر آشکار بود این بود که این یک توهین با ریشه‌ای فکری بود که از بحث‌های الهیات، تاریخ، و نظریه اجتماعی محافظه‌کارانه، و پدیده بسیار واقعی کاهش نرخ زاد و ولد نشأت می‌گرفت. از دید راست‌گرایان، این دیدگاه از نظر آکادمیک قابل احترام بود.

چه برداشتی باید از جنبه فکری ماگا داشته باشیم؟ لورا کی. فیلد، در کتاب «ذهن‌های خشمگین: شکل‌گیری راست جدید ماگا» می‌نویسد که از سال 2016، گروهی از «دکترها و روشنفکران» — «تقریباً همه مرد» — شروع به گردهمایی حول ایده‌هایی کردند که به جنبش نوپای ترامپ نسبت می‌دادند، با آن مرتبط می‌دانستند، یا در داخل آن قاچاق می‌کردند. تا حدی، آنها از اینکه او ظاهراً همان «دیدگاه‌های محافظه‌کار قدیمی» را داشت که آنها داشتند، خوششان می‌آمد. اما آنها همچنین در انعطاف‌پذیری ایدئولوژیک او فرصتی برای پیشروی بیشتر دیدند. بسیاری «می‌خواستند چرخ را به عقب برگردانند و از دموکراسی لیبرال کثرت‌گرا، و حتی خود مدرنیته، دور شوند»؛ برخی دیگر امیدوار بودند «چشم‌اندازهایی برای آینده» را پیش ببرند — «قوانین جدید، طرح‌های آموزشی، شیوه‌های قانون‌اساسی، جوامع سنت‌گرا و آرمان‌شهرهای تکنولوژیک». نتیجه این همجوشی، برندی جدید از آینده‌گرایی محافظه‌کارانه بود.

راست جدید که به طور بی‌نظم و فرصت‌طلبانه ظهور کرده است، اکنون در مرکز پویاترین جنبش سیاسی تاریخ معاصر آمریکا قرار دارد. اما نقش ایده‌ها در سیاست پیچیده است. از یک منظر، ایده‌ها امکانات سیاسی را شکل می‌دهند. (ممکن است بگوییم، بدون روشنگری، انقلابی فرانسه وجود نداشت.) اما این نیز درست است که روشنفکران ایده‌ها را برای معنا بخشیدن به آنچه قبلاً در حال وقوع است، خلق می‌کنند. صعود بی‌سابقه ترامپ نتیجه عوامل بی‌شماری بود – از جمله تغییرات در رسانه‌ها، اقتصاد و فرهنگ آمریکا – که ارتباط کمی با استدلال‌های روشنفکران محافظه‌کار داشت، زیرا آنها نیز مانند دیگران از ترامپ شگفت‌زده شده بودند. با تفسیر و توجیه صعود او، بسیاری از این متفکران به قدرت دست یافتند؛ برخی اکنون برای دولت فدرال کار می‌کنند و ایده‌های خود را به مرحله اجرا می‌گذارند. با این حال، تفکر آنها ترامپ را خلق نکرد. مردم لزوماً به خاطر آن رأی ندادند. آنها ممکن است ندانند آن چیست.

در همین حال، ترامپ که اکنون هفتاد و نه سال دارد، به نظر می‌رسد در حال محو شدن است؛ جنبش ماگا، در اوج قدرت خود، با این پرسش فزاینده و فوری مواجه است که چه چیزی در ادامه می‌آید. اگر ماگا ایده‌های خوبی داشته باشد، ممکن است آینده آن را تضمین کند. در غیر این صورت، اگر ایده‌های بد یا بی‌ربطی داشته باشد، ممکن است در حفظ انرژی خود دچار مشکل شود. آیا ایده‌های مرتبط با ترامپیسم به جایی می‌رسد، یا اینکه به بن‌بست ختم می‌شود؟ آیا آنها می‌توانند بدون یک ستاره تلویزیونی که به آنها جان ببخشد، به تنهایی ایستادگی کنند؟

فیلد، یک آکادمیسین مستقر در واشنگتن دی‌سی، زمانی محافظه‌کار بود و همدردی زیادی با دیدگاه‌های مختلف محافظه‌کارانه دارد. او در رشته «کتاب‌های بزرگ» تحصیل کرده، آثار افلاطون و روسو را خوانده است؛ دکترای خود را در رشته حکومتداری از دانشگاه تگزاس در آستین دریافت کرده است؛ و زمان زیادی را در میان نخبگان فکری محافظه‌کار گذرانده است. در مقدمه «ذهن‌های خشمگین»، او آغاز سرخوردگی خود را روایت می‌کند. او در سال پنجم تحصیلات تکمیلی خود بود و در یک برنامه تابستانی معتبر برای محققان جوان در دانشگاه ویرجینیا شرکت می‌کرد. در شام افتتاحیه، که توسط یک سازمان آموزشی محافظه‌کار میزبانی شده بود، او کنار یکی از کارمندان ارشد برنامه، مردی محبوب که او را تاد می‌نامد، نشسته بود. تاد اخیراً در رویدادی شرکت کرده بود که در آن با میشل اوباما، بانوی اول وقت، دیدار کرده بود. تاد گفت: «او واقعاً با وقار بود. بسیار قد بلند، بسیار تاثیرگذار. واقعاً دلم می‌خواهد با او رابطه جنسی داشته باشم.»

فیلد که شوکه شده بود، میز را ترک کرد، به دستشویی رفت، خود را در آینه نگاه کرد و با خود اندیشید: «من اینجا چه کار می‌کنم؟» او این لحظه را «آغاز فرآیند طولانی و آهسته» جدا شدن خود از جناح راست توصیف می‌کند. فیلد که از آنچه misogyny (زن‌ستیزی) به تازگی قدرت‌گرفته در میان روشنفکران محافظه‌کار می‌دید – از نظر او، آنها «شیفته مردانگی» هستند، به شکلی که پیشینیانشان نبودند – مضطرب شد و شاهد رادیکال‌تر شدن ناگهانی آنها بود. در دهه ۱۹۸۰، رونالد ریگان محافظه‌کاری را به عنوان یک چهارپایه سه پایه می‌دید. ایده اصلی رهایی از دولت بود؛ فیلد می‌نویسد، پایه‌ها محافظه‌کاری اجتماعی، اقتصاد بازار آزاد، و ضد کمونیسم بودند. اما اکنون حتی ریگان نیز در جنگی بسیار بزرگ‌تر «یک سازشکار بزرگ» محسوب می‌شد. متفکران محافظه‌کار جدید می‌گفتند که دولتی بزرگ‌تر و قاطع‌تر – شاید حتی یک «سزار سرخ» – می‌خواهند تا مدرنیته بی‌خدایانه، علمی و چند فرهنگی را سرنگون کرده و عصر «پست‌لیبرال» را آغاز کنند.

آیا این نگرش جدید منطقی بود؟ تناقضاتی در استفاده از قدرت گسترده دولت برای رهاسازی مردم از ساختارهای اجتماعی و سیاسی که خودشان بنا نهاده‌اند، وجود دارد. با این حال، او در کتاب «ذهن‌های خشمگین» می‌نویسد، مشخص نیست که «ناهمگونی جنبش راست جدید در کشاکش‌های واقعی سیاست چقدر اهمیت دارد.» ناهمگونی حتی می‌تواند بخشی از هدف باشد: مطرح کردن یک استدلال آشکارا متناقض می‌تواند راهی برای نمایش قدرت و وفاداری باشد. او به نقل از نظریه‌پرداز سیاسی، متیو مک‌مانوس، می‌گوید که راست جدید «تمایل به پذیرش و تأیید تناقض» را به نوعی کارت عضویت تلقی می‌کند.

زندگی سیاسی ناگزیر ناامیدکننده است، زیرا تمام جنبش‌های سیاسی دارای تناقضاتی هستند. دموکرات‌ها خود را مدافع طبقه کارگر می‌دانند، اما حزبشان به سمت افراد تحصیل‌کرده تمایل دارد؛ جمهوری‌خواهان قدیمی از آزادی از دولت بزرگ سخن می‌گویند در حالی که غارتگری‌های شرکت‌های بزرگ را تحمل می‌کنند. هرگاه کسی درباره چگونگی اداره جامعه بحث می‌کند، با خطر ریاکاری مواجه می‌شود، زیرا واقعیت پیچیده است. پس شاید تناقضات راست جدید فقط عادی باشند.

فیلد نشان می‌دهد که چنین نیست. تناقضات راست جدید، بازتاب‌دهنده گسستی منحصربه‌فرد بین تفکر و واقعیت است. به عنوان مثال، کلمه «ناسیونالیست» ممکن است از طریق نفوذ گسترده کتاب «فضیلت ناسیونالیسم»، کتابی که یک ماه پیش از گردهمایی هیوستون توسط فیلسوف و نظریه‌پرداز سیاسی یورام هزونی منتشر شد و مورد تحسین محافظه‌کاران قرار گرفت، به واژگان ترامپ راه یافته باشد. ادعای اصلی آن این است که جهان وقتی از ملت-دولت‌های متمایز تشکیل شود، که هر یک فرهنگ و تاریخ منحصر به فرد خود را دارند، جای بهتری خواهد بود؛ چنین جوامعی پایدارتر هستند و دستاوردهای بیشتری دارند و کمک‌های منحصر به فردی به بشریت در کل می‌کنند. این منطقی نیست. اما هزونی این ایده را بسیار فراتر می‌برد. او به طور انتزاعی استدلال می‌کند که چندفرهنگ‌گرایی در واقع شکلی از امپریالیسم جهانی‌گرا است که هدفش تضعیف ساختار آن ملت-دولت‌هاست. در روایت او، یک انتخاب سیاه و سفید باید بین این به اصطلاح امپریالیسم و حاکمیت ملی انجام شود. هزونی پیشنهاد می‌کند که مفهوم حاکمیت ملی، به نوبه خود، می‌تواند به مبارزات «اسرائیل کتاب مقدس» برای حفظ استقلال سیاسی و آزادی مذهبی‌اش ردیابی شود. بنابراین یک ملت-دولت موفق در واقع یک اتنواستیت تئوکراتیک است که، همانطور که هزونی می‌گوید، «اکثریتی دارد که سلطه فرهنگی‌اش واضح و بی‌چون و چراست، و مقاومت در برابر آن بی‌فایده به نظر می‌رسد.»

تصور هزونی از ناسیونالیسم در درون ترامپیسم تأثیرگذار بوده است؛ ناسیونالیسم محافظه‌کار، جنبشی که هزونی در تأسیس آن نقش داشت، ونس، مارکو روبیو و جاش هاولی را در میان هواداران خود جای داده است. مشکلات زیادی در بنا نهادن ایده ملت‌گرایی، حتی به طور نسبی، بر پایه مورد اسرائیل وجود دارد. اما بزرگترین مشکل نظریه هزونی، فیلد می‌نویسد، این است که «از تاریخ دنیای واقعی جدا شده است.» در واقع، بسیاری از ملت‌ها بدون چنین یکپارچگی‌ای شکوفا شده‌اند، و طیف‌هایی از ناسیونالیسم، چندفرهنگی‌گرایی و لیبرالیسم وجود دارد که به کشورها اجازه می‌دهد بدون انتخاب‌های سیاه و سفید پیشرفت کنند. علاوه بر این، این یک واقعیت ساده است که ایالات متحده شامل مردمی از مکان‌های مختلف، با فرهنگ‌ها و دیدگاه‌های متفاوت است. واقعاً هیچ معنایی ندارد که ناسیونالیسم به سبک هزونی در اینجا عملی شود. فیلد می‌گوید، اشتباه فکری اصلی راست جدید این است که «انتزاعیات حقایق ساده دنیای واقعی را خفه می‌کنند.» نمی‌توانید نیمی از آمریکا را اخراج کنید.

راست جدید ایده‌های بسیار انتزاعی زیادی دارد—نه تنها در مورد ملت‌گرایی، بلکه در مورد طبیعت انسان، خدا، فضیلت، جنسیت، فناوری، «خیر عمومی» و غیره. فیلد می‌نویسد، یکی از راه‌های درک این اعتیاد به انتزاع، نگاهی به کتابی مانند «ایده‌ها پیامد دارند» است، که یک «متن اولیه» محافظه‌کاری آمریکایی است که در سال ۱۹۴۸ توسط ریچارد ویور، تاریخ‌نگار فکری در دانشگاه شیکاگو، منتشر شد. فیلد استدلال می‌کند که دیدگاه ویور این بود که «بدون متافیزیک متعالی... هیچ چیز برای محدود کردن فساد سیاسی وجود ندارد، و هیچ دلیلی برای خوب و راستگو بودن مردم وجود ندارد.» ما ممکن است در این مورد شک داشته باشیم؛ ممکن است اشاره کنیم که عدم قطعیت در مورد درست و غلط، قطعاً شما را به یک نهیلیست تبدیل نمی‌کند. (در واقع، احتمالاً برعکس آن صحیح است.) با این حال، از آن زمان به بعد، بسیاری از روشنفکران محافظه‌کار متقاعد شده‌اند که «نسبی‌گرایی اخلاقی» خطری جدی برای تمدن است.

اگر به هر دلیلی فرض کنید که عدم قطعیت اخلاقی همان پوچ‌گرایی است، پس باید فوراً یک متافیزیک متعالی بدست آورید. این ممکن است به معنای روی آوردن به یونانیان، رومیان، یا کتاب مقدس، یا هر منبع دیگری از اقتدار باشد، و ادعا کنید که هرچه در آنجا یافتید، به طور فراسویه‌ای حقیقت مطلق است. متأسفانه، از آنجایی که ما در مدرنیته گیر کرده‌ایم، همیشه امکان اختلاف نظر در مورد آنچه متعالی است وجود دارد؛ همچنین آسان است که انتزاعات متعالی جدیدی را به پانتئون خود خوش آمد بگویید. و بنابراین کسی مانند کستین آلاماریو، تحریک‌کننده بانفوذ راست افراطی – که با نام مستعار منحرف عصر برنز، یا BAP شناخته می‌شود – می‌تواند نسخه‌ای جایگزین از تاریخ باستان را پیشنهاد کند که در آن مردان زمانی، در عصر برنز، آزاد زندگی می‌کردند، اما اکنون در قفس «زنان‌سالاری» به دام افتاده‌اند. این دیدگاه، که در کتاب پرخواننده «ذهنیت عصر برنز» تشریح شده است، به سختی متافیزیکی است. اما به راحتی می‌تواند به انباری از ایده‌های انتزاعی اضافه شود که برای برخی افراد، به نوعی حقیقت مطلق به نظر می‌رسند. (ونس، منحرف عصر برنز را در X دنبال می‌کند.)

حقیقت این است که امروز، مردان با چالش‌های بسیاری روبرو هستند، از جمله تغییرات در بازار کار و در هنجارهای فرهنگی پیرامون مردانگی. باید بتوان درباره این چالش‌ها با اصطلاحات سرراست، ملموس و واقعی صحبت کرد. اما اگر سرتان پر از انتزاعات باشد، وسوسه می‌شوید که از آنها استفاده کنید. مسیر از «زنان‌سالاری» عصر برنز تا «خانم‌های گربه‌باز بی‌فرزند» می‌تواند بسیار کوتاه باشد، و وجود ایده انتزاعی می‌تواند سوالات ملموس را به آنچه بحران‌های فاجعه‌بار ارزش به نظر می‌رسند، تبدیل کند. واقعیت اهمیتی ندارد؛ انتزاعات اهمیت دارند. اما چند نفر از رای‌دهندگان ترامپ به همان انتزاعاتی اهمیت می‌دهند که روشنفکران راست جدید؟ چند نفر فقط مواد غذایی ارزان‌تر، آپارتمان‌های خالی و شغل‌های مناسب می‌خواهند؟

یک نخ مشترک در سراسر کتاب «ذهن‌های خشمگین» فراوانی این مسئله است که راست جدید به سادگی حقیقت‌ها را در اصطلاحات ابدی، بدون توجیه یا استدلال، ادعا می‌کند و از این کار رضایت می‌برد. این حقایق فرضی، پس از ادعا، به عنوان توجیهی برای ادعاهای بیشتر عمل می‌کنند، و یک نمایش از قطعیت در مورد آنچه حقیقت است، ایجاد می‌کنند. با این حال، این نمایش به سرعت از آنچه واقعاً بدیهی است پیشی می‌گیرد. کارل اشمیت، حقوقدان، نظریه‌پرداز سیاسی و عضو حزب نازی، معتقد بود که «حالت استثنا» وجود دارد که طی آن یک رهبر می‌تواند، و شاید باید، نظم قانون اساسی را زیر پا بگذارد تا بتواند ملت را نجات دهد؛ برخی در راست جدید این ایده را با مفهوم «سزاریسم» ادغام کرده و استدلال می‌کنند که کشور به یک «سزار سرخ» نیاز دارد. (مایکل آنتون—که در ادامه به نگارش پروژه ۲۰۲۵ کمک کرد—در سال ۲۰۱۶ پرسید: «اگر باید سزار داشته باشیم، می‌خواهید او چه کسی باشد؟») اما آیا «حالت استثنا» واقعی است؟ حتی اگر واقعی باشد—آیا ما در چنین حالتی هستیم؟ آیا رای‌دهندگان به این چیزها باور دارند—یا حتی از آنها خبر دارند؟ راست جدید طوری عمل می‌کند که انگار همه اینها کاملاً واضح است. (اشمیت در سال ۱۹۲۲ نوشت: «حاکم کسی است که در مورد استثنا تصمیم می‌گیرد.» ترامپ امسال در شبکه‌های اجتماعی نوشت: «کسی که کشورش را نجات می‌دهد، هیچ قانونی را نقض نمی‌کند.»)

جای تعجب نیست که بافت فکری ترامپیسم نازک است. آنچه شاید تعجب‌آور باشد، میزان رد کردن مقدمات خود توسط راست جدید از طریق استدلال‌ها و رفتارش است. در سال ۲۰۱۹، در مقاله‌ای مشترک و تحسین‌شده با عنوان «برخلاف اجماع مرده»، گروهی از متفکران محافظه‌کار استدلال کردند که لیبرالیسم و «محافظه‌کاری اجماعی» — نوع قدیمی آن — «مدت‌ها پیش از کنکاش در امور اولیه دست کشیده بودند»؛ و نتیجه‌گیری‌های نادرستی را درباره «ماهیت و هدف زندگی مشترک ما» مسلم فرض کرده بودند. آنها وعده دادند که آمریکا را به مکانی تبدیل کنند که در آن ارزش‌ها جدی گرفته شوند — جایی که ممکن است مثلاً بپرسیم آیا «جامعه بی‌روح فراوانی فردی» چیزی است که ما می‌خواهیم. اما معلوم می‌شود این لیبرالیسم است که شما را وادار به کنکاش در ایده‌ها می‌کند، دقیقاً به این دلیل که آنها نامطمئن، تغییرپذیر و مورد مناقشه هستند. در دنیای غیرلیبرالی که توسط ترامپیسم ایجاد شده است، نیازی به پرسیدن نیست — فقط می‌توانید اعلام کنید. می‌توانید در یک لحظه تغییر کنید، هر چیزی را بگویید یا فکر کنید. ؟