Andrew Harnik / Getty
Andrew Harnik / Getty

افول فکری و اخلاقی راست‌گرایان آمریکا

واکنش محافظه‌کاران علیه نیک فوئنتس هنوز رئیس‌جمهوری را که او را برای شام دعوت کرده بود، به چالش نکشیده است.

ماه گذشته، تاکر کارلسون، مجری یکی از محبوب‌ترین پادکست‌های کشور، مصاحبه‌ای بیش از دو ساعته با نیک فوئنتس، چهره تأثیرگذار ملی‌گرای سفیدپوست، انجام داد. این دو مرد به خوبی با هم کنار آمدند و دلیل آن تعجبی نداشت. کارلسون به منتقد سرسخت و وسواسی اسرائیل تبدیل شده است؛ او با یک تجدیدنظرطلب هولوکاست مصاحبه کرده و گفته است که "صهیونیست‌های مسیحی" "گرفتار ویروس مغزی شده‌اند."

همه در جناح راست از این موضوع خشنود نبودند. بنابراین، در پی گفت‌وگوی کارلسون-فوئنتس، کوین رابرتس، رئیس بنیاد هریتیج، ویدیویی منتشر کرد و از کارلسون، "دوست نزدیک" این موسسه، در برابر "ائتلاف کینه‌توزانه‌ای که به او حمله می‌کنند" دفاع کرد. به گفته رابرتس، نقش صحیح هریتیج این است که "بر مخالفان سیاسی خود در جناح چپ تمرکز کند، نه حمله به دوستان خود در جناح راست." رابرتس گفت که ممکن است با برخی از گفته‌های فوئنتس مخالف باشد، و حتی از آن‌ها متنفر باشد، اما روشن ساخت که "لغو او نیز راه حل نیست." آنچه رابرتس پیش‌بینی نمی‌کرد، واکنش‌هایی بود که از درون و بیرون هریتیج دریافت کرد.

هیئت تحریریه محافظه‌کار روزنامه وال استریت ژورنال نوشت: "یک سم سیاسی قدیمی در جناح راست جدید در حال رشد است که توسط پادکسترها و فرصت‌طلبان اینترنتی که شیفته یهودیان هستند، رهبری می‌شود. این سم گسترده‌تر و سریع‌تر از آنچه فکر می‌کردیم در حال انتشار است و حتی در کوین رابرتس، رئیس بنیاد محترم هریتیج، یک مدافع پیدا کرده است."

رابرتس که آشکارا برای این خشم آماده نبود، عقب‌نشینی کرد؛ ابتدا کارمندانش را مقصر دانست، اما سرانجام اعتراف کرد: "اشتباه کردم و شما و این موسسه را ناامید کردم. و به خاطر آن متاسفم. ختم کلام." با این حال، رابرتس هنوز هیچ کلمه انتقادی درباره تاکر کارلسون بر زبان نیاورده است.

بنیاد هریتیج به عنوان یک موسسه، بهترین مکان برای بررسی افول فکری و اخلاقی راست‌گرایان آمریکایی است. این بنیاد در سال ۱۹۷۳ توسط ادوین فولنر، پاول ویریچ و جوزف کورز تاسیس شد و در عرض چند سال به بانفوذترین اتاق فکر آمریکا تبدیل گشت. دستورالعمل رهبری آن، که در سال ۱۹۸۱ منتشر شد، به نوعی به عنوان طرحی برای دولت ریگان عمل کرد، دولتی که روابط نزدیکی با هریتیج داشت.

پس از سال‌های ریاست‌جمهوری رونالد ریگان، نفوذ هریتیج کاهش یافت، اگرچه همچنان یک نیروی سیاسی و ایدئولوژیک قدرتمند در سیاست، و به ویژه در محافظه‌کاری، باقی ماند. (اگرچه این خانه سازمانی اصلی من نبود، اما در اوایل دهه ۱۹۹۰ با بنیاد هریتیج همکاری داشتم.)

اما در اواسط دوران باراک اوباما، هریتیج، برای همسویی با جنبش تی پارتی، به شدت به سمت پوپولیسم متمایل شد. یک روشنفکر محافظه‌کار که ناظر تیزبین وقایع در جناح راست است و خواستار ناشناس ماندن برای صراحت کلام شد، به من گفت که در این فرآیند، هریتیج "اساساً تصور اولیه خود را از هدف این موسسه تغییر داد." به جای تحقیقات و حمایت از سیاست‌گذاری، "آن‌ها خود را به نوعی گروه پوپولیست مردمی تبدیل کردند که ذاتاً با نهادهای دولتی ما دشمنی دارد."

این رویکرد برای جیم دِمینت، سناتور سابق با غرایز پوپولیستی که در سال ۲۰۱۳ رئیس هریتیج شد، مناسب بود. دمینت، هریتیج اکشن را تأسیس کرد، یک موسسه خواهر که در لابی‌گری مستقیم و سازماندهی مردمی فعالیت می‌کرد و یک کارت امتیاز قانون‌گذاری ارائه می‌داد. دمینت همچنین مدل تامین مالی هریتیج را تغییر داد و با تحریک مداوم خشم و ترس حامیان خود، یک ماشین جمع‌آوری کمک‌های مالی کوچک ایجاد کرد. هریتیج پیام‌های پوپولیستی را به تیم‌های سیاست‌گذاری خود دیکته می‌کرد، به جای آنکه به آن‌ها اجازه دهد به سیاست‌گذاران در یافتن راه‌های موثرتر برای حکومت کمک کنند.

در سال ۲۰۱۵، با آغاز حرکت دونالد ترامپ به سمت نامزدی جمهوری‌خواهان برای ریاست‌جمهوری، هریتیج حتی بیشتر رادیکال شد.

این روشنفکر محافظه‌کار به من گفت: "این موسسه خود را حول شخص ترامپ سازماندهی کرد تا مجموعه ایده‌هایی که ممکن بود به طور مفید پیش ببرد. آن‌ها تمایلی به انتقاد از او نداشتند، که این رویکردشان نسبت به روسای جمهور قبلی جمهوری‌خواه، حتی رونالد ریگان، نبود، و اساساً محققان خود را مجبور کردند هر کاری را که دولت انجام می‌داد تأیید کنند یا سکوت اختیار کنند."

کِی جیمز، که در سال ۲۰۱۸ رئیس شد، تلاش‌هایی برای مهار برخی از این افراط‌ها انجام داد، اما بی‌فایده بود. هریتیج نقش خود را کمک به ترامپ در دگرگونی راست‌گرایان می‌دانست، تا جایی که در پایان دوره اول ترامپ، هریتیج تمام تلاش خود را برای پوشش دادن ترامپ پس از حمله ۶ ژانویه به ساختمان کنگره انجام داد و نظریه‌های توطئه پوچ درباره انتخابات دزدیده شده را پذیرفت. (در سال ۲۰۲۵، هریتیج پس از صدور عفو توسط ترامپ، یک بیانیه اورولی منتشر کرد: "تصمیم رئیس‌جمهور ترامپ برای عفو متهمان ۶ ژانویه، لحظه محوری در بازگرداندن یکپارچگی سیستم قضایی آمریکا را نشان می‌دهد.")

جیمز در سال ۲۰۲۱ بنیاد را ترک کرد. کوین رابرتس، رئیس جدید هریتیج، این موسسه را در جهت پوپولیستی‌تر و طرفدار MAGA سوق داد. تا سال ۲۰۲۴، مشخص بود که ترامپ برای دومین بار نامزدی حزب جمهوری‌خواه را به دست خواهد آورد؛ هیچ اختلافی بین او و هریتیج وجود نخواهد داشت. دومی تحت هر شرایطی، حتی اگر به معنای کنار گذاشتن اصول محافظه‌کاری باشد، با خواسته‌های اولی سازگار می‌شد.

چیز دیگری نیز در حال وقوع بود. در سال ۲۰۲۱، بنیاد هریتیج به تاکر کارلسون، که در آن زمان محبوب‌ترین مجری تلویزیون کابلی در کشور بود، اجازه داد تا بر آن "تسلط کامل" پیدا کند، همانطور که مایکل وارن، روزنامه‌نگار، در دیسپچ شرح داده است. در نتیجه، به گفته وارن، "هریتیج از نظر نهادی بسیاری از اصول محافظه‌کارانه — کارآفرینی آزاد، رهبری آمریکا در صحنه جهانی، مشروطه‌خواهی — را به نفع مجموعه‌ای از مواضع که هم با اولویت‌های دولت ترامپ و هم با خواسته‌های خاص کارلسون همخوانی دارد، کنار گذاشته است."

انتقاداتی که به رابرتس به دلیل دفاعش از کارلسون وارد شد، از سوی سیاستمداران، مورخان، و روشنفکران عمومی؛ از سوی مفسران، سردبیران مجلات، مجریان رادیویی، و پادکسترها بود. گویی یک کلید برق روشن شده بود. حداقل برای لحظه‌ای، بخش‌های بزرگی از راست‌گرایان آمریکا می‌خواستند علناً خود را از فوئنتس – یک برتری‌طلب سفیدپوست، یهودستیز، و مدافع هیتلر – و از کسانی که او را ترویج می‌کردند، دور کنند. یک دهه پس از دوران ترامپ، به نظر می‌رسد هنوز یک نبض اخلاقی ضعیف در جناح راست وجود دارد، اعتقادی که برخی خطوط نباید شکسته شوند. ما که منتقدان محافظه‌کار ترامپ هستیم، تشویق را از هر کجا که بتوانیم، می‌پذیریم.

اما حتی این امید کم‌رنگ نیز با ملاحظاتی همراه است. اول اینکه، صحبت کردن علیه یک ملی‌گرای سفیدپوست که هیتلر و استالین را می‌ستاید، که می‌گوید "بسیاری از زنان می‌خواهند مورد تجاوز قرار گیرند" و اصرار دارد که تفکیک نژادی "برای آن‌ها، برای ما بهتر بود،" به نظر می‌رسد یک مانع بسیار پایین برای عبور است.

اما وضعیت حتی بدتر از این است. در سال ۲۰۲۲، ترامپ، فوئنتس و یی، که قبلاً با نام کانیه وست شناخته می‌شد، را برای شام در اقامتگاه مارالاگوی خود میزبانی کرد. یک منبع آشنا با گفت‌وگوی شام به آکسیوس گفت که ترامپ "بسیار شیفته" فوئنتس به نظر می‌رسید.

آکسیوس گزارش داد: "مدح و ستایش زیادی بین آن‌ها رد و بدل شد." در یک مقطع از شام، ترامپ رو به یی کرد و درباره فوئنتس گفت: "من واقعاً این مرد را دوست دارم. او مرا درک می‌کند."

مطمئناً او درک می‌کند.

مشکل اینجاست: بسیاری از همان افرادی که کارلسون را به خاطر میزبانی پادکست با فوئنتس مورد انتقاد قرار دادند – سناتور تد کروز یکی از آن‌هاست – از ترامپ به دلیل میزبانی شام با فوئنتس انتقاد نکردند. و یکشنبه گذشته، ترامپ گفت که مشکلی با مصاحبه کارلسون با فوئنتس برای "اطلاع‌رسانی" ندارد تا مردم بتوانند تصمیم خود را بگیرند.

وقتی از ترامپ پرسیده شد: "فکر می‌کنید تاکر کارلسون چه نقشی در حزب جمهوری‌خواه و جنبش محافظه‌کار باید ایفا کند؟" او پاسخ داد: "خب، من او را خوب یافتم. یعنی، او در طول سال‌ها چیزهای خوبی درباره من گفته است. او – فکر می‌کنم او خوب است." در همین حال، فوئنتس پیامی چهار کلمه‌ای در شبکه‌های اجتماعی فرستاد: "متشکرم آقای رئیس‌جمهور!"

بنابراین، ترامپ همچنان به بدترین افراد در میان ما پوشش می‌دهد، و صدای وجدان کسانی که شجاعت به خرج دادند و علیه یک پادکستر و منکر هولوکاست، و حتی رئیس یک اتاق فکر، صحبت کردند، همان کاری را می‌کنند که همیشه کرده‌اند، یعنی در مهم‌ترین لحظات عقب‌نشینی می‌کنند. وقتی صحبت از رویارویی با ترامپ – شخصیت تاریک و غالب در دنیای MAGA – به میان می‌آید، اکثریت سکوت می‌کنند. این نبردی است که ترجیح می‌دهند به دیگران واگذار کنند.

از این لحاظ، هیچ چیز واقعاً تغییر نکرده است.

دلیل اینکه ترامپ در دهه گذشته چهره غالب در سیاست جهانی بوده است، بخشی از آن به مؤمنان واقعی MAGA برمی‌گردد. آن‌ها ارادتی فرقه مانند به ترامپ دارند، که به محکمی هر چیزی است که من در زندگی‌ام دیده‌ام. کوری اخلاقی آن‌ها تقریباً برای من غیرقابل درک است. از آنچه می‌توانم تشخیص دهم، آن‌ها در یک منطقه بینابینی زندگی می‌کنند، مکانی بی‌منطق، جدا از واقعیت، حداقل در مورد سیاست. این دنیایی است که در آن سیاه، سفید است؛ بالا، پایین است؛ و ترامپ، خوب است.

اما به همان اندازه که آن‌ها مسئول هستند، افرادی نیز مسئول دوران ترامپ هستند که بهتر می‌دانستند، یا باید بهتر می‌دانستند؛ کسانی که نگرانی‌هایی درباره ترامپ داشتند اما آن‌ها را برای خود نگه داشتند؛ و کسانی که با آغوش باز ذهنیت "دشمنِ دشمنِ من، دوست من است" را پذیرفتند. آن‌ها به "هرگز-هرگز ترامپیست‌ها" معروف شدند. آن‌ها بارها و بارها حمایت خود از مردی را که هر بخش از زندگی‌اش با فساد آلوده شده بود، توجیه کردند.

هنگامی که با حقایق ناخوشایند روبرو می‌شوند، آن‌ها را رد می‌کنند. هنگامی که ترامپ کارهای بی‌رحمانه و شیطانی انجام می‌دهد، آن‌ها آن‌ها را نادیده می‌گیرند. هنگامی که برای توجیه حمایت خود از ترامپ به آیات کتاب مقدس نیاز دارند، آن‌ها را پیدا می‌کنند. هنگامی که درباره انتقاداتشان از بیل کلینتون به دلیل لغزش‌های اخلاقی‌اش به آن‌ها یادآوری می‌شود، آن‌ها را رد می‌کنند. همیشه دلیلی برای ماندن با ترامپ، رای دادن به او، توجیه اقداماتش، و چشم‌پوشی در مواقع لزوم وجود دارد. هر چقدر هم ترامپ بد بود، آن‌ها به خود و دیگران اطمینان می‌دادند که دموکرات‌ها به مراتب بدتر بودند. و بنابراین آن‌ها ضربات خود را مهار کردند. اخلاق آن‌ها با اخلاق بنیاد هریتیج همسو است: در جناح راست هیچ دشمنی وجود ندارد.

مدت‌هاست که تعداد افرادی را که در جناح راست می‌شناسم و از هشدارهای من درباره ترامپ ابراز ناامیدی کرده‌اند، از دست داده‌ام. یکی از آن‌ها، یک نماینده سابق جمهوری‌خواه کنگره که در دوران ریگان خدمت می‌کرد، در ۷ دسامبر ۲۰۲۰، پس از انتشار مقاله‌ای با عنوان " مخرب‌ترین میراث ترامپ" برای من نوشت و گفت: "نصیحتی از یک دوست. شما باید خود را از نفرت ترامپ آزاد کنید." او یک ماه بعد، در ۶ ژانویه ۲۰۲۱ ساعت ۲:۵۲ بعدازظهر برایم نوشت. این بار پیامش کوتاه‌تر بود: "شما حق داشتید." شاید یادداشتی سخاوتمندانه از جانب او بود، اما وقتی جمعی از حامیان ترامپ به کنگره حمله کردند، با شعار "آمریکا! آمریکا!" و کتک زدن پلیس در طول مسیر، کاربرد چندانی نداشت.

پس ما در جایی هستیم که هستیم. کسانی که به یک آتش‌افروز کمک و همدستی کردند، اکنون از اینکه شهر به خاکستر تبدیل می‌شود، ابراز شوک می‌کنند. همان افرادی که حمایتشان از انتخاب مجدد ترامپ، راه را برای ظهور آنچه آن‌ها "راست‌گرای فاشیست، نئونازی و رادیکال" می‌نامند، هموار کرد، اکنون در وحشت هستند. افرادی که پس از پیروزی ترامپ در سال ۲۰۲۴ گفتند که این "می‌تواند عصر طلایی جدیدی برای کشور باشد"، اکنون هشدار می‌دهند که حزب جمهوری‌خواه "توسط رادیکال‌هایش بلعیده می‌شود." کسانی که از انتخاب مجدد ترامپ "به طرز باورنکردنی آسوده خاطر شده بودند" اکنون از "رادیکالیسم جدیدی که با سرعت در میان جوانان راست‌گرا می‌تاشد" ابراز تأسف می‌کنند و هشدار می‌دهند که مسیحیان جوان "تا گردن در یهودستیزی فرو رفته‌اند." آن‌ها اذعان کرده‌اند که "مسئله گروپر" – اصطلاحی مرتبط با فوئنتس و پیروانش – "به طور قابل توجهی در شبکه‌های محافظه‌کار جوان واشنگتن نفوذ کرده است."

برخی از افراد در جناح راست که از این وضعیت آشفته شده‌اند، اکنون، هرچند دیر، در تلاشند تا مرزهایی را ترسیم کنند. و این شامل کسانی می‌شود که، به اعتبار خودشان، در گذشته گاهی با ترامپ قطع رابطه کرده‌اند. اما وقتی جنبشی که شما بخشی از آن هستید، یک دهه است که غیراخلاقی‌ترین و متجاوزانه‌ترین چهره سیاسی در تاریخ آمریکا را در آغوش گرفته است، چه مرزهایی را می‌توان به طور مؤثر ترسیم کرد؟

مارتین نیمولر یک الهیدان و کشیش لوتری آلمانی بود. در سال ۱۹۲۰، پس از خدمت در جنگ جهانی اول، تصمیم گرفت راه پدرش را در کسوت روحانیت دنبال کند و آموزش حوزوی خود را در دانشگاه مونستر آغاز کرد.

خطبه‌های نیمولر منعکس‌کننده سیاست‌های او بود که به شدت ملی‌گرایانه بود. در سال ۱۹۳۳، سالی که هیتلر به قدرت رسید، او نوشت که جمهوری وایمار "سال‌های تاریکی" بوده است. نیمولر باور داشت که فورر (رهبر) آلمان را به احیای ملی رهبری خواهد کرد. هیتلر آلمان را به اخلاقیات مسیحی بازگردانده، به عنوان سدی در برابر سکولاریسم عمل کرده و عصر جدید و با شکوهی را آغاز خواهد کرد.

اما نیمولر، با وجود داشتن دیدگاه‌های یهودستیزانه، به زودی با دویچه کریستن، یا "مسیحیان آلمانی"، یک جناح طرفدار نازی در کلیسای پروتستان آلمان، به دلیل دخالت آن‌ها در امور کلیسا و حملات به اعضای کلیسای "غیرآریایی"، قطع رابطه کرد. در سال ۱۹۳۴، او به تأسیس کلیسای اعتراف‌کننده، یک جایگزین ضدنیازی برای کلیسای دولتی، کمک کرد. مخالفت او با کنترل رژیم نازی بر کلیسا چندین بار منجر به دستگیری او شد و سرانجام به اردوگاه‌های کار اجباری زاکسن‌هاوزن و داخائو و یک اردوگاه در تیرول، اتریش فرستاده شد، جایی که در سال ۱۹۴۵ توسط نیروهای آمریکایی آزاد شد.

زندانی شدن او توسط نازی‌ها یک نقطه عطف بود؛ در سال ۱۹۴۵، او یکی از چهره‌های برجسته در ایجاد اعلامیه گناه اشتوتگارت بود که به گناه جمعی کلیسا به دلیل مخالفت ناکافی با رژیم نازی اعتراف می‌کرد.

یک سال بعد، نیمولر در یک خطبه گفت: "ما باید آشکارا اعلام کنیم که از قتل‌های نازی‌ها، از قتل کمونیست‌های آلمانی، لهستانی‌ها، یهودیان، و مردم کشورهای تحت اشغال آلمان بی‌گناه نیستیم." او ادامه داد که این گناه "به شدت بر مردم آلمان و نام آلمان، حتی بر مسیحیت سنگینی می‌کند. زیرا این کارها در دنیای ما و به نام ما انجام شده است."

در همان سال ۱۹۴۶، نیمولر سخنانی را به اشتراک گذاشت که به زودی جاودانه شد. او گفت: "ابتدا به سراغ سوسیالیست‌ها آمدند و من سکوت کردم، زیرا سوسیالیست نبودم. سپس به سراغ اتحادیه‌های کارگری آمدند و من سکوت کردم، زیرا یک اتحادیه‌گرا نبودم. سپس به سراغ یهودیان آمدند و من سکوت کردم، زیرا یهودی نبودم. سپس به سراغ من آمدند، و دیگر کسی نمانده بود که برای من صحبت کند."

آمریکا آلمان نازی نیست و ترامپ هیتلر نیست. اما می‌توان به روش‌هایی عمل کرد که بسیار کمتر از نازی‌ها شرورانه باشد و همچنان آسیب زیادی وارد کند. سخنان نیمولر می‌تواند در مورد ملت‌هایی کاملاً متفاوت از آلمان در دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ صدق کند. و هشدار نیمولر درباره بی‌تفاوتی و بی‌اعتنایی، درباره خطرات سکوت و بی‌عملی در برابر بی‌عدالتی، درباره سازش و بسیار دیر سخن گفتن، همیشگی است.

دوران ترامپ هنوز به پایان نرسیده است. موقعیت‌های بسیار بیشتری پیش خواهد آمد که محافظه‌کاران آمریکایی با آزمون نیمولر روبرو خواهند شد و از آن‌ها پرسیده خواهد شد که آیا شجاعت ایستادگی در برابر نازیسم و مدافعان هیتلر را دارند یا خیر. و کسانی که این بار از کارلسون و فوئنتس انتقاد کردند، فرصت خواهند داشت تا دوباره سخن بگویند، و برای اولین بار علیه رئیس‌جمهور سخن بگویند. شاید محکوم کردن درخواست او برای مرگ قانونگذاران دموکرات، نقطه شروع خوبی باشد.

شاید خیلی دیر شده باشد یا نه که جناح راست آمریکا و حزب جمهوری‌خواه را نجات داد. اما برای سخن گفتن علیه بی‌رحمی و بی‌قانونی، و برای دفاع از عدالت، شفقت و کرامت انسانی، هیچگاه دیر نیست.

یک کلمه حقیقت تمام دنیا را ارزشمندتر خواهد کرد.