در سپتامبر ۱۶۳۹، جان وینتروپ، فرماندار مستعمره خلیج ماساچوست، در دفتر خاطرات خود داستانی وحشتناک از جنایت واقعی پیوریتنها را ثبت کرد. رابرت کین، پیش از مهاجرت به بوستون، در لندن به عنوان یک تاجر موفق شده بود، جایی که به عنوان یک مغازهدار کسب و کار پررونقی داشت و به عنوان «استاد قدیمی انجیل» شهرت تقوایی خود را حفظ کرده بود. اکنون او به دلیل فروش «کالاهای خارجی» با قیمتی بیش از آنچه خودش پرداخته بود، محاکمه میشد. او به دلیل گناه یک افزایش قیمت خردهفروشی استاندارد، با اخراج از جامعه روبرو بود.
کین گریان از «قلب حریص و فاسد» خود ابراز پشیمانی کرد اما ادعا نمود که گمراه شده است. قضات اذعان کردند که وضعیت پیچیده است. سود گرفتن از نظر فنی غیرقانونی نبود، و ارزیابی عادلانه کالاها علیرغم تلاشهای فراوان مردان دانا، همچنان یک چالش دشوار باقی مانده بود. حکم کین به دویست پوند جریمه و یک موعظه اصلاحی تقلیل یافت: کتب مقدس نشان میداد که باور به «اینکه مرد میتواند تا جایی که میتواند گران بفروشد و تا جایی که میتواند ارزان بخرد» یک «اصل غلط» است. چهارده سال بعد، کین آخرین وصیتنامه خود را به یک توجیه ۱۵۸ صفحهای از فعالیتهای تجاری خود به عنوان خدمتی به جامعه و خدا اختصاص داد. او میخواست دویست پوند خود را پس بگیرد تا به هاروارد اهدا کند.
اسون بکرت، استاد تاریخ دانشگاه هاروارد و برنده جایزه، کتاب عظیم خود با عنوان «سرمایهداری: تاریخ جهانی» (انتشارات پنگوئن پرس) را با این مشاهده آغاز میکند که تمایل کین به آربیتراژ اکنون «غیرعادی به نظر نمیرسد، حتی طبیعی است.» او ادامه میدهد که در طرح کلی امور، این نگرش اخیراً مد شده است، و انگیزه او برای پرسش درباره منشأ آن، «حسی فوری» بوده که ما نیاز داریم «این نیروی تقریباً زمینشناختی شکلدهنده زندگی ما را درک کنیم.» بکرت متوجه شده است که بازار چندانی برای بازنگری گسترده فئودالیسم یا شکار و جمعآوری وجود ندارد، اما «سرمایهداری واکنشهای درونی شدیدی را برمیانگیزد.»
بکرت «دو داستان کاملاً متضاد» را شناسایی میکند: سرمایهداری یا شایسته اعتبار برای افزایش استانداردهای زندگی و طول عمر است یا به عنوان یک «اهریمن سیریناپذیر» محکوم میشود. کتاب او به «ناامیدی عمیق از این که بسیاری از داستانهایی که درباره سرمایهداری میگوییم ناقص و گاهی اوقات کاملاً اشتباه هستند» میپردازد. او خوانندگان را دعوت میکند تا سرمایهداری را «با حس شگفتی و حیرت مطالعه کنند – نه به این دلیل که "خوب" یا "بد" است، بلکه به دلیل قدرت جهانساز آن، و از آنجا که درک آن برای هدایت آینده مشترک ما حیاتی است.»
در طول یازدهصد صفحه بعدی، این شعار تبلیغاتی کمی گمراهکننده به نظر میرسد. تا زمانی که بکرت به دوران «نئولیبرال» ما میرسد، به ابراز تأسف آشکار روی آورده است: همه چیز به طرز بیرحمانهای قیمتگذاری شده است، «حتی تولید مثل انسانی.» برنامههای دوستیابی، عشق و رابطه جنسی را به کالاهای قابل فروش تبدیل کردهاند؛ او «فرهنگ روابط گذرا» را، که یک وحشت اخلاقی است و دیگر کمتر در مورد آن شنیده میشود، به عنوان «مکمل کامل عصر نئولیبرال» احیا میکند. اما برای بکرت، یک شیب لغزنده بین مغازه کین و بازار نوظهوری که مورخ برای «ضبط امواج مغزی ما» میبیند، وجود دارد. او نتیجه میگیرد که سرمایهداری «انرژی خود را با حفاری عمیقتر در بدنها، ذهنها و صمیمانهترین روابط اجتماعی ما – یعنی خود انسانیت ما – به دست میآورد.»
هدف نهایی سرمایهداری، در روایت او، جهانی است که «تقریباً هیچ چیز از کالاییسازی در امان نمانده است.» بکرت در اینجا به کالاها به معنای عامیانه و آزاد «محصولاتی که میتوان خرید و فروخت» اشاره میکند، اما عمدتاً از این کلمه به عنوان اصطلاح فنی برای یک کالای قابل معامله، مانند غلات یا مس، که استاندارد شده، قابل تعویض و قابل تقسیم به مقادیر دلخواه است، استفاده میکند. «سرمایهداری: یک تاریخ جهانی» هم تاریخ کالا و هم نمونهای از آن است. ماهیت آن همگن، یکنواخت و قابل تعویض است، گویی صفحه به صفحه برای تأمین نیازهای خریداران در هر مقیاسی استخراج شده است. بکرت به وضوح چشمانداز مصرفکننده را ارزیابی کرده است – تقاضای کند برای تفسیرهای فئودالیسم، یک حباب پررونق برای رسالههایی که سرمایهداری را در جایگاه خود قرار میدهند – و روی انطباق محصول با بازار سرمایهگذاری کرده است. او صراحتاً سرمایهگذاری خود را یک «شرطبندی» سفتهبازانه میداند، شرطی که «تاریخ سرمایهداری – همه آن – ممکن است، اگر نه به طور کامل، بین دو جلد کتاب فهمیده شود.»
اگر کالاهای رقبای او معیوب هستند، به این دلیل است که تلاش برای ربط دادن سرمایهداری به «هر توضیح تکعلتی، هر جزء – یک نهاد، یک فناوری، یک ملت – چیز زیادی را توضیح نمیدهد.» بکرت معتقد است که سرمایهداری را نمیتوان به یک جوهر گسسته تقلیل داد. نه منشأ ثابتی دارد و نه مسیر ثابتی. با انواع اشکال زندگی سیاسی و اجتماعی سازگار است و از مکانی به مکان دیگر یا لحظهای به لحظه دیگر هرگز یکسان نیست. این کار تنها بازیگران نیست بلکه پیوند تمام اقدامات انسانی است.
بکرت اجازه میدهد تا کسی بپرسد که آیا نگه داشتن مفهومی که تا این حد در معرض تغییر است، ارزش دارد یا خیر. با این حال، او این واقعیت را که کلمه «سرمایهداری» وجود دارد، نشانهای میداند که باید به *چیزی* اشاره داشته باشد. اما چگونه میتوان تعریفی کاربردی ارائه داد در حالی که «از رویکردهای ایستا، جوهرگرایانه، بیش از حد انتزاعی یا معاصرگرا پرهیز کنیم»؟ راه حل او این است که با یک دست آنچه را با دست دیگر گرفته است بازگرداند. سرمایهداری مسیر فراتاریخی ندارد، اما با این وجود یک «منطق منحصربهفرد» را در خود جای داده است: «تمایل به رشد، جریان یافتن و نفوذ به تمام حوزههای فعالیت، قدیمی بود، یک ویژگی اساسی و غیرقابل تقلیل سرمایهداری.» سرمایهداری جوهری ندارد، مگر اینکه، در واقع، «جوهر آن یک گسترش جهانی بود که تنوعی متصل را تولید میکرد.» این تجلی اشتهای سیریناپذیر است. آنچه بکرت در اینجا نمونهای از آن را ارائه میدهد این است که چگونه «سرمایهداری» اغلب در علوم انسانی آکادمیک عمل میکند: به عنوان راهی برای نشان دادن اینکه شرارتهای جهان – امپریالیسم، استعمار، نژادپرستی، تبعیض جنسی، نابرابری، استثمار، استخراج، تغییرات آب و هوایی، رسانههای اجتماعی، برنامههای دوستیابی، بیخوابی، و احساس کلی فشار بیوقفه – نه تنها فینفسه شرورند، بلکه شعبههایی از یک پدیده منحصراً شرور هستند.
افراد آگاه در شبکههای اجتماعی که بیپروا سرمایهداری – یا به شیوه متمدنانهتر، «سرمایهداری متأخر» – را عامل تمام مشکلات ما میدانند، ممکن است از پذیرش این تجربه به عنوان بخشی از داستانی که از ژاپن دهه ۱۹۸۰، سوئد دهه ۱۹۷۰، دیترویت دهه ۱۹۵۰، منچستر قرن نوزدهم، باربادوس قرن هجدهم، و جاوه قرن هفدهم میگذرد، تردید کنند. این چالشی است که بکرت به آن میپردازد. وقتی او از «تنوع متصل» سرمایهداری سخن میگوید، اشاره میکند که هر تفاوت ظاهری صرفاً پدیدههای فرعی محلی از هوشمندی سرمایهدارانه است.
او خاطرنشان میکند که پیشدرآمد دوران استعمار کتاب، چند صد سال قبل از ابداع اصطلاح «سرمایهداری» است، اما داستان او به درستی حتی زودتر، با بندر عدن در قرن دوازدهم یمن آغاز میشود. او مینویسد: «به معنای واقعی کلمه، یک گره مستحکم سرمایه، جزیرهای از سرمایهداران» بود که بازرگانان یهودی، مسلمان و هندو، جهان عرب قرون وسطی را با هند پیوند میدادند. حرفه آنها نه تولید و نه کشت، بلکه کسب و مبادله بود.
بکرت اذعان میکند که خود تجارت، باستانی بود، اما مدتها توسط هنجارها و آداب و رسوم شرکتکنندگان محلی مهار شده بود. او ادامه میدهد که در جوامع پیشاسرمایهداری، افراد معقول ظاهراً به برداشت آنچه کاشته بودند راضی بودند – او معتقد است که «تولید برای استفاده شخصی، امری همیشگی بود» – و حق طبیعی نخبگان بود که هر مازاد را مصادره کنند. ثروت قابل توجهی ممکن است به این رؤسا و جنگسالاران رسیده باشد، اما بکرت استدلال میکند که برخلاف عملکرد سرمایهداری، «بازآرایی منابع» آنها صادقانه و آشکار بود. حتی غارت نسلکشی، در روایت او، در هماهنگی با روحیه غالب استفاده انجام میشد: تیمور، فاتح کوچنشین، آسیای مرکزی را غارت کرد، اما غارت خود را صرف ساخت «مساجد و مدارس باشکوه» کرد، که روشهای او را «اساساً متفاوت از صاحبان سرمایه» میسازد. برای بکرت، بازرگانانی مانند عدن، که منابع خود را فقط به عنوان وسیلهای برای کسب منابع بیشتر استفاده میکردند، نژادی «کاملاً متفاوت» بودند.
در چند صد سال بعد، این جوامع تجاری در سراسر جهان گسترش یافتند. برخلاف بازرگانان اولیه که سفرهای طاقتفرسا به انبارهای دورافتاده انجام میدادند، این بازرگانان در خانه میماندند و «سرمایه منعطف و قابل تعویض» را در بازار به کار میگرفتند. بدون وابستگی به زمین یا آداب و رسوم، آنها «منطق گسترش بیوقفه» را تجسم میبخشیدند، که توسط «اصل واقعاً عجیب» انباشت به خاطر خود انباشت هدایت میشد. بکرت مینویسد که این ارزشهای بیگانه ریشهدار شدند، زیرا سرمایه «توسعهای واقعاً خارقالعاده از خود-رمزآلودسازی» را به کار گرفت، قدرتی که او آن را به «هوش مصنوعی سرکش» تشبیه میکند.
تجارتگران دوربرد خود را در معرض خطر قابل توجهی قرار میدادند؛ در حالی که همسایگان ممکن است توسط تعهدات متقابل به هم پیوند خورده باشند، خارجیها اینگونه نبودند. و بنابراین این طبقه بازرگان نوپا «جوامع محکم و با همپیوند» را از روی ضرورت تجاری تشکیل دادند. برخی از آنها توانستند از زیرساختهای اجتماعی موجود بهره ببرند: بکرت گزارش میدهد که نامههای تجار یهودی عدن «سیستم پیچیدهای برای گسترش اعتبار و به اشتراک گذاشتن ریسک را نشان میدهد که عمدتاً بر اساس روابط خویشاوندی و شهرت شخصی استوار بود.» چنین غریبههای حرفهای که وفاداری اصلی آنها به قلمرو غیرمادی تجارت محض بود، «سوءظن عوام و نخبگان به طور یکسان» را برانگیخت. البته، سنت دیرینه و برجستهای در مورد ارتباط یهودیان تازهوارد با کارآفرینی، حرص و ولع، و قبیلهگرایی وجود دارد. «مسئله یهودی» دغدغه کارل مارکس بود («دین دنیوی یهودی چیست؟ *دلالبازی*. خدای دنیوی او چیست؟ *پول*»)، و یهودیت نقش مهمی در جلد اول مطالعه گسترده ورنر سومبارت، محقق آلمانی، با عنوان «سرمایهداری مدرن» داشت که در سال ۱۹۰۲ منتشر شد و اولین کتاب مهمی بود که به چیزی به نام «سرمایهداری» به این شکل میپرداخت. سومبارت، که یک «استعداد نژادی» را در کار میدید، اصطلاح «سرمایهداری متأخر» را نیز ابداع کرد.
از نظر بکرت، «فعالیت تا حدی انگلگونه» تجار سرمایهدار در خدمت کمی «انباشت بیسابقه»، آنها را به «نهالهای دنیایی کیفیتاً متفاوت» تبدیل کرد. این طلوع جدید حدود قرن شانزدهم فرا رسید، زمانی که «زندگی اقتصادی در آستانه دراماتیکترین تغییر شکل خود از زمان ظهور کشاورزی یکجانشینی بود.» او این دوره را – که در آن توصیف فعالیتهای اقتصادی در مقیاس سیارهای معقول شد – «اتصال بزرگ» مینامد. آنچه او در حال ظهور میبیند، همان چیزی است که امانوئل والرشتاین در دهه ۱۹۷۰ آن را «سیستم جهانی» نامید. در طرح والرشتاین، یک اقتصاد جهانی شده، با تقسیم کار بین «هسته» مولد و «حاشیه» استثمار شده، فقط گلخانه سرمایهداری نبود؛ بلکه *خود* سرمایهداری بود.
نظریه سیستمهای جهانی بحثبرانگیز بود. ساختارهای نهادی و اقتصادی دوران «اتصال بزرگ» – انحصارات استعماری، عملیات منشور، دولتهای مالی-نظامی، حمایتگرایی – به طور سنتی تحت پرچم سوداگری گردآوری شدهاند. در مقابل، سرمایهداری به معنای بازارهای آزاد تلقی میشد. بکرت، در پی والرشتاین و مورخ فرانسوی فرناند برادل، نظر دیگری دارد. بازارها از دیرباز ویژگی پایدار انواع رژیمها بودهاند. سرمایهداری، در مقابل، باید به عنوان تلاشی تبانیگرانه و دولتی برای کنترل بازارها دیده شود. سرمایهداران ممکن است به توانایی خود در پیشبینی و پوشش ریسک در برابر عدم قطعیت افتخار میکردند، اما آنچه واقعاً انجام میدادند این بود که اطمینان حاصل کنند ریسک سیستمی به حاشیهنشینان منتقل میشود.
همانطور که بکرت در کتاب سال ۲۰۱۴ خود، «امپراتوری پنبه»، انجام داد، این چرخش پسا-فئودالیستی را «سرمایهداری جنگی» مینامد و باربادوس را به عنوان نمونه اصلی ارائه میدهد. جزیره کارائیب «فاقد تولید معیشتی خانوادهمحور، فاقد سیستمهای وابستگی متقابل» بود – هیچ چیز مانع از تبدیل آن به «یک مزرعه عظیم نیشکر» که به طور کامل توسط طبقه مالکان اداره میشد، نمیشد. تجارت بین حاشیه و هسته به گونهای مهندسی شده بود که به نفع هسته باشد. در مناطقی مانند باربادوس، کارگران اجباری یا برده میشدند تا مواد خام (شکر، پنبه، نقره) را برای صادرات به هسته با قیمتهای مصنوعی سرکوب شده تولید کنند. در مناطقی مانند بریتانیا، کار نسبتاً آزاد بود، و نهادهای قویتر از فعالیتهای با حاشیه سود بالاتر مانند تولید و امور مالی محافظت میکردند. برای والرشتاین، اینها شرایط لازم و کافی برای تبدیل سرمایهداری به ماشینی خودپایدار بودند.
بکرت اصطلاحات تحلیلی مورد علاقه والرشتاین را پذیرفته است و حق دارد اشاره کند که کارائیب مدتها توسط مورخان اروپامحور نادیده گرفته شده بود. اما روایتهای مکانیکی، که جایی برای عاملیت انسانی باقی نمیگذارند، از مد افتادهاند، و بنابراین بکرت خود را از مدل والرشتاین فاصله میدهد. سرمایهداری، برای بکرت، «فرایندی نیست که منطق درونیاش نتیجه نهایی آن را تعیین کند»؛ در عوض، مانند «هر چیزی که تاریخی دارد، سرمایهداری توسط انسانها ساخته میشود.»
بکرت به عنوان یک مورخ اجتماعی، تعهدات سیاسی و روایی به روایتهای «کنشگر-محور» دارد. تعریف گاهی لغزنده او از کالاها به او کمک میکند. در حالی که والرشتاین این کلمه را به معنای واقعی کلمه برای اشاره به شکر، یا آهن استفاده میکرد، بکرت اقتصاد مزرعه را به عنوان نقطه صفر برای آرمان بزرگ «کالایی کردن همه چیز» در نظر میگیرد. این قطعاً کنشگر-محور به نظر میرسد، اما بیشتر به عنوان یک پوشش ظاهری بر داستانی از اجبار ساختاری عمل میکند. او پیشنهاد میکند که آنچه در باربادوس اتفاق افتاد، «نمونه اولیه آرمانشهر سرمایهداری در آینده بود که در آن بازارها تنها داور امور انسانی شدند.» و بنابراین، بیرحمی عظیم مزارع باربادوس، در روایت او، «فرهنگ روابط گذرا» معاصر را پیشبینی میکند.
میل به داشتن هر دو حالت – تعظیم به عاملیت در حالی که ساختار را به عنوان مرد پشت پرده معرفی میکند – به نحوه بازی بکرت با طرحهای پیوستگی و گسست تاریخی نیز سرایت میکند. او حدود دویست بار از انواع کلمات «رادیکال» یا «بیسابقه» استفاده میکند. این همه بخشی از تلاش او برای «طبیعیزدایی» از سرمایهداری است، برای اصرار بر اینکه پایداری آن از پیش تعیین شده نبوده است. با این حال، استعارههای او برای سرمایهداری تقریباً به طور انحصاری از دنیای طبیعی گرفته شدهاند: قبل از اینکه به عنوان درختی «از سایبان بیرون بیاید»، با «ریشه، تنه و برگ»، به صورت «جوانه» و «ریشه اصلی» ظاهر شد؛ وقتی یک «کوکوی شکارچی» نیست که تخمهای خود را در لانههای پرندگان دیگر میگذارد، یک «نیروی تقریباً زمینشناختی» با قدرت «تکتونیکی» است، و همچنین یک «بستر رودخانه»، یک «سیلاب»، یک «سونامی» است.
بکرت سعی میکند حس یک هرجومرج مفهومی را با تقسیم تکامل سرمایهداری به دورههای تعادل نقطهای مهار کند. نتیجه این است که سرمایهداری را به بازآفرینی دیوانهوار چرخ کاهش میدهد. به عنوان مثال، در قرن هجدهم، تجار دهقانان حومه سیلسیا را تحت فشار قرار دادند تا تولید کتان را افزایش دهند. بکرت مشاهده میکند که این استراتژی بسیج نیروی کار، هم «قدیمی» بود – در واقع، «در قلب فئودالیسم اروپایی» – و هم به دلیل «مقیاس، شدت و تمرکز» خود، یک «نوآوری رادیکال» بود. سرمایهداری شکلدهنده بکرت به طور بیوقفهای پویا است. همانطور که امکانات یک مرحله را به پایان میرساند، خود را برای مرحله بعدی بازسازی میکند. تا اواسط قرن هجدهم، «یک طوفان کامل جمع شد، و آن همگرایی بعید، تاریخ بشر را به مسیری اساساً جدید پرتاب کرد»، با رشد «بیسابقه» «سرمایهداری صنعتی». این فرآیند برای «سرمایهداری بازسازی شده» و سپس «نئولیبرالیسم» تکرار میشود. سرمایهداری به عنوان زندانی سامسارا، در چرخه بینهایت مخرب مرگ و تولد دوباره، نشان داده میشود.
برخورد با سرمایهداری به طور کلی، و صنعتیسازی به طور خاص، به عنوان یک پروژه سیاسی، بکرت را ملزم میکند تا نقش فناوری را به حداقل برساند. خانواده روشلینگ، یک سلسله از زارلند با داراییهای متنوع در آنچه بکرت آن را «عمیقترین نقطه» صنایع سنگین مینامد، بیش از صد بار ذکر شده است. جیمز وات، پیشگام موتور بخار، در سه مورد به طور گذرا ظاهر میشود، و نه به عنوان یک مخترع موفق بلکه به عنوان یک «آزمایشگر که توسط خانواده تاجر شکر خود تأمین مالی میشد» معرفی میشود.
رشد انفجاری کارخانههای پنبه بریتانیا معمولاً به نوآوریهای صرفهجویی در نیروی کار ناشی از دستمزدهای بالا نسبت داده میشود، اما بکرت استدلال میکند که «در اصل، گسترش صنعت نمونهای از صنعتیسازی جایگزینی واردات بود»، یا سیاست استفاده از تعرفهها و یارانهها برای محافظت از صنایع داخلی در برابر رقابت خارجی. بریتانیا از دهه ۱۷۲۰ تعرفههای نساجی تهاجمی را اعمال کرد. با این حال، واقعاً ورود فناوریهایی مانند ماشین نخریسی جنی و قاب آبی، نیم قرن بعد، بود که برتری آن را در تولید نساجی هدایت کرد. استراتژی «صنعتیسازی جایگزینی واردات» در اواسط قرن بیستم، وسیلهای برای یک کشور در حال توسعه بود تا برای مزیت پیشرو یک رقیب خارجی جبران کند. با این حال، بریتانیا *اولین* پیشرو بود، و این واقعیت که آنچه در لنکاوی اتفاق افتاد در لنکاوی و نه در گوانگدونگ روی داد، دقیقاً همان چیزی است که کتابهایی از این دست باید توضیح دهند.
عادت بکرت به کم اهمیت جلوه دادن فناوری به برخی ادعاهایی منجر میشود که در نگاه اول شکبرانگیز هستند. چگونه در قرن نوزدهم شاهد افزایش تقریباً سه برابری تعداد کارگاههای ساعتسازی در جنگل سیاه بودیم؟ به گفته بکرت، «چنین شدتیابی تولیدی» «بدون تغییرات فنی یا سازمانی قابل توجه» به وجود آمد. این امر برای تولیدکننده آلمانی ارهارد یونگهانس، که شرکت ساعتسازی همنام خود را در سال ۱۸۶۱ در شهر زادگاهش شرامبرگ تأسیس کرد، غافلگیرکننده بود. با کمک برادرش، که مدتی در کارگاههای مدرن آمریکایی کار کرده بود، او شروع به استفاده از روشهای جدید پردازش دقیق و ابزار طراحی برای تولید قطعات قابل تعویض کرد. این شرکت به تدریج به تولید ساعتهای زنگدار و ساعتهای جیبی گسترش یافت و تا آغاز قرن بعد به بزرگترین تولیدکننده ساعت در جهان تبدیل شد.
اما بکرت نمیخواهد بپذیرد که داستان ساعتسازی ارتباط چندانی با استانداردسازی داشته است، ظاهراً به این دلیل که او میخواهد این پدیده را برای «عصر جدید، و هنوز ناشناخته» «سرمایهداری رادیکالی بازسازیشده» در قرن بیستم اختصاص دهد. از نظر او، نسخهای از سرمایهداری که در آن ائتلافی از بخش خصوصی و قدرت دولتی از منافع غولهای خود محافظت میکرد، جایگزین رژیمی شد که برای اولین بار، *واقعاً* از منافع غولهای خود محافظت میکرد. تفاوت اساسی، صعود طبقه اداری بود، که او آن را «مهمترین نقطه عطف در تاریخ جهانی سرمایهداری» میداند.
بار دیگر، این تصور که سرمایهداری بقای خود را مدیون انعطافپذیریاش است – به آنچه سلینا مایر، سیاستمدار چاپلوس در سریال تلویزیونی «ویپ»، با شعار انتخاباتی «پیوستگی با تغییر» تبلیغ میکرد – به یک بازی شانسی تبدیل میشود. بکرت ادعا میکند که کارآفرینان سرمایهداری صنعتی «درک بسیار کمی از ساختارهای هزینه و سود کسبوکارهای خود داشتند.» آنها نیازی به تمرکز بر چنین اعدادی نداشتند، زیرا بهرهوری «هنوز یک ملاحظه مهم نبود.» این امر باید منتظر نمونه جدیدی از ناظران محاسباتی باشد که توسط «سرمایهداری بازسازیشده» احضره شدهاند و ناگهان «با آمار جدید و فانتزی خود توانمند شدهاند.» در واقع، شرکتهای بزرگ در اوایل قرن نوزدهم سوابق دقیقی از قیمتهای ورودی، نرخهای ضایعات و نرخهای خروجی را نگهداری میکردند. فرهنگ اندازهگیری صنعتی و کارایی که در رمانهای چارلز دیکنز از دهههای ۱۸۴۰ و ۱۸۵۰ میبینید، فقط چیزی نبود که نویسنده در خواب دیده باشد.
بکرت با دولت به همان شیوه شماتیک و سست برخورد میکند. در کتاب او، دولت یا شیطانی است یا منفعل، همدست است یا سازگار. شرکت استاندارد اویل جان دی. راکفلر به عنوان «نمونهای به خصوص رادیکال» از ادغام سرمایه ذکر شده است؛ به طرز معناداری، بکرت به این نکته اشاره نمیکند که این شرکت توسط جنبش قدرتمند ضد انحصار شکسته شد. دید محدود او نسبت به بازارها و دولتها، فضای کمی برای تعامل پیچیدهتر و گاه متخاصم بین آنها باقی میگذارد.
همان قرنی که شاهد انحلال استاندارد اویل بود، ظهور نهادهای نظارتی مدرن و بعدها، آزمایشهای مدیریت شده دولتی در رشد را نیز به خود دید که بکرت به نتایج آنها به ندرت اشاره میکند. بکرت خاطرنشان میکند که در سال ۱۹۹۰، تقریباً سی و هشت درصد از جمعیت جهان با کمتر از حدود دو دلار در روز زندگی میکردند؛ در سال ۲۰۲۲، تنها نه درصد چنین بودند. شاید کسی فکر میکرد که مدیریت اقتصاد ترکیبی چین، که تقریباً هشتصد میلیون نفر را از زندگی سخت و معیشتی نجات داد، ربطی به این موضوع داشت. بکرت با عجله به ما اطمینان میدهد که این پیشرفت عمدتاً نتیجه «اقدامات ضد فقر» این کشور بوده است.
بکرت هشدار میدهد که هر تلاشی برای تقلیل سرمایهداری به یک جوهر ثابت، چیز زیادی را توضیح نخواهد داد. اما گسترش این مفهوم به خود پویایی – توصیف سرمایهداری، همانطور که او انجام میدهد، به عنوان یک رویداد سمی معلق در هوا، بیشکل و در حال گسترش – به معنای توضیح هیچ چیز نیست. نتیجه کاری است که در عین بیکرانگی در دامنه، به طرز کسالتباری بیاثر است. برای بکرت، سرمایهداری قلمروی مصنوعی است که توسط اجبار تشکیل شده، جایی که استقلال تنها به «فناوریهای کهن و دانش کهن» تعلق دارد. با وجود تمام صحبتهایش از پیچیدگی، «تاریخ کنشگر-محور» او تنها دو نوع کنشگر را مجاز میداند: کسانی که از منطق انباشت پیروی میکنند و کسانی که آن را رد میکنند. کار کودکان در کارخانه منچستر شیطانی است؛ کار کودکان در مزرعه معیشتی کمک به کارهای خانه است. خارج از سرمایهداری، تنها «مقاومت» وجود دارد، اصطلاحی که او با ظرافت یک هشتگ از آن استفاده میکند. او به سختی بین مقاومت یک ارباب فئودال در برابر رقبای بازرگان و مقاومت یک جامعه بومی در برابر بردهداری در مزرعه تمایز قائل میشود. هنگامی که سرمایهگذاران فرانسوی سعی کردند در سنگال مزارع ایجاد کنند، بزرگان بومی کار دستمزدی را به عنوان تهدیدی برای سیستم بندگی ارثی خود رد کردند؛ چند صفحه بعد، این رویداد جزو لحظاتی است که بکرت آن را نشاندهنده چگونگی «کنترل مردم در حومه شهر بر زندگی اقتصادی و اغلب سیاسی خود» ستایش میکند.
این ابهام از یک مشکل مفهومی عمیقتر ناشی میشود. بکرت مینویسد: «سرمایهداری منطقهای دیگر را در بازتولید خود (مانند سازماندهی عمیقاً جنسیتی زندگی اقتصادی) ادغام میکند، از آنها تغذیه میکند و گاهی حتی آنها را تقویت میکند.» «سرمایهداری بر فضاهای غیرانباشتی تکیه دارد و پیوسته آنها را تولید میکند.» این ادعا به نظر میرسد برای مقابله با رد کردن طراحی شده است. تا زمانی که سرمایهداری هم از روابط غیرسرمایهداری بهره میبرد و هم آنها را ایجاد میکند، تمایز بین اشکال سرمایهداری و غیرسرمایهداری زندگی از بین میرود؛ هر فضای غیرانباشتی صرفاً فضایی برای رشد بیشتر سرمایهداری است. و اگر سرمایهداری بر انباشت *و* عدم انباشت، ثبات *و* بحران، رشد میکند، این گمان تقویت میشود که داستانی بدون موضوع به ما فروخته شده است.
به نظر میرسد بکرت از این مشکل ناآگاه نیست، که شاید تصمیم او برای شروع با شخصیت درسی پیوریتنهای معتقد را توضیح دهد. این همان قلمرو آشنای «اخلاق پروتستان و «روح» سرمایهداری» ماکس وبر است که پس از ورود ورنر سومبارت به سرمایهداری مدرن نوشته شده است. سومبارت سرمایهداری را نه تنها یک شیوه تولید بلکه یک روحیه غالب معنوی میدانست. او به یک غریزه ذاتی برای کسب و کار، یا *Erwerbstrieb*، اشاره کرد که آن را در شور و شوق کارآفرینی دیاسپورای یهودیان منعکس میدید – که باعث شکایت وبر شد که سومبارت متغیر تاریخی را با استناد به یک ثابت انسانی توضیح میدهد.
وبر به جای آن، جامعه کالونیست را به عنوان یک مطالعه موردی برای چگونگی درونی شدن و گسترش «منطق انباشت» مورد بررسی قرار داد. (مورخ یوری اسلکین به خشکمزاجی اشاره کرد که پروتستانهای وبر «راهی بیمزاح و باوقار برای یهودی بودن» کشف کردند.) کالونیستها، که زمانی تعقیب سود را محکوم میکردند، سرانجام یک شغل را به عنوان بازیگران منطقی که توسط خودخواهی صرفهجویانه هدایت میشوند، پذیرفتند. ایمان آنها به تقدیر، آنها را در وضعیت ترس وجودی مزمن قرار داده بود؛ اگرچه سرنوشت فرد ثابت بود، موفقیت دنیوی میتوانست به عنوان نشانهای از لطف الهی تلقی شود. رابرت کین، تا زمان مرگش، گامهای اولیه را در این مسیر برداشته بود.
در سال ۱۹۱۱، سومبارت با موردی حتی قاطعتر برای جبرگرایی قومی بازگشت. او اکنون یهودیان را عامل طبیعی انباشت سرمایهداری میدانست. در حالی که کشاورزان ساکن تنها آنچه خانوادهشان نیاز داشت را میکاشتند، عبرانیان باستان – چوپانان کوچنشین که باید گلههایشان را میشمردند – دارای سیستمی ارزشی وارونه بودند که طمع را به سطح یک اصل ارتقا میداد. همانطور که او بیان کرد، «فقط در شغل چوپانی بود که این دیدگاه غالب شد که در فعالیتهای اقتصادی، کمیت انتزاعی کالاها مهم است، نه اینکه آیا آنها برای استفاده مناسب یا کافی هستند.»
بکرت، که در سایر موارد تمایلی به تمجید فراوان از نظریهپردازان کانونی اروپایی ندارد، درباره بینش و پیشبینی سومبارت سخنان unusually تقدیرآمیزی دارد. در پاراگرافی درباره بوروکراسی «فراگیر» دولت فناورانه، بکرت با دقت خاطرنشان میکند که ماشینآلات آیبیام به آلمان در تبعید یهودیانش کمک کرد، اما در شش باری که بکرت با تأیید از سومبارت نقل قول میکند، هرگز به این موضوع اشاره نمیشود که او به نازیها پیوست. اما «سرمایهداری: تاریخ جهانی» عملاً بازسازی سیارهای کار عظیم خود سومبارت است، با «غریزه کسب» که به نوعی روح، یک حس فراگیر مسئول همه چیز، و بنابراین مسئول هیچ چیز، بازتعریف شده است. تقابل اساسی بکرت، بین کسانی که به آنچه دارند راضی هستند و کسانی که راضی نیستند، از زمان و تاریخ رها شده و در خلأ متافیزیکی جای میگیرد. او میتواند روی خواننده حساب کند که آن را پر کند. ؟