«در ایالات متحده در این زمان،» لاینل تریلینگ، منتقد ادبی، در سال 1950 نوشت، «لیبرالیسم نه تنها سنت فکری مسلط، بلکه تنها سنت فکری است.» تریلینگ افزود که محافظهکاران و مرتجعین ایدهای ندارند، بلکه فقط انگیزه دارند—«اشارات ذهنی تحریکپذیری که در پی شباهت به ایدهها هستند.» اگرچه این نکته در اواسط قرن بیستم در آمریکا ممکن بود درست باشد—ریچارد ام. ویور، نویسنده مرتجع، دو سال قبل از کتاب تخیل لیبرال تریلینگ، کتاب ایدهها پیامد دارند را منتشر کرده بود—امروزه این ادعا آشکارا غلط است. برای بیش از یک دهه اخیر، انرژی فکری در سیاست آمریکا در جناح راست بوده است.
در کتاب ذهنهای خشمگین: شکلگیری راست جدید مگا، لورا ک. فیلد، نظریهسیاسی، ایدههایی را که حول دونالد ترامپ شکل گرفتهاند، در چندین مکتب فکری سازماندهی میکند. در مؤسسه کلرمونت در کالیفرنیا، شاگردان لئو اشتراوس، استاد فکری چندین نسل از محافظهکاران، فلسفه افلاطونی، تعالیم کتاب مقدس و احترامی عمیق به تأسیس آمریکا را با سیاستی از مطلقگرایی اخلاقی و مذهبی ترکیب میکنند. متفکران کاتولیک پسا-لیبرال، مانند پاتریک دنین از نوتردام و آدرین ورمیول از هاروارد، بر این باورند که لیبرالیسم عصر روشنگری به فروپاشی تمدنی منجر شده است و تنها احیای جامعه محبوب تحت حکمرانی مسیحی میتواند غرب را نجات دهد. محافظهکاران ملیگرا، از جمله تعدادی از سیاستمداران جمهوریخواه، دستور کار سیاسی خود—ضد مهاجرت، حمایتگرا، انزواگرا، سنتگرای اجتماعی—را بر هویتی آمریکایی بنا میکنند که با میراث قومی و مذهبی تعریف میشود، نه ارزشهای دموکراتیک. در سیلیکون ولی، تکنو-پادشاهخواهان مانند پیتر تیل و کورتیس یاروین خود دموکراسی را محکوم میکنند و رویای یک طبقه حاکم از کارآفرینان را در سر میپرورانند. و در گوشههای تاریک اینترنت، سلبریتیها و اینفلوئنسرهای رسانهای با نامهایی چون «منحرف عصر برنز» و «ناسیونالیست تخممرغ خام» مردانگی را جشن میگیرند و آشکارا از زنستیزی و تعصب حمایت میکنند.
این گرایشها با تأکیدات و وسواسهای گوناگونی همراه هستند، اما تفاوتها کمتر از پروژه مشترک اهمیت دارند. ایدئولوگهای مگا که به نخبگان حاکم جدید آمریکا هر ادعایی برای داشتن جهانبینی میدهند، باید به عنوان فرزندان یک نسب مشترک درک شوند، نه چندان متفاوت از لاوستونیتها، تروتسکیستها و شختمانیتهای کمونیسم دهههای 1930 و 1940. آنها بیشتر مرتجع هستند تا محافظهکار، و نسب سیاسیشان در زیرزمین راست آمریکا—استروم تورموند، جوزف مککارتی، پاتریک بوکانان—قرار دارد، نه در لیبرتارینهای آیندهنگر ریگانی که چهار دهه بر حزب جمهوریخواه مسلط بودند. فیلسوفان مورد علاقه آنها لاک و میل نیستند، بلکه افلاطون، آکویناس، یا حتی کارل اشمیت، نظریهپرداز نازی اقتدارگرایی هستند. آنها معتقدند که عدالت و زندگی خوب تنها در منابع سنتی ایمان و دانش یافت میشود. آنها از لیبرالیسم و پلورالیسم بیزارند، که به اعتقادشان، با پذیرش ایدئولوژیهای دروغین و گروههای مضر، تار و پود اخلاقی و معنوی آمریکا را فرسوده کردهاند. قهرمان مدرن آنها ویکتور اوربان است.
تجربه آمریکایی در دموکراسی برابرخواهانه و چندقومیتی، این روشنفکران را با اضطراب، اگر نگوییم نفرت، پر میکند. همانطور که فیلد اشاره میکند، آنها اغلب خصومت آشکاری را نسبت به زنان، اقلیتهای جنسی، «مارکسیستهای بیدار» چپ و نخبگان فرهنگی «طبقه مدیریتی بیروح» ابراز میکنند. ورمیول از «خیر مشترک» مینویسد و آر. آر. رینو، سردبیر نشریه مسیحی First Things، از «بازگشت عشق» صحبت میکند، اما لحن و گفتار روشنفکران مگا به شدت منفی است. بدون دشمنان، آنها شور و تمرکز خود را از دست میدهند. آرمانشهر آنها آنقدر در آسمانها یا اعماق گذشته قرار دارد که کل پروژه همیشه به دلیل فقدان پایههای محکم در آستانه فروپاشی به نظر میرسد. فیلد مینویسد: «این جنبش، از بسیاری جهات، از شرافت عادی و عقل سلیم که مشخصه آمریکای ایدهآلگرا است—و از واقعیت کثرتگرای کشور به شکلی که امروز وجود دارد—جدا شده است.»
پیشینه نویسنده او را کاملاً در موقعیتی قرار میدهد تا این طبقهبندی زنده و ویرانگر از ایدئولوگهای مگا و نقد آنها را ارائه دهد. او در ابتدا در حوزه علمی اشتراوسی آموزش دیده بود—برداشتی از اندیشه سیاسی کلاسیک که چرخش مدرن از منابع اقتدار اخلاقی به سمت لیبرالیسم و، از دید اشتراوس، نیهیلیسم را نقد میکند. رویکرد او تأثیر عمیقی بر روشنفکران برجسته محافظهکار آمریکایی نیم قرن گذشته، از جمله آلن بلوم و هری جافا، پدرخوانده مؤسسه کلرمونت، داشته است. نزدیک به یک دهه در این محافل دانشگاهی، فیلد را به راهنمای آگاهی در مورد موضوعی که آن را جدی میگیرد، تبدیل میکند. او همچنین یک زن کانادایی است، هویتی دوگانه که او را در فاصله تردیدی از دنیای هرچه افراطیتر راست آمریکا قرار میدهد.
خروج او، همانطور که خودش تعریف میکند، در سال 2010 آغاز شد، زمانی که او دانشجوی سال پنجم کارشناسی ارشد بود، در یک ضیافت مجلل در دانشگاه ویرجینیا که در کنار یکی از اعضای مهم کارکنان سازمان میزبان نشسته بود. آن شخص ملاقاتش با بانوی اول میشل اوباما را چنین توصیف کرد: «خیلی قد بلند، خیلی تاثیرگذار. واقعاً دلم میخواهد با او رابطه جنسی داشته باشم.» فیلد برای رفتن به دستشویی از میز عذرخواهی کرد. در آینه خیره شد و با خود فکر کرد: «من اینجا چه کار میکنم؟»
او کاملاً فرار نکرد. در سالهای پس از آن به عنوان نوعی جاسوس باقی ماند و در کنفرانسهایی شرکت میکرد که سخنرانان به نوبت لیبرالیسم، سکولاریسم، فمینیسم و خود مدرنیته را محکوم میکردند—تا اینکه در سال 2024، او به یک پرسونا نون گراتا تبدیل شد. در آن زمان اتفاقی برای ذهنهای هوشیار و پرهیزگار راست جدید افتاده بود. آن اتفاق ترامپ بود.
با انتخاب او در سال 2016، روشنفکران ضدلیبرال یک شرط فاوستی بستند که این توسعهدهنده املاک خشن و ستاره تلویزیون واقعیتگرا وسیلهای برای تحقق خیر، زیبایی و حقیقت خواهد بود. فیلد مینویسد: «ترامپ مرد قدرتمندی بود که برای رام کردن لیبرالیسم آورده شد.» اما با پیوستن به مگا، آنها کمتر بر رژیم جدید تأثیر گذاشتند تا اینکه ترامپ آنها را فاسد کرد. فیلد نشان میدهد، برای مثال، چگونه مؤسسه کلرمونت به لانهای از توطئهگراها و منکران نتایج انتخابات تبدیل شد، با یکی از اشتراوسیهای خودشان—جان ایستمن، متخصص حقوق اساسی—که توجیه حقوقی نادرستی برای لغو انتخابات ریاستجمهوری 2020 به ترامپ ارائه داد. یا دنین را در نظر بگیرید، یک ذهن فلسفی جدی که کتاب بسیار تأثیرگذار 2018 او، چرا لیبرالیسم شکست خورد، نوعی 95 رساله بود که بر درِ روشنگری کوبیده شد. فیلد مینویسد: «در حالی که در سال 2012، دنین علاوه بر تحقیر و شک و تردید، کمی حساسیت به جذابیتهای زندگی مدرن شهری نخبگان نشان میداد، ده سال بعد او نخبگان آمریکایی را 'یکی از بدترین انواع تولید شده در تاریخ' مینامید، به 'جایگزینی' آنها فرا میخواند و از 'تغییر رژیم' حمایت میکرد.»
براندازی نظام بسیار هیجانانگیزتر از دفاع از آن است. بسیاری از کسانی که با ایدههایی برای سرنگونی وضعیت موجود سروکار دارند، جذب قدرت میشوند و ضعف خاصی در برابر افراطگرایی دارند. اینکه افرادی مانند استیو بنن، مایکل آنتون، استفان میلر و تاکر کارلسون توسط اعتقاد، فرصتطلبی، کینهتوزی شخصی یا ترکیبی از این انگیزهها هدایت میشوند، هرگز آسان نیست. آنچه روشن است این است که ایدئولوگهای مگا—از جمله تازهترین جذبشده به راست ضدلیبرال، جی. دی. ونس—وارد یک مارپیچ نزولی از زبان و تفکر هرچه رکیکتر شدهاند، که معمولاً با رگههایی از تعصب و بیگانهستیزی، و گاهی زشتی آشکار همراه است، گویی برای اثبات اعتبار خود. آنها سنت را برای رادیکالیسم، دانشپژوهی دقیق را برای گفتمان مبتذل، عقل را برای غیرمنطقی، حقایق جهانی را برای هویتهای محدود، و فلسفه را برای حزبگرایی رها کردهاند.
تعداد کمی از چهرههای گمنام—من با نام جولیوس کرین آشنا نبودم—به عقب کشیده و از حوزه مغناطیسی اطراف ترامپ دور شدند. برخی دیگر، مانند راد دریر، اخیراً شروع به ابراز نگرانی در مورد مسیر نفرتانگیز راست آمریکا کردهاند. اما با خواندن فیلد، میتوان چیزی شبیه به موج کنونی یهودیستیزی مگا را از مسیری طولانی پیشبینی کرد. انحطاط اخلاقی و فکری ذاتی پروژهای سیاسی است که قصد دارد دموکراسی لیبرال را تضعیف کند، برابریخواهی فراگیر آمریکای مدرن را رد کند، دشمنانی برای اهریمنسازی بیابد و رهبری را قهرمانسازی کند که شرافت عمومی را لکهدار میکند. چنین جنبشی ممکن است با افلاطون آغاز شود، اما ناگزیر به نیک فوئنتس ختم خواهد شد.
راست مگا خلأیی را پر کرده است که با نارضایتی عمومی از جهانیسازی، اقتصاد نئولیبرال، مهاجرت گسترده، فساد سیاسی، قدرت فناوری و خود دموکراسی ایجاد شده است. سؤالی که فیلد به آن اشاره میکند اما هرگز به عمق آن نمیپردازد این است که چرا ذهنهای لیبرال پاسخی به همین اندازه قدرتمند ارائه نکردهاند. کلیشه فرانسوی که چپ فکر میکند در حالی که راست حکومت میکند، در آمریکای قرن بیست و یکم تقریباً برعکس شده است. مدافعان دموکراسی لیبرال، با ارتکاب همان اشتباه تریلینگ، به سختی میتوانند چارچوب دیگری برای سازماندهی زندگی مدرن تصور کنند. فیلد مینویسد: «لیبرالها (و افراد نهادگرا نیز) در درک دیدگاهها و جهانبینیهایی که تفاوت قابل توجهی با آنها دارند و بسیار عجیب و افراطی به نظر میرسند، مشکل دارند.»
در علوم انسانی، جایی که باید عمیقترین پرسشها درباره سیاست و زندگی مطرح شوند، بسیاری از دانشگاهیان آنقدر در یک ایدئولوژی هویتمحور و منجمد شده با پاسخهای آمادهاش گیر کردهاند که از کاوش در استدلالهای اخلاقی بنیادین دست برداشته و تدریس کتابهایی را که این استدلالها را در خود دارند متوقف کردهاند. در دین، ترقیخواهان برای پذیرش مسائل اعتقادی به عنوان نگرانیهای مشروع در زندگی مدنی مشکل دارند. در سیاست، آنها درباره ایدههای سیاستی مانند «دستور کار فراوانی» و اصلاحات قانون اساسی بدون رویارویی با ناخوشی عمیقتر غرب مدرن بحث میکنند. برای اکثر پیروانش، لیبرالیسم به معنای آزادی بیان، روند عادلانه، حاکمیت قانون، تفکیک قوا و پژوهش مبتنی بر شواهد است. اما اینها به جستجو برای معنا و کرامت که تمدن ما را درگیر خود کرده، نمیپیوندند.
لیبرالها در موقعیت ضروری اما غیرقابل دفاعی قرار دارند که باید از دموکراسی در برابر حمله راستگرایان در عصر نارضایتی گسترده دفاع کنند. آنها به نظریهپردازان و تأثیرگذاران خود، به مؤسسات و بیانیههای خود نیاز دارند تا وظیفه تاریخی نه تنها معکوس کردن خودویرانگری آمریکا را بر عهده بگیرند، بلکه به نسل بعدی نشان دهند که چرا دموکراسی لیبرال بهترین شانس را برای یک زندگی خوب ارائه میدهد.