تصویرسازی اثر راب و رابین
تصویرسازی اثر راب و رابین

فرهنگ را دوباره عجیب کنیم

پس از گذشت بیست و پنج سال از قرن بیست و یکم، فرهنگ به طور محسوسی با آنچه در هزاره قبل بود، متفاوت است. زندگی روزمره هرگز این همه محتوا نداشته است—جریان بی‌پایانی از کلمات، ایده‌ها، بازی‌ها، آهنگ‌ها، ویدئوها، میم‌ها، اظهارات شگفت‌انگیز، فروپاشی‌های سلبریتی‌ها، ترفندهای زندگی، و حیوانات بسیار با استعداد. با این حال، مخاطبان می‌توانند آنچه را که گم شده است، حس کنند. با تمام انرژی‌ای که جامعه امروزه در فرهنگ سرمایه‌گذاری می‌کند، کمتر چیزی پدید آمده است که احساس تازگی داشته باشد، و قطعاً هیچ چیز به اندازه کافی انقلابی نبوده است که بتواند گذشته را به درستی منسوخ کند.

برخی از مفسران استدلال کرده‌اند که پیشرفت فرهنگی در بن‌بست قرار گرفته است. اولیویه روی، دانشمند علوم سیاسی فرانسوی، در کتاب خود با عنوان «بحران فرهنگ» که در سال ۲۰۲۴ به انگلیسی منتشر شد، ادعا می‌کند که قانون (کانن) کنار گذاشته شده، خرده‌فرهنگ‌ها به گروه‌های هویتی سطحی تقلیل یافته‌اند و بازار همه چیز را بلعیده است. این تشخیص به عنوان یک برآورد کامل، بیش از حد بدبینانه به نظر می‌رسد. فرهنگ، در گسترده‌ترین تعریف خود، همیشه وجود دارد و خرده‌فرهنگ‌ها نیز باقی مانده‌اند – فقط اکنون تعداد کمتری از آنها آشکار هستند و نفوذ کمتری دارند. قانون نمرده است؛ بلکه مشکل این است که سایه‌ای بسیار بلند بر زمان حال افکنده است. کورت کوبین دوست داشت که موسیقی‌دانان و شنوندگان نسل بعد، بُت‌های خود، از جمله او را، نابود کنند. اما در عوض، آنها صورت او را بر تی‌شرت‌های خود می‌پوشند.

با این حال، احترام پایدار به کوبین و دیگر هنرمندان بزرگ قرن بیستم، نشان‌دهنده احترامی عمیق و جمعی به عوامل تغییرات فرهنگی ریشه‌ای است. آنچه اکنون گم شده است، ارج نهادن به ذهنیت هنری است که تخیل لازم برای رد کیچ—هنری که با فرمول‌های کهنه، احساسات کلیشه‌ای، و درک فوری سروکار دارد—و پیگیری کاری که امکانات ادراک انسانی را گسترش می‌دهد، در خود دارد. انجام این کار مستلزم آن است که حداقل برخی از خالقان در اکوسیستم فرهنگی به دنبال پیچیدگی، ابهام، و تجربه فرمال باشند—ویژگی‌هایی که به شاهکارهایی قدرت می‌بخشند که هر ساله میلیون‌ها نفر را به موزه‌ها می‌کشانند.

اولین گام در وارونه کردن رکود فرهنگی، پذیرش این واقعیت است که نوآوری هنری یک خیر اجتماعی محسوب می‌شود. و مانند بسیاری از خیرهای اجتماعی دیگر، لزوماً تولید آن توسط بازار در اولویت قرار نخواهد گرفت. ما—هم خالقان و هم مخاطبان—باید برای تشویق اشکال جدید و جسورانه فرهنگ تلاش کنیم. حتی شکست‌ها و گام‌های نیمه‌کاره نیز جالب‌تر از محصولات بیش از حد بازارپسند خواهند باشند.

بازگرداندن نوآوری فرهنگی نیازی به برهم زدن صنایع کنونی ندارد—فقط به یک پیشگام کوچک نیاز دارد تا مسیر خود را تغییر دهد. در طول تاریخ، گروه‌های متعهد، مانند هنرمندان آوانگارد اوایل قرن بیستم و خرده‌فرهنگ‌های شهری اواخر قرن بیستم، بدون وعده پاداش مالی فوری به دنبال نوآوری بوده‌اند. ایجاد جوامع بیشتر از این دست و حمایت از آنها حیاتی است.

شاید راه اصلی انجام این کار، بازگرداندن انگیزه‌های جمعی معنادار و غیر اقتصادی برای خلق هنر باشد. برای بیش از یک قرن، خلاق‌ترین افراد جهان نسبت به «هنجارهای اجتماعی» بدبین بوده‌اند. هنجارها، در هر صورت، اساس احترام طبقه متوسط بودند—همان چیزی که نبوغ را خفه می‌کرد—و تا اواسط قرن بیستم، «باحال بودن» به معنای رد کردن سنت‌های کهنه بود. در نهایت، تعداد زیادی از شرکت‌های چندملیتی موافقت کردند: آداب و رسوم، نزاکت‌ها و تابوها صرفاً موانعی بر سر راه گسترش بازار بودند.

نتیجه دنیایی بود که در آن تنها پول «حس جهانی از ارزش» را فراهم می‌کرد. به نوبه خود، فرسایش هنجارها ما را در برابر فرصت‌طلبانی بی‌پروا که یاد گرفتند چگونه سیستم را هک کنند، بی‌دفاع گذاشت. رسانه‌ها هر خشم و اعتراض را با جدیت تقویت کردند و هنجار شکنان، مانند کانیه وست (که اکنون با نام «یه» شناخته می‌شود) و دونالد ترامپ، تنها با حجم بالای محتوای خود به عنوان رهبران فرهنگی ما ظهور کردند.

اما هنجارهای اجتماعی ابزاری قدرتمند برای تضمین این موضوع هستند که منافع شخصی، خیر جمعی را از بین نبرد. به تابوی «فروش خود» در اواخر قرن بیستم فکر کنید، هنجاری که هنرمندان جوان را از دنبال کردن ثروت در حین پیگیری هنرشان باز می‌داشت. از آنجا که آزمایش‌ها به ندرت در کوتاه‌مدت نتیجه مالی داشتند، پاداش‌های اجتماعی—جایگاه، احترام، تحسین—برای حفظ هنرمندان در مسیر نوآوری حیاتی شد.

منتقدان نقش مهمی در این فرآیند ایفا می‌کنند. اگرچه منتقدان دهه‌هاست که درباره فرهنگ عامه می‌نویسند، اما به طور سنتی از پلتفرم‌های خود برای برجسته کردن کارهای جسورانه و نوآورانه استفاده می‌کردند. این نقدهای مثبت به هنرمندان اعتبار می‌بخشید و به مخاطبان کمک می‌کرد تا به علاقه خود به آثار «کالتی» افتخار کنند. دیوید لینچ، کارگردان مشهور، به دلیل حمایت منتقدان و هواداران خاص (کالت) به یک اسطوره تبدیل شد، نه به دلیل پاداش‌های بازار.

اما این مسیری نبود که نقد در قرن ۲۱ میلادی در پیش گرفت. مجموعه‌ای از منتقدان نوظهور نگران بودند که فرهنگ پیچیده و تجربی ذاتاً نخبه‌گرایانه است و توسط تحصیل‌کرده‌ها برای ایجاد احساس حقارت در دیگران به کار گرفته می‌شود. از این دیدگاه، نادیده گرفتن فرهنگ عامه فقط یک کبر و غرور نبود؛ بلکه حق مردم را برای لذت بردن از آهنگ‌های محبوبشان انکار می‌کرد. اما منتقدان با تمرکز بیش از حد بر آنچه که محبوب بود، شروع کردند به نوشتن درباره فرهنگ مانند ورزش، و بیشتر بر لیگ‌های اصلی تمرکز کردند.

فرهنگ اما ورزش نیست. لیگ‌های کوچک خرده‌فرهنگ‌های خاص و جوامع حاشیه‌ای همواره مهم‌ترین بستر‌های نوآوری بوده‌اند. مصرف‌کنندگان منفعل که نسبت به هنر والا بی‌تفاوت (یا حتی خصمانه) هستند، ممکن است فعالانه به دنبال آثار چالش‌برانگیز نباشند، اما غریزی از تکرار خسته می‌شوند. طول عمر هیپ‌هاپ از توانایی آن در پیروی از پیشروان جوانش نشأت می‌گیرد که منجر به زنجیره‌ای دهه‌ها طولانی از تکامل سبک‌شناختی شده است. وقتی منتقدان با تمرکز بیش از حد بر بازیگران بزرگ، این پویایی مرکزی را انکار می‌کنند، به ایجاد فضایی کمک می‌کنند که راکد به نظر می‌رسد، حتی اگر کارهای جالبی در جایی دیگر در حال رخ دادن باشد.

یک رویکرد انتقادی بسیار گسترده‌تر به معنای اندیشیدن به فرهنگ مانند یک نوع «تِروار» (ویژگی‌های منطقه کشت محصول) است. هنگامی که هنرمندان آینده‌نگر مورد تحسین قرار می‌گیرند، ایده‌های اصیل آنها در نهایت در لایه‌های دیگر اکوسیستم فرهنگی نفوذ می‌کند و تضمین می‌کند که حتی فرهنگ جریان اصلی نیز به جای بازیافت بی‌پایان گذشته خود، پر جنب و جوش و هیجان‌انگیز شود. همه برنده می‌شوند. منتقدان و کارشناسان سلیقه نقش اساسی در این کار دارند، اما همانطور که نظریه‌پرداز فقید فرهنگ، مارک فیشر، نوشت، باید بدبینی را کنار بگذارند و دوباره باور کنند که مخاطبان قادر به درگیر شدن «با محصولات فرهنگی پیچیده و از نظر فکری چالش‌برانگیز» هستند.

هنرمندان نیز باید کارهای خود را فراتر از پیگیری فردی شهرت و سود بازنگری کنند. هر جنبش فرهنگی ماندگار—هیپ هاپ، راک، پانک، استریت ویر—به عنوان یک جامعه درونی و به‌هم‌پیوسته از همتایان همفکر آغاز شد که از نارضایتی نسبت به عرف و تمایل عمیق به خلق چیزی جدید شکل گرفت. از لحاظ تاریخی، این خرده‌فرهنگ‌ها در فضاهای واقعی—باشگاه‌ها، پارک‌های اسکیت، بارهای غواصی، مکان‌های خودساخته (DIY)—وجود داشتند، جایی که ایده‌ها به طور ارگانیک تکامل می‌یافتند.

امروزه، چنین خرده‌فرهنگ‌هایی عمدتاً به فضای آنلاین مهاجرت کرده‌اند. اگرچه فضاهای دیجیتال به مردم اجازه می‌دهند تا جایگاه‌های خود را راحت‌تر پیدا کنند، اما حضور همه‌جانبه فرهنگ عامه به این معنی است که برخی از پرانرژی‌ترین خرده‌فرهنگ‌ها اکنون جوامع هواداری هستند که به سرگرمی‌های موجود در بازار انبوه اختصاص دارند – یا ترول‌های نیهیلیستی که نوآوری‌هایشان بعید است هرگز الهام‌بخش هنرمندان ارزشمندی شود. با این حال، خرده‌فرهنگ‌هایی که در مدل قدیمی عمل می‌کنند—مانند درگ کوئین‌ها، «چیکاگو دریل» و «آتلانتا تراپ»—فرهنگ را به طور کلی عمیقاً تغییر داده‌اند. مصرف‌کنندگان جریان اصلی همچنان به انرژی نوآوری خرده‌فرهنگی مشتاقند و از دیدن ایده‌های زیرزمینی ترکیب شده با سبک‌های تجاری لذت می‌برند. اما منابع موجود برای الهام‌گیری تقریباً تمام شده‌اند، و احیای فرهنگ نیازمند نسل جدیدی از افراد خارج از جریان اصلی است که مایل به ایجاد جنبش‌های خود از صفر باشند.

متأسفانه، اکوسیستم رسانه‌ای کنونی این امر را دلسرد می‌کند. پلتفرم‌های اصلی اینترنتی خالقان را تشویق می‌کنند تا به جای پرورش جوامع کوچک‌تر و خودپایدار، به دنبال وایرال شدن باشند. برندهای جهانی قراردادهای پرسودی را به هنرمندان نوظهور و میکرو-اینفلوئنسرها پیشنهاد می‌دهند و این ایده را تقویت می‌کنند که «به دست آوردن پول» هدف نهایی است. همانطور که جری سالتز، منتقد هنری، مشاهده کرده است: «تقریباً غیرممکن است که صحنه‌های زیرزمینی شکننده رشد کنند، پرورش یابند و ریشه بدوانند، به خصوص وقتی ما با سرعت نور حرکت می‌کنیم.» آیس اسپایس (Ice Spice)، که از صحنه دریل برخاست، برای گرفتن پول از دانکین با مقاومت کمی روبرو شد. در عصری که ما به عنوان برندهای شخصی زندگی می‌کنیم، هر تصمیمی برای افزایش ارزش سهام خودمان گرفته می‌شود.

خلق هنر با معنای ماندگار مستلزم مقاومت در برابر کشش قرار گرفتن فوری در معرض دید و خریدهای زودهنگام است. ما باید در مورد راه‌های تشویق هنرمندان به محو شدن در دنیاهای خود برای مدتی فکر کنیم، تا ایده‌ها را دور از نفوذ و همگون‌سازی شرکت‌ها توسعه دهند. همه نظم و ظرفیت این کار را نخواهند داشت، اما کسانی که این کار را می‌کنند یا می‌توانند، آینده را شکل خواهند داد. و حداقل کاری که منتقدان و هواداران می‌توانند انجام دهند این است که—در صورت توجیه—به آنها برای تلاش در جهت پیشبرد فرهنگ ارزش بگذارند، به جای نادیده گرفتن آنها به عنوان حاشیه‌ای، محکوم کردن آنها به عنوان متظاهر، یا بی‌اهمیت دانستن تعداد بازدیدهایشان. ۲۵ سال گذشته به ما آموخته است که اقتصاد و رسانه‌های معاصر، نوآوری خلاقانه را در اولویت قرار نخواهند داد. سؤال این است: آیا شما این کار را خواهید کرد؟


این مقاله از کتاب جدید دبلیو دیوید مارکس با عنوان «فضای خالی: تاریخ فرهنگی قرن بیست و یکم» اقتباس شده است.