هنگامی که هواپیماهای جنگنده اسرائیلی بر فراز آسمان تهران، اصفهان و سایر شهرهای بزرگ تسلط یافتند، شور و هیجان اولیه بسیاری از حامیان رژیم اسلامی ایران به سرعت فروکش کرد، زیرا نیروهای ایرانی تسلیم هرج و مرج ناشی از آن شدند. سوال اصلی که از درگیری ۱۲ روزه بین ایران و اسرائیل مطرح میشود این است که آیا بازی نهایی استراتژیک و دیرینه ایران به پایان خود رسیده است؟
پاسخ به این پرسش حیاتی مستلزم درک بازی نهایی استراتژیک ایران است که از زمان تأسیس دولت تئوکراتیک تا حد زیادی بدون تغییر باقی مانده است. تهران در طول تاریخ خود، بیهودگی درگیری نظامی مستقیم با غرب را به دلیل برتری نظامی آشکار غرب، به رسمیت شناخته و استراتژیستهای ایرانی را بر آن داشته تا راههای جایگزین مقاومت را دنبال کنند. هسته اصلی این بازی نهایی، حفظ رژیم است، که تهران آن را برای آرزوی بلندمدت خود مبنی بر تبدیل شدن به یک قدرت غالب در خاورمیانه ضروری میداند. تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی (IRGC)، که عملیات پنهانی گستردهای را انجام میدهد و از گروههای نیابتی تحت لوای همبستگی شیعی حمایت میکند، محور این استراتژی گستردهتر بقای رژیم است.
مسیرهایی که پس از ماه ژوئن پدید آمدند، برای ایران بسیار دشوارتر به نظر میرسند، زیرا جنگ موقعیت ایران را در دستیابی به بازی نهایی به سطح بیسابقهای تضعیف کرد. اما این تأثیرات نمیتوانند دلایل قانعکنندهای برای یک ناظر هوشیار باشند تا توانایی ایران در شکلدهی به بازی نهایی خود: بقا و تبدیل شدن به رهبر جهان اسلام را ناچیز بشمارد.
استفاده از تشیع در ترویج نفوذ تهران در آسیای جنوبی، یکی از راههای ظریف بازی نهایی ایران فراتر از خاورمیانه را آشکار میسازد، و این ارتباط، که توسط رژیم اسلامی طی سالیان متمادی در آسیای جنوبی مستحکم شده است، به نظر نمیرسد پس از جنگ ۱۲ روزه از بین رفته باشد. ماده ۱۵۴ قانون اساسی فعلی ایران تأکید میکند که ایران از مبارزات عادلانه مستضعفین در هر گوشه از جهان حمایت میکند، که نشان میدهد چه چیزی رژیم ایران را برای مشروعیت بخشیدن به نفوذ خود تحریک میکند. این نفوذ میتواند در مورد خاورمیانه توجیهپذیر باشد، جایی که ایران در پی تقویت نیروهای نیابتی شیعی خود مانند حزبالله و حوثیها، برای جلوگیری از نفوذ غرب و در عین حال حفظ برتری خود بود. با این حال، رویکرد ایران به آسیای جنوبی بسیار گریزپاتر است و فراتر از سیاست منطقهای آن گسترش مییابد. آسیای جنوبی پرجمعیتترین منطقه مسلمان جهان است که تقریباً ۵۸۶ میلیون نفر را پوشش میدهد، بنابراین به طور طبیعی به یک حوزه نفوذ کلیدی در جهان اسلام تبدیل میشود. نفوذ ایران بر آسیای جنوبی فراتر از هر ابزار قدرت نرم متعارف با اتخاذ یک مکانیسم هوشمندانه در استفاده از روابط خود با روحانیون سنتی شیعه و تشویق بسیاری از محافل شیعه، عمدتاً در شبه قاره هند، است.
موفقیتهای چشمگیر تهران در آسیای جنوبی از طریق بهرهگیری از نفوذ شیعی خود، زمانی آشکار شد که بسیاری از اعتراضات ضد اسرائیلی پس از حملات اسرائیل در غزه از شهرهای بزرگ هند سرچشمه گرفت. سیاستهای هموار اتخاذ شده توسط دولتهای متوالی هند نسبت به جامعه شیعه برای مقابله با احساسات سنتی ضد هندی حاکم در میان اهل سنت به دلیل این اقدامات به بنبست رسید، که مقامات هند را بر آن داشت تا سوگواران شیعه را تحت قانون UAPA تحت پیگرد قانونی قرار دهند. شعارهای ضد اسرائیلی توسط بسیاری از معترضان شیعه پس از کشته شدن رهبر حزبالله در سال ۲۰۲۴ سر داده شد، که نشاندهنده همبستگی جامعه شیعه هند بود.
فراتر از هند، نفوذ شیعی ایران به سریلانکا نیز گسترش یافته است، جایی که جمعیت مسلمان برای قرنها عمدتاً سنی باقی مانده است. قابل ذکر است که تهران روابط خود را با سریلانکا در طول جنگ داخلی این کشور تقویت کرد و این امر به آن امکان داد تا نفوذ فرهنگی را در جامعه مسلمانان این جزیره تثبیت کند. برخی تحلیلگران استدلال میکنند که ایران رویکردی مشابه با آنچه وهابیت با حمایت عربستان سعودی در سریلانکا در دهه ۱۹۸۰ استفاده میکرد، به ویژه از طریق تشکیل گروههای خاص با حمایت منابع مالی قابل توجه، اتخاذ کرده است. روحانیون شیعه که از والاچنای، شهری در سواحل شرقی سریلانکا، فعالیت میکنند، نفوذ قابل توجهی بر جامعه مسلمانان، به ویژه در بسیج اعتراضات شدید ضد غربی در سراسر جزیره، اعمال کردهاند. مرکز فرهنگی ایران در کلمبو به آرامی نقش پیشرو در سازماندهی تظاهرات ضد اسرائیلی ایفا کرده است و نفوذ آن به جنبش همبستگی با فلسطین در سریلانکا نیز گسترش یافته است. تأسیس شعبهای از دانشگاه المصطفی ایران در کلمبو، تلاش دیگری از سوی تهران برای تحکیم نفوذ خود در سریلانکا را نشان میدهد.
موارد سریلانکا و هند تنها نوک کوه یخ را نشان میدهند، زیرا نفوذ تهران در بنگلادش و پاکستان نیز به همان اندازه قدرتمند است. سوال اصلی که مطرح میشود این است که چگونه این ائتلافها، که توسط رژیم اسلامی فراتر از خاورمیانه ایجاد شدهاند، به تهران امکان میدهند تا بازی نهایی استراتژیک خود را پیش ببرد. پاسخ به این سوال مستلزم بازنگری دقیق استراتژی سردار قاسم سلیمانی است، که در تضمین بقای ایران در خاورمیانه نقش اساسی داشت. ائتلافهای ایجاد شده توسط رهبری نیروی قدس بسیار فراتر از خاورمیانه گسترش یافت، زیرا تیپ فاطمیون (شیعیان افغان) و تیپ زینبیون (شیعیان پاکستانی) جاهطلبیهای استراتژیک ایران در آسیای جنوبی را تجسم بخشیدند. اگرچه ایران مستقیماً در حملات به منافع هند دخیل نبود، اما نقش پنهان آن در هدف قرار دادن یک دیپلمات اسرائیلی در خاک هند آشکار بود. علاوه بر این، نگرانیهای امنیتی در مورد گردشگران اسرائیلی که سال گذشته از سریلانکا بازدید میکردند، نشان میداد که نیروهای نیابتی ایران میتوانند به راحتی اسرائیلیها را در خاک سریلانکا هدف قرار دهند، که نشاندهنده گستردگی فراگیر شبکههای ایران در آسیای جنوبی است.
نفوذ کلی ایران بر جوامع شیعه در سراسر آسیای جنوبی، لایه دیگری است که موقعیت جمهوری اسلامی را در جهان اسلام مستحکم میکند، که هنوز تحت تأثیر نتیجه جنگ ۱۲ روزه قرار نگرفته است. برعکس، احساسات ضد اسرائیلی یا شاید ضد غربی در میان مسلمانان در آسیای جنوبی بیشتر تقویت شده و راه را برای تهران هموار کرده است تا از این احساسات به نفع بازی نهایی خود بهرهبرداری کند.