ریتا گانتر مکگراث (@rgmcgrath) مدیر آکادمیک آموزش اجرایی در دانشکده کسبوکار کلمبیا و نویسنده کتاب «دیدن پیچ و خمها: چگونه نقاط عطف تجاری را قبل از وقوع تشخیص دهیم» است.
آیا ساعتهای قابل صورتحساب در شرف تبدیل شدن به یک چیز از گذشته است؟
به نظر میرسد این اتفاق اجتنابناپذیر باشد، حداقل برای وکلا و سایر شرکتهای خدمات حرفهای، زیرا با افزایش قابلیتهای هوش مصنوعی، منطق اساسی دریافت هزینه برای زمان صرفشده به جای ارزش ارائه شده، به طور فزایندهای غیرقابل دفاع میشود.
ساعت قابل صورتحساب به عنوان واحد اساسی کسبوکار برای خدمات حرفهای آنقدر گسترده است که یادآوری اینکه این یک نوآوری نسبتاً جدید است که در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ رواج یافت، دشوار است. قبل از آن، بسیاری از وکلا و سایر متخصصان برای نتایج یا خدمات ارائه شده صورتحساب میکردند، نه برای زمان.
بسیاری میگویند بذر ساعت قابل صورتحساب در اوایل دهه ۱۹۰۰ توسط یک وکیل جوان به نام رجینالد هبر اسمیت کاشته شد. او در دوران تصدی خود به عنوان مشاور در انجمن کمک حقوقی بوستون، که خدمات حقوقی به فقرا ارائه میداد، یک سیستم ردیابی زمان را برای وکلا پیادهسازی کرد. او میخواست وکلا نحوه صرف زمان خود را ردیابی کنند، نه برای اهداف صورتحساب، بلکه برای یافتن راههایی برای بهبود کارایی تیم که بودجه محدودی داشت.
اسمیت پس از ترک انجمن در سال ۱۹۱۹ و پیوستن به شرکت حقوقی «هیل و دور»، همچنان از اندازهگیری زمان به عنوان ابزار مدیریت حمایت میکرد. در نهایت، حرفه حقوقی سیستمهای مبتنی بر زمان را برای صورتحساب مشتریان پذیرفت، با این باور که این روشی عادلانهتر و شفافتر برای دریافت هزینه خدمات آنها ارائه میدهد.
به طرز کنایهآمیزی، آنچه که به عنوان تلاشی برای ترویج شفافیت و کارایی در کارهای حقوقی آغاز شد، از آن زمان به یک ترتیب مستبدانه تبدیل شده است که در آن هم افراد ارشد و هم همکاران جوانتر برای افزایش ساعات کاری جهت به حداکثر رساندن سود انگیزه دارند. این امر از شرکتهای حقوقی به شرکتهای حسابداری، مشاوران و بیشتر شرکتهای خدمات حرفهای به عنوان مکانیسم غالب برای تبادل ارزش گسترش یافت.
وارونه شدن اوضاع
همه اینها ممکن است در شرف تغییر باشد.
هنگامی که یک سیستم هوش مصنوعی میتواند هزاران قرارداد را در عرض چند دقیقه به جای چند هفته بررسی کند، اسناد پیچیده را در چند ثانیه به جای چند ساعت پیشنویس کند یا تحلیلهای استراتژیک را تقریباً آنی تولید کند، جزء زمان تقریباً بیمعنی میشود. به طور اساسیتر، با مدیریت کارهای شناختی روتین توسط هوش مصنوعی، مشارکت انسانی باقیمانده به سمت قضاوت، خلاقیت و مدیریت ارتباطات تغییر میکند؛ ارزشی که ارتباط کمی با زمان صرف شده دارد.
بیهودگی اقتصادی زمانی آشکار میشود که در نظر بگیریم شرکتهایی که هوش مصنوعی را با موفقیت بیشتری پیادهسازی میکنند، به طرز متناقضی با سیستم صورتحساب ساعتی شاهد کاهش درآمد خواهند بود، حتی اگر نتایج بهتری را با کارایی بیشتر ارائه دهند. این عدم تطابق بین خلق ارزش و تولید درآمد، نابودی ساعت قابل صورتحساب را اجتنابناپذیر میسازد.
مشتریان همیشه از این واقعیت ناراحت بودهاند که هزینههای آموزش افراد سطح پایین را متحمل میشوند، در حالی که آنچه واقعاً میخواهند، بینشهای حاصل از تحلیل از سوی افراد ارشدتر است. اکنون میتوانند به شرکتها بگویند: "متأسفیم، ما صدها دلار در روز برای زمان یک فرد جوان خرج نمیکنیم."
روشهای جایگزین
معضل شرکتهای خدمات حرفهای این است که مدل هرمی آشنا آنقدر عمیقاً در همه کارهای آنها ریشه دوانده است که این امر نیازمند بازنگری اساسی از سوی آنها خواهد بود.
قیمتگذاری مبتنی بر ارزش واضحترین جایگزین است، که در آن هزینهها مستقیماً به نتایج حاصله یا ارزش ارائه شده گره خوردهاند، نه به زمان صرف شده. یک شرکت حقوقی ممکن است بر اساس تکمیل موفقیتآمیز یک معامله، یک شرکت مشاوره بر اساس بهبودهای تجاری قابل اندازهگیری یا یک شرکت حسابداری بر اساس کیفیت و ارزش استراتژیک بینشهای مالی ارائه شده، هزینه دریافت کند. این مدل به جای مجازات، کارایی و نوآوری را پاداش میدهد. دشواری این است که هر دو طرف باید در مورد اینکه چه ارزشی منصفانه است، توافق کنند.
مدلهای اشتراکی و ریتینر راه دیگری را پیش رو میگذارند و دسترسی مداوم مشتریان به تخصص و قابلیتها را با هزینهای ثابت و دورهای فراهم میکنند. این رویکرد به ویژه زمانی خوب عمل میکند که هوش مصنوعی شرکتها را قادر میسازد تا به مشتریان به طور مداوم و فعالانه خدمات ارائه دهند. یک شرکت حقوقی ممکن است خدمات نظارت و مشاوره مستمر انطباق را ارائه دهد، و یک شرکت مشاوره هوش و تحلیل استراتژیک مداوم.
پایان ساعت قابل صورتحساب همچنین میتواند تغییراتی را در ساختار سازمانی شرکتهای خدمات حرفهای به همراه داشته باشد. به جای حفظ ساختار هرمی که در آن اختیارات از گروه کوچکی از رهبران در بالا به گروه بزرگی از کارمندان در پایین جریان مییابد، این شرکتها ممکن است مسطحتر و انعطافپذیرتر شوند، و متشکل از یک هسته کوچک از کارشناسان ارشد باشند که تیمها و فناوری را بر اساس نیاز، بسته به مشتری یا پروژه، گرد هم میآورند.
در هر صورت، اولویت بر بینش و ارتباط انسانی خواهد بود، نه ساعات ثبت شده.